تلخ است نامردمی های این مردم
۱۰تیرماه سالروز بازداشت پدر حقوق بشر کردستان
عارف نادری
•
از تنهاییهای پدر گفته بودی و تلخیهای همرهان این راه، و آن ورتر پشت دیوارهای آشنای "اوین"، پدر این زندانی وجدانی برایت و برایمان از "کوردایهتی" و تنهایی کورد نوشته بود. سرگذشت تو و پدر، حکایت روزگار بیپدری و هیبت سهمناک سلولهای انفرادی نیست، این قصهی ذکر مصیبت کردبودن دیر زمانیست ما را روایت می کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۹ تير ۱٣٨۹ -
٣۰ ژوئن ۲۰۱۰
تونیای* عزیز:
از تنهاییهای پدر گفته بودی و تلخیهای همرهان این راه، و آن ورتر پشت دیوارهای آشنای "اوین"، پدر این زندانی وجدانی برایت و برایمان از "کوردایهتی" و تنهایی کورد نوشته بود. سرگذشت تو و پدر، حکایت روزگار بیپدری و هیبت سهمناک سلولهای انفرادی نیست، این قصهی ذکر مصیبت کردبودن دیر زمانیست ما را روایت می کند. تو خود راوی چند سالهی این اقیانوس بیداد و شکنندهی سکوت و سکون ظلمانی این سرزمین خفته به همراه پدر بودی. در "پیام مردم"، پدر از لزوم شناخت حقوق فردی و ملی مندرج در بیاننامه جهانی حقوق بشر و پیماننامههای الحاقیاش می نوشت و تو از درد کرد و کرد زن و زن کرد بودن. شما تمام آنروزها و این روزها ما را، این خفتگان عصر بیداری را با پدر فریاد می کردی، اگرچه ایامی نیز راهروهای بی دادگاه انقلاب را به جرم معصیت کبیرهی اندیشیدن و به انسان کرد اندیشه کردن سپری و تو نیز همچون پدر قضات جور را بارها پاسخ گفتی. با گذشت آن سالها تو و پدر هنوز نیز در دو سوی دیوارها، تنهایی کرد و رنج بودنی اینچنینی را نجوا و فریاد و تصویر و ترسیم می کنید.
تونیای عزیز،
اگرچه بسیاری وقت ها دیوار زمخت نامهربانی این مردم که پدر به تنهایی صلیب آنها را بر دوش میکشد بلندتر از دیوارهای اوین و سرخ گون تر از آجر فرشهای جماران است اما باکی نیست چرا که پدر بلند قامتتر از فاصلهها و مستحکمتر از دیوارهای سرد و مرده انفرادی 209، ما و دیگری را سخت تحمل می کند. زیرا نهایت کوچه همیشه بنبست نیست، مثل امروز که خاوران بسی با مسماتر از جماران و جمکران است، آخر پدر اساس نفس امروز و مفهوم سحرگاهان فردای این شب است.
تونیا، رفیق شفیق پدر،
شاید من نیز یکی از جمع آن نامردمانی باشم که شب هنگام و به ترس از چشم غرهی شب، شبانگاهان وطن را ترک گفتم تا بودن را در گریختن بدانم و ماندن را در بودنی در نبودن. اما پدر از خود میگریخت تا مطلق مردم باشد. تونیا، تو و من و ما نیک دانستیم و میدانیم که پدر چگونه خورشید شد و چه بارانی، این کویرستان "نیشتمان" را رنگ و طعمی دیگر بخشید...
رفیق عزیز پدر،
شاید تو بهتر از همه میدانی که فرزندان ملت بی پدر، بسی دشوارست که بودن پدر را درک و گرمای وجودش را برآورده بینند، نه اینکه چنین پنداری که دیوارها و فاصلهها بلندتر و پهنتر از صبر و حوصلهی ماست. نه، هرگز، ما خودمان کوتوله و ضعیفالنفس و مردنی جلوه میکنیم. از همه جنس دیواری دچار وحشتیم و حتی آسمان را نیز بر فرق خود دیواری تجسم می کنیم. رفیق مهربان پدر، چه بسیار فرزندان این سرزمین بی پدر، تنها پدر را از روی قاب عکس بالای تاقچه، چشمان منتظر مادر و نگاه ترحم آمیز همسایه میشناسند...
تونیا، احساس انسانی پدر،
هنوزم طنین صدای بیمار، اما جانبخش پدر، این وجدان دربند و این زندانی وجدانی، با من است، من و ما، همه شرمندهی پدر، اما اگر ما ذرهای همچو پدر بودیم، لااقل چند صباحی می شد که وطن را بابایی میبود. هر از چند گاهی که دختر کوچولوی "یعقوب مهرنهاد" را با قاب عکس پدر و دسته گل آغوشش می نگرم، میترسم که ناچار شویم مشعل به دست در کوچه پس کوچههای شهر در جستجوی گمشده انسان، آواره باشیم، و چه سخت است چنین یافتن و چنین نشانی...
تونیای عزیز،
فرزندان راستین وطن و عاشقان ماممیهن شما هستید، نه چونان من و مایی که از ترس سیاهی شب، شبانه وطن را به سیاه جامگان شبپرست ارزانفروش کردیم و شهامت فریاد کردن آزادی و سرودن سپیدهدمان فردا را نداشتیم. وطن با شما و ایستادگی و کلمات شما، با بودن و استقامت و پایداریتان جان میگیرد. چرا که صدای نفس تیشهی فرهادیتان عشق و رساترین فریاد است...
تونیا رفیق پدر،
ما شرمندگان پدر و وطن را با شرمساری خویش تنها بگذار، ما و دنیای تلخ نامردمیهایمان، تنها و تهی از انسان بودن، ما سخت تنهاییم...
اما تو و پدر، جان امروز، وجود فردا، آبروی وطن و مفهوم "بشر" هستید...
تونیا رفیق عزیز پدر...
• نامهای در جواب یکی از نامههای خانم تونیا کبودوند، دختر آقای کبودوند
Gerus46@yahoo.com
|