دیدن دوبله فیلم هملت
عرفان قانعی فرد
•
در نمایشنامه هنری پنجم... ترجمه ای که براستی اکثر صفات و معیار های ترجمه خوب را داشت و انگار مترجم ذوق شعر هم داشت و لطافت ترکیب های شعری را حفظ کرده بود و با قدرت برابریابی کرده بود و واقعا ادم باور نمی کرد که این ترجمه باشد... به ویژه انجا که میگفت:
"صبح نتابیده هنوز آفتاب / وا نشده دیده نرگس ز خواب
تازه گل آتشی سرخ روی / شسته ز شبنم به چمن دست و روی
منتظر حوله باد سحر / تا که کند خشک بدان روی تر "...
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۷ ارديبهشت ۱٣٨۵ -
۱۷ می ۲۰۰۶
وبلاگ سفر ها و یادها
www.erphaneqaneeifard.blogfa.com
امروز هم برای چندمین بار فیلم هملت را دیدم . راستش را بگویم ، از کودکی به دیدن محصولات سینما علاقه داشتم ، اما رفت و آمدم به سینما محدود ..و اغلب آثار معروف سینمایی جهاین را می دیدم و هر گاه فیلم را با دوبله فارسی می دیدم ، وقت و علاقه ام دو چندان می شد ..انگار تفاوت یک دوبله خوب با یک دوبله بد ، به نوعی سرگرمی من تبدیل شده بود . بحثی که سالها ادامه یافت و هنوز هم دوبله فیلمهای سینمایی جدی و تازه را با همان دقت نگاه می کنم و می شنوم و....
سالها گذشت که در هنگام پخش فیلم " هنری پنجم " ساخته لارنس الیویه ، از گوشه و کنار محافل سینمایی و کتاب خوان و اهل شکسپیر ، بحث های داغی درباره ترجمه آن فیلم شد و خوب به یاد دارم نمایشنامه ای را که حسین انصاری ترجمه کرده بود . مترجم با سابقه و کارکشته کشور در آثار سینمایی ، براستی توانست که نظر مردم را به خاطر ترجمه درستش به تماشای آن فیلم جلب کند ؛ انگار که حساسیت و رسالت مترجم توجه و دقت بیننده را برای دیدن فیلم فیلم بر می انگیخت.
مخصوصا در قسمت اول هنری پنجم که گوینده متن شروع به خواندن می کند و شکسپیر عذر خواهی می کند/...
" کاش می سوخت آذری رخشان / تا دهد نور بر زمین و زمان
بود کشور چون صحنه ای تابان / بود شهرزاد گانش بازیگران
پیش چشمان خیره شاهان / شد هنری جنگ جوی این دوران
چون خداوند جنگ بود روان / همچو سگ بند از پی اش تازان
قحطی و تیغ و اتش سوزان / هر یکی نقش خویش را خواهان " و......
ترجمه ای که براستی اکثر صفات ترجمه خوب و معیار را داشت و انگار مترجم ذوق شعر هم داشت و لطلفت ترکیب های شعری را حفظ کرده بود و با قدرت برابریابی کرده بود و واقعا ادم باور نمی کرد که این ترجمه باشد ..به ویژه انجا که می گفت :
" صبح نتابیده هنوز آفتاب / وا نشده دیده نرگس ز خواب
تازه گل آتشی سرخ روی / شسته ز شبنم به چمن دست و روی
منتظر حوله باد سحر / تا که کند خشک بدان روی تر "......
که من هنوز هم احساس نمی کنم آن ترجمه باشد و سالهاست که آن دیالوگ ها را به یاد دارم و در اینجا به یاد سخن مرحوم قاضی می افتم که : " با توجه به هدف مترجم که همانا القا فکر و اندیشه به معنای صحیح آن می باشد و با آزادی برابرهای درست را برای لغات اصلی می یابد و معنی را مغلوب نمی کند بلکه با تلاش و اطمینان و توانایی ظرافت ها را می جوید و به جرات می توان گفت که مترجم یا خوب است و یا بد و مترجم حد وسط نداریم یا مترجم شعر شکسپیر را به حد سعدی بر می گرداند و یا اصلا مترجم نیست و خیانت او در ترجمه بد زبان را هم خراب می کند ! " ( رسالت مترجم / گفت و گو )
بعد از ان بود که هملت از جذاب ترین درام های ادبی جهان - را در سینما دیدم و در تمام مدت دیدن این فیلم ، هملت را در کنار خودم حس می کردم و لحظه ای هم احساس نکردم که فیلم دوبله شده را دارم می بینم . در کلام هملت حقیقتی نهفته بود و پنهان ، که هر شنونده همچو منی را مجذوب می کرد . سخنانی خوب و گیرا که در قالبی درست در جای خود قرار گرفته بودند و به زیبایی گویندگان ، احساس بازیگران را منتقل می کردند . انگار که فیلم باز افرینی شده بود.
پس از گذشت سالها از دیدن فیلم ها یی از ان قبیل ، علاقه من بیشتر به سمت خواندن و مطالعه آثار ادبی مشهور بیشتر و بیشتر شد و یکی از آنها هم شکسپیر خوانی بود که در خشان ترین چهره ادبیات معاصر انگلستان است . و حتی می توان وی را سلطان ادب انگلیس نامید. زیرا وی در آثارش فضایی مملو از مسایل سیاسی و اخلاقی ، اضطاب و غم ، آرامش و تسکین خاطر ، کلام قوی و شناخت عمیق درونی و اندیشه هایی مملو از ایمان و انسان گرایی و تفکر و اندیشه های خلاق و تصویرهای ذهنی جذاب را با ذوق لطیف و زیبا و استادی هر چه تمام تر در بیان ، توصیف و ترسیم می کند.
با آزادی تمام در آثارش ، کلامش را باز گو می کند و در برابر عواطف انسانی انعطاف پذیر است و این خصوصیات و ویزگی های حاکی از نبوغ او را به بزرگترین نویسنده عصر الیزابت و نمایشنامه نویس والا مقام همه دوران های ادبی مبدل ساخته و سیمایی ادبی که شیوه بیان و استعداد و نبوغ او ،چنین نامش را جاودانه کرده است ..
هنوز یادم هست که دم در سینما عصر جدید ، مرحوم گرجی ایستاده بود و من هم بی غم و فارغ از همه عالم در عالم نوباوگی خویش ، با مشتی تخمه در دست و آدامسی در دهان به سالن سینما می رفتم و او هم مهربانانه دستی به سرم می کشید که " بابا جون این کتاب ها و فیلم ها را ببین که زبونت جون بگیره ! " راست می گفت پیرمرد !....دیدن و خواندن این آثار برای بچه های علاقمند به ادبیات واجب بود . و نمی دانم که الان انصاری کجا است ، اما هر کجا هست " خدایا به سلامت دارش ! " .
|