یـادداشـتهای شـــــبانه ۳
ابراهیم هرندی
•
هرکسی سه نفر است، یعنی که سه گونه شخصیت دارد؛ یکی کودکی که در درون او میزید و سن و سال سرش نمیشود. دیگری مادر و یا پدر و یا پدر و مادر گونهای که الگوی رفتاری و کرداری اوست و سومی انسانی که می خواهد باشد و نیست.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۲ خرداد ۱٣٨۹ -
۱۲ ژوئن ۲۰۱۰
11. ســرمایه ملی
سرمایه ملی یعنی چه؟ سرمایههای ملی ایرانیان چیست؟ در روزگاری که بسیارانی گفتمان "ملت" را به پرسش می گیرند، سرمایه های ملی را چگونه باید تعریف کرد؟ آیا شما کسی و یا چیزی را می توانید نام ببرید که همگان درباره آن همدل و همگمان باشند؟
نمونه برخی از آنکه و یا آنچه در چند سال گذشته سرمایه های ملی خوانده شده است اینهاست: آثار باستانی مانند آرامگاه کورش، تخت جمشید، کتیبه بیستون، چهلستون، عالی قاپو، کوه نور، لوح کورش. همچنین شخصیت های تاریخی و ادبی مانند، حافظ، مولوی، سعدی، سینا، فارابی، رازی، نادر، امیرکبیر، ملک الشعرای بهار، مصدق، نیما، شاملو، فروغ فرخزاد، شجریان. نیز، اقوام ایرانی، نفت، گاز، فرش، خاویار، گز، پسته، مس، فن آوران و کارورزان ماهر، آبهای خلیج فارس و رودهای ایران و نیز جوانان کشور.
نگاهی به این نامها نشان میدهد که، "سرمایه ملی" گفتمانی تنها اقتصادی و یا فرهنگی نیست. پس چیست؟
می گویند شرکت مایکروسافت، یکی از سرمایههای ملی امریکاست و شکسپیر، بخشی از سرمایههای ملی انگلیس. ویسکی اسکاچ را اسکاتلندیها سرمایه ملی خود میدانند و رقص فلامینگو را اسپانیولیها.
اما برگردیم به سرمایههای ملی ایران. شما این سرمایهها را چگونه تعریف میکنید و چه کسان و چیزهایی را در فهرست سرمایه های ملی میگذارید؟
***
12. سـه گانه
هرکسی سه نفر است، یعنی که سه گونه شخصیت دارد؛ یکی کودکی که در درون او میزید و سن و سال و سرش نمیشود. دیگری مادر و یا پدر و یا پدر و مادر گونهای که الگوی رفتاری و کرداری اوست و سومی انسانی که می خواهد باشد و نیست.
اولی هلهله گر و پایکوب و دست افشان و شوخ و شنگ و شورانگیز است. دل آدم همیشه میخواهد که در دست این یکی باشد و بازیگوشی کند و هوایی باشد و آسانگیر و آتش افروز و خوشباش. کسانی که این شخصیت در وجودشان بر آن دو دیگر چیره میشود، نوآور و تازه خواه و آسان گیر و مرزنشناس و دل – به - هزار- جا و زودرنج و خویشتنخواه هستند. بسیاری از هنرمندان این چنیناند.
گرفتاری آنهایی که گرفتار این شخصیت هستند این است که دررفت و آمد و نشت و برخاست با دیگران خود را کودکانه از آنان برتر و بهتر میدانند و ناتوان از گرفت و داد برابر با نزدیکان و دوستان و آشنایان خویشاند.
نفر دومی جدی و سنگین و رنگین و اهل اخلاق و ادب و آداب و هنجارهای اجتماعیست. آنان که دل به این یک میسپارند و این شخصیت را در ذهن خود میدان میدهند، بیشترسخت گیر و نکته دان و عیب جو و پندآموزند. اینان همانانی هستند که همیشه نیمه خالی لیوان را میبینند و هماره از همه چیز و همه کس دلزده و ناشادمان و بستانکارند. این کسان در هر رویداد و روندی در پی کمیها و کژیها و کاستیها می گردند و آنها درشت و برنما و پرنما میکنند.
این کسان به دیگران از زاویه پدر و یا مادری همه- دانا و برتراندیش مینگرند و آنان را کودکانی آرام و رام و سهل انگار و مهار شده میخواهند. این بیچارهها نه خودشان در زندگی روز خوش میبینند و نه دروبریهایشان. اینها همان کسانی هستند که پدران و یا مادرانی سخت گیر و تلخ جان و گزنده و آزارنده داشتهاند و رفتارها و کردارهای آنان را – ای بسا بی که بدانند و یا بخواهند – الگوی رفتاری و کرداری خود کردهاند. اینان تنها میزیند و تنها میروند.
سومی آنیست که نیست. ابر انسانی ایدهآلی ویکسان نگر که خود را از دیگران برتر و بهتر نمیداند و همگان را داری حقوقی برابر میپندارد. این یک، نه خود را بزرگسالتر از آن که هست می پندارد و نه دیگران را کوچکترا از آن که هستند. نه در حق کسی ناخواسته پدری و یا مادری می کند و نه در برابر وی کودکی. چنین است که می گویم، این آنیست که نیست. چنین ذهنیتی تنها در فرهنگ دموکراتیک شکل می گیرد. پس بیخود در میان دور و بریهای دنبالاش نگردید.
***
13. آئین سربازی
ما را چو به این جهان فراخوانیدند
فی المجلس با ختنه هراسانیدند
یعنی با خدعه ازهمان اول ِ کار
ما را ز سر بریده ترسانیدند
ما را زسر ِ بریده ترسانیدند
بیهوده و بی جهت هراسانیدند
در ما آئین سرخ سربازی را
با این ترور فجیع ماسانیدند
این سان که بُرند هر سر ِ سودایی
بی هیچ ترحمی و بی پروایی
سرهای بریده سربرآرند ازخاک
گر از پس امروز بود فردایی
ما را ز سر ِ بریده می ترسانی
از رو نرویم ما به این آسانی
بیهوده تو مار خورده، افعی شده ای
امروز که نیست دوره ساسانی
هر کار که ساده بود مشکل کردند
دنبـــــاله کـار را سـپس ول کردند
بستنـد و شکستند و زدنـد و بردنـد
سهراب،..... کجایی؟ آب را گل کردند
***
14. کشتگان بــیداد
"جان باختگان ۱۹ اریبهشت را مخفیانه به خاک سپرده اند"
خبر را دریافتم اما منطق زباناش راه نه. چرا "جان باخته"؟ جانباز به کسی میگویند که در جنگ با کسی و یا کسانی کشته شدهاست. پیش پنداره این گفتمان این است که جنگ، میدان برد و باخت است و آن که جان میبازد، نخست به امید جان گیری پا به این میدان مینهد اما از بخت بد، جان میبازد و از میدان نبرد بدر میشود. اما کشته شدگان 19 اردیبهشت که بازیگران قمار برد و باخت نبودهاند. پس چرا جان خود را باختهاند؟ به کی باختهاند؟ برنده این قمار که بودهاست؟
نــه، گشتگان بیداد را جان باخته و شهید و فدایی نباید خواند. این نامها واتابهای گوناگونی در تاریخ خواهد داشت.
................
www.akhbar-rooz.com
***
15. هـــزار دلی
روزگار ما، روزگار کژیها و مژیهای فکری و فرهنگی ست. البته شاید همیشه چنین بوده است، اما این چگونگی، امروز چنان کلاف درهم ِ دست وپاگیری شده است که گویی خِرَد ِ فرد در بسیاری از زمینهها و گرفتاریهای روزمره، به تنهایی توانایی تمیز دادن راه را از چاه ندارد. این کلاف برای مردم سرزمین های پیرامونی دست و پاگیرتر است. از اینرو شاید با اندیشیدن درباب و باره هیچ موضوعی نمی توان به نتیجه درستی رسید.
چـــرا؟
نخست ازآنرو که کوران بحرانهای اجتماعی و فرهنگی، توانایی شناسایی پرسشهای اساسی را از اندیشنده میگیرد. ذات بحرانهای فرهنگی و اجتماعی چنان است که در آنها نیک و بد و زشت و زیبا، هریک خود را برترین گزینه نشان میدهد و انسان را به پذیرش میخواند. این چگونگی سبب میشود که گیرها و گیرنماها جایگاهی یکسان در دیدرس مردم داشته باشد و صورت مسایل اساسی را چنان درهم و برهم و گوریده بنماید که کسی را یارای تمیز نیک از بد و راست از ناراست آنها نباشد.
آسمان فرهنگ بحرانی، جولانگاه شهاب های دروغین و شعله های شلاقی شعبده بازان شب پرستیست که دوغ و دوشاب را درهم میخواهند. این خواهش، هنگامههای دروغینی را سبب میشود که خاکستر آنها سالها و گاه سدهها در چشم ِ جان و جهان مردم میپاشد و راه بر آزادی و آبادی و شادی میبندد.
دیگر آن که بحرانهای فرهنگی و اجتماعی، بُرداری بیرونی دارد که از راه واردات فرهنگی به پیچیده تر کردن گرفتاریها کشیده میشود. این بُردار، بخودی ِ خود هیچ بدی ندارد و اگر واردات فرهنگی آزادانه در کشاکش داد و ستد فرهنگی روی دهد، اهرمی سودمند برای دگرگونسازی و ای بسا که بهنمایی جامعه نیز گردد. اما در سده گذشته این چگونگی برای همه کشورهای پیرامونی، جاده ای یکسویه از سوی غرب بوده است و ازآن بدتر این که واردات فرهنگی در بسیاری از این کشورها، زمینه ساز نابودی فرهنگ و اقتصاد بومی بوده است.
این چگونگی سبب شده است که در بسیاری از کشورهای پیرامونی، جهان از دیدگاه نیک و بد غربیان که اکنون میداندار جهان و گردانندگان آنند، دیده شود و پرسش های اساسی جامعه، پرسش نماهایی باشد که هیچ پیوند خرد پذیزی با آن جامعه ندارد. نمونه ایرانی این گونه پرسش، مجموعه پرسش هایی بود که ده سال پیش درباره ایران در سال 2000 می شد. این سال اگر چه آغاز هزاره ای نو در غرب بود، اما هیچ پیوندی با تاریخ و فرهنگ کشور ما نداشت و ما در 1381 تقویم جلالی بسر می بردیم که تفاوت چندانی برایمان با چند سال پیش و پس از آن نداشت.
دیدن جهان از چشم انداز دیگران، پدیده تازهای نیست. در گذر تاریخ، همه آئینها با آهنگ دگرگون کردن مردم جهان و دیدگاه آنها از خاستگاه خود به دیگر سرزمینها یورش بردهاند. اما آنچه آئین جهانگیر کنونی را از همتایان گذشته خود جدا میکند، بی همتایی آن است. اگرچه این آیئن نیزمانند آئینهای دیگر افسانههای خود را دارد، اما آبشخوراین افسانهها، اندیشهها و آرمانهای مدرن است و هیچ پیوندی با افسانه های پیشین ندارد. همین نو بودن آنها سبب شده است که سازمان ذهنی ما توان بررسی و برانداز کردن چند و چون بنیادهای ارزشی این افسانه ها را نداشته باشد.
چهارم آن که رویاروِیی هماره کهنه و نو در جهان کنونی درگیریهای ذهنی تازهای پدید آورده است که بخودی خود درست اندیشی را دشوار میکند. این گونه است که به گمان من انسان پیرامونی امروزی باید درباره یافتههای ذهنی خود دو دل – بلکه هزار دل – باشد و در همه اندیشههای خود با دیده تردید بنگرد.
ابراهیم هرندی
http://goob.blogspot.com
|