یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

غفلت ها، تصرف خاکریزها و کودتای خزنده
قسمت دوم و پایانی


ج. پاکنژاد


• آقای خمینی در تمامی دوران زمامداریش خشونت را تقدیس کرد و فرمان شکستن قلمها و بریدن زبانها و بردار کردن سرها را داد. او زمانی که اظهار پشیمانی میکرد عذر میخواست که چرا زودتر از این ها چوبه های دار را بر قرار نکرده است! امروز هم راه او همچمنان در نظام ولایت فقیه دنبال میشود و خطش، تقدس خشونت، روش حکومتی نظام حاکم بر ایران است. خط امام، تقدس خشونت و دوران زمامداری او آغازدوران سیاهی و تباهی در ایران است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۴ تير ۱٣٨۹ -  ۵ ژوئيه ۲۰۱۰


با یاد و خاطره حسین نواب صفوی و دیگر
شهدای راه استقلال و آزادی از کودتای سی
خرداد شصت تا به امروز،آنان که قربانی
کینه توزی قدرت طلبان و باز سازی استبداد
شدند


با شکست اسلام فقاهتی (به تعبیر آقای رفسنجانی) در انتخابات ریاست جمهوری، اختلاف بین جانبداران استقلال و آزادی که معتقد به حق حاکمیت مردم بودند با جریان استبداد و وابستگی که جملگی از هواداران ولایت فقیه بودند وارد مرحله جدیدی شد و همانطور که در قسمت اول این نوشته بدان اشاره شد، با چراغ سبز آقای خمینی برای تصاحب مجلس خیز برداشتند و چون هدف وسیله را برای آنها توجیه میکرد و از تقلب نیز ابایی نداشتند. کاندیداها که اغلب از حزب جمهوری اسلامی بودند از صندوق های رأی بیرون آمدند. آقای خمینی و سران حزب قبلا بر روی این نکته تاکید کرده بودند که رئیس جمهور کاره ای نیست و قدرت دست مجلس است. چهار روز پس از انتخاب آقای بنی صدر به ریاست جمهوری، بهشتی در یک سخنرانی مفصل، مواضع حزب جمهوری اسلامی را بیان و اعلام کرد. از جمله گفت «ما در مورد او موضعمان خیلی روشن است، تا جایی که در خط انقلاب اسلامی با حفظ هویت اسلامیش باشد مورد تائید ماست، هر جا که از این منحرف شد تذکر میدهیم، انتقاد میکنیم، اگر پافشاری کرد جلویش می ایستیم. تکلیف ما را اسلام روشن کرده، تازه رئیس جمهور خیلی کاره ای نیست، مسئولیت به عهده دولت و مجلس شورا است. دولت را هم رئیس جمهور معرفی میکند که با رأی مجلس شورا باید سر کار بیاید». (روزنامه جمهوری اسلامی ۹/۱۱/۵٨)
خط انقلاب و اسلام هم که از دید آنها معلوم بود. همان اسلام فقاهتی و ولایت فقیه و تکلیف هم همان تصاحب مجلس و در پی آن کنترل رئیس جمهور که در نامه سران حزب جمهوری اسلامی به آقای خمینی از آن یاد شده بود. اما قبل از انتخابات مجلس، اولین اختلاف بین این دو جریان مشخصا بین آقای بنی صدر از یک سو و آقای خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی و اقمارش بر سر چگونگی حل مسئله گروگان های سفارت آمریکا رخ داد. آقای بنی صدر بر این عقیده بود که گروگان ها باید از دست دانشجویان خارج و به دولت قانونی ناشی از رای مردم، تحویل داده شوند تا در مذاکرات علنی و رسمی با دولت آمریکا این مسئله حل و فصل شود. در مقابل، آقای خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی میگفتند باید تا تشکیل مجلس صبر کرد تا تکلیف آنها را مجلس معین کند. آقای بنی صدر در برخی از سخنرانی های خود به مخالفت با ادامه گروگانگیری و مسائل و مشکلاتی که در رابطه با گروگان ها بوجود آمده بود اشاراتی میکرد. او معتقد بود که عمل گروگانگیری روحیه مردم امریکا را که پس از جنگ ویتنام دچار انفعال شده بود به روحیه تهاجمی باز میگرداند و این عمل نتایج و عواقب خوبی را برای انقلاب، ایران و منطقه بلکه جهان نخواهد داشت. در آن زمان بر او معلوم شده بود که یکی از اهداف گروگانگیری و طراحان آن، دقیقا باز گرداندن این روحیه وتسلط افراطی ترین جریان راست بر سیاست آمریکا است و نکته جالب اینکه ملاتاریا – عنوانی که هادی غفاری برای روحانیت حاکم بکار برد- شریک معتبری برای اجرای این طرح بود. اخیرا سردار مشفق رئیس اداره اطلاعات ستاد کل سپاه در سخنان «محرمانه» خود، در جمع «خودی ها»، در مشهد، گروگانگیری را طرحی آمریکائی توصیف می کند که توسط «عامل» آنها، یعنی موسوی خوئینی ها، در ایران اجرا شده است. او توضیح می دهد که سرویس های اطلاعاتی امریکا، به ماموران خود آموزش می دهند که، برای مقابله با حرکت های انقلابی، یک کار اینست که به سفارت آمریکا حمله و اشغال شود. هدف از این کار، مجوزساختن برای مداخله آمریکا برای بازگردان وضعیت به وضعیت سابق در این گونه کشورهاست. در همین سخنرانی، او مدعی است اسناد و مدارک قطعی بر عامل سرویس های جاسوسی غرب بودن خوئینی ها، وجود دارند. توضیح می دهد که او، با این عمل، آقای خمینی را در برابر عمل انجام شده قرار داده بود. در همین رابطه مهندس سحابی از اعضای شورای انقلاب چنین می گوید: «دعوا بر سر گروگان ها، حل مسئله سفارتخانه و بعد انتخابات، بیشتر بین بنی صدر و قطب زاده و این روحانیون بود... بنی صدر و قطب زاده از رفتار بچه ها (دانشجویان) واقعا عصبانی بودند. هر روز هم درگیری می شد. بچه ها کارهایی می کردند... دائم عصبانی بودند، هر شب بحث بود. بحث دائمی بین بنی صدر و قطب زاده و این روحانیون شورای انقلاب و حزب جمهوری وجود داشت، مهمترین مسئله این بود. روحانیون (با گروگانگیری) مخالف بودند، همه آنها با گروگانگیری مخالف بودند، ولی میگفتند موجی راه افتاده ما بایستی بر این موج سوار شویم. حرف مرحوم بهشتی این بود. بنی صدر طرفدار برخورد قاطع و جدی و علنی و صریح بود، خودش هم این کار را می کرد. اینها (روحانیون شورای انقلاب) نمیکردند. بنی صدر با این ها دعوا داشت».
    بدین ترتیب آقای خمینی وسیله خیانتی بزرگ به ایران و انقلاب مردم آن شد که محاصره اقتصادی ایران و سپس ماجراهای طبس و نوﮊه و سرانجام جنگ عراق با ایران و حمایتهای غرب از آن با خسارات عظیم جانی و مالی که در پی داشت از ثمرات شوم آن است. اختلاف بر سر راه حل مسئله گروگانها در حالی اوج میگرفت که هنوز نوار سخنان بهشتی که در جمع محارم ادا کرده و در آن گفته بود از گروگانها باید مثل یک آتو علیه بنی صدر و کارتر استفاده کرد، انتشار نیافته بود. روحانیون قدرت طلب به خصوص آنها که در حزب جمهوری اسلامی گرد آمده بودند، همانها که در نامه ۲٨/۱۱/۱٣۵٨ خود به آقای خمینی نوشته بودند که «پیش از پیروزی و بعد از آن و امروز معتقد بودیم و هستیم که نظام اسلامی در ایران بدون پشتوانه ای از تشکیلات مذهبی – سیاسی تضمین دوام ندارد» در تدارک کار خود برای برقراری نظام مورد نظرشان اقداماتی از جمله گفتگو با آمریکایی ها را انجام دادند. در این زمینه، از جمله میتوان به جلسه محرمانه ای که در آستانه پیروزی انقلاب و خروج شاه از ایران با حضور آقایان موسوی اردبیلی و مهندس بازرگان در منزل آقای فریدون سحابی تشکیل شد، اشاره کرد که در آن جلسه سولیوان سفیر وقت آمریکا نیز حاضر بوده است. در این جلسه توافق میشود رﮊیمی با اتحاد ارتش و روحانیت تشکیل شود (جلد دهم اسناد لانه جاسوسی، خاطرات سولیوان، خاطرات مهندس بازرگان). شاید در همین راستا بود که پس از کشف کودتای نوﮊه، آقای بهشتی در پی انجام اجرای کودتای حزب جمهوری اسلامی می شود و در شورای انقلاب، در غیاب رئیس جمهور، طرحی را پیشنهاد میکند که بنا بر آن ارتش منحل میشد و کمیته ای مرکب از نمایندگان شورای انقلاب و سپاه و دادگاه انقلاب اداره امور کشور را در دست می گرفت. مرحوم مهندس بازرگان در این جلسه ضمن مخالفت با آن از این طرح به عنوان کودتا علیه رئیس جمهور یاد می کند. حل مسئله گروگان ها توسط آقای بنی صدر میتوانست تضعیف بیشتر مواضع آقای خمینی و سران حزب را بدنبال داشته باشد. لذا همانطور که بهشتی گفته بود، از آن به عنوان ابزاری علیه آقای بنی صدر و کارتر! باید استفاده میشد. انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و رقابت های انتخاباتی این فرصت را برای آنها فراهم آورد تا با تماسهایی که با مقامات و افراد وابسته به جناح رقیب کارتر یعنی ریگان و بوش گرفتند پیشنهاد به تاخیر انداختن آزادی گروگان ها تا شکست کارتر و پیروزی ریگان را مطرح نمایند. از جمله این تماس ها میتوان به تماس و گفتگوی آقای خامنه ای با سرهنگ اسکات در تبریز و تماس نماینده آقای خمینی در واشنگتن با نمایندگان ستاد انتخاباتی ریگان (ﮊرﮊ آلن و مک فارلین و سیبرمن) و تماسهای فرستاده های آنها با امریکائیان در هتل رافائل در پاریس و همچنین در مادرید، یاد کرد. افشای این ماجرا بعدها اکتبر سوپرایز نام گرفت. کتابهای بسیاری در افشای این زد و بند انتشار یافته اند از جمله کتابها و تحقیقات آقای بنی صدر و دیگری تحقیقات روبرت پاری محقق و نویسنده آمریکایی مشهورترین آنها هستند. بدین ترتیب بود که بر خلاف اصل استقلال با قرار مدارهایی که با آمریکا گذاشتند، اولین گام در جلب حمایت خارجی از کودتا علیه رای مردم را برداشتند و تلاشهای آقای بنی صدر برای آزاد سازی گروگانها از دو سو،در ایران و آمریکا با مانع روبرو شد. اساسی ترین حربه که حزب جمهوری اسلامی در مخالفت با آقای بنی صدر و اجرای طرح کودتای خزنده علیه او در دست داشت، کسب اکثریت نمایندگان مجلس با توسل به تقلب و سپس تعیین نخست وزیری بود که رئیس جمهور را فلج کند. تا او قادر به اجرای سیاست ها و برنامه خود نباشد. آنها برای نیل به این هدف حتی به سراغ مخالفینی که چشم دیدنشان را نداشتند نیز رفتند. دکتر کریم سنجانی از رهبران جبهه ملی در این باره میگوید: «... در همین زمان باز عرض میکنم مدتی جلوتر یا عقب تر، برای اینکه تواریخ وقایع کاملا در نظرم نیست، یک نفر از دوستان ما و از مرتبطین با آقایان روحانیون که مقام دولتی نسبتا مهمی هم داشت، محرمانه به دیدن من آمد و از من خواهش کرد که اسم او را نبرم. او از طرف آقای خمینی ماموریت داشت و به من گفت آقا فرموده اند آیا حاضر هستید که ریاست دولت را قبول کنید؟ در آن موقع اختلاف بین بنی صدر و حزب جمهوری اسلامی شدت یافته بود.
س- در باره تعیین نخست وزیر؟
ج- بلی بر سر تعیین نخست وزیر و وزراء
س- که شما نخست وزیر بنی صدر بشوید؟
ج- بله که من نخست وزیر بشوم. در این تاریخ مجلس هنوز رسما تشکیل نشده بود ولی در شرف افتتاح بود. سوابق رفتاری که در این مدت با من شده، سوابق انتخابات کرمانشاه و سوابق بسیج عشایری و غیره را به خاطر آوردم و متحیر شدم. پرسیدم که به چه ترتیب باشد؟ از جواب مبهمی که آن رابط به من داد، فهمیدم که مرا به عنوان محلل میخواهند و غرض این است که با رئیس جمهوری در بیفتم. دیدم که چنین کاری شایسته من نیست که آلت دسته بندی های سیاسی بشوم و بعد هم مرا بدتر از بازرگان قربانی بکنند. قاطعانه معذرت خواستم. در آن روزها گفتگوی دو سه نفر دربین بود از جمله از من استمزاج کردند و رد کردم. (به نقل از خاطرات دکتر کریم سنجابی- طرح تاریخ شفاهی ایران- به کوشش حبیب لاجوردی).
   سرانجام نخست وزیری که ضد بنی صدر عمل کند را در شخص رجائی یافتند. زیر فشار آقای خمینی، آقای رجائی، توسط آقای بنی صدر، بعنوان نخست وزیر به مجلس معرفی شد. اما او قید کرد که مسئولیت دولت را نمی پذیرد. خود آقای بنی صدر یکی از اشتباهات و غفلت ها را به اجبار پذیرفتن آقای رجایی به عنوان نخست وزیر می شمارد. حمله صدام حسین به ایران، ابتدا آقای خمینی و جناح ولایت فقیه را وحشت زده کرد. با توجه به وضعیتی که با دستگیری سران ارتش و فرماندهان آنها بوجود آمده بود و عملا آقایان ولایت مابان، ارتش را فلج کرده بودند تصور می کردند که شکست در جنگ حتمی است. جانشین رئیس ستاد ارتش نیز زمان مقاومت ارتش را ۴ روز برآورد کرده بود. سران حزب جمهوری زمینه سازی می کردند که مسئولیت شکست را که اگر روی می داد خود با فروپاشی ارتش مسبب آن بودند، بر دوش آقای بنی صدر بگذارند و او را برای همیشه از صحنه سیاسی دور کنند. اما آقای بنی صدر کار بازسازی ارتش را با دموکراتیزه کردن ارتش به نیروهای توانمند در این ارگان سپرد. ارتش بازسازی شد و در ظرف کمتر از شش ماه نیروهای مسلح ایران با فداکاریهای بی مانند نه تنها نیروهای تجاوزگر را نخست مهار و سپس ناگزیر از عقب نشینی کردند، بلکه صدام را تا پای پذیرفتن قرار داد آتش بس و صلح و پرداخت غرامت نیز بردند. از این رو بود که هراس به دل سیاهشان افتاد و گفتند: اگر نصف ایران از دست برود بهتر از آن است که بنی صدر در جنگ پیروز شود. نزد آقای خمینی رفتند و به او گفتند که امروز شما به زحمت از پس محبوبیت بنی صدر بر می آئید اگر او در جنگ پیروز شود، سوار بر تانکها، پیروزمندانه به تهران می آید و دیگر فلک هم حریف او نخواهد شد و همه چیز از دست میرود. اخیرا آقای شمخانی در مصاحبه با تلویزیون جمهوری اسلامی این وسوسه را که بهشتی و هاشمی رفسنجانی و خامنه ای به جان آقای خمینی انداختند، تکرار کرد. کارشکنی در امر جنگ که یا با پیروزی بر مهاجمین و یا تلاشهای هیئت های میانجی میتوانست به این جنگ خانمانسوز که در سود غرب و اسرائیل شروع شده بود پایان بدهد، یکی از کارهای روزمره ولایت فقیه خواهان شده بود. روزی آقای رجایی، نخست وزیر، سخنرانی میکرد و میگفت پیروزی که با این ارتش بدست بیاید را نمیخواهیم و روزی دیگر آقای رفسنجانی که رئیس مجلس بود، در حالیکه میلیونها دلار اسلحه ای که در دوران شاه خریداری شده بود و همچنین رکن اصلی تجهیزات ارتش ایران را اسلحه آمریکایی تشکیل میداد، میگفت ما نیازی به اسلحه آمریکایی نداریم!. آقای خمینی برای استقرار نظام اسلامی مورد نظر خود و تحمیل ولایت فقیه به مردم ایران باید مانع اصلی یعنی رای مردم را بی اعتبار میکرد. ابتدا سعی کرد آقای بنی صدر را به بیراهه ای بکشاند که خود در آن بود. آقای بنی صدر سعی داشت که آقای خمینی را به تعهدی که با مردم، در نوفل لو شاتو، بسته بود پایبند کند. نامه هایی که او به آقای خمینی نوشته و در کتاب نامه ها گرد آوری شده گواه این امرند. آقای بنی صدر سعی کرد تا اختلافات را از طریق مردم و با مراجعه به آرای عمومی حل کند. لذا، بر طبق قانون اساسی تقاضای رفراندوم کرد. رفسنجانی در این باره در کتاب عبور از بحران مینویسد: «جمعه ۱ خرداد صبح زود از دماوند به خانه آمدیم. کارهای جاری را انجام دادم. احمد آقا خمینی تلفنی پیشنهاد کرد که نهادها تبریک پیروزی را به خدمت امام بدهند که فرمانده اصلی قواست. اگر این پیشنهاد با اشاره امام باشد، حاکی از تصمیم امام در مورد فرماندهی نیروهای مسلح است و این به علت موضع تشنج آفرین آقای بنی صدر در این چند روز اخیر است. مخصوصا در رابطه با طرح رفراندم "مصدق بازی" اوست که اگر بر فرض محال چنین پیش بیاید بی شک ریاست جمهوری را هم از دست خواهد داد. آقای بنی صدر سخت در اشتباه است.....» در این روز آقای رفسنجانی و هم چنین آقای خمینی نگرانی خود را از محبوبیت آقای بنی صدر نزد ارتشیان و هم چنین نزد مردم که ناشی از رهبری او در اداره جنگ است را بروز میدهند. آنها با توجه به افکار عمومی نسبت به خود میدانستند اگر چنین رفراندومی برگزار شود حتما بازنده اند. پس به مخالفت با آن پرداختند و حتی آقای خمینی در یک اقدام شگفت انگیز دریک سخنرانی، با عصبانیت با اشاره به رفراندوم گفت اگر ملت بگوید بله من میگویم نه! آقای خمینی چون مطمئن شد آقای بنی صدر راه استقلال و آزادی را رها نمیکند و تن به ولایت مطلقه او نمیدهد تصمیم به کودتا و برکناری او گرفت. انجام مرحله پایانی کودتا را بر عهده مجلس گذاشت. آقای رفسنجانی دراین باره میگوید:
   «عبور از بحران- ۲۵ خرداد... جلسه هیئت رئیسه داشتیم، در مورد کیفیت طرح سلب کفایت سیاسی بنی صدر، شب در دادگستری، جلسه مشورتی قوای سه گانه با سپاه و... بود که در کیفیت حرکت سیاسی و تبلیغات و دستگیری سران مخالفان محارب و مسائل روز تصمیم گیریهایی شد.
   احمد آقا تلفن کرد و گفت: امام میفرمایند، زودتر مجلس در مورد آقای بنی صدر، تصمیم بگیرد. امروز بنی صدر، جواب مغرورانه ای به اظهارات امام داده، معلوم است، نمیخواهد به راه بیاید.»
   اما جواب آقای بنی صدر به سخنان آقای خمینی چه بود که آقای رفسنجانی آنرا مغرورانه میخواند؟
به نقل از کتاب نامه ها:
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت آیت الله العظمی خمینی
هنوز فرمایشات شما را به تمامی نشنیده ام. اما این هشداری که مرتب از رادیو پخش میشود، را شنیدم، این جواب را عرض میکنم:
۱-به دفعات عرض کردم. بازعرض میکنم اینجانب در هیچ اتحادی وارد نشده ام. خبرهایی که در پیام های قبلی شما بود، محتوایی منطبق با واقعیت نداشت. در مراجعت به تهران هم به علت کسالت، وهم به علت اینکه در معرض این گونه حرف و نقل ها قرار نگیرم، از پذیرفتن اشخاص خودداری کردم. فکر کنید شاید کسانی هستند که میخواهند کار کشور را به همین ترتیب که ملاحظه می شود به نابودی کشانند و خبرهای دروغ را به شما می رسانند تا شاید شما و کشور را از فرزند متعهد و لایق خود محروم سازند.
۲- آیا قانون باید درباره همه به تساوی اجرا شود، یا به تبعیض؟ اگر راهپیمایی و تظاهرات نباید انجام گیرد پس این چند روزه چرا گروه معین آزادند در خیابانها تظاهرات کنند و ناسزا و شعار دهند؟ بجان مردم بیفتند و بزنند و بگیرند و ببرند؟ روزاول ماه مه (روز کارگر) به گروه هایی که به غیر دین عقیده دارند، اجازه اجتماع داده شد کسی متهم به شرکت در وحدت نشد.
٣- آیا شورای عالی قضایی و بقیه که فرموده اید اینجانب نباید بگویم آنها را قبول ندارم باید طبق قانون اساسی تشکیل شود یا خیر؟ و باید طبق قانون عمل کنند یا خیر؟ آیا شورای عالی قضائی حق وضع قانون دارد یا نه؟ اگر ندارد اینجانب که باید مجری قانون اساسی باشم، حق دارم بگویم وضع قانون نکند یا خیر؟ اگر دادستان انقلاب که هیچ یک از شرایط قاضی در او جمع نیست، بر خلاف قانون اساسی و قانون مطبوعات روزنامه ها را توقیف کرد، باید بگویم چرا خلاف قانون عمل میکند یا خیر؟ و اگر مردم را به استقامت در برابر قانون شکنی آشکار خواندم، دعوت به شورش کردم یا دعوت به قانون؟
۴- گمان اینجانب اینست که رفتار شما در حق اینجانب عادلانه نیست. اینجانب هیچ نیت بدی نسبت به شما و کشور نداشتم. با کمال صداقت خدمت کردم. وضعیت کشور بحرانی است تا وقتی که بنا بر اجرای قانون نشود، بحرانی تر میشود. این است که هر وقت که خونسردی باز آمد، اجازه بفرمائید بحث آزادی که قبلا اجازه نفرمودید، با مسئولان قوای سه گانه انجام گیرد. اینجانب به رای مردم همواره پایبندم. گمان نیز نمی کنم کسی باشم که خلاف خواست مردم عمل کرده باشم یا بکنم. عصبانیت شما به هر اندازه که باشد از صداقت اینجانب نسبت به شما کاسته نمی گردد. باز هم به حکم وظیفه دینی عرض می کنم کلید آرامش کشور در دست شماست. اطمینان بدهید قانون و تمام قانون اجرا می گردد. اگر آزادی اجتماع طبق قانون اساسی باید برای همه باشد و اگر شما مصلحت نمی بینید، پس هیچ گروه نباید اجتماع کند، در باره مطبوعات هم همینطور. سایر امور نیز همینطور. تاکید می کنم، رفتار شما هرچه باشد اینجانب تعهد خود را نسبت به شما نقض نمیکنم.
ابوالحسن بنی صدر
۲۵خرداد ۱٣۶۰.»
   در این نامه به خوبی آشکار است که آقای بنی صدر سعی دارد تا آقای خمینی را به اجرای قانون اساسی وادارد و بر عکس آقای خمینی از او اطاعت میخواهد و اینکه مقاماتی را که او خلاف قانون اساسی، بنا بر ولایتش گمارده است را به رسمیت بشناسد و به اصطلاح آقای رفسنجانی به راه بیاید. در حالی که آقای بنی صدر در جبهه های جنگ درگیر دفاع از ناموس کشور و عقب راندن تجاوزگران بود، همانطور که در نامه قید شده است، هر روز گروه های فشار و چماقداران که نام حزب الله بر خود نهاده بودند به تحریک سران حزب جمهوری اسلامی، تحت حمایت کمیته و سپاه، خیابانها را به اغتشاش میکشیدند و در مقابل مجلس تجمع میکردند تا زمینه کودتا فراهم آید. حتی از انداختن بمب به محل اقامت آقای بنی صدر که همسر و پسر خردسال او نیز در آن اقامت داشتند ابایی نداشتند. از جمله، آقای رفسنجانی در خاطرات خود میگوید: «۲۵ خرداد... خبر رسید که امام در ملاقات علمای مازندران، مطالب مهمی علیه ملی گرایان و بنی صدر گفته اند. جبهه ملی و گروه های محارب اعلان راهپیمایی علیه حکومت کرده بودند و امام با این بیانات، باعث شدند که جرئت آمدن به خیابان را نکنند و در عوض مردم حزب اللهی به خیابانها ریختند و شعارهای تند، مبنی بر عزل بنی صدر و محاکمه و اعدام بنی صدر و ملی گرایان دادند... نزدیک غروب، صدای انفجار مهیبی آمد. بعدا معلوم شد، در حیاط کاخ مسکن بنی صدر، انفجار رخ داده. ممکن است کار خودشان باشد و ممکن است از مخالفانشان. بعدا روشن خواهد شد...».
    اما چرا آقای خمینی، و در کل ملاتاریا، نیازمند کودتا بود؟ آقای بنی صدر در نامه ای به آقای خمینی یادآور میشود که استعفای او نزد آقای خمینی است و او میتواند هر زمان که لازم دید منتشر کند. چرا آقای خمینی به جای اعلام استعفای آقای بنی صدر، که ظاهرا دردسر کمتری نیز داشت، کودتا را برگزید؟ اگر او راه اول را بر میگزید، احتمال قریب به یقین این بود که با توجه به محبوبیت آقای بنی صدر، مردم با این عمل مخالفت میکردند و با بیرون آمدن و تظاهرات خواستار بازپس گرفتن استعفاء میشدند. در صورتی که آقای خمینی این خواسته مردم را اجابت و آقای بنی صدر استعفای خود را پس می گرفت، از آن پس، به سختی میشد توقعات قانونی اورا را نادیده گرفت. بدین ترتیب او میتوانست با تشکیل حکومت و هیئت وزیران مورد نظر خویش برنامه های اصلاحی و اقتصادی خود را اجرا کند. اما ایران در رشد و پیشرفته مطلوب آقای خمینی نبود او یکبار گفته بود که آقای بنی صدر میخواهد ایران را سوئیس و فرانسه بکند در حالیکه مردم برای اسلام انقلاب کرده اند. او در پی استقرارحکومت اسلامی مورد نظرش بود. لذا راه دوم، یعنی کودتا، را بر گزید تا ولایت مطلقه خود را بر جامعه تحمیل کند. برای این کار نیازمند به کارگیری تمامی ابزارها از بستن فله ای روزنامه ها تا دستگیری های گسترده و شکنجه و اعدام دیگراندیشان بود. در خرداد خونین ۶۰ و ماههای بعد از آن، جنایتها وسعتی باور نکردنی به خود گرفتند. این خط خونین هم چنان از مبارزان و آزادیخواهان و دگر اندیشان قربانی میگیرد. آقای خمینی در تمامی دوران زمامداریش خشونت را تقدیس کرد و فرمان شکستن قلمها و بریدن زبانها و بردار کردن سرها را داد. او زمانی که اظهار پشیمانی میکرد عذر میخواست که چرا زودتر از این ها چوبه های دار را بر قرار نکرده است! امروزهم راه او همچمنان در نظام ولایت فقیه دنبال میشود و خطش، تقدس خشونت، روش حکومتی نظام حاکم بر ایران است. خط امام، تقدس خشونت و دوران زمامداری او آغازدوران سیاهی و تباهی در ایران است. غفلت از خط او و طلایی خواندن دوران زمامداریش و آرزوی بازگشت به آن دوران، جفای بزرگی به حق حاکمیت مردم است. گویای عدم باور به این حق نیز میباشد زیرا دو خط، یکی خط امام که نتیجه اش ولایت مطلقه فقیه است با خط استقلال و آزادی که به استقرارحاکمیت ملت تحقق می بخشد، در تضاد هستند.

jmpaknejad@yahoo.fr


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست