مهدی پرتوی، محمد پورهرمزان و پاسداران
خسرو صدری
•
۲۶ فروردین ۶۱، به همراه همکارانی از انتشارات و پورهرمزان، دستگیر می شوم. من و برخی دیگر دوستان، چند ماهی بیش در اوین نماندیم. دوستی که پرتوی را در کتابفروشی دید، سال ۶۷ آزاد شده بود و محمد پورهرمزان ، تنها کسی بود از آن جمع، که دیگر هرگز آزاد نشد. یادش برای من همیشه گرامی است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۷ خرداد ۱٣٨۹ -
۷ ژوئن ۲۰۱۰
یک خاطره:
نهم تیرماه ۶۰ بود. تهران زیر سایه غبار انفجار دو روز پیش دفتر حزب ج.ا و التهاب ناشی از کشته شدن محمد بهشتی و ده ها تن دیگر، از حالت عادی خارج شده بود. ساعت ٨ صبح، وارد محل کارم، دفتر انتشارات حزب توده ایران شدم. خانه ای بود دو طبقه، با حیاط جنوبی، واقع در خیابان ایرانشهر، کوچه چوبین. دقایقی بعد محمد پورهرمزان، مسئول انتشارات نیز وارد ساختمان شد. در این دفتر، تایپ، غلط گیری و صفحه بندی کتاب های حزب صورت می گرفت و آدرسش هم به اطلاع دادستانی مرکز رسیده بود. ولی دفتر رسمی نبود و ما نیز با احتیاط رفت و آمد می کردیم. تصورمان هم این بود که گروه های غیرمسئول داخل حاکمیت، و نه ارگان های رسمی، ممکن است مزاحم کارمان شوند.
حدود ساعت ۹ صبح، ناگهان از روی پشت بام، پاسداران مسلح، وارد خانه شدند و همه ما را که ابتدا ۶ نفر بودیم، در اتاق بزرگ طبقه اول جمع کردند و شروع به بازرسی خانه نمودند. به تدریج دیگر دوستان همکار هم، بی خبر از وجود افراد غریبه، به محل آمدند و به جمع ما اضافه شدند. یک نفر از دوستان ولی، پس از آن که زنگ می زند، با اخطار یکی از همسایگان در کوچه، پا به فرار می گذارد.
یکی از کسانی که حدود ساعت ۱۰ به جمع ما اضافه شد، کسی نبود جزمحمد مهدی پرتوی (خسرو). یکی دوبار دیگر نیز او را در همین دفتر دیده بودم که به اتاق پورهرمزان رفته بود. آن زمان البته هیچکدام از ما او را نمی شناختیم و این سعادت اجباری را پاسداران برایمان فراهم کرده بودند که چند ساعتی چهره عبوس و نگران او را در آن اتاق تحمل کنیم. حدود سه سال دیرتر، در"مینسک"، عکس او را روی مجله ای که گزارشات "اعترافات" تلویزیونی رهبران زندانی ح.ت.ا را منتشر کرده بود، دیدم و تازه به این فکر فرو رفتم که چگونه ممکن بود ، کسی چون او، به دفترعلنی انتشارات، رفت و آمد داشته باشد؟ آیا با چنین سهل انگاری هایی، سرنوشتی هم جز آنچه بر سر رهبری حزب و سازمان های مخفیش آمد، انتظار می رفت؟
مهدی پرتوی، مسئول تشکیلات نظامی و مخفی ح.ت.ا ، با ۱۱۴ نفر عضو، و در تماس مستقیم با ناخدا افضلی، سرهنگ شمس، سرهنگ کبیری و سرهنگ عطاریان بود. طبق اعترافات خودش و کتاب خاطرات کیانوری، او ، یک بار در مرداد ۱٣۵۹، از طرف نیروهای امنیتی دستگیر می شود و حدود چهار ماه در بازداشت به سر می برد. کیانوری می نویسد: پس از این دستگیری، چون احتمال می دادیم که تحت تعقیب باشد، او را به بخش علنی حزب آوردیم. پس از چندی به این نتیجه رسیدیم که کسی جز او شایستگی مسئولیت تشکیلات مخفی را ندارد و دوباره او را به جای اولش فرستادیم.
هجوم پاسداران در آن روز، بی ارتباط با انفجار دفتر ح.ج.ا و متعاقب آن، میدان دارشدن عناصر تندروی سازمان های اطلاعاتی حاکمیت، نبود. آن ها ضمن کند و کاو در ساختمان، به بحث و گفتگو با ما مشغول شدند. به خاطر دارم که پورهرمزان، بسیار با اشتیاق با آنان بحث می کرد:
- پاسدار: شما ها اگر ادعای دفاع از انقلاب دارید چرا به جبهه نمی روید؟
- پورهرمزان: هواداران ح.ت.ا هم اکنون در جبهه می جنگند. اسامی بسیاری از شهدا هم در روزنامه مردم منتشر شده است.
– پاسدار: موقعی که ما انقلاب کردیم، شماها کجا بودید؟
پورهرمزان: من هفت بار غیابی از طرف رژیم شاه، به خاطرفعالیت های سیاسیم به اعدام محکوم شدم.
پاسدار: خوب الآن چی میگی؟ بیا این ژ.ث را نگه دار ببینم می تونی؟
یکی از همکاران، پرید وسط صحبت و گفت: خوب بده من نگه دارم. مگه این کار هنره؟ پاسدار: تو چی میگی؟ ما انقلاب نکردیم که شما ها بیایید اینجا کتاب چاپ کنید.
دوست همکار: شما تنهایی انقلاب نکردید. من چند سال زمان شاه زندان بودم. تو خودت بگو آن موقع کجا بودی و چکار می کردی؟...
پورهرمزان با بیرون رفتن پاسدارها از اتاق، ازحضورش در "قیام افسران خراسان"، درگیری گنبد واسکندانی برایمان تعریف کرد.
پرتوی، آن روز مستمرا، در گوشی و آهسته، با پورهرمزان صحبت می کرد و می شد فهمید که از او می خواهد تا برای رهایی او اقدامی کند. سرانجام پورهرمزان، با اجازه پاسداران، به دیگرمسئولان حزب زنگ زد و حدود یک ساعت دیرتر، پرتوی را، پس از بازجویی مختصری که در اتاق دیگر از او شد، آزاد کردند.
رهبری حزب، با برخی مقامات و ارگان های ج.ا ، تماس داشتند. خود ما در انتشارات، زیر نظر فردی به نام تبریزی در دادستانی انقلاب، فعالیت می کردیم و دفاترخود ونام چاپخانه هایی را که کارمان را به آن ها سفارش می دادیم، به اطلاع او می رساندیم. امضای او پای ورقه ای بود، که خود من همیشه به همراه داشتم و قرار بود در مواجهه با مشکلاتی که کمیته ها برای کار ما، هنگام تردد و یا مراجعه به چاپخانه و لیتوگرافی ها فراهم می کردند، به دادمان رسد. ولی هیچگاه نه تنها کسی تره هم برای آن ورق پاره خرد نکرد، بر عکس روی آن گویی نوشته شده بود که: دارنده ورقه را تا می توانید سر بدوانید و اذیت کنید. آن روز هم احتمالا، مسئولین حزب، با رابط هایی اینچنین تماس گرفتند و شاید، خود نیروهای امنیتی هم، با اطلاعاتی که از دستگیری سال ۵۹ پرتوی، از او داشتند، صلاح در آن دانستند که خود را عجالتا به کوچه علی چپ بزنند، تا رهبری حزب همچنان خام و خوش خیال، به گشادبازی هایش ادامه دهد تا لحظه موعود فرا رسد. البته در برخی اسناد مربوط به بازجویی های اعضای کمیته مرکزی و خود پرتوی در زندان های ج.ا، گزارشی وجود دارد که نتیجه گیری های دیگری به دست می دهد وآن بازرسی خانه او، درست در همین ایام (تیر ماه)، از طرف سازمان اطلاعات، است که به احتمال زیاد در پی همین گیر افتادنش در دفتر انتشارات صورت گرفته است. طبق گزارش، در منزلش اسنادی در ارتباط با سازمان مخفی به دست ماموران می افتد و او مجبور می شود، برای "ماستمالی" کردن قضایا، خود را به مقامات اطلاعاتی معرفی کند. ولی دستگیر نمی شود (!). برخی گزارشات البته عمدا به صورتی عرضه می شوند که کماکان منابع اصلی لورفتن ها، که در اینجا می تواند خود پرتوی باشد، همچنان از دید دور بماند.
شب هنگام، سرانجام، همه ما را پس از یک بازجویی سبک، آزاد کردند. قراربر این شده بود که پورهرمزان ما را به عنوان کارمند حقوق بگیر انتشارات معرفی کند که بخاطر مهارت های حرفه ای و نه ارتباط با حزب آنجا بودیم. ما هم در بازجویی همین را گفتیم و آقایان هم ظاهرا پذیرفتند (!). از آنچه در آینده نزدیک برای ح.ت.ا رخ داد، می توان حدس زد، که امنیتی ها، نمی خواستند با دستگیری ما، موجب اخلال در روند تعقیب و مراقبت های نامحسوس رهبران حزب، توسط همکاران زبده تر خود، شوند.
مهدی پرتوی را آخرین بار، تابستان سال ۱٣۷٣ دیدم. در یکی از کتابفروشی های روبروی دانشگاه، با دوستی مشغول صحبت بودم. آشنای دیگری، از همان همکاران قدیمی انتشارات، که محل کارش آن نزدیکی ها بود، وارد شد و گفت: برو تو کتابفروشی (سابق) ابوریحان، ببین کی اونجا نشسته. به هوای تماشای کتاب، وارد کتابفروشی شدم. پرتوی، پشت میز پیش خوان، نشسته بود و چیزی می نوشت. چهره اش، با وجود گذشت سیزده سال توفانی، تغییر چندانی نکرده بود. برگشتم و راجع به حضور آن روزش دردفتر ایرانشهر صحبت کردیم.
مهدی پرتوی در جریان یورش دوم به ح.ت.ا ، ۷ اردیبهشت ۶۲، دستگیر می شود وخیلی زود، در کنار بازجویان، به سنگین کردن پرونده اعضای سازمان مخفی می پردازد. پس از آزادی از زندان، در "موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی"، به انتشار کتاب هایی علیه مارکسیسم و ح.ت.ا می پردازد. وا دادن آسان او در زندان، موجب گمانه زنی هایی در مورد همکاری هایش، پیش از دستگیری آخر و احتمالا، در جریان دستگیری اول، با اطلاعات رژیم، شده است.
۲۶ فروردین ۶۱، به همراه همکارانی از انتشارات و پورهرمزان، دستگیر می شوم. من و برخی دیگر دوستان، چند ماهی بیش در اوین نماندیم. دوستی که پرتوی را در کتابفروشی دید، سال ۶۷ آزاد شده بود و محمد پورهرمزان ، تنها کسی بود از آن جمع، که دیگر هرگز آزاد نشد.
یادش برای من همیشه گرامی است.
خسروصدری
۷ ژوئن ۲۰۱۰
khosro-sadri.blogspot.com
|