یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

عوامل بازسازی استبداد، بعد از انقلاب ۵۷ چه کسانی بودند؟ (۶)


فرید راستگو


• اگر سیر تحولات در عرصه سیاسی کشور را از ابتدای روی کار آمدن جمهوری اسلامی مورد بررسی قراردهیم، متوجه خواهیم شد که فقط بخش کوچکی از سیاسیون که هوادار استقلال و آزادی بودند برای استقرار حاکمیت ملت تلاش می نمودند. اما غالب سیاسیون و تحصیل کرده ها بدنبال تشکیل یک قوای مسلح بودند تا از آن طریق بتوانند قدرت سیاسی را تصرف نمایند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۰ خرداد ۱٣٨۹ -  ۱۰ ژوئن ۲۰۱۰


روانشناسان معتقدند که انسان با طرح اولین سئوال که چرا اینطورم انسان شد و با این سئوال او مرز خود را از دیگر حیوانات جدا نمود. هنگامیکه انسان گفت چرا اینطوری است، بدنبال آنطوری رفت که در ذهن خود ترسیم کرده بود که می بایست زندگی می کرد. انسان در پی چیزی روان شد که فکر می کرد حق است. برای رسیدن به حق می بایست تغییر می کرد، چون یک چیز را حق و یک چیز را امر واقع می دانست. پس انسان به حرکت می آید تا امر واقع را تغییر دهد چون می خواهد حق را جانشین آن نماید.
انسانی که می خواهد امر واقع را تغییر دهد تا به حق برسد باید در ذهن خود تصویری از آن حق داشته باشد. این تصویر زمانی ناقص میشود که یک فرد منافع خود را بجای حق بنشاند و بین حق و منافع شخصی و گروهی اش تفاوت قائل نباشد. فردی که خود را بجای حق می نشاند دیگر قادر نخواهد بود به حق برسد بلکه مصلحت گرائی شیوه زندگی او خواهد شد، زیرا ذهنیت خود را بر منافع فردی یا گروهیش تنظیم کرده است.
برای درک دقیقتر، کمی مسئله را روشن تر بگوئیم تا نقش ذهننیت در اعمال ما معین شود. هریک از ما دارای جهان ذهنی هستیم که نقش موثری در حیات ما دارد. جهان ذهنی هر یک از انسانها در حرف زدن و کردار و حتی نزدیکی و دوری آنان از حق و حقیقت جلوه گر می شود، چرا چون ذهنیت هر فرد مبنای عملکرد آن فرد در زندگی روزانه اش است.
برای اینکه بهتر لمس کنیم که جهان واقعی محصول جهان ذهنی ما است، یک لحظه تصور نمائید ذهن ما خالی از همه چیز است. در آن لحظه ما قادر به هیچ عمل و عکس العملی نیستیم چون ذهن ما خالی است. پس تمام عملکردهای ما از قلمرو ذهن ما خارج میشوند باور ما، شعار ما، گفتار ما، و امید ما همه و همه از ذهن ما نشئات می گیرد.
حال چگونه جهان واقعی ما و عمل کرده های ما از جهان ذهنی ما ناشی میشوند. برای درک بهتر، مثالی می آوریم. ما قصد انجام کاری داریم که می خواهیم آن کار به تحقق پیوندد. در اینصورت ما در ذهن خود تصویری از آن کار ایجاد می نمائیم و در خودمان آنرا باز تولید می کنیم، شکل می دهیم تا آن چیزی که می خواهیم بدان برسیم برایمان ملموس باشد. زیرا قبل از آنکه آنرا در عالم واقع بسازیم در ذهن خود مرتباً رسم می کنیم، درست مثل طراحی که می خواهد شهری، محله ای یا خانه ای را طراحی کند. طراح قبل از اینکه آن شهر یا محله و خانه را بسازد اول طرحش را در ذهن خود شکل می دهد و آنرا تجسم می کند. همان زمان طول و عرض و ارتفاع را محاسبه می کند و در نهایت حجم کار را در ذهنش جاسازی می کند تا آنرا به اجرا در آورد. تصور ذهنی طراح زمانی به عینیت می پیوندد که طرح در ذهنش کاملاً شکل گرفته باشد. در این مرحله ذهن به کاغذ یا کامپیوتر سپرده میشود و عینی میشود و به اجرا گذاشته میشود تا بصورت چیزی قابل لمس هویت پیدا کند. پس طراح اول در جهان ذهنی خود طرح را متصور می کند و برای به عینیت در آوردن و پیاده کردنش آنرا می سازد تا به جهان واقعی مبدل نماید.
بدین ترتیب روشن میشود عمل هر فردی در جهان واقعی باید از جهان ذهنی او نشئات گرفته باشد. دقیقاً از همین رو است که در تمامی نوشته های اخیرم سعی می کنم بگویم استبداد در ذهنیت بخش وسیعی از تحصیل کرده ها و نخبگان ایرانی نهفته است و به آن زمانی عینیت می بخشند که توان آنرا داشته باشند. به همین دلیل معتقدم بازگشت استبداد جبری نیست بلکه قدرت طلبان ذهنیت پیاده کردن آنرا در خود دارند. جانشینی استبداد مذهبی با استبداد سلطنتی از آن رو میسر شد که ذهنیت بخش وسیعی از نخبگان و تحصیل کرده های ما ذهنیتی نه حق مدار که منفعت گرا و فدرت مدار بوده است و عملکرد چنین ذهنیتی همواره مصلحت گرایانه است. ذهنیت مصلحت گرا توانائی و حقوق مردم را نفی می کند چون از اندیشه آزادی غافل است و در عالم سیاست منجر به بازسازی استبداد بعد از هر جنبش آزادیخواهانه مردم ایران میشود. بازسازی استبداد بعد از انقلاب مشروطیت، باز سازی استبداد بعد از ملی شدن نفت و کودتا بر علیه دولت ملی مصدق و به دنبال آن بازسازی استبداد بعد از انقلاب شکوهمند بهمن 1357 از همین ذهنیت پیروی کرده است. و متاسفانه باید گفت که هنوز بر غالب تحصیل کرده ها و نیروهای سیاسی ایران همین ذهنیت حاکم است و آنان مصلحت را بجای حقیقت به جنبش مردم تحمیل می نمایند تا ممکن را ناممکن و ناممکن را ممکن جلوه دهند.
فردی که اندیشه راهنمایش حق و آزادی ذاتی برای همه انسانها باشد نمی تواند چنین عملکردی از خود نشان دهد. یک آزاد اندیش پیوسته بدنبال رسیدن به حق است و می خواهد حق را بجای واقعیت بنشاند تا مردم به حقوق انسانی و ملی خود برسند. پس نیروهای محرکه اجتماعی و سیاسیون جوان اگر مایلند استبداد تکرار نشود و جهان واقعی شان تحول پیدا کند، سرسختانه بکوشند تا جهان ذهنی خود را بر اساس آزادی و حقوق ذاتی و ملی انسانها استوار سازند. در غیر اینصورت لاجرم بعد از هر جنبش مردمی، دیکتاتوری و استبداد فراگیر بازسازی میشود و در جهان واقعی هیچ تغییری بوجود نخواهد آمد. بطور مشخص حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش حق مسلم مردم است. اگر این حق ضایع شود استبداد بر مردم حاکم میشود. دقیق تر بگویم نفی حقوق مردم در تمامی امور از جمله حاکمیت آنان بر سرنوشت شان به معنای ظهور بی چون و چرای دیکتاتوری و استبداد است.   
حال گفتار فوق را می بریم در بوته آزمایش تا تاریخ را عملاً بررسی کنیم و مشاهده کنیم که استبداد می توانست برنگردد اگرنخبگان و رهبران سیاسی، دفاع از حقوق مردم را در صدر کار خود قرار می دادند.
در نوشته های قبل گفته شد اولین ستون پایه استبداد یعنی دادگاههای انقلاب و بدنبال آن دادسراهای انقلاب به پیشنهاد آقای ابراهیم یزدی تشکیل شد. به محض تشکیل دادگاههای انقلاب توسط دولت موقت این دادگاهها از دست دولت خارج شدند و بدست آخوندها افتادند. آقای یزدی که از این ماجرا درس نگرفته بود، تشکیل دومین ستون پایه استبداد یعنی سپاه را به آقای خمینی پیشنهاد می کند و سپاه پاسداران با پیشنهاد آقای دکتر ابراهیم یزدی و بفرمان خمینی تاسیس میشود. آقای یزدی که قصد داشت با فتوکپی از انقلابات الجزایر و کوبا برای پیش برد مقاصدش گارد ملی تشکیل دهد از این واقعیت غافل بود که دیگرانی هم هستند که حکومت کردن بر مردم را هدف خود قرار داده اند. آنان یاران خمینی بودند که به سفارش خمینی حزب جمهوری اسلامی را بنا نهادند تا آن را جایگزین حزب رستاخیز شاه کنند "... ما حزب جمهوری اسلامی را با مشورت با شخص جنابعالی..... تاسیس کردیم.... فکر می کنیم یک حزب اسلامی قوی برای تداوم انقلاب و حکومت اسلامی ضرورت دارد و جنابعالی هم روزهای اول در تهران و قم مکرراً تائید فرمودید" (1). خمینی و یارانش چون بدنبال منافع فردی و گروهی خود و بقدرت رسیدن بودند سپاه را بعنوان بازوی مسلح خود احتیاج داشتند.
رفیق دوست در مصاحبه با ایسنا می گوید " یک روز تصمیم گرفتم مراکز فعال دیگر را به هر نحو ممکن در سپاه ادغام کنم. پاییز 58 از ابوشریف و شهید منتظری و شهید محمد بروجردی از سوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را دعوت کردم و درب اتاقی که در آن جا جمع شده بودیم را قفل کردم. یک کلت کمری 45 داشتم آن را روی میز گذاشتم و گفتم افرادی که از هر 4 گروه موجود می ‌شناسم، همه یک هدف را تعقیب می کنند که ایجاد نیرویی برای حفاظت از انقلاب است. شما مبنای قانونی ندارید. حکم ما از سوی امام (ره) است که ما را مجاز به فعالیت زیر نظر دولت موقت کرده است. انتقاد عمده آن ها به سپاه نظارت دولت موقت بر آن بود که گفتم در هر صورت این حکم امام است. گفتم اگر در این جلسه نتوانیم به نتیجه ‌ای برسیم، اول شما 3 نفر را می کشم، بعد خودم را و همه را راحت می کنم. خوشبختانه در آن جلسه به این نتیجه رسیدند که حرف منطقی است و بهتر است بنشینیم و با هم مذاکره ای برای ادغام انجام دهیم. قرار شد از هر کدام از این مراکز 3 نفر انتخاب شوند این 12 نفر بنشینند و بحث ادغام را پیگیری کنند. از هر کدام از گروه‌ ها افرادی آمدند. قرار شد در محل پادگان جمشیدیه که دست ابوشریف بود مرتب جلساتی تشکیل شود. پس از تشکیل 2 یا 3جلسه موضوع را به دوستانمان در شورای انقلاب مطرح کردم. آقای بهشتی، خامنه ای ، هاشمی و ... جمع بودند. این کار بسیار مورد استقبال قرار گرفت. آقای هاشمی مامور شد به فعالیت ‌های ما نظارت داشته باشد و بعضا هم در جلسات ما شرکت می کرد و این جلسات شاید 2- 3 ماه طول کشید" (2).
اگر سیر تحولات در عرصه سیاسی کشور را از ابتدای روی کار آمدن جمهوری اسلامی مورد بررسی قراردهیم، متوجه خواهیم شد که فقط بخش کوچکی از سیاسیون که هوادار استقلال و آزادی بودند برای استقرار حاکمیت ملت تلاش می نمودند. اما غالب سیاسیون و تحصیل کرده ها بدنبال تشکیل یک قوای مسلح بودند تا از آن طریق بتوانند قدرت سیاسی را تصرف نمایند. گفتاری چون جمع آوری اسلحه هائی که در دست مردم بوده است و یا احتمال بروز کودتا و نیز سقوط کلانتری ها و حفظ امنیت شهرها و این قبیل ادعاها، اگر هم در ابتدا با نیت خیر بوده، برای آنهایی که در ضمیرشان و هدف نهائی شان که همانا تصرف قدرت سیاسی و بازسازی استبداد "صالح" بوده، بتدریج با تغییر کلی در ساختار آن، بسوی این هدف به پیش رفته اند. هدف خمینی و حزب جمهوری اسلامی به سرگردگی بهشتی، خامنه ای، رفسنجانی، موسوی اردبیلی و دیگر همدستانشان چون سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، از به انحصار در آوردن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی روشن است. آنان برای تحکیم قدرت خود و حاکمیت بر مردم و خلع سلاح و سرکوب دائمی آنان و نیروهای آگاه جامعه و تاراندن مخالفین به سپاه پاسداران احتیاج داشتند و تنها و تنها با این هدف چنین سازمان مخوفی را تشکیل دادند. سپاهی که قادر باشد برای حفظ خود به هر جنایتی دست بزند تا جائی که خمینی هم به او تجویز کودتا کرده است.
به گزارش خبرنگار پارلمانی ایلنا: علی لاریجانی عصر روز 23 اریبهشت 89 خطاب به مسئولین سپاه پاسداران قرارگاه خاتم الاانبیاء می گوید:
" چندی پیش افرادی گفتند سپاه علاوه بر قوه دفاعی و فرهنگی در اقتصاد نیز حضور پیدا کرده و این نوعی بلوکه کردن است و من همانجا به یاد سخن امام خمینی افتادم که هنگامی که برخی به ایشان گفتند سپاه به دنبال کودتا است، گفتند اگر سپاه کودتا کند خوب است" (3).
اخیراً آقای کروبی در نامه ای به آیت اله موسوی اردبیلی که خود یکی از پایوران و تلاشگران اصلی همین نظام بوده است و " در کنار بنیانگذار آن و نقش مهمتان در استقرار نظام به‌عنوان یکی از اعضای شورای انقلاب، اولین دادستان کل کشور، ریاست قوه قضائیه و دیوان عالی کشور پس از شهید بهشتی و حضور در جایگاه امامت جمعه تهران برای سال‌های متمادی.... " (4). از چکمه پوشان یعنی از همان تروریستها و قاچاقچیان سپاه حرف می زند.
می نویسد: " متاسفانه نمایندگان مجلس شورای اسلامی که به تعبیر حضرت امام (ره) می‌بایست در راس امور بوده و از انحراف کشور از مسیری که قانون اساسی ترسیم نموده جلوگیری نمایند، باتوجه به سازوکارهایی که در جهت فرمایشی شدن انتخابات توسط شورای نگهبان اعمال شده است، به جز گروه اندکی از نمایندگان اصلاح‌طلب و اصولگرای منصف که با درک واقعی از شرایط جامعه دلسوزانه نظرات خود را ابراز می‌نمایند، به‌عنوان وکیل ‌الدوله و نماینده نهادهای امنیتی و نظامی و پیاده ‌نظام چکمه‌پوشان در ایجاد این فضا، خود نقش موثری را ایفا می‌نمایند" (5).
آقای کروبی، اولاً در طول عمر مجلس شورای اسلامی بجز تعداد اندکی نماینده مجلس، همواره نمایندگان مجلس تابع حکومت زور و حکم حکومتی بوده اند. فراموش نکنید قبول حکم حکومتی خود را در مورد طرح اصلاح قانون مطبوعات وقتیکه شما رئیس دوره ششم مجلس بودید. شما در مجلس ششم پس از جلسه غیر علنی مجلس و خواندن نامه خامنه‌ای، طرح را از دستور خارج کردید و پس از اعتراض برخی نمایندگان در جلسه علنی پیرامون این اقدام نه تنها به توجیه نامه خامنه‌ای پرداختید بلکه اعتراض نمایندگان را نیز مخالف قانون اساسی دانستید " شما بعنوان رئیس مجلس در پاسخ به اعتراض یکی از نمایندگان مجلس گفتید: «در این مورد آقای هادی زاده به خوبی می‌داند که من بحث مفصلی قبل از رسمی شدن جلسه کردم و سیر قضیه را بیان کردم. نامه ای که برای ما آمده بود، حکم حکومتی درآن بود، قرائت شد و ما بر اساس قانون اساسی عمل کرده‌ایم. قانون اساسی بر ولایت مطلقه تأکید دارد و ولایت مطلقه هم همین است.» کروبی خطاب به هادی‌زاده اضافه کرد: «این شما هستید که بر اساس وظیفه عمل نکرده و تذکر داده‌اید.» " (6). این است آن ذهنیتی که منافع فردی و گروهی خود را بجای حق می نشاند و با مصلحت گرائی باعث تحکیم استبداد میشود.
علی مزروعی می نویسد: در مجلس ششم دوباراز«حکم حکومتی» استفاده شد. یکبار در ابتدای کار مجلس و دیگری در انتهای آن. بار اول برای جلوگیری از طرح «اصلاح قانون مطبوعات» و بار دوم برای توجیه انتخابات فرمایشی مجلس هفتم (7).
دوماً دلیل بالارفتن قدرت بینائی شما در دیدن این چکمه پوشان بدان خاطراست که اکنون شما را از دایره قدرت اخراج کرده اند. شما و دوستانتان کجا بودید وقتی سپاه بفرمان خمینی در تدارک اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری نقش موثری داشت؟. کجا بودید وقتی سپاه به همراه خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و بهشتی و همین موسوی اردبیلی برعلیه آقای بنی صدر اولین رئیس جمهور مدافع مردم ایران کودتا کرد؟ شما و امثال شما کجا بودید وقتی سپاه به قتل و کشتار نوجوانان و جوانان این مرزوبوم در سال 60 و تابستان 67 پرداخت؟ دانشجویان را در سال 78 بهنگام خواب سر برید و یا از طبقات فوقانی به زیر انداخت. این سپاه همان سپاه پاسداران انقلابی است که بمدت کوتاهی بعد از تولدش بویژه بعد از سال 60 به پشتیبانی شما یاران و پیروان خط امام و بسیاری از تحصیل کرده های جاه طلب در تمامی امور مملکتی مداخله کرد و هر جنایتی خواست مرتکب شد. شما به کدام جنایت این جانیان در حق مردم ایران اعتراض کردید؟
شما آخوندها و دستیاران غیر معمم تان سپاه را همچون دادگاههای انقلاب از دست دولت موقت ربودید و وسیله سرکوب مخالفین و مردم کردید تا جائی که این غده چرکین به تسخیر همه جانبه قدرت رسیده است و بقول آقای لاریجانی، امام راحل گفته است: اگر سپاه کودتا کند خوبست. حالا همان چکمه پوشان سپاه، بفرمان امام تان که به سر مبارکش قسم می خورید بر علیه تان کودتا کرده اند، ناراحتی شما و امثال شما از چیست؟! بقول خودتان ولایت فقیه همین است. وظائف سپاه چیزی جز این نبوده است که تا بحال انجام داده است.
شورای فرماندهی سپاه در اطلاعیه 16 اردیبهشت 1358 وظایف کلی سپاه را به شرح زیر اعلام کرد:
1- کمک به اجرای امور انتظامی، امنیتی و کنترل، تعقیب و دستگیری عناصر ضد انقلاب.
2- مبارزه ی مسلحانه علیه جریان های مسلحانه ی ضد انقلاب.
3- دفاع در برابر حملات و اشغالگری های عوامل یا قوای بیگانه در داخل کشور.
4- همکاری و هماهنگی موثر با نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران مطابق آیین نامه های مربوطه.
5- تربیت و آموزش اخلاقی، ایدئولوژیکی – سیاسی و نظامی کادرهای سپاه.
6- کمک در اجرای دستورات انقلاب اسلامی و دادگستری دولت جمهوی اسلامی.      
7- حمایت از نهضت های رهایی بخش و حق طلبانه مستضعفین جهانی تحت نظارت رهبری انقلاب.
8- مشورت و استفاده از نیروهای انسانی و تخصصی سپاه به هنگام بروز بلایا و حوادث غیر مترقبه و کمک به پیشبرد طرح های عمرانی دولت جمهوری اسلامی ایران به منظور استفاده هر چه بیشتر از نیروی پاسداران (8).
در واقع وظائف عمده سپاه از ابتدا علی الخصوص از زمانی که بدست شما دستیاران امام افتاد تسخیر قدم به قدم قدرت بوده است و برای رسیدن بدین هدف از حمایت همه جانبه عمامه دارانی چون روح الله و احمد خمینی، بهشتی، خامنه ای، رفسنجانی، محمدخاتمی، محمد محمدی ری شهری، محمد محمدی گیلانی، موسوی اردبیلی، موسوی تبریزی، موسوی خوئینی ها، مهدوی کنی، ناطق نوری، علی مشکینی، جوادی آملی، مکارم شیرازی، حائری شیرازی، محمدرضا رضوانی، محمد یزدی، نیری، پورمحمدی، دری نجف آبادی، امامی کاشانی، مصباح یزدی، ابوالقاسم خزعلی و دستبوس شهبانو فرح پهلوی احمد جنتی و تحصیل کرده هائی مثل دکتر ولایتی، اکبر گنجی، محسن سازگارا، سعید حجاریان، محمد سلامتی، بهزاد نبوی، عباس عبدی، محسن آرمین، مصطفی تاج زاده، فیض الله عرب سرخی، محسن میر دامادی، عمادالدین باقی، ابراهیم نبوی، محسن مخملباف، علی محمد بشارتی، خسرو قنبری، مرتضی الویری، محمد علی رحیمی، علی ربیعی، عبدالهم رمضان زاده، محمد شریعتمداری، تقی محمدی، محمد عطریانفر، علیرضا علوی تبار، حمید رضا جلائی پور، حسن شایانفر، سعید پورعزیزی، حسرو تهرانی و شمار دیگری از زنان و مردان پیروان خط امام برخوردار بوده است. نامبردگان اکثراً آنانی هستند که فرزندان ایران زمین را در سالهای اول انقلاب مخصوصاً سال 60 دستگیر، بازجوئی، شکنجه و کشتار کردند و یا ناظر به این جنایتها همراه با سکوت ناجوانمردانه بودند. اگرچه امروزبعضی از آنها در جبهه اپوزیسیون قرار دارند و به خارج پناهنده و متاسفانه افرادی از همین ها به خدمت قدرتهای خارجی در آمده ومجیز گو و دستیار این قدرتها گشته اند. یا بر سر تصاحب گوشت قربانی حقوق مردم و ملت، در پوشش اصلاح طلبی در اعتراض به تمامیت خواهی رژیم، به زندان و خانه نشینی محکوم شده اند، در آن دوران اینان اکثرا یا سپاهی بودند یا در دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی به سرکوب مردم در شهرو روستای ایران مشغول بوده اند و تا کنون هیچگونه بر خورد و نقدی به اعمال گذشته خود در دهه 60 نکرده اند. برخی از آنان مثل عباس عبدی در کشتار تابستان 67 شرکت داشته اند. " عبدی تنها می‌گوید: «پس از تعیین رئیس جدید برای قوه قضاییه در سال 1368 و تغییر دادستان کل از آنجا بیرون آمدم». او توضیحی نمی‌دهد که در دوران دادستانی کل موسوی خوئینی‌ها قتل‌عام سال ۶۷ در زندان‌های کشور به وقوع پیوست و رئیس او هم به عنوان دادستان کل و هم به عنوان عضو شورای عالی قضایی یکی از عوامل اصلی این قتل‌عام است. آیا عبدی به عنوان یکی از مسئولان دادستانی کل کشور می‌تواند دامان خود را از این قتل‌عام ها پاک و مبرا جلوه دهد؟" (9). اگر خواسته باشیم اصولگریان و سرداران و فرماندهان سپاه و نیروهای امنیتی چون مسعود ده نمکی، برادران لاریجانی، سیدعزت الله ضرغامی دزفولی، محسن رضائی، شمخانی اهل ملاثانی، سردار نقدی کربلائی نسب، یحیی رحیم صفوی، محمدباقر ذوالقدر، محمدعلی جعفری و دیگر جنایتکارانی که هم اکنون در حین تبهکاری و ارتکاب جنایت هستند را نام ببریم لیست طولانی میشود و علاوه بر آن اکثر مردم ایران آنان را بخوبی می شناسند.
سپاه با حمایت اصولگرایان واصلاح طلبان توانستند به اقدامات زیر دست بزنند:
سرکوب مستمر مبارزات و اعتراصات اقشار مختلف شهروندان ایرانی، تیغ کشیدن و اسید پاشیدن به صورت زنان و دختران بعنوان بد حجابی و آرایش و رنگ پاشی به صورت پسران به بهانه داشتن موی بلند یا پوشیدن پیراهن آستین کوتاه، حمله به کتابفروشی ها و سینماها، حمله به تجمعات و سخنرانیها، از میدان بدر کردن مخالفین و معترضین، شرکت در اشغال سفارت آمریکا. بازجوئی و شکنجه زندانیان در زندانهای کشور. سپاه به منظور تضعیف هر چه بیشتر ارتش و خنثی کردن آن و اعمال سلطه هرچه بیشتر خود بر قوای نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جنگ را ادامه داد و با ادامه جنگ فرماندهان سپاه می خواستند سپاه را مبدل به نیروی نظامی برتری کنند تا در اداره دولت، بخشی از تصمیم گیرنده ها باشند و زمانی چون امروز بر سرنوشت کشور حاکم شوند.
آنان می دانستند با ادامه جنگ به پشتبانی خمینی و دیگر پیروانش می توانند هر صدای مخالف و اعتراضی را در گلو خفه کنند. سپاه با حمایت خمینی و دیگر پایوران جمهوری اسلامی به اقسام مختلف، نسلی از جوانان و نوجوانان ایران را نابود کردند و آنان را فدای امیال جنایتکارانه خود نمودند تا بتوانند قدرت خود را ثبیت کنند. " در طول جنگ، حدود یک میلیون نفر از جوانان این کشور را به کشتن دادند. پیش از سه میلیون نفر از آنان را مجروح و معلول، وارد شهرهای خود کردند. در طول 8 سال جنگ، فرصت رشد را از نسلی گرفتند و به قول خود، حدود یک هزار میلیارد دلار خسارت به این کشور وارد آوردند" (10).
اقدامات دیگر سپاه عبارتند از: شرکت سپاه در بستن دانشگاه ها و یاری رساندن به ستاد خائن انقلاب فرهنگی به اذن خمینی و دستیارانش. سرکوب مردم معترض در تمامی مناطق ایران از جمله کردستان قبل از کشتار سال 1360 و کودتا بر علیه آقای ابوالحسن بنی صدر.
شرکت سپاه پاسداران در دستگیری، بازجوئی و شکنجه کردن ایرانیان و کشتار چهارهزار نفر بین سال 60 تا 62 . شرکت سپاه پاسداران در کشتار حداقل 3800 (بنا به قول آقای منتظری ) و به روایت دیگری 4800 نفر زندانی بی گناه که اکثراً پایان دوران زندانی خود را سپری می کردند علاوه بر تائید آیت الله منتظری که این کشتاربه فرمان شخص خمینی در شهریور سال67 صورت گرفته است(11). در تاریخ 25 اردیبهشت 1389 بدنبال اعدام فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، فرهاد وکیلی، مهدی اسلامیان و علی حیدریان، و محکوم کردن این کشتار توسط آقای میر حسین موسوی، دادستان تهران، جعفری دولت آبادی البته اکنون برای مات کردن رقیب در توضیحی می گوید: " در سالهائی که اعدام هائی براساس حکم حضرت امام (ره) علیه منافقین صورت گرفت، ایشان نخست وزیر بود. اگر چنین ادعائی دارد، چگونه در آن دوران خدمت کرد؟" جعفری دولت آبادی در جای دیگر اضافه می کند " وی ( میر حسین موسوی) در سال 1367 در جریان احکام حکومتی حضرت امام در مورد منافقین بوده و به خوبی می داند....." (12).
شرکت سپاه پاسداران در سرکوب دائمی اقوام، دانشجویان، معلمان، زنان، کارگران و دیگر اقشار معترض مردم. شرکت سپاه پاسداران در کشتار دانشجویان در سال 1378 و سال 1382.
" دخالت نیروهای سپاه در مراکز مختلف اعم از: صدا و سیما و وزارت ارشاد و وزارت کشور و واواک و وزارت امور خارجه و وزارت آموزش عالی و وزارت اطلاعات و فن آوری و وزارت آموزش و پرورش و وزارت راه و ترابری و بنیاد مستضعفان و ستاد بنیاد امام و رهبری و ستاد امر به معروف و نهی از منکر و ستاد ائمه جمعه و جماعت و ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز و سازمان فرهنگ و ارتباطات و سازمان تبلیغات اسلامی و سازمان تربیت بدنی و اکثر فدراسیون ها و تیم های ورزشی و سازمان اوقاف و حج وزیارت و سازمان گمرکات سراسر کشور و راهنمایی و رانندگی کل کشور و قوه قضائیه ( در کار دادگاههای انقلاب از اول و در کار بقیه دستگاه قضائی بخصوص از زمان حکومت خاتمی بدین سو ) لازم به ذکر است که این نیروها قبل از اینکه وارد این مراکز شوند در ادارات و یا سازمانها و شرکتهایی مشغول به کار بوده اند و بعد از شرکت در جنگ و حتی در همان زمان جنگ با این مراکز در ارتباط بوده اند و بعد از جنگ نیز برخی از این نیروها به سازمانها و محل های خود برگشته اند و در محلهای کار خود، به پست ها و مقاماتی جدید رسیده اند و دامنه نفوذ و تسلط خود را گسترش داده اند " (13). باید توجه داشت سپاه با همکاری خمینی، خامنه ای، بهشتی، رفسنجانی و شرکاء در سال 60 بر علیه بنی صدر کودتا کرد تا بتواند علاوه بر تصاحب جهاد سازندگی، بردادگاههای انقلاب بعنوان وسیله اعدام و زندان افکندن مخالفین و معترضین و قشرآگاه جامعه وسیله دست زور پرستان فرقه روحانیت و اعوان و انصارشان شده تا بر جامعه کاملاً مسلط شوند و با اتکاء به بنیاد مستضعفین امپراطوری مالی خود را ساخت و دولتی در دولت، با در آمدی ممستقل ایجاد نمود که به احدی حساب پس نمی دهد. و امروز مبدل به چکمه پوشانی شدند که به یاری رهبر معظم کودتا برایران و ایرانیان حکمرانی می کنند. در واقع طرح سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که بهشتی آنرا به شورای انقلاب برده بود به مرور زمان پیاده شد. " بنابراین، طرح نهادهای انقلابی، سپاه و کمیته ها و دادگاه انقلاب، یک کمیته تشکیل می دادند و به سرکوب ضد انقلاب می پرداختند. در این طرح ارتش بطور تدریجی بی محل میشد و عناصر کار آمد در سپاه جذب می گردیدند و ارتش مکتبی بدینسان پدیدار میشد" (14). و به مرور بر قدرت نظامی- اقتصادی و سیاسی چنگ می اندازد تا بتواند تمام ثروت کشور ایران را از آن خود سازد.   
این ستون پایه مخوف تروریستی را بخشی از تحصیل کرده ها و نخبگان قدرتمدار و مصلحت گرای وطنی مان بنا نهادند. به این جمع جز عوامل بازساز استبداد و معتادین قدرت، چه لقبی میشود داد که شایسته آنان باشد؟. باز هم در باره آنان و دیگر گروه های سیاسی خواهم نوشت.

سر افراز و پیروز باشید
Fa_rastgou@yahoo.com

1) عبور از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی ، از نامه هاشمی به امام و رهبر، تاریخ25 /11/59
2) محسن رفیق دوست گفتگو با ایسنا، دوم اردیبهشت 1386
3) enghelabe-eslami.com
4) www.iran-chabar.de
5) همانجا
6) مقاله حکم حکومتی در مجلس ششم ، از جلال یعقوبی پنجشنبه 17 اسفند 1385
7) mazrooei.ir
8) www.tebyan-ardebil.ir
9) متولدین دوم خرداد، گفتار سوم، ایرج مصداقی، نقل از سایت دیدگاه
10) جریان تحول سپاه پاسداران به حزب سیاسی مسلح، تحلیلی ازنشریه انقلاب اسلامی از شماره 693-698
11) خاطرات آیت الله منتظری ص 302، انتشارات انقلاب اسلامی
12) enghelabe-eslami.com
13) جریان تحول سپاه پاسداران به حزب سیاسی مسلح، تحلیلی ازنشریه انقلاب اسلامی از شماره 693-698
14) کتاب خیانت به امید، ابوالحسن بنی صدر ص 43


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۲۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست