یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

سایه بازی


عسگر آهنین


• گفتم: "این سایه مرا می بلعد!"
رفتم وُ آینه ای آوردم
گفتم: " این سایه نشینی کافیست
       چهره ات را، اینک
       تو در این آینه ی سایه شکن خواهی دید!" ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ خرداد ۱٣٨۹ -  ۱٣ ژوئن ۲۰۱۰


 
آفتابی شد وُ از راه رسید
سایه واری،
که در سایه خلوت می زیست

"آفتابی شده ای؟"، پرسیدم
بی صدا آمد و در سایه نشست.
من نگاهش کردم
ناگهان، سایه اندوه، بر آن چهره نشست
در سکوتی که سپس سایه بر انداخت میان من وُ او،
ما، دو همسایه شدیم.

سایه پوشانی بودیم،
سایه – روشن هامان ناپیدا.

گفتم: "این سایه مرا می بلعد!"
رفتم وُ آینه ای آوردم
گفتم: " این سایه نشینی کافیست
       چهره ات را، اینک
       تو در این آینه ی سایه شکن خواهی دید!"

او، در آیینه نگاهی انداخت
مه، بر آیینه نشست،
آه ... همسایه من، سایه نداشت!
تا به خود آمدم، آن آینه، افتاد وُ شکست.
روی هر قطعه آن آینه مکثی کردم
و نقابی متفاوت دیدم؛
چشم ها، اما، گویا، همه ابری بودند.


آلمان- چهارم مه ۲۰۱۰

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست