نقش آیت الله خمینی در سرکوب مخالفین
پاسخ اکبر گنجی به مصطفی تاج زاده - ویرایش جدید
•
اکبر گنجی در مقاله ای به «پدر، مادر، ما باز متهمیم» مصطفی تاج زاده پاسخ داده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲٨ خرداد ۱٣٨۹ -
۱٨ ژوئن ۲۰۱۰
اخبار روز: اکبر گنجی در مقاله ای تحت عنوان «آیت اله خمینی، بی گناه یا...» که در سایت «روز» منتشر شده است، به مقاله ی مصطفی تاج زاده تحت عنوان «پدر، مادر، ما باز هم متهمیم» که به انتقاد از پاره ای «استثناها» در دهه ی اول انقلاب پرداخته، پاسخ داده و بر نقش آیت اله خمینی در سرکوب های دهه ی اول انقلاب به صورت یک قاعده، تاکید کرده است.
ویرایش جدید این مقاله را در زیر می خوانید:
آیت الله خمینی؛ بی گناه یا...
چند نکته پیرامون مقاله ی مصطفی تاج زاده
1- شجاعت نظری و گذشته: مصطفی تاج زاده شجاعت عملی را با شجاعت نظری آمیخته و حاصلی پدید آورده به نام "پدر، مادر، ما باز هم متهمیم"[1].شجاعت نظری یعنی روشنگری، یعنی جرأت اندیشیدن داشتن، و بیرون آمدن از دوران طفولیت و تقلید و مرید بودن(رأی کانت). شجاعت نظری مهمتر از شجاعت عملی و تحمل زندان و شکنجه است. برای این که رویارویی منتقدانه با باورهای پیشین خود، شرط لازم این نوع شجاعت است. اگر باورها و اندیشه های فرد یکی از مهمترین ارکان هویت او باشند،شجاعت نظری یعنی ساختن هویت خود از طریق تغییر و نفی دائمی، و دود کردن و به هوا فرستادن هر آنچه سفت و سخت است. تاج زاده نوشته است:
"همه ی ما در آن دوره[دهه ی اول انقلاب] خطاهای جدی داشتیم...خطای ما این بود که در مقابل برخی رفتارهای دادگاه های انقلاب موضع نگرفتیم...[حاکمان فعلی می خواهند]استثناهای دهه ی اول انقلاب را به قاعده تبدیل سازند. واضح تر بگویم، سکوت تأییدآمیز درباره ی نحوه ی محاکمات دادگاه انقلاب خطای ما بود...اعتراف می کنم که اگر در زمان خود در مقابل مواجهه ی نادرست با آیتالله شریعتمداری و برای حفظ حریم مرجعیت اعتراض می کردیم، کار به جایی نمی رسید که امروز حرمت مراجع و عالمانی همچون مرحوم آیتالله منتظری و حضرات آقایان وحید خراسانی، موسوی اردبیلی، صانعی، بیات زنجانی، دستغیب شیرازی، طاهری اصفهانی، جوادی آملی و... حتی در صدا و سیما مورد تعرض قرار گیرد و کار به جایی برسد که حتی بیت و نوه امام و حسینیه و مرقد ایشان و نیز آرامگاه مرحومان صدوقی و خاتمی از تعرض مصون نماند...باید از برخوردهای ناصوابی که با مهندس بازرگان و دکتر سحابی صورت گرفت، عذر خواست و نیز باید از همه سیاسیونی که خواهان فعالیت قانونی بودند و حقوقشان به بهانههای مختلف نقض شد، پوزش طلبید...انتقال صفحات درخشان تجربه ی بزرگ نسل انقلاب به نسل کنونی، هنگامی میسر است که تکلیفمان را با لکههای تاریک تاریخ خودمان مشخص کنیم".
تاج زاده سرکوب ها و زندان ها و شکنجه های دهه ی اول انقلاب(دوران آیت الله خمینی) را "استثنا" قلمداد می کند که در دوران آیت الله خامنه ای می رود تا به قاعده و رویه تبدیل شود.سید محمد خاتمی هم همین مدعا را مطرح کرده و گفته است:
"معتقدیم که اسلامی که امام نماینده ی آن بود با مردم سالاری سازگار بود، آزادی بیان آزادی اندیشه و آزادی اجتماعات، انتخابات آزاد شرایطی است که در مردم سالاری باید وجود داشته باشد...راهکار این است همه با هم با داوری قاتون اساسی و معیارهایی که امام گفت نه با تفسیرهای نا به جا، کار را انجام دهیم، متاسفانه بعد از امام جای قواعد و استثناها عوض شد"[2].
2- گفت و گوی ناقدانه در قلمرو عمومی: مهندس میرحسین موسوی در نظر چهره ای تکثرگرا و اهل گفت و گو از خود به نمایش گذارده است. گام بلندی که او پیموده است،اگر پی گرفته و عملی شود،راهگشای بسیاری از مسائل جمعی ما خواهد بود. او در هجدهمین بیانیه اش نوشته است:
"میزان تبادل اخبار و اطلاعات و نظر و تحلیل که به صورت کاملا دموکراتیک جریان دارد[بی نظیر است]جنبش سبز موجی از گفتگو درباره مسائل مهم و سرنوشت ساز در حوزه عمومی بین مردم ایجاد کرده که در تاریخ معاصر ما بی نظیر بوده است...به برکت همین تعامل و گفتگوی جمعی، عقلانیت مردم همواره بر احساسات آنان غلبه کرده است...تنها از طریق تقویت جامعه مدنی، گسترش فضای گفتگوی اجتماعی، ارتقاءسطح آگاهی و جریان آزاد اطلاعات...می توان اهداف جنبش سبز را عملی کرد و این امر مستلزم توافق و تاکید بر اصول حداقلی و مطالبات مشترک و ایجاد تعامل و هماهنگی میان همه نیروهایی است که علی رغم داشتن هویت مستقل با پذیرش تکثر در درون جنبش، زیر چتر فراگیر جنبش درکنار یکدیگر قرار می گیرند...جنبش سبز، یک حرکت اجتماعی فراگیر است که هرگز خود را مبری از خطا نمی انگارد و با نفی هرگونه مطلق نگری شرک آلود، بر گسترش فضای نقد و گفتگو در درون و بیرون جنبش تاکید دارد...جنبش سبز موافق تکثر ومخالف انحصارطلبی است...تعمیق فضای گفتگو بر سر اهداف و بنیان های هویتی جنبش از جمله راهکارهای محوری است که مستلزم توجه ویژه ی کلیه فعالان سبز است...مبارزه با استفاده ابزاری از دین و حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت تنها راه حفظ جایگاه والای دین و تداوم نقش برجسته آن در جامعه ایران است که به عنوان یکی از اصول بنیادین جنبش سبز در سرلوحه امور جای می گیرند...نفی هرگونه انحصار فکری، رسانه ای و سیاسی و همچنین مبارزه با حذف فیزیکی هر اندیشه و دیدگاه در سرلوحه اهداف جنبش سبز قرار دارد...گسترش جامعه مدنی و تقویت حوزه عمومی در زمره اصول اساسی جنبش سبز است.[رسیدن به اهداف جنبش سبز]مستلزم مذاکره و گفتگو میان نمایندگان گروههای مختلف فکری و سیاسی است و در این راستا از هرگونه دعوت به مذاکره و گفتگوی شفاف به منظور دفاع از حقوق مردم و حل منازعات اجتماعی استقبال می کند"[3].
دعوت به گفت و گوی جمعی ناقدانه،چیزی است که موجب تقویت جنبش سبز می گردد. گفت و گو در قلمرو عمومی صورت می گیرد، و گفت و گوی جمعی، چیزی است که قلمرو عمومی را می سازد.از همین منظر،کوشش می کنم تا نظر خود را درباره ی "قاعده" و "استثنا" بودن خشونت و سرکوب در دهه ی اول انقلاب بیان کنم. این گام بلند تاج زاده ستودنی است که اعدام های تابستان 67 را محکوم می کند. اما محل نزاع، این مدعاست که حذف و سرکوب "دیگری" و "تفاوت" در دوران آیت الله خمینی استثنا بوده، اما در دوران پس از او، به قاعده و رویه تبدیل شده است.
3- نگاه ایدئولوژیک به گذشته: تا حدی که من می فهمم، این نوعی تحلیل ایدئولوژیک است که در تعارض با واقعیت قرار دارد. سرکوب های دهه ی اول انقلاب،برنامه ریزی شده، سازمان یافته و بسیار گسترده بود.بدترین دوران زندان های جمهوری اسلامی، زندان های دهه ی اول انقلاب است که بدترین نوع شکنجه ها در آن اعمال می شد. قتل عام تابستان 1367 که با حکم آیت الله خمینی صورت گرفت،مطابق معیارهای دیوان بین المللی کیفری، "جنایت علیه بشریت" به شمار می آید. اما سه راه فرار از مجازات در مقابل زمامداران خودکامه ی حاکم بر ایران قرار دارد:
اول- دادگاه کیفری بین المللی نمی تواند به جرائم قبل از سال 2002 رسیدگی کند.
دوم- ایران- مانند اسرائیل و آمریکا- عضو دیوان نیست و دیوان فقط به جرائم کشورهای عضو دیوان رسیدگی می کند.
سوم- تنها راه رسیدگی به جرائم کشورهای غیر عضو،ارسال پرونده از سوی شورای امنیت سازمان ملل به دیوان است.اما اعضای اصلی شورای امنیت، یا از مهمترین ناقضان حقوق بشر هستند(چین و روسیه)، یا کارنامه شان در این قلمرو چنان ناپاک است(ارتش آمریکا در عراق و افغانستان) که دلیلی برای فعال کردن شورای امنیت در این زمینه نمی بینند.
فقط اعدام چند هزار زندانی جنایت علیه بشریت به شمار نمی رود،رفتارهایی که در دهه ی 60 در زندان ها با مخالفان شد، مصداق دیگری از جرم جنایت علیه بشریت بود و هست. با اندکی اغراق می توان مدعی شد که وضعیت زندانیان سیاسی در زندان های امروز ایران در مقایسه ی با دهه ی اول،وضعیت زندگی در بهشت در برابر اسارت در جهنم است. چه کسی نمی داند که آیت الله خمینی آمر جنایت علیه بشریت(قتل عام تابستان 1367) بود؟ او بود که به صراحت تمام به ستاد انقلاب فرهنگی دستور داد که از ادامه ی تحصیل دانشجویان مارکسیست ممانعت به عمل آورند و دانشگاه ها را از اساتید دگراندیش تصفیه کنند.
4- دو روایت از سخنان تاج زاده: سخنان مصطفی تاج زاده درباره ی آیت الله خمینی را دوگونه می توان قرائت کرد. اول- وی به دنبال این است تا دامن آیت الله خمینی را از آن خطا ها و نامردمی ها و جنایات پاک کند. دوم- نوشتار وی پذیرش نقش آیت الله خمینی در آن چیزی است که او خطاهای هولناک و لکه های تاریک دهه ی اول انقلاب می خواند، منتها به صورت سربسته از وی انتقاد می کند تا مریدان را نترساند و جنبش سبز را با اختلاف مواجه نسازد.
تاج زاده به طور مشخص به برخورد با مراجع تقلید اشاره می کند و می گوید ما باید از ابتدا در مقابل آن شیوه ها می ایستادیم. ایستادن در برابر بدترین رفتارها با مراجع تقلید، چه معنایی دارد؟مطابق روایت اول از سخنان تاج زاده،ایستادن یعنی مقابله ی با استثناهایی که برخلاف میل آیت الله خمینی صورت گرفت.اما مطابق روایت دوم،ایستادن یعنی مقابله ی با شیوه های زمامداری آیت الله خمینی،ضمن اذعان به این که موارد سیاه،اندک و استثنایی بود. نوشتار کنونی، محدود به رفتار آیت الله خمینی با مراجع تقلید است.
یک نکته ی مهم روش شناسانه را نباید فراموش کرد. رویدادهای اجتماعی، معلول دهها متغیر متفاوتند. تحلیل هایی که پدیده های اجتماعی را معلول یک علت واحد قلمداد می کنند، اعتبار چندانی ندارند. نوشتار حاضر نمی خواهد آیت الله خمینی را عامل همه ی مسائل و مشکلات ایران معرفی کند. سخنان او، میلیون ها ایرانی را به حرکت در آورد. بدون آن جمعیت عظیم،او نمی توانست کاری از پیش برد. کما این که حدود 15 سال در حاشیه ی نجف بود. نقد آیت الله خمینی، نقد همه ی ماست. نقد همه آنانی که رهبری او را پذیرفتند و گمانشان آن بود که با اجرای احکام فقهی اسلام، عدالت همه جا را فرا خواهد گرفت. نگاهی که ساده لوحانه گمان می کرد اسلام سوپر مارکتی است که داروی هر دردی در آن یافت می شود.مدعای "کمال دین" با مدعای "جامعیت دین" گره خورد و "اسلام فقاهتی بنیادگرایانه" را پدید آورد. این مدعا که پیروان اسلام بنیادگرایانه مشتی آدم بی سواد و عقب افتاده اند،مدعایی است که به سادگی ابطال می شود. بنیادگرایان نه تنها با علوم پایه و تکنولوژی مدرن تعارضی ندارند، بلکه به شدت طالب این نوع دستاوردهای دوران مدرن اند. گروهی از بنیادگرایان در پیشرفته ترین دانشگاه های جهان تحصیل کرده اند. اگر چه به نظر برخی از فیلسوفان علم،نظریه ای علمی است که ابطال پذیر و ساده (simplicity) باشد،اما سادگی به معنای تعلیل های تک علتی نیست.
5- آیت الله خمینی و آیت الله شریعتمداری: اختلافات آیت الله خمینی و ایت الله شریعتمداری(1365-1284) به دوران پیش از انقلاب باز می گشت. اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود به اختلاف مشرب دو آیت الله در دوران قبل از انقلاب اشاره کرده است. می گوید طرفداران آیت الله شریعتمداری مجله ی "مکتب اسلام" را با محوریت ایشان به راه انداختند،ما هم مجله ی "مکتب تشیع" را با محوریت آیت الله خمینی به راه انداختیم[4]. هاشمی به موارد مختلف اختلافات اشاره کرده و می گوید یک بار به اتفاق آیت الله منتظری و آیت الله مشکینی به دیدار آیت الله شریعتمداری رفته و در این خصوص با او مذاکره کرده اند. اما وی نپذیرفته است که مشی انقلابی آیت الله خمینی را پیش گیرد. در همه ی دیدارها نظر او این بوده که حوزه ها قدرت مبارزه ی با رژیم شاه را ندارند. هاشمی می گوید آیت الله خمینی در همان دوران درباره ی وی گفته بود:"آقای شریعتمداری آدم عاقلی است"،عقلانیت در اینجا به معنای "حسابگر بودن" است[5]. با همه ی این احوال،پس از تبعید آیت الله خمینی، آیت الله شریعتمداری در یکی از بیاناتش درباره ی او گفت:
"به هر صورت ما ناراحتیم، متأسفیم، حوزه بدون ایشان صفایی ندارد. ما می خواهیم ایشان مثل سابق تشریف داشته باشند و مباحثه کنند و آقایان اهل علم از مباحثه ی ایشان استفاده کنند و از خود ایشان بهره مند گردند و دلگرم شوند و حوزه مستقر باشد"[6].
قبل از تبعید آیت الله خمینی،علمای زیر هر دو هفته یک بار جمع می شدند و درباره ی اوضاع کشور با یکدیگر گفت و گو می کردند:گلپایگانی،شریعتمداری،خمینی،حاج شیخ مرتضی حائری،علامه ی طباطبایی، سید محمود موسوی، سید احمد زنجانی، سید مرتضی لنگرودی و میرزا هاشم آملی. اعلامیه ی 9 امضایی در محکومیت تصویب نامه ای که به انتخاب شدن و انتخاب کردن زن ها منجر می شد را همین 9 تن امضا کرده بودند. در آن نامه ی اعتراضی، نابرابری زنان و مردان، یکی از احکام ضروری اسلام به شمار آمده که اعتقاد به آن، یا کوشش برای لغو آن،موجب ارتداد است. می گویند:
"مقدمه ی قانون اساسی غیر قانون اساسی است...بهتر بود تا آخر این مقدمه را مطالعه کنند که واضح شود نسوان حق مداخله ی در انتخابات را ندارند...دوره ی اول مجلس طبق نیات شاه بوده، و زن ها در آن شرکت نداشته اند. پس معلوم می شود که برای زنان حق نبوده است...[اگر حق با دولت باشد] که طایفه ی نسوان...حق شرکت در انتخابات دارند،از صدر مشروطیت تاکنون تمام دوره های مجلس شورا برخلاف قانون اساسی تشکیل شده و قانونیت نداشته است...دولت مذهب رسمی کشور را ملعبه ی خود قرار داده،و در کنفرانس ها اجازه می دهد که گفته شود قدم هایی برای تساوی حقوق زن و مرد برداشته شده. در صورتی که هر کس به تساوی حقوق زن در ارث و طلاق و مثل اینها، که جزء صروری اسلام است،معتقد باشد و لغو نماید، اسلام تکلیفش را تعیین کرده است...دخالت زنان در انتخابات، یا اعطای حق زن ها...جز بدبختی و فساد و فحشا چیز دیگری همراه ندارد...اسلام...از این نحو اختلاط مخالف با عفت و تقوای زن جلوگیری[می] کند...روحانیون ازعواقب امر این جهش های خلاف شرع...می ترسند...تصویبنامه ی اخیر دولت راجع به شرکت نسوان در انتخابات از نظر شرع بی اعتبار و از نظر قانون اساسی لغو است...دولت...بدون اعتنا به قوانین اسلام و قانون اساسی و قانون انتخابات،دست به کارهایی زده که عاقبت آن برای اسلام و مسلمین خطرناک و وحشت آور است"[7].
آیت الله خمینی در 29/12/ 1341 طی یک سخنرانی در مسجد اعظم قم، اعلام کرد که در سال جدید عید نداریم، چرا که دوران "عزای ملی" است. او گفت مسأله فقط مسأله ی برابری زنان و مردان نیست،بلکه کل احکام فقهی در خطر است. دولت ایران به دنبال تغییر احکام فقهی است. این احکام، احکام الله هستند و هیچ کس نمی تواند آنها را تغییر دهد. او افزود:
"شرط مسلمان بودن را از انتخاب کننده و انتخاب شونده حذف[کرده اند و زمامداران] از تساوی زن و مرد دم می زنند.تساوی حقوق زن و مرد یعنی قرآن را زیر پا گذاردن؛یعنی مذهب جعفری را کنار زدن...این تساوی حقوق زن و مرد و ملحقات آن،از نظر بیست میلیون نفوس ایرانی مردود و محکوم است...دستگاه جبار بداند اگر بخواهد به اسلام تجاوز کند و احکام کفر را در بلاد اسلامی جاری سازد،من در کمین آنا ایستاده ام"[8].
بدین ترتیب، آیت الله خمینی نوروز سال 1342 را عزای عمومی اعلام کرد.از میان علمای قم، فقط آیت الله شریعتمداری بیانیه ای مشابه بیانیه ی ایت الله خمینی منتشر و عید را عزای عمومی اعلام کرد. اگر این اهداف انقلابی و آزادیخواهانه به شمار روند،آیت الله شریعتمداری تنها همراه آیت الله خمینی در این راه بود[9].آیت الله خمینی با این که در حال مبارزه ی با رژیم سرکوبگر شاه بود، در هیچ یک از بیانیه های خود از تعارض دیکتاتوری و خودکامگی با اسلام و ضروریات آن سخن نگفت، اما دائماً بر این نکته انگشت می نهاد که برابری زنان و مردان،انکار ضروری دین است. می نوشت:
"دستگاه جابره در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند. یعنی احکام ضروریه ی اسلام و قرآن کریم را زیر پا بگذارد، یعنی دخترهای هجده ساله را به نظام اجباری ببرد و به سربازخانه ها بکشد، یعنی با زور سرنیزه دخترهای جوان عفیف مسلمان را به مراکز فحشا ببرد"[10]."وزارت دادگستری با طرح های خود و الغای اسلام و رجولیت از شرایط قضات،مخالفت خود را با احکام مسلمه ی اسلام ظاهر کرد"[11]."اکنون با اعلام تساوی حقوق،چندین حکم ضروری اسلام محو می شود. اخیراً وزیر دادگستری در طرح خود شرط اسلام و ذکوریت را از شرایط قضات لغو کرده است"[12]."کراراً در نطق های مبتذلشان تصریح به تساوی حقوق زن و مرد در تمام جهات سیاسی و اجتماعی کرده اند که لازمه اش تغییر احکامی از قرآن مجید است"[13]."اعلام به تساوی حقوق زن و مرد از هر جهت، الغای اسلام و رجولیت از منتخب و منتخب و الغای اسلام و رجولیت از شرایط قضات، نمونه ی ظاهر دیگری [از هدم اساس اسلام]است"[14]."دستگاه جبار، نسبت به احکام مقدسه ی اسلام سوء نیت دارد...اعلام نموده اند، تساوی حقوق زن و مرد را، که در اثر آن، چندین حکم ضروری محو خواهد شد"[15]."ما امروز مواجه هستیم با دستگاه جباری که در نظر دارد احکام اسلام را یکی پس از دیگری تغییر دهد. آنچه تاکنون با صراحت در نطق های خود اظهار کرده اند،تساوی حقوق زن و مرد است در همه ی جهات،که چندین حکم ضروری اسلام پایمال می شود"[16]."دستگاه جبار تساوی حقوق زن و مرد را در جمیع جهات اعلام نمود و این مستلزم هدم احکامی چند از کتاب الله است"[17].
این ایده ها که امروزه مایه ی سرافکندگی و خجالت پیروان "خط امام" است،البته که آیت الله شریعتمداری، حوزه ها و مومنان را با خود همراه داشت. پس از حمله ی به مدرسه ی فیضیه، آیت الله خمینی به آقای فلسفی نامه ای نوشت که ضمن تأکید بر بیان مسائل توسط خطبا، خواستار کمک مالی برای تجدید بنای مدرسه ی فیضیه شده بود. آیت الله شریعتمداری هم عین همین بیانیه را صادر کرد[18].پس از بازداشت آیت الله خمینی، تعدادی از علما پیشنهاد مهاجرت به تهران را مطرح کردند.از شهر قم، فقط آقایان شریعتمداری،مرعشی نجفی،حائری یزدی و سید محمد حسین طباطبایی این درخواست را مطرح کردند. اقای شریعتمداری پس از آمدن به تهران، درباره ی انگیزه ی خود گفت:
"اینجانب از وقتی که عده ای از بزرگان علما: حضرت آیت الله خمینی و آیات دیگر آقای قمی و آقای محلاتی و سایر علمای عظام و مبلغین گرفتار شدند،لازم دانستم که برای اظهار پشتیبانی و اعتراض عملی به این تصمیم دولت به حضرت عبدالعظیم مسافرت کنم و بدین ترتیب معلوم شود که آقایان علما دارای نظر واحدی هستند و در عمل کردن به وظایف شرعی متفق القول می باشند"[19].
در عین حال، بین آیت الله خمینی و ایت الله شریعتمداری بر سر مسائلی- از جمله شیوه ی مبارزه- اختلاف نظر وجود داشت. به عنوان نمونه، آیت الله خمینی در نامه ای به ایت الله میلانی در 7/3/ 1343 به این موضوع به صراحت اشاره کرده است.تأسیس "دارالتبلیغ" توسط آیت الله شریعتمداری، بدون اطلاع آیت الله خمینی، یکی از مهمترین موارد اختلافات آن دو بود[20].
پیش از این به داستان ملاقات آیت الله منتظری، آیت الله مشکینی و هاشمی رفسنجانی با ایت الله شریعتمداری اشاره کردیم. آنان رفته بودند تا آیت الله شریعتمداری را برای تعطیل کردن درس های حوزه مجاب کنند. در همین دیدار آقای شریعتمداری آقای منتظری را متهم می کند که در حال فعالیت علیه دارالتبلیغ است، اما آقای منتظری ضمن اعلام مخالفت با دارالتبلیغ، آن اتهام را به شدت تکذیب می کند[21].اهمیت این موضوع،در تحولات پس از انقلاب، و نحوه ی برخورد آقای خمینی و آقای منتظری با اقای شریعتمداری خود را نشان می دهد.دری نجف آبادی تا آنجا پیش می رود که "دارالتبلیغ" را محصول همکاری ساواک و آیت الله شریعتمداری- در زمان بازداشت آیت الله خمینی- قلمداد می کند:
"هنگامی که این خبر به امام خمینی رسید، به طور صریح مخالفت خود را با این مسأله اعلام کردند...تأسیس این موسسه موجب بروز اختلاف میان امام خمینی و آیت الله شریعتمداری گشته بود...اختلاف میان علما در آن زمان به صورت یک مسأله ی حادی درآمده بود،تا جایی که علامه ی طباطبایی میان امام خمینی و آیت الله شریعتمداری وساطت کرده بود،ولی متأسفانه وساطت ایشان به نتیجه ی مطلوبی نرسید...[در مجلس ختم آقای اثنی عشری]درگیری میان آن ها[علاقمندان امام]وطرفداران آقای شریعتمداری[ایجاد]گردید، و حتی کتک کاری نیز صورت گرفت"[22].
مسأله این است که در دوران پیش از انقلاب، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله جعفر سبحانی، که اینک از مراجع تقلید به شمار می روند، در دارالتبلیغ و مجله ی مکتب اسلام کار می کردند. بر این مبنا، آندو و بسیاری از علمای کنونی، در آن دوران در حال همکاری با ساواک بودند.پیروزی انقلاب 1357 این فرصت را فراهم آورد تا آیت الله خمینی ناواقعی پاریس جای خود را به آیت الله خمینی واقعی بسپارد.یعنی،ولی فقیهی که سرنوشت هر کس در دست اوست. چه کسی جز آیت الله خمینی در پشت آن نوع رفتارهای غیر قابل دفاع با آیت الله شریعتمداری قرار داشت؟ مگر بدون اذن او کسی جرئت چنان رفتاری را با یک مرجع تقلید می توانست به تصور درآورد؟ آیت الله منتظری در این خصوص گفته است:
"روزی آقای حاج احمد آقا در قم به منزل ما آمد و در حالی که آقای سید هادی نیز حضور داشت به نحو تهدیدآمیز گفت:"امشب قطب زاده در تلویزیون مطالبی را راجع به آقای شریعتمداری می گوید، شما مواظب باشید حرفی نزنید و چیزی نگویید". بعدً شب مصاحبه آقای قطب زاده از تلویزیون پخش شد و در این راستا بود که به سراغ آقای شریعتمداری رفتند، و من از صحت و سقم قضایا بی اطلاع بوده و هستم. بعداً شنیدم آقای حاج احمد آقا در زندان سراغ آقای قطب زاده رفته و به او گفته است:شما مصلحتاً این مطالب را بگویید و اقرار کنید و بعد امام شما را عفو می کند، ولی بالاخره او را اعدام کردند. و باز بعدها از طریق موثقی شنیدم که جریان ریختن مواد منفجره در چاه نزدیک محل سکونت مرحوم امام به کلی جعلی است و واقعیت نداشته است و منظور فقط پرونده سازی برای مرحوم آقای شریعتمداری بوده است"[23].
مگر محمد محمدی ری شهری،حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی ارتش در سال 58 و وزیر اطلاعات و رئیس دادگاه ویژه ی روحانیت بعدی، می توانست بدون اذن آیت الله خمینی بر صورت آیت الله شریعتمداری سیلی بزند و آن مرحوم را مجبور سازد در پشت تلویزیون به آنچه آنها می خواستند اعتراف کند؟ علی محمد بشارتی در این خصوص گفته است:
"ما[سپاه پاسدران] در ملاقاتی که اواسط سال 58 با امام خمینی داشتیم، گزارشی از فعالیت های آقای شریعتمداری را خدمت ایشان ارائه کردیم و ایشان نیز تذکرات و توصیه هایی مبنی بر پی گیری این مسأله به ما دادند. از آن موقع به طور جدی مسأله را پی گیری کردیم....آقای شریعتمداری واقعاً می خواست انقلاب را شکست بدهد و مجدداً رژیم سلطنتی برقرار شود. او دنبال یک انقلاب لیبرالیستی بود که در آن شاه بماند و سلطنت کند. آخوندها هم به هیچ وجه نمی بایست به صحنه بیایند. مهم ترین عنصر آقای شریعتمداری، بازرگان بود. بازرگان که از ترک های تبریز بود، خیلی به ایشان علاقه مند بود. این ها می خواستند فقط تغییر روبنایی در کشور به وجود آورند. به طوری که روابط با آمریکا و اسرائیل برقرار و مردم هم به کار و زندگی خودشان مشغول باشند. تبعات این تفکر قطعاً از بازگشتن شاه بدتر بود...در تلویزیون هم از امام خمینی تقاضای عفو کرد، اما زرنگی کرد و از روی نوشته خواند. هر چه آقای ری شهری از او می پرسید ایشان جواب مکتوب می داد و در پایان هم گفت از حضرت آیت الله خمینی تقاضای عفو می کنم؛ بدون آن که القاب "امام" یا "عظمی" را به کار ببرد. با این حال امام خمینی او را عفو کردند"[24].
آیت الله محمد یزدی هم در این خصوص گفته است:
"امام در مقام دفع فتنه ی شریعتمداری برخوردی هوشمندانه کردند. امام به من ابراز کردند که وضع ایشان(شریعتمداری) بدتر از آن است که آقایان فکر می کنند. این جمله احساس باطنی امام را در مورد شخصی که همدوره ی ایشان محسوب می شده و با هم بزرگ شده بودند، روشن می کند...یک روز صبح مرحوم حاج احمد آقا روزنامه ای را آوردند که در آن راجع به خلق مسلمان مطالبی امده بود. بعد به من گفت:"وقتی این روزنامه را به امام نشان دادیم، امام از توطئه هایی که آقای شریعتمداری در تدارک آن است، عصبانی شدند و گفتند:این چه بساطی است راه انداخته اند و چرا آقای شریعتمداری این گونه می کند؟" حاج احمد آقا این کلام امام را به گونه ای برای من نقل کرد که گویی معنایش این بود که چرا کسی جواب این توطئه ها را نمی دهد؟...به احمد آقا گفتم:"اگر برای شما مسئله ای نیست، من ظرف همین امروز و فردا برنامه ای می چینم و در محله ی ترک نشین قم که در آنسوی پل قرار دارد، با این جماعت جلسه می گذارم تا ببینیم حرف حسابشان چیست؟خوشبختانه همه ی قمی ها با ما هستند و می توانم به نتیجه ی این نشست مطمئن باشم". حاج احمد آقا از این پیشنهاد بسیار خوشحال شد و گفت:"بسیار فکر خوبی است و حتی نیازی هم نیست که من این امر را با امام در میان بگذارم. شما می توانید کارتان را شروع کنید". بعد از این که از حاج احد آقا جدا شدیم، بنده کاملاً برایم مسلم شده بود که در آن مقطع باید برای جلب رضایت باطنی امام وارد عمل شوم و در دفع فتنه ی خلق مسلمان بکوشم...در آن روز، بنده سخنرانی مفصلی را علیه حزب خلق مسلمان و آقای شریعتمداری ایراد کردم که ارزش ثبت تاریخی دارد"[25].
بعد از اعتراف تلویزیونی آیت الله شریعتمداری،او را تا پایان عمر در منزلش زندانی کردند.درگذشت آیت الله شریعتمداری هم تغییری در نحوه ی برخورد آیت الله خمینی با او ایجاد نکرد. آیت الله منتظری معتقد بود که باید برای او مراسم رسمی گرفته شود و این نظر را به وزیر اطلاعات وقت(ری شهری) گفته بود. می گوید ری شهری:
"یک روز آمده بود اینجا گفت:"من الان منزل آقای گلپایگانی بوده ام، این مطلب را به آقای گلپایگانی گفته ام به شما هم می گویم، آقای شریعتمداری همین دو سه روزه رفتنی است، مبادا عکس العملی از خودتان نشان بدهید". در حقیقت آمده بود تهدید کند، من به او گفتم"بالاخره آقای شریعتمداری یک مرجع است که تعداد زیادی از ترکها به ایشان علاقه دارند، من اگر جای امام بودم در صورتی که آقای شریعتمداری فوت می شد در مسجد اعظم یک فاتحه برای او می گذاشتم، با این کار مردم خوشحال می شدند و احساس می کردند که مسائل شخصی در کار نیست، به نظر من فاتحه گرفتن برای ایشان یک کار عقلایی است". گفت:"این نظر شما را به بالا بگویم؟" گفتم:"بگو". این قضیه تمام شد، آقای ری شهری رفت، بعد هم آقای شریعتمداری از دنیا رفت، جنازه ی او را که شبانه آورده بودند آقای حاج رضا صدر خواسته بود بر او نماز بخواند نگذاشته بودند، بعد از چند روز من رفتم جماران دیدم آقای شیخ حسن صانعی و احمد آقا این مطلب را دست گرفته اند که بله، منتظری می گوید امام برای شریعتمداری فاتحه بگذارد، و این کار را مسخره می کردند. تا این که یک شب که ما با امام جلسه داشتیم، در آن جلسه همه ی مسئولین،آقای هاشمی، آقای خامنه ای،آقای موسوی اردبیلی، آقای موسوی نخست وزیر و احمد آقا هم بودند، در ضمن صحبتها من این مطلب را به امام گفتم که: "چه اشکال داشت طبق وصیت آقای شریعتمداری که به آقای [آیت الله سید رضا]صدر گفته بودند تو بر من نماز بخوان در آن نیمه شب اجازه می دادند آقای صدر بر آقای شریعتمداری نماز بخواند؟ این به کجای انقلاب لطمه می زد؟ ولی حالا که نگذاشته ان آقای صدر همه ی این جریانات و جریان بازداشتش را در یک جزوه ی هفتاد هشتاد صفحه ای نوشته است،خیلی هم محترمانه نوشته، به کسی هم توهین نکرده است، اما این نوشته در تاریخ می ماند و بعد آینده حضرتعالی را محکوم می کنند، می گویند آقای خمینی نگذاشت به یک نفر مرجعی که رقیبش بود نماز بخوانند". وقتی من این حرف را زدم امام ناراحت شدند و جمله ی تندی راجع به آقای شریعتمداری گفتند که من خیلی تعجب کردم و حکایت از این داشت که ذهن ایشان را نسبت به آقای شریعتمداری خیلی مشوب کرده اند،گفتم بالاخره ایشان وصیت کرده بودند که این شخص بر او نماز میت بخواند و مانع شدند.مرحوم آیت الله گلپایگانی نیز راجع به جلوگیری از تشییع و احترامات لازمه نسبت به جنازه ی آن مرحوم اعتراض کردند"[26].
هاشمی رفسنجانی هم در این خصوص در خاطرات روزانه ی خود(جمعه 15/1/1365) نوشته است:
"آقای[سید کاظم]شریعتمداری دیشب در بیمارستان مهرداد[تهران]فوت کرده اند و بنا به تصمیم جامعه ی روحانیت مبارز، جنازه ی ایشان را بدون سر و صدا با حضور خانواده در قبرستان ابوحسین[قم]دفن کرده اند.خبرگزاری های بین المللی این خبر را با وسعت مخابره کرده اند. آقای ری شهری[وزیر اطلاعات] عصر اطلاع داد که در قم جمعی از طرفداران ایشان تظاهرات به راه انداخته اند.درباره ی کیفیت برخورد با آنها مشورت کرد. گفتم با دیگران هم مشورت کنید"[27].
هاشمی در 25/1/ 1365 نوشته است:
"احمد آقا آمد. اطلاع داد که آقای منتظری به زیارت امام آمده اند...[گفت]آقای سید رضا صدر را در جریان درگذشت مرحوم شریعتمداری به اطلاعات احضار و چند ساعتی معطل کرده اند و آقای منتظری به این کار اعتراض داشته اند. آقای منتظری نظرشان این بوده که بهتر بود مراسم تشییع و فاتحه برای آقای شریعتمداری برگزار می شد"[28].
6- آیت الله خمینی و آیت الله سید صادق روحانی: آیت الله سید محمد روحانی به وسیله ی آیت الله خمینی از سال 1364 تا 1376- زمان درگذشت- در منزلش زندانی شد.آیت الله سید محمد صادق روحانی،برادر کوچکتر او، نیز به مدت 15 سال در منزلش زندانی شد.آن روزها که آیت الله خمینی به او محتاج بود،از او درخواست کمک می کرد، اما وقتی به قدرت رسید،همه ی خوبی ها را تلافی کرد. آیت الله خمینی در 14/5/ 1342 خطاب به آیت الله سید محمد صادق روحانی نوشت:
"به عرض عالی می رساند،مرقوم محترم که حاکی از سلامت مزاج محترم و تفقد از حقیر بود، موجب تشکر گردید. گر چه ما آزاد نیستیم و دولت به مناسباتی که خودشان می دانند این صحنه را ساخت که ما را آزاد قلمداد کند و سر و صدا راه بیندازد و الآن ما در اختیار آنها هستیم و ابداً از خود اختیاری نداریم و حق ملاقات با کسی نداریم و کسی نمی تواند بی اجازه ما را ملاقات کند و امروز منتقل می شویم به خارج شهر و این تبعید است تا امد غیر معلوم. از این جهت ما از همه ی تکالیف خارج هستیم،،لکن مع ذلک از اظهار لطف جنابعالی و سایر آقایان محترم و علمای اعلام و جمیع مسلمین متشکرم. تلگرافات آقایان نرسید،فقط چهار تلگراف[در]زندان رسید که جواب دادم. از سرکار نرسید. در هر صورت اگر صلاح می دانید، به نحوی این محدودیت را به مسلمین برسانید. از جنابعالی ملتمس دعا هستم"[29].
آقای خمینی وقتی به قدرت رسید،از این تجربه ی کوتاه مدت استفاده کرد و محدودیت هایی بسیار بدتر از آنچه در بالا گذشت،بر مراجع تقلید تحمیل کرد. آیت الله محمد یزدی در این مورد گفته است:
"مدتی بعد مرحوم حاج احمد آقا نزد آقای روحانی رفتند و صحبتهایی توأم با اندرز و تهدید با ایشان داشتند.بع از آن،مرحوم حاج احمد آقا به بنده گفت:گشما یک بار به ملاقات آقای روحانی برو و با ایشان صحبت کن"...با اصرار حاج احمد آقا،پذیرفتم که یک بار به ملاقات آقا سید صادق بروم.وقتی به بیت ایشان مراجعه کردم،به استقبال بنده آمد و احترام زیادی قائل شد. بعد وارد بحث شدیم. مدعی بود که بیمار است و قصد دارد برای معالجه به خارج برود، اما امام به او اجازه ی خروج نمی دهد. گفتم:"مگر شما چه کسالتی دارید که در ایران قابل علاج نیست؟ هر دکتری در داخل ایران که مورد نظر شماست، برایتان فراهم می کنیم.خروج شما از کشور باعث می شود که عده ای از افراد گرد شما جمع شوند و شما مرکز ضد انقلاب شوید و این امر نه به مصلحت شماست و نه انقلاب...بعد گفت:"فامیلهای من در خارج هستند و من برای صله ی رحم می خواهم آنها را ببینم". گفتم:"صله ی رحمی که به زیان نظام تمام شود، مشروع نیست"...بنده جوابیه ی مفصلی[در پاسخ به نامه ی آیت الله سید صادق روحانی] برای ایشان نوشتم و ایشان در پاسخ بدان،مجدداً علیه انقلاب و دستگاه قضایی موضع گرفته بود...بعدها برای من مسلم شد که بعضی منتسبین ایشان هم مسئله دار و مسئله ساز بوده اند"[30].
فرض کنید آیت الله صادق روحانی در اعتراض به رژیم جدید قصد هجرت از ایران را داشت. چرا آیت الله خمینی او را از این حق محروم کرد؟ پس از انتخاب آیت الله منتظری به قائم مقام رهبری به وسیله ی مجلس خبرگان،آیت الله صادق روحانی در جلسه ی درس خود به آن انتقاد کردند. سپس کلاس های او را تعطیل کردند و خودش را هم در منزلش محصور نمودند. آیت الله منتظری به شدت به این عمل اعتراض می کند و خطاب به وزیر اطلاعات می گوید:
"آقای ری شهری، این کار درست نیست و به ضرر من هم هست، ممکن است آقای سید محمد روحانی فکر کند که این کار از ناحیه ی من صورت گرفته، من با این کار مخالفم".گفت:"آخه ایشان نباید این حرفها را بزند". گفتم:"ایشان یک آدم ملایی است و حق اظهار نظر دارد...این اندازه باید به ایشان حق داد که نظرش را در درسش بگوید"...با آقای ری شهری هم سر این قضیه دعوا کردم، منتها او به حرف من گوش نداد"[31].
7- آیت الله خمینی و مرحوم مفتی زاده: بازداشت مفتی زاده هم مورد دیگری بود که آیت الله منتظری به آیت الله خمینی در حضور سران قوا اعتراض کرد و گفت:
"او[مفتی زاده] در بین مردم کردستان مورد توجه است و به انقلاب هم خدمت کرده است و زندانی بودن او سوژه ای است که علمای اهل سنت در کشورهای دیگر نیز آن را به رخ ما می کشند و ما را محکوم می نمایند و می گویند:"این چه وحدتی است بین شیعه و سنی که شما آن را مطرح می کنید؟". ایشان[آیت الله خمینی] از صحبت من بسیار عصبانی شدند و جمله ای را نسبت به آقای مفتی زاده فرمودند"[32].
8- آیت الله خمینی و آیت الله سید حسن طباطبایی قمی:آیت الله سید حسن روحانی عالمی بسیار شجاع و مبارز بود. به عنوان نمونه، وی در 9/1/ 1346 در یک سخنرانی خطاب به شاه گفت:
"لازم است در ماه محرم و صفر که به اطراف مسافرت می کنید،حقایق را به مردم بگویید و ترس نداشته باشید. من خود هم از کشته شدن، تبعید و اعدام هراسی ندارم. در این مملکت احکام قرآن و اسلام دارد پایمال می شود، اینها را به مردم بگویید، زمامداران این مملکت را به مردم معرفی کنید.ای زمامدار مملکت!چرا آنقدر خود را به نادانی زده ای؟!چرا قانون دین را هم می شکنی؟ اگر می فهمی و باز برخلاف احکام خدا رفتار می کنی، وای به حال تو؛اگر نمی فهمی چه می کنی، وای بر این ملت که تو زمامدار آنها هستی،اگر دین داری چرا این عمل را می کنی؟...فکر نمی کنی کجا رفت آن کس که پیش از تو بود؟حالا از او خبری نیست. خواست کاری کند که دین را برگرداند، یک مرتبه ریزریز شد...کسانی که از شما بیشتر قدرت داشتند نابود شدند، خدا شما را هم نابود خواهد کرد.من از جان خود گذشته ام...این چنین زمامدار به درد مملکت نمی خورد...من تا وقتی که زنده ام البته به گفتار خود ادامه می دهم، دیگر خون من و زندگانی من از حضرت آیت الله خمینی بهتر نیست،بایستی حق را برسانم"[33].
بعد از این سخنرانی،آیت لله قمی به خاش تبعید شد.آیت الله خمینی از نجف به آیت الله میلانی تلگرامی مخابره کرد و گفت:"حادثه ی آیت الله قمی موجب تأسف است.از سلامت ایشان مستحزم فرمایید"[34].
آری باید زمان می گذشت تا آیت الله خمینی نشان دهد، آن کارهایی را که شاه هم نمی توانست یا نمی خواست علیه مراجع تقلید و علما انجام دهد،او انجام می دهد و آنها را سرجای خودشان می نشاند.فقط آیت الله منتظری به حصر آیت الله قمی اعتراض کرد و گفت:
"اصلاً این مسأله ی حصر علما و مراجع از بدعتهای جمهوری اسلامی است و قدرت روحانیت و مرجعیت را شکست. من نسبت به حصر آیت الله قمی نیز اعتراض داشتم،از جمله یک شب سران و مسئولین در منزل من بودند، به وسیله ی آقای حاج احمد آقا به مرحوم امام پیغام دادم که حصر آقای قمی و آقای روحانی به ضرر اسلام و انقلاب و نظام است.آقای قمی با این همه مبارزات در حصر باشند به حساب حضرتعالی گذاشته می شود و بد است، احمد آقا هم ظاهراً قبول کرد ولی در عمل کاری صورت نگرفت و حصر ایشان ادامه یافت"[35].
آیت الله قمی مخالف ولایت فقیه و جنگ ایران و عراق بود. او تا پایان عمر تحت فشار شدید از سوی رژیم بود.
9- آیت الله خمینی و آیت الله سید محمد حسینی شیرازی: آیتالله سید محمد حسینی شیرازی(1380- 1307) از دیگر آیاتی است که پس از بازداشت آیت الله خمینی در سال 1342، برای آزادی او فعالیت بسیار کرد. وی از سال 1357 به ایران امد و گمان می کرد که ایران بهتر از عراق است.نظراتش با نظرات آیت الله خمینی تفاوت داشت. همین امر برای تحت فشار قرار دادن او کفایت می کرد.
10- آیت الله خمینی و آیت الله منتظری: کل پروژه ای که درباره ی آیت الله منتظری به اجرا در آمد،برنامه ی خود آیت الله خمینی بود. آنچه تاکنون گذشت،زمینه های اختلاف نظر آیت الله خمینی با ایت الله منتظری را بخوبی برملا می کند.دری نجف آبادی در این خصوص گفته است:
"انتشار خاطرات آقای منتظری نشان می دهد میان بینش و روش ایشان با سلوک حضرت امام تفاوت اساسی وجود داشت و عزل ایشان عاطفی و یا تحت تأثیر مرحوم حاج احمد آقا نبوده است، بلکه این موضع گیری براساس وظیفه و تشخیص شرعی و قانونی و عقلی بوده است. امام به درستی احساس خطر کردند که رهبری نظام نباید در اختیار آقای منتظری و عوامل ایشان قرار گیرد"[36].
آیت الله خمینی به شدت از انتقادهای دائمی آیت الله منتظری ناراحت می شد.هاشمی رفسنجانی در 23/4/65 نوشته است:
"احمد آقا اطلاع داد که آقای منتظری مخالف سخت گیری و شدت عمل نسبت به پزشکان اعتصابی است. امروز جمعی از پزشکان به عنوان اعتراض به لایحه ی نظام پزشکی، دست از کار کشیده بودند ولی امام به آقای منتظری پیغام داده اند که در این امر دخالت نکنند،تا نیروهای امنیتی و قضایی وظیفه ی خود را انجام دهند"[37].
هاشمی در 8/5/65 نوشته است:
"شب آقایان خامنه ای، موسوی، احمد آقا و ولایتی مهمان من در مجلس بودند...در مورد اطباء و اعتصاب گذشته ی نظام پزشکی،قرار شد بررسی شود. آیت الله منتظری پیام داده اند که ملاطفت شود"[38].
هاشمی در 25/7/65 نوشته است:
"احمد آقا آمد.درباره ی حل مشکل آیت الله منتظری صحبت کردیم. قرار شد از امام تقاضا کنیم که ایشان را به تهران بخواهند و به ایشان محبت نمایند. سپس تلاش شود که خاطر ایشان راضی شود. عصر احمد آقا اطلاع داد که امام دستور داده اند ایشان به تهران بیایند و قرار شد شب در جلسه ی سران قوا هم باشند...شب آیت الله منتظری از قم آمدند. با آقایان خامنه ای و اردبیلی مهمان احمد آقا بودیم. امام هم شرکت کردند. به آقای منتظری خیلی محبت کردند و گفتند وجود شما برای انقلاب ضرورت دارد و حفظ اعتبار شما وظیفه ی همه است و دستور تعقیب گروه سید مهدی هاشمی هم به همین منظور بود که بیت شما مطهر شود. به ایشان دستور دادند که وضع خودشان را عادی کنند و دوباره عفو زندانیان را امضا نمایند. آقای منتظری نمی پذیرفتند ولی امام اصرار کردند. نزدیک بود امام عصبانی شوند که با دخالت ماها وضع بهتر شد. امام خیلی کوتاه آمدند و متأسفانه آقای منتظری نرم نمی شوند. امام یکی دو بار صریحاً گفتند که عمرشان نزدیک به پایان است و شاید چند روز دیگر بیشتر زنده نباشند. دکتر ها گفته اند امام نباید دچار عصبانیت شوند. خیلی متأثر شدیم. ضمناً به مناسبتی فرمودند احمد آقا که اعز اشخاص در دل ایشان اند،اگر خطایی کند، مثل دیگران او را تعقیب می کنند. بالاخره آقای منتظری قبول کردند که ملاقات ها را به طور محدود شروع کنند ولی نپذیرفتند که مثل گذشته صحبت و سخنرانی و دخالت در امور نمایند"[39].
هاشمی رفسنجانی بخوبی دلیل عزل آیت الله منتظری را برملا کرده است. می نویسد:
"آیت الله منتظری در اظهارات خودشان، صریحاً از دولت، مجلس، قوه ی قضائیه و جنگ انتقاد می نمودند و رسانه های داخلی و خارجی، مواضع ایشان را بزرگنمایی می کردند؛چیزی که با توجه به شرایط، مورد رضایت شخص امام و مسئولان کشور نبود...امام نظر مساعدی به وضع بیت ایشان و اطرافیان نداشتند و نگرانی خودشان را صریحاً در جلسات ملاقات با سران قوا ابراز می داشتند و از ما می خواستند، برای نجات نظام و شخص آقای منتظری اقدام کنیم و جلسات مکرر ما با ایشان در قم و تهران و مذاکرات مفصل و تکراری هم مشکل را حل نمی کرد. رفته رفته امام به این نتیجه رسیدند که خودشان باید برای حفظ وضع فعلی و آینده ی نظام اقدام کنند و چند بار صریحاً در جمع سران نظرشان را ابراز کردند که از طرف ما با اظهار نگرانی از نتایج آن، عکس العمل داشت. سرانجام قاطعیت امام وارد عمل شد که نتیجه ی آن...عزل آیت الله منتظری از منصب قائم مقامی رهبری بود"[40].
علی اکبر ناطق نوری هم در خصوص نقش آیت الله خمینی در داستان برکناری آیت الله منتظری و دیگر مسائل حول و حوش آن گفته است:
"ادامه ی ماجرا را آقای ری شهری تعقیب کردند. ایشان مستقیماً از امام دستور می گرفتند و می رفتند به تدریج مکاتبه ی بین امام و آقای منتظری شروع شد. امام گاهی تعبیرهای تندی به ایشان می فرمودند...اعتقاد من این است که در ماجرای آقای منتظری و نامه ی 6/1/1368 بزرگان ما از روی حسن نیت غفلت بسیاری کردند. اگر می گذاشتند آن گونه که امام تشخیص می دادند، عمل می شد،همه چیز حل می شد...امام ایشان را واقعاً خوب می شناختند و اگر به تشخیص ایشان عمل می شد، اکنون کارشکنی ها و کارهای ضد انقلاب نبود.اندازه ای که ایشان(آقای منتظری) با این ماجرا و دروغ پردازی ها و افشای مصالح کاملاً سری نظام، به کشور و انقلاب خیانت کرد، هیچ کس نکرده است و اگر می گذاشتند، این همه ضد انقلاب و وابستگان این ها این قدر جسور نمی شدند. اولاً امام ایشان را خوب شناخته بود و تصمیم گرفته بود که همان نامه ی 6/1/ 1368 از رادیو قرائت شود. آقای هاشمی و بعضی آقایان دیگر و خود مقام معظم رهبری،پیش امام رفتند تا جلوی پخش این نامه را از رسانه ها و رادیو بگیرند؛حتی آقای هاشمی گریه کرده بود که اگر این نامه خوانده شود، خیلی وضع به هم می ریزد و امام را قانع کرده بود. البته حضرت امام به احترام این بزرگان کوتاه آمد والا ایشان قلباً از این کار راضی نبود و معتقد بود که باید افشا بشود. در آن نامه امام عبارتی به این مضمون آورده است که من می بینم جای تو را که اگر این کارها را نکنی، در قعر جهنم هستی؟واقعاً با این کتاب خاطرات[آیت الله منتظری] بعضاً دروغ که آقای منتظری نوشتند، من احساس کردم که همان جمله ی امام در مورد ایشان رخ می دهد و این حرف ها قعر جهنمی است"[41].
آیت الله خمینی طرح خود را پیش برد و در پایان،آیت الله منتظری را از رهبری آینده ی نظام عزل کرد. در نامه ی 6/1/1368 در خصوص برکناری آیت الله منتظری از جانشینی خود نوشته است:
"از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین می سپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را از دست دادهاید،شما در اکثر نامه ها و صحبتها و موضعگیریهایتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند،به قدری مطالبی که می گفتید دیکته شده منافقین بود که من فایدهای برای جواب به آنها نمی دیدم. مثلا در همین دفاعیه شما از منافقین، تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و می بینید که چه خدمت ارزندهای به استکبار کردهاید...از آنجا که سادهلوح هستید و سریعاً تحریک می شوید در هیچ کار سیاسی دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد...نامهها و سخنرانیهای منافقین که به وسیله شما از رسانههای گروهی به مردم می رسید؛ ضربات سنگینی بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتی بزرگ به سربازان گمنام امام زمان و خونهای پاک شهدای اسلام و انقلاب گردید؛ برای اینکه در قعر جهنم نسوزید خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید، شاید خدا کمک تان کند . و الله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولی در آن وقت شما را سادهلوح می دانستم که مدیر و مدبر نبودید ولی شخصی بودید تحصیلکرده که مفید برای حوزههای علمیه بودید و اگر این گونه کارهاتان را ادامه دهید مسلما تکلیف دیگری دارم و می دانید که از تکلیف خود سرپیچی نمی کنم. و الله قسم، من با نخستوزیری بازرگان مخالف بودم ولی او را هم آدم خوبی می دانستم. و الله قسم، من رای به ریاست جمهوری بنی صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم"[42].
11- مصدق، مردی برای تمام فصول: برخورد آیت الله خمینی با دکتر محمد مصدق،نگاه او را به "دیگری"و "متفاوت ها"(دگراندیشان و دگرباشان)برملا می کند.آیت الله خمینی در روز روشن مدعی شد که مصدق مسلمان هم نبود. کسی که جایگاه آیت الله منتظری را قعر جهنم قلمداد می کند،طبیعی است که مصدق را هم نامسلمان معرفی کند. می گفت:
"یک گروهی که از اولش باطل بودند من از آن ریشه هایش می دانم، یک گروهی که با اسلام سرسخت مخالف بودند از اولش هم مخالف بودند، اولش هم وقتی که مرحوم آیت الله کاشانی دید که این ها خلاف دارند می کنند و صحبت کرد، این ها یک سگی را نزدیکی مجلس عینک به آن زدند و اسمش را "آیت الله" گذاشتند.این در آن زمان بود که اینها فخر می کنند به وجود او، او هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زده اند . به اسم "آیت الله" توی خیابان ها می گردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست، این سیلی خواهد خورد. و طولی نکشید که سیلی خورد. و اگر مانده بود، سیلی بر اسلام می زد"[43].
در یکی از جلسات ستاد انقلاب فرهنگی با آیت الله خمینی که تنها علی شریعتمداری، جلال الدین فارسی، عبدالکریم سروش و حاج احمد خمینی حضور داشته اند،در پایان جلسه، شریعتمداری با احترام کامل از آیت الله خمینی می پرسد مسلم نبودن مصدق مبتنی بر چه مدارکی است؟ آیت الله خمینی می گوید: "مدارک زیاد است. یکی از آنها این است که آیت الله خادمی به من گفت یک روز در مجلسی وقت نماز عصر می رسد، می خواهند نماز بخوانند،مصدق می پرسد نماز عصر چند رکعت است؟ ". یعنی مصدق نمی دانسته نماز عصر چند رکعت است. جلال الدین فارسی به او می گوید: "ولی مصدق وجوه شرعی خود را به مدرسه ی کمال پرداخت می کرد". آیت الله خمینی به بحث پایان می دهد و نکته ی مهمی را گوشزد می کند. می گوید:"در این کشور نباید کسی علم شود".
آری، مسأله این بود، در این کشور نباید کسی علم شود.هر کس مطرح می شد،کارش را می ساختند.در دهه ی اول انقلاب، باید، فقط آیت الله خمینی مطرح می گشت، پس از آن هم، باید، تنها ایت الله خامنه ای مطرح شود و دیگران کارشان ساخته بود و هست. نگوئید آیت الله خامنه ای از "خط امام" خارج شده است، او بیش از هر کس دیگر به "خط امام" ملتزم است. مگر "خط امام" جز این است که "حفظ نظام از اوجب واجبات است" و برای حفظ نظام، می توان "کلیه ی احکام اولیه ی اسلام چون نماز و روزه و حج را تعطیل کرد"؟ آیت الله خامنه ای در حال عمل به همین فرامین است.زندان کردن مخالفان، حمله ی اوباش به بیت مراجع تقلید(آیت الله منتظری، آیت الله صانعی و...)،عزل مراجع تقلید از مرجعیت،بی دین و ضد انقلاب و جاسوس خواندن موسوی و کروبی، و... همه، عین "خط امام" است.اگر جای آیت الله منتظری قعر جنهم است،جای موسوی و کروبی و صانعی کجاست؟جای اولی را آقای خمینی تعیین کرد، جای بقیه را خامنه ای تعیین خواهد کرد. آیت الله خمینی نظریه ی ولایت مطلقه ی فقیه را جعل کرد، نه آیت الله خامنه ای. دومی، به نظرات و فرامین اولی عمل می کند. این رژیم، رژیم دروغ و نیرنگ است. دستگاه سلطانی شبانه روز در حال برساختن دروغ های تازه است[44]. وقتی در دهه ی 70 سروش با مشکل روبرو شد، ظریفی به او گفت:"در این کشور نباید کسی علم شود".سعید حجاریان وقتی علم شد،ترور شد. تقدیر آن بود که زنده بماند.به همین دلیل جسم معلول او را زندانی کردند تا از راه نقد نظریه سلطانیسم و علوم انسانی،وی را کاملاً به حاشیه برانند. امروز هم باید همین سخن را با موسوی و کروبی و صانعی گفت:آقایان محترم،"در این کشور نباید کسی علم شود".
12- نتیجه: آیت الله خمینی زمانی گفته بود ولایت فقیه امری است که تصورش موجب تصدیقش می شود. اما حقیقت این است: ولایت فقیه مفهومی است که تصورش موجب تکذیبش می شود. خداباوران و ناخداباوران در یک نقطه به هم متصل می شوند. خداباوران برای حفظ دین و ایمان واقعی نیازمند آنند که دین از سلطه ی دولت آزاد گردد و به دولت آمیخته نشود(میر حسین موسوی گفته است: "مبارزه با استفاده ی ابزاری از دین و حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت تنها راه حفظ جایگاه والای دین و تداوم نقش برجسته آن در جامعه ایران است")، خداناباوران هم نیازمند آنند که دولت از سلطه ی دین(شریعتی که دینداران به نام دین از طریق دولت اعمال می کنند)آزاد گردد تا تبعیض مرتفع شود و دولت به عنوان جعل آدمیان به طور بشری- عقلایی کار کند. سکولاریسم به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت،نه به معنای الحاد و خداناباوری است،و نه به معنای حذف دین از قلمرو عمومی است، که نه ممکن است و نه مطلوب[45]. سکولاریسم به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت،شرط لازم فرایند گذار به دموکراسی است. بدون این تفکیک،مردم سالاری ای در کار نخواهد بود. پذیرش این شرط معنایی جز خداحافظی با آیت الله خمینی ندارد.جبش سبز ایران اگر واقعا به دنبال گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است،راهی جز وداع با ایت الله خمینی ندارد.مدعای نوشتار حاضر این نیست که عاملان و حاملان تاریخی گذار به دموکراسی لزوماً انسان های دموکرات بوده اند،تاریخ بشریت سرشار از پیامدهای ناخواسته ی اعمالی است که بازیگران هیچ قصد و تصوری از آنها نداشته اند.
اکبر گنجی
منبع: روزآن لاین، 27/3/ 1389 پاورقی ها:
1- رجوع شود به لینک: norooznews.info
2- رجوع شود به لینک: www.parlemannews.ir
3- رجوع شود به لینک: www.kaleme.com
4- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه ، جلد اول،نشر معارف انقلاب، ص 104.
5- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه ، صص 190- 188 .
6- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول،نشر عروج، ص 69 .
7- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، صص 327- 323 . متن کامل بیانیه در این صفحات درج شده است.
8- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، صص 341- 335 .
9- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، صص 346- 344 .
10- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 347.
11- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 431. بیانیه به مناسبت چهلم حمله به مدرسه ی فیضیه.
12- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 436. نامه به علمای یزد.
13- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 437. نامه به مردم همدان.
14- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 439. نامه به علمای همدان.
15- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 440. نامه به علمای کرمان.
16- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، صص 442- 441. نامه به علمای نجف.
17- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 442. نامه به علمای اردکان.
شاه گمان می کرد با توضیح می تواند حریف روحانیت به رهبری آیت الله خمینی شود. می گفت:
"به دروغ گفته اند: می خواهند دخترهای 18-19 ساله را ببرند به نظام وظیفه، ولی خوب ممکن است یک روز- دو روز، ده نفر- بیست نفر خوش باور یا زودباور باشند و احیاناً یک همچو دروغی را یکی- دو ساعتی در فکرشان نگه دارند و بعد دور بریزند. ولی کار اینها ببینید به کجا رسیده است که متوسل به چنین تهمتی و دروغ هایی می شوند؛ برای این که نه فقط همچین خیالی البته مضحک است و به هیچ وجه وجود ندارد؛ یعنی همان طور که دیروز توضیح دادم اصلاً لزومی ندارد ولی این بیچارگی و بدبختی این افرادی را می رساند که منافع مادی آنها متأسفانه به خطر افتاده است"(پیشین، ص 353).
آنچه شاه نمی دانست، یا نمی خواست بپذیرد،خودکامگی و عدم آزادی بود. اگر آزادی وجود داشت، اگر حق تعیین سرنوشت مراعات می شد، چنان ایده هایی خریداری پیدا نمی کرد.تنها بدیل رژیم شاهنشاهی خودکامه ی سکولار مورد حمایت آمریکا،انقلابی ضد آمریکایی و ضد مدرنیته از کار در آمد که بنیادگرایی دینی بر آن مسلط شد.
18- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 490 .
19- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 672 .
20- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 972 .
21- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، صص 1211- 1210 .
22- خاطرات و مبارزات دری نجف آبادی ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، صص 95- 90 .
23- خاطرات آیت الله منتظری ، ص 270 .
24- خاطرات علی محمد بشارتی ، عبور از شط شب ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،صص252- 244 .
25- خاطرات آیت الله محمد یزدی ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، صص 513- 511 .
26- خاطرات آیت الله منتظری ، صص 269- 268 .
27- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1365 ، اوج دفاع ،دفتر نشر معارف انقلاب، ص 49
28- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1365 ، اوج دفاع ،ص 61 .
29- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر اول، ص 724 .
30- خاطرات آیت الله محمد یزدی،مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 477- 475 .
31- خاطرات آیت الله منتظری، صص 268- 267 .
32- خاطرات آیت الله منتظری، ص 269 .
33- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر دوم، صص 301- 300 .
34- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر دوم، ص 301 .
35- خاطرات آیت الله منتظری ،ص 268 .
36- خاطرات و مبارزات دری نجف آبادی ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، صص 247- 246.
37- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1365 ، اوج دفاع ، ص 173 .
38- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1365 ، اوج دفاع ، ص 196.
39- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1365 ، اوج دفاع ، صص 309- 308 .
40- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1365 ، اوج دفاع ، ص 24.
41- خاطرات علی اکبر ناطق نوری ، جلد دوم ، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،صص68- 679 .
برخی از افراد و گروه ها بر این باورند که هیچ یک از نامه های چند سال آخر عمر آیت الله خمینی(خصوصاً نامه ی 6/1/ 1368 آیت الله خمینی به آیت الله منتظری، نامه ی او به محتشمی پور درباره ی نهضت آزادی، و نامه ی او درباره ی حکم قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 1367)، به خط او نیست، بلکه به خط احمد خمینی است. به عنوان نمونه، آیت الله منتظری در خاطرات گفته است:
"در این اواخر ایشان بیمار بودند، سرطان داشتند، اعصابشان ناراحت بود و تقریباً از مردم منعزل شده بودند. یکی از افرادی که با من مربوط است و با آقای فلاحیان- قائم مقام وقت وزیر اطلاعات- هم مربوط بود، نقل می کرد که آقای فلاحیان گفت:"این یکی دو سال آخر ما هر کاری با امام داشتیم با احمد آقا حل می کردیم و به اسم امام منعکس می کردیم، ما اصلاً دسترسی به امام نداشتیم. می رفتیم با احمد آقا مطرح می کردیم و بعد می آمدیم به عنوان امام مطرح می کردیم"( خاطرات آیت الله منتظری ،ص 369 ).
پس از انتشار نامه ی آیت الله خمینی به محتشمی پور درباره ی نهضت آزادی،مهندس بازرگان به دادگستری شکایت کرد که نامه از آن آیت الله خمینی نیست. موسوی تبریزی در این خصوص گفته است:
"بعد از نامه ای که از قول امام برعلیه آقای بازرگان منتشر شد آقای بازرگان به دادگستری شکایت کرد که این نامه جعلی است. دلائلش را هم گفته بود که امام تکه کلام هایی دارد که در اینجا نیست و دست امام هم لرزشی دارد که در این خط نیست. احمد آقا شب های چهارشنبه روضه داشت. یکی از این شب ها،آقای محتشمی بعد از روضه رفت در اتاقی با احمد آقا صحبت کرد. احمد آقا مرا برای مشورت خواست و گفت:جریان از این قرار است و از آقای محتشمی شکایت کرده اند.این نامه به خط من است و امام امضا کرده و نه تنها این نامه که نامه های اخیر امام را غالباً امام نمی نوشت. من می نوشتم و امام امضا می کرد. نه این، نه آن نامه ای که درباره ی آقای منتظری نوشته شده،خط امام نیست، امضای امام است"( مصاحبه ی موسوی تبریزی با نشریه ی یادآور، شماره ی اول، تیرماه 1387 ).
42- روح الله خمینی، صحیفه ی نور، جلد 21 ، صص 332- 331 .
43- صحیفه ی امام ، جلد 14 ، ص 456 .
44- روزنامه ی رسالت در مطلبی زیر عنوان"اکبر گنجی و دعوت به اغتشاش"نوشته است:
"اکبر گنجی با انتقاد از موسوی و کروبی به خاطر لغو راهپیمایی22 خرداد از مردم خواست بدون اعتنا به این دو نفر به اغتشاش و درگیری بپردازند.اکبر گنجی که اخیرا با انکار وجود مقدس امام عصر(عج) و زیر سئوال بردن برخی مقدسات باعث شرمساری اصلاح طلبان شده و چندی قبل به دریافت جایزهای 500 هزار دلاری مفتخر شد در جمع ضد انقلابیون ایرانی مقیم آمریکا ازموسوی و کروبی انتقاد کرد که اینها فقط بلدند اطلاعیه صادر کنند و کاردیگری از دستشان بر نمی آید.اکبر گنجی که با دلارهای تشویقی محافل ضد دینی و غربی ها به عافیت طلبی مشغول است با لحنی طلبکارانه از مردم خواست از مقابله با نظام و پرداخت هزینه نترسند، به میدان بیایند و منتظر اطلاعیه های موسوی و کروبی نباشند.جناب گنجی بز دل و ترسو که در پی خشم مردم از کشور به دامان اربابان آمریکایی فرار کرده است توضیح نداد وقتی مردم را به دادن هزینه دعوت می کند چرا خودش حاضر نیست در صف اول مبارزه دیده شود"(رسالت ، ستون شنیده ها و نکته ها، 26/3/ 1389).
تنها خبر درست در این متن،"بزدل و ترسو بودن" گنجی است. بقیه ی آن محصول ذهن دروغ ساز سلطان است. من اخیراً هیچ جا سخنرانی نداشته ام. مگر می شود در آمریکا سخنرانی کرد؟ سخنرانی باید در جایی باشد، مثلا در فلان شهر و فلان مکان. مگر می توان از خارج جنبشی را رهبری کرد؟ رهبران جنبش سبز موسوی و کروبی اند، نه خارج نشینان. مگر می شود از خارج دستورالعمل صادر کرد و به آنها گفت از این تاکتیک ها استفاده کنید؟ تعیین تاکتیک کار فاعلان حاضر در صحنه است. آیت الله صانعی و موسوی و کروبی شجاعانه ایستاده اند. سلطانی که در برابر اینها شکست خورده است، می خواهد آدم های "بزدل و ترسویی" چون اکبر گنجی را به مقابله ی با انان بفرستد. وقتی ولی فقیه نفتی(280 میلیارد دلار درآمد نفت طی 4 سال) با آن همه دستگاه های عریض و طویل سرکوب نتوانسته حریف آنان شود،از ترسوها و بزدلان چه کاری ساخته است؟
45- این تفکیک سه گانه را در مقاله ی مبسوط "سکولاریزاسیون،اسلام و دموکراسی" توضیح داده ام. این مقاله ابتدا در سخنرانی مورخ 15 اپریل 2007 در دانشگاه UCLA لس آنجلس ارائه گردید.همین مقاله سپس در سمینار "آینده ی سکولاریسم و نقش دین در حوزه ی عمومی ایران"، کالج لک فورست شیکاگو(27 و 28 مارس 2010)، ارائه گردید و پس از آن در سمینار "جامعه ی مدنی و دموکراسی در ایران" دانشگاه تورنتو(14 و 15 می 2010)، عرضه شد.با این که 4 سال از نگارش این مقاله گذشته، هنوز فرصت انتشار آن فراهم نگردیده است.
|