منشور جنبش سبز، منشور حفظ ولایت
فیروز نجومی
•
در منشور سبز، آقای موسوی از شرایط کنونی چنان سخن میراند که گویی در گسست از گذشته است که بوجود آمده است نه در تداوم و تحکیم دوران امامت امام خمینی. مضاف بر این آقای موسوی اصرار دارد که آنچه بر جامعه ایران حاکمیت دارد از جنس اسلام و یا آن اسلامی که میشناسد، نیست. ریشه ی همه ناملایمات، رنج و درد حقارت و خواری و محرومیت مردم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، را باید در حکومتی جستجو نمود که از اصل و اصول قانون ولایت فقیه عدول نموده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۹ خرداد ۱٣٨۹ -
۱۹ ژوئن ۲۰۱۰
به مناسبت سالروز انتخابات ریاست جمهوری، آقای موسوی بیانیه ای صادر کرده است که بنا بر گزارش سایت جرس «وی در این بیانیه منشوری برای جنبش سبز تدوین نموده که شامل اهداف، راهکارها و هویت جنبش سبز است و آن را به عنوان متنی پیشنهادی برای جنبش سبز در معرض دید و قضاوت افکار عمومی و صاحبنظران قرار داده است (جرس، ۲۵ خرداد).»
از آنجاییکه آقای موسوی، بر خلاف رهبران جمهوری اسلامی، تاب و توان نقد و نظر دیگران را دارد، و منشور جنبش سبز را در «معرض قضاوت عمومی» قرار داده است، نگارنده این سطور نیز از این فرصت استفاده نموده تا بگوید آنچه باید گفته شود.
در منشور تدوینی جنبش سبز، آقای موسوی بر حسب معمول زبان به گله و شکوه میگشاید. از عدم شفافیت و افزایش فساد و تباهی، فریب و ریاکاری، اعمال خشم و خشونت، پایمال ساختن حق و حقوق بشری در جمهوری اسلامی ناله و فغان بسیار میکند. گویی که پیوسته در بیرون و نه در درون نظام و زمانی در مراتب فوقانی آن میزیسته است. تکرار سخنان و اندیشه های پرابهام و سوال انگیز گذشته و حتی گاهی ناخودآگاه تحریف وقایع و تفسیر و تعبیر دلبخواهی آنها البته که معضل مهمی ست اما نه در مقایسه با معضل عدم صداقت و اعتباری که آقای موسوی در بیانیه خود به نمایش میگذارد.
این نگارنده بر آن است که بزرگترین نقص منشور جنبش سبز در آن است که آقای موسوی در آن در لباسی مبدل ظاهر میشود. از زبان خود، یعنی زبان یک سازنده و هنرمند، و یا معمار و نقاش، سخن نمیگوید. در لباسی ظاهر میشود که کمی با تن و اندامش، همخوانی و همساز ی ندارد. او چنان سخن گوید که در حجره های سرد و بیجان حوزه های علمیه به کسب اجتهاد اشغال داشته است نه به آموختن هنر طراحی و معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران. بهمین دلیل منشور جنبش سبز فرا خوانی بسوی آینده نیست، بلکه بازگشت بدوران امامت امام خمینی است، بعنوان دورانی که در آن نه تقلبی بوده است و نه تخلفی. دورانی که در آن هیچ کس هرگز با مشکل "رای من کجاست،" روی در روی قرار نگرفته است. این البته بآن دلیل است که ناگهان «یغما گران» «قدیس مآب» بر صحنه قدرت ظاهر شده و به تاراج ثروت ملت پرداخته و کرامت انسانی را مورد بی احترامی قرار داده و اصل حاکمیت ملی را زیر پا گذارده است.
در منشور جنبش سبز، موسوی زبان اجتهاد را بر میگزیند، به آن دلیل که معطوف به قدرت است و سیاست. او را همرنگ جماعت میسازد و نه بیگانه با آن. یعنی که او در راهی گام می نهد که همه عوامفریبان تاریخ پیش از او پیموده اند. بدین لحاظ بدون مهابا لباس فقاهت به تن نموده و برای هشدار و اخطار «رحمانی» به کلام الله رجوع میکند و میگوید:
“فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض”
اما کف به کناری رود و از بین رود، اما آنچه به مردم سود میرساند در زمین میماند.
تنها گوینده ی این عبارت نیست که در ابهام میماند، بلکه مصداق آن نیز مبهم است. آیا این بدان معناست که رژیم ولایت "کف" است، یعنی کاذب و تو خالی و فانی ست و الله پیشاپیش نوید فنای آن را داده است و بار دیگر مردم روی سعادت و نیک بختی را خواهند دید؟ پس باید که خاطر آسوده دارند که ستمگران و قدرتمداران روزی رخت از این جهان بر کنند و خوبان و نیکو کاران اداره امور را در دست خواهند گرفت؟ آیا این بدان معناست که خشم و خشونت و کین خواهی در خصومت و ستیز است با سرشت الله. که الله امید است و امید واری؟ آیا این یک حقیت نهایی و غایی (کنار رفتن کف) ست که الله بر بندگانش ظاهر ساخته است؟ پس از گذشت ۱۴۰۰ سال آیا تاریخ ما به خود حکومتی در خدمت مردم دیده است؟ آیا گذشت زمان بطلان چنین حقیقتی را به مومنین ثابت نکرده است؟ آیا منظور از نقل این آیه آنست که نشان بدهد الله رحمان هم هست بر خلاف قرائت ولی فقیه از آیه ای (۱۱۲) از سوره ی هود در خطبه ۱۴ خرداد، مبنی بر توصیه به خشم و خشونت و کین خواهی نسبت به طغیانگران، آنان که از تسلیم و اطاعت سرباز میزنند و سرپیچی و سرکشی میکنند؟ ولی فقیه بگونه ای شفاف بدون هیچ ابهامی برای خاموش سازی جوشش و خروش مردم در ۲۲ خرداد، نشان داد که الله هرگز آنان را که به توحید و نبوت و وعده های الهی با سوء ظن مینگرند، مورد رحمت قرار ندهد؟ آیا قصد از نقل این آیه آنست که که نشان بدهد که لحن الله، همچنانکه ولی فقیه در همان خطبه روشن ساخت، نه «لحن تشدد» بلکه لحن رحمت است و رحمان؟ یا به این منظور نقل شده است که مردم به قرائت آقای خامنه ای از کلام الله که عمر خود را در حجره های سرد و نمناک حوزه های علیمه گذرانده و مراتب اجتهاد را پیموده است، بی اعتنایی کنند و قرائت مومنی معمار و هنردوست و هنرپرور را به پذیرند؟ رجوع به آیه ی قرآن به هر دلیلی که باشد چه سیاسی و یا غیرسیاسی، فراخوانی نیست بسوی نفی و مقاومت، در برابر خشم و خشونت و کین خواهی.
در این جا آنچه دارای اهمیت است، آن است که آقای موسوی نیز همچون ولی فقیه به گذشته مینگرد تا آینده را رقم زند. و همچون او با اراده زمان به ستیز و خصومت بر میخیزد و از ارزشهای دینی، آرمانهای اسلامی و "عقلانیت توحیدی،" سخن میراند، یعنی ارزشهایی مبتنی بر شریعت اسلامی که در سوی تداوم اسارت و بندگی بشر است. در واقع در منشور تدوینی جنبش سبز، آقای موسوی نشان میدهد که درست است که از عبا و عمامه خود را محروم ساخته است، اما این بدان معنا نیست که در اجتهاد نتواند با مجتهد جامع الشرایطی که به عظمایی رسیده و جلوه الله گردیده است به رقابت بپردازد.
در منشور سبز، آقای موسوی از شرایط کنونی چنان سخن میراند که گویی در گسست از گذشته است که بوجود آمده است نه در تداوم و تحکیم دوران امامت امام خمینی. مضاف بر این آقای موسوی اصرار دارد که آنچه بر جامعه ایران حاکمیت دارد از جنس اسلام و یا آن اسلامی که میشناسد، نیست. ریشه ی همه ناملایمات، رنج و درد حقارت و خواری و محرومیت مردم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، را باید در حکومتی جستجو نمود که از اصل و اصول قانون ولایت فقیه عدول نموده است. چرا که اسلام را با خشم و خشونت، کیفر و کین خواهی سرو کاری نیست. گویا اسلام آقای موسوی، سراسر رحمت است و شفقت، هیچ نخواهد مگر انسانی با کمال و «کرامت.» آیا این بدان معناست که دستهای مقدس امام خمینی بخون «محاربی» آلوده نیست؟ تنها دستهای ولی فقیه، آیت الله خامنه ای است که تا مرفق در خون «محاربین معصوم» فرو رفته است؟
وی یکبار دیگر به کلام الله رجوع میکند که به فساد کنندگان بر روی زمین هشدار داده است که فرجام نیکو را تنها برای پرهیزکاران قرار داده است.
تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین”
«و آن سرای آخرت را برای کسانی قرار دادیم که خواهان برتریجویی و فساد در زمین نیستند، و فرجام نیکو از آن پرهیزگاران است.»
شاید آقای موسوی بر آن تصور است که آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم از جمله ولی فقیه، خبرگان «علم کافی» به این عبارت در کلام الله هرگز برخورد نکرده اند و بهمین دلیل به نقل آن میپردازد که چهره رحمانی الله را به آنها بنمایاند. حال آنکه آقای خامنه ای، ولی فقیه پیوسته خطبه خود را با توصیه به تقوا و پرهیزکاری آغاز میکند و نظام ولایت را ذاتا نظامی میخواند که پیوسته "برتری جویان" و فسادکنندگان جهانی را به چالش طلبیده است. آنچه رهبری آقای موسوی را مظئون و مشکوک میسازد، این واقعیت است که آنچه از الله به نقل در میآورد، چیز جز بازتابی از گفتمان تمامیت خواه الله نیست. چه آنجا که رحیم و رحمان است و چه آنجا که کیفردهنده و کین خواه است. تمامیت خواهی نه با خمینی آغاز شده است و نه با خامنه ای. تمامیت خواهی در ذات الله نهفته است. امام خمینی و جانشین او آیت الله خامنه ای- که اخیرا بوسیله سربازان اسلام به امامت منصوب گردیده است- از الله است که نمامیت خواهی را آموخته اند. الله ای که خود را «رب العالمین» میخواند، نمیتواند تمامیت خواه نباشد. الله ای که اکبر است نمیتواند برتری جوی نباشد. الله ای که ادعا میکند که بجز او هیچکس دیگر نیست، نمیتواند چیزی کمتر از تمامیت بخواهد. الله اسارت و بندگی مطلق میخواهد. آگر از خوف و هراس از الله تمام لحظات زندگی را در رکوع و سجود بگذرانی و به خواری و حقارت خود به تکرار اعتراف و لاینقطع طلب عفو و مغفرت نمایی، هنوز نمیتوانی امیدوار باشی که او را خشنود و راضی ساخته ای. به حسابرسی ها و وعده های الله نمیتوان چندان امیدوار بود. اگر آقای موسوی در مبارزه خود با تمامیت خواهان و برتری جویان صداقت دارد باید به نفی قواعد و مقررات شریعت بپردازد. این تمامیت خواهی نهفته در ذات الله است که راه را برای سلطه و تداوم استبداد هموار ساخته است. قانون ولایت فقیه در واقع بازتاب قواعد و مقررات تمامیت خواه شریعت اسلامی ست. تعبیه نهادهای جمهوری در قانون ولایت بنا بر مصلحت و سیاست و برای خاموش ساختن جهانیان بوقوع پیوسته است. بهمین دلیل از همان آغازین لحظات به قدرت رسیدن دین، حرف ولی فقیه حرف آخر و نهایی بوده است. رژیم ولایت، قانونی بجز قانون اسلام و یا شریعت را برسمیت نمی شناسد.
در ادامه ی قرائت رحمانی دین، آقای موسوی بر مسالمت آمیز بودن جنبش تاکید میکند و میگوید:
«مبارزه و ایستادگی از طریق مسالمت آمیز کارآمدترین اسلحه ما درمقابل گلوله ها و باتومهای برقی و چماقداران و قداره کشان بیفرهنگ و بددهان بوده است.»
در اینجا آقای موسوی در واقع از یک اصل و فریضه اسلامی: جهاد و شهادت، که خود روزی مبلغ و مجری آن بوده است انحراف پیدا میکند. یعنی که از «صراط مستقیم» منحرف میشود. این جاست که در اصالت باور و اعتقاد آقای موسوی به مبانی اسلام خدشه وارد میشود. چرا که جهاد و شهادت را تنها میتوان با ابزار خشونت، یعنی شمشیر برپا ساخت. مسالمت در برابر خشونت راه مهاتما گاندی هندو مذهب در مقابل استعمارگران انگلیسی بوده است نه راه پیامبر و یا امام اسلام. مگر انتظار بر این نیست که امام عج با شمشیر خود خون مفسدان فی الرض را بریزد و جهان را پر از عدل و عدالت کند؟ مسلم است که پرهیز از خشونت دارای ماهیت انسانی ست و نه الهی و دینی. یعنی انسانی که به کمال میرسد و به آزادی نهفته در سرشتش آگاهی می یابد از خشونت پرهیز میکند، نه انسانی که دچار «عقلانیت توحیدی» ست، عقلانیتی که آقای موسوی در منشور خود بر آن تاکید دارد. عقلانیت توحیدی، تعصب زا و تبعیض نگر است. چرا که مبتنی است بر منطق «الله هست بجز او هیچکس نیست.» یعنی که عقلانیت توحیدی بر اصل نفی دیگری بنا گردیده است. یعنی که الله عبودیت میخواهد و بندگی، چون خود را بزرگترین میداند. خشونت در تسلیم و اطاعت مطلق از اراده و احکام و شریعت الله نهفته است. چرا که تحمل آزادی را بر نمی تابد. آزادی را بر خاسته از شیطان میداند و شیطانی. چرا که آزادی "شرک" آور است. حال آنکه در آزادی است که انسان تبلور می یابد نه در عبودیت. بعبارت دیگر، مبارزه مسالمت آمیز را با عقلانیت توحیدی بسادگی نمیتوان همساز و همآهنگ ساخت.
آقای موسوی وقتی اعلام میکند که هدف جبنش سبز «تقویت ارزش های دینی در جامعه» و «تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران است، در واقع خود را از رهبری جنبش سبز خلع نموده است. چرا که. چنین هدفی نه در مسیر رهایی و آزادی انسان از عبودیت و خشونت است و نه از احکام اسارت بار شریعت. آینده ی چنین جنبشی در تداوم نظام ولایت نهفته است نه در تغییر و دگرگون سازی آن. اگر جنبش «رای من کجاست» به جنبش رهایی بخش از سلطه ی سنت و شریعت، تبدیل نشود، نه هرگز به آزادی رسد و نه عدالت.
فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com
|