"دستت را به من بده" و دو سروده ی دیگر
پرتو نوری علا
•
- دستت را به من بده!
تا خورشید، بندی ی شب نشده
و ماه، تسلیم ِ آغوش گرگ؛
دستت را به من بده
قول می دهم دیگر تنهایت نگذارم. (دستت را به من بده)
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۹ خرداد ۱٣٨۹ -
۱۹ ژوئن ۲۰۱۰
دستت را به من بده
- دستت را به من بده!
تا از پلی که هنوز برجاست عبورت دهم؛
خرده سنگ ها را بّپا !
زیر پایت را یکهو خالی می کنند.
داغدار ِ این همه ظلم ِ بی جواب
دستم را پس می زند.
نه لطیفه های زیرکانه
دردش را دوا می کند
و نه فراموشی
که پماد بی خاصیتی است
بر زخم خیابان ها.
- دستت را به من بده!
تا خورشید، بندی ی شب نشده
و ماه، تسلیم ِ آغوش گرگ؛
دستت را به من بده
قول می دهم دیگر تنهایت نگذارم.
چمدان
چمدان ِ زخمی ات را گشودی
تا سوغاتی ها را به رُخم بکشی؛
ته ِ چمدان، خونی بود.
هق هق گریه هات در نفیر ِ تیرها
گوشم را کر کرد وقتی گفتی:
"خوب قِسِر دررفتم." و خندیدی.
دهان غرقه به خون ات
به سمت باد چرخید:
"چه کیفی دارد پابرهنه،
قدم زدن کنار دریا."
به آغوشم کشیدی:
- "آه... که برای دیدارمان ..."
تن ات
بوی تمام شکنجه های دنیا را می داد.
شقایق ها
قدم به خیابان خالی گذاشتی
و کوچه خاکی را طی کردی
پله های سائیده، دو تا یکی،
زیر پاهایت لرزیدند.
با دلهره به پیشبازت آمدم...
به میانه کوچه نرسیده،
بوی غذای سوخته،
به خانه بَرَم گرداند.
تو در قاب عکس،
جا خوش کرده بودی
و به بی حواسی ی من وُ
اتاق ِ دود گرفته
لبخند می زدی.
دلتنگ ِ بی خبری
به سرخی ی شقایق ها سپرده ام
فردا با من به سردخانه بیآید؛
باید دهان پرخون ات را نشانشان دهم.
۲۰۱۰- ۱٨-۰۶
|