یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

آی عشق، آی عشق ...
نگاهی به «نامه‌های غلامحسین ساعدی به طاهره کوزه‌گرانی»


حمید بخشمند


• کتابِ «نامه‌ها» دربرگیرنده‌ی ۴۱ نامه [ی عاشقانه] از غلامحسین ساعدی به دختری تبریزی به اسم طاهره کوزه‌گرانی است که «به نظر می‌رسد اکثر نامه‌ها بی‌پاسخ هستند و اگر پاسخی هم باشد اطلاعی از آن‌ها نیست. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۷ تير ۱٣٨۹ -  ٨ ژوئيه ۲۰۱۰


 اگر «طفیلِ هستی عشق‌اند آدمی و پَری» پس چه عجب اگر «آدم»‌ی همچون دکتر غلامحسین ساعدی‌ِ روان‌پزشک، غلامحسین ساعدیِ داستان‌نویس و گوهرمرادِ نمایش‌نامه‌نویس، در سال ۱٣٣۲، همان «سالِ بد/ سالِ شک/ سالِ اشک» هنوز «نوزده سالش شده و نشده، پاک و پاک، بی‌آن که غل و غش و شیله پیله‌ای در کارش باشد پریده تو تله‌ی عشق و الفت نسبت [به] طاهره‌ی عزیز»؛ بانویی که نام کامل‌اش طاهره کوزه‌گرانی بود، و حالیا مدفون در گورستان مارالان تبریز، با سنگ قبری که رویش نوشته شده: «سرانجام یک زندگی - آرام‌جای کسی که میان استخوانهای گوهرمراد آواز میخواند»! مگر نه این است که به گفته‌ی خیّام، همه‌مان، عاقبتْ خاکِ گِلِ کوزه‌گران خواهیم شد! پس چه عجب از عاقلْ‌مردی چون غلامحسین ساعدی که مآل‌اندیشانه «زان پیش‌تر که از سرِ ما کوزه‌ها کنند» «عزم کارِ صواب» کرده و خود را سپرده به دست پُررحمتِ عشق.
عجب امّا از حافظِ شیراز است که می‌گوید: «عاشق شو! اَر نه روزی کار جهان سرآید/ ناخوانده درسِ مقصود از کارگاهِ هستی». می‌پرسم: عاشق شدن اختیاری‌ست جناب لسان‌الغیب؟ دستِ خودِ «آدم» است که عاشق بشود یا نشود؟ عشق، قرص ویتامین است که با خوراندن آن به کسی بشود سلامت‌اش را تضمین کرد، یا ... ورزش صبح‌گاهی‌ست، مثلاً، که آدم‌های کم‌تحرّک را به تمرین‌اش دعوت کنیم؟ شما خبره‌ی این کار هستید و بهتر از هر کس دیگر می‌دانید که وقتی طرف «مُستعدّ» عشق‌ورزی نباشد فرمانِ «عاشق شو!» گرهی از پُرشمار گره‌های فروبسته‌ی او نخواهد گشود. وانگهی، عکسِ قضیّه هم صادق است: نمی‌توان کسی را از گرفتار شدن در دام عشق برحذر داشت. گستاخی نباشد استاد، عشق اگر با تمایلاتِ تنانی صرف و زودگذر عوضی گرفته نشود، طاس لغزنده‌ای‌ست که چون در آن فروافتادی، کلّه‌پا می‌شوی می‌روی تا تَه. و همین پدیده‌ی ذوالفنون است که در کار خویش، شریف و وضیع، عارف و جاهل، پیر و جوان، زن و مرد، موحّد و مشرک نمی‌شناسد. ٣۰۰ سال پیش از آن که تاریخ میلادی آغاز شود، در یونان باستان زنِ فیلسوفی هیپارخیا نام، که رفته بود پیش کراتسِ کلبی مسلک (cynic) فلسفه بخواند، چنان عاشق استاد می‌شود که به همه‌ی خواستگاران ثروت‌مند، با اصل و نسب و خوبروی‌اش جوابِ رد می‌دهد و در عوض، آموزگارِ فقیر، بدگِل، لیک دانا را به همسری برمی‌گزیند و پدر و مادرش را تهدید می‌کند که اگر او را به زنی به کراتس ندهند، خود را خواهد کشت. یا در فرهنگ خودمان، شیخ صنعانِ عابد و زاهد را داریم که پیرانه‌سر به عشق دختری مسیحی نه فقط دل، که دین نیز می‌بازد، خرقه رهنِ خانه‌ی خمّار می‌کند، زنّار می‌بندد و به شکرانه‌ی عشق و به فرمان معشوق، خوک‌چرانی پیشه می‌کند. شما بگیرید که همه‌ی قصه‌های عاشقانه‌ی یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، وامق و عذرا، محمود و ایاز، شمس و مولانا، رومئو و ژولیت و... صدها نوع از این، از خودی و بیگانه، همه از دَم «افسانه»‌یی بیش نباشند. امّا آیا کثرت و استمرارِ چنین «افسانه»‌هایی در طول تاریخ، ره به وجود واقعیت انکارناپذیری به نام «عشق» نمی‌برند؟ غرض این که، عشق «رخداد»‌ی است به‌دور از هر امر و نهی‌یی که فقط حادث می‌شود. یک اتفاق، یک حادثه، که وقتی زمینه‌اش فراهم شد، چون آذرخشی روی خواهد داد. آن‌ها که عاشق‌اند می‌دانند چه می‌گویم و از چه می‌گویم.
به هر روی، اخیراً کتابی با عنوان «نامه‌های غلامحسین ساعدی به طاهره کوزه‌گرانی» برای نخستین بار، در بهار همین امسال (٨۹) توسط نشر مشکی در ۱۰٣ صفحه و به قیمت ٣۰۰۰ تومان منتشر شده است. با نشر این کتاب می‌توانیم بر سیاهه‌ی آثار ساعدی یک اثر دیگر هم علاوه کنیم. کتابِ «نامه‌ها» دربرگیرنده‌ی ۴۱ نامه [ی عاشقانه] از غلامحسین ساعدی به دختری تبریزی به اسم طاهره کوزه‌گرانی است که «به نظر می‌رسد اکثر نامه‌ها بی‌پاسخ هستند و اگر پاسخی هم باشد اطلاعی از آن‌ها نیست. در عین حال از تعداد ۴۱ نامه‌ی موجود ۱٣ نامه‌اند بدون تاریخ که با توجه به اطلاعات موجود در نامه‌ها و بر اساس حدس و گمان در لا‌به‌لای نامه‌ها قرار گرفته‌اند.» (ص ۱۱).   
عجب امّا از ترتیب‌دهنده/ ترتیب‌دهنده‌گانِ مجموعه‌ی «نامه‌های غلامحسین ساعدی به طاهره کوزه‌گرانی» می‌رود که در ابتدا یا انتهای کتاب، در خصوص شخصیتی که مخاطب نامه‌هاست، از هر گونه اظهار نظری، حتّی شده یک خط، دریغ ورزیده‌اند! طرفِ عشقِ ساعدی در این مجموعه، به‌خاطرِ کوتاهی متولّیان چاپ و نشر در ارائه‌ی کم‌ترین معلوماتی در باره‌ی دریافت‌کننده‌ی نامه‌ها، دست‌کم به زعم من، بیش‌تر به طرح‌ ثابت و کلیشه‌ای (به‌جای تصویر مشخص) اعلامیه‌های ترحیم و تذکّرِ زنانه می‌ماند که فقط جنسیّت متوفّا را معلوم می‌کنند و لاغیر. «از هر طرفی که گوش کردم/ آواز سئوال حیرت آمد».
نکند به‌گمان متولی/ متولیان میراث معنوی طاهره کوزه‌گرانی اشارتی به هویّت آن «عزیز»، تجاوز به عنف در «حریم خصوصی» متوفّا تلقّی ‌شده باشد(!) ناشرِ نامه‌ها در ابتدای کتاب آورده است: «نامه‌های این کتاب بخشی از زندگی یکی از بزرگ‌ترین نویسنده‌گان این سرزمین و در نتیجه بخشی از تاریخ ادبیات معاصر ماست. از سوی دیگر این نامه‌ها بخش بسیار خصوصی زندگی یک انسان به‌نام غلامحسین ساعدی است و ناشر در تردید میان این دو نکته» (ص ۷). امّا او به مشتریان کتاب‌اش توضیح نمی‌دهد که بالاخره به چه توجیهی کفّه‌ی «تردید»‌ش بالاتر ایستاده است. آقای حامد احمدی هم، بی‌آن که به موقعیت خودش در ارتباط با چاپ نامه‌ها اشاره‌ای کرده باشد‌، در مقدّمه‌ای سه صفحه‌ای بر کتاب، همین تردید را از خود بروز می‌دهد: «در گیر و دار آماده کردن این نامه‌ها برای چاپ همیشه با خودم درگیر بودم که آیا این کار، کار درستی است؟ این که نامه‌های کاملا شخصی یک نفر را بخواهی چاپ کنی، خصوصی‌ترین بخش زندگی یک نفر را فاش کنی ...». او امّا برخلاف ناشر، مستمسکی برای انتشار نامه‌های خصوصی غلامحسین و طاهره یافته و از این طریق با «درگیری درونی»‌اش کنار آمده است: «با مطالعه‌ی این نامه‌ها احساس می‌کردم قطعه‌ی گم‌شده‌ی زندگی و آثار ساعدی همین نامه‌هاست. آن چیزی که پازل حیات و آفرینش ساعدی را کامل می‌کند» (ص ۱۰). مقدّمه‌نویس نامه‌ها امّا به‌رغم اعتراف به این که: «بزرگ‌مرد ادبیات ایران دیوانه‌ی دختر تبریزی است که همه‌ی هم‌نسلانش مشتاق آنند که بدانند او کیست که چنین خالق عزاداران بیل و واهمه‌های بی‌نام و نشان و ... را افسون کرده و از کوچک‌ترین بهانه‌ای برای نامه نوشتن به او دریغ نمی‌کند، حال در بیمارستان باشد یا پادگان یا هنگامی که دل‌اش بد جوری گرفته است...» (ص ۱۰) کم‌ترین معلوماتی از این «دختر تبریزی» در اختیار «همه‌ی نسلانش [که] مشتاق آنند بدانند او کیست» قرار نمی‌دهد. نه او، و نه آقای مهرداد کامروز. آیا به گمان‌ ایشان این کار خلاف عفت است و ناخوان با عرف و فرهنگ ما؟ بخصوص اگر زنی، بانویی، برگزیده‌ی فرزانه‌ای چون ساعدی باشد؟ بخصوص‌تر آن که آن زن در زمان چاپِ نامه‌ها روی در نقاب خاک کشیده باشد؟ و بخصوص‌ترتر این که «وقتی می‌شنوی طاهره هنگام شنیدن خبر فوت ساعدی به قصد کندن اعلامیه‌ی او تا «پیر» می‌رود و اهالی مارالان نمی‌دانند که او همان کسی است که ساعدی دیوانه‌وار دوست‌اش داشته، چه می‌کنی؟» (ص ۱۰). به‌راستی آقایان احمدی و کامروز چه توجیهی دارند برای سخن نگفتن‌شان در خصوص آن «عزیز»؟ این درست که ما در جامعه‌ای سنّتی، زنده‌گی که نه، بل «نفس می‌کشیم»، و باز هم درست که گفتن و نوشتن بعضی حرف و سخن‌ها شاید (!؟) برای بازماندگان طاهره کوزه‌گرانی، ناخوان با عرف و عادت و سنّت باشد. امّا به کدام گوشه‌ی قبای این «سنّت» برمی‌خورد اگر بر خواننده‌ی نامه‌ها معلوم می‌گشت که مرحومه‌ی مغفوره «طاهره کوزه‌گرانی» فرزند کدام پدر و مادر بوده، در چه سالی چشم به این جهان گشوده و چه سالی چشم بر آن فروبسته؟ تحصیلات‌اش تا چه پایه بوده؟ و غیره. بر فرض مثال، در مورد دکتر ساعدی این را می‌دانیم که او در دوره‌ی مهاجرت، سال ۶۱ در پاریس با خانم‌ بدری لنکرانی ازدواج کرد. طاهره کوزه‌گرانی چطور، او هم با کسی ازدواج کرد یا نه؟ او از ازدواج ساعدی مطّلع گشت یا نه؟ و اگر آری، عکس‌العمل عاطفی‌اش چگونه بود؟ بعداز مرگ‌ طاهره است آیا که کسی یا کسانی، اعم از دور و نزدیک، فامیل و بیگانه، از موردِ توجّه بودن او برای ساعدی باخبر شدند، یا پیش‌تر کسی از این «راز» آگاه بوده، منتها بنا به سفارشی، یا مصلحتی از علنی کردنش پرهیز داشته/ داشته‌اند؟ این‌ها و ده‌ها سئوال دیگر از این دست، جُمله‌گی در کتاب نامه‌ها بی‌پاسخ مانده‌اند. و این امر، با همه‌ی زحمتی که برای کتاب کشیده شده، به عنوان یک کاستی چشم‌ناپوشیدنی، خود را به رخ خواننده می‌کشد.

«طفیلِ هستی عشق‌اند آدمی و پَری/ ارادتی بنما تا سعادتی ببری». چشم جناب حافظ. «نامه‌ها» به روشنی تمام گواهِ آن‌اند که، عاشقی که نامه‌هایش را با عناوینی چون «غ، غلامحسین ساعدی» امضا می‌کرد، چنان ارادت صادقانه‌ای به معشوق (طاهره، طاهره‌خانم، طاهره‌ی عزیز، طاهره‌ی قشنگ، دوست) داشته که سر تا پای نامه‌ای به معشوق را، به تاریخ ۲۴ خرداد ۴۱ [صص ۶۰ و ۶۱ کتاب، که طرح روی جلد هم شده] ردیف به ردیف و ستون به ستون تنها با نام او پُر کرده است. تو گویی عارفی صادق و مریدی سالک، ذکرِ حق می‌گوید: «هُوَ اللطیف، هُوّ الوجیه، هُوَ الـ ـ ـ». آیا ارادتی از این بالاتر؟ و آن وقت از سعادت، به‌ظاهر، کم‌ترین ردّ و نشانی در این میان نیست! فحوای نامه‌ها بیان‌گرِ آن است که عاشق حتی به رغم اشتیاق‌ فراون‌اش برای دریافت نامه‌ای که در آن معشوق «حتی دو خط» نوشته باشد، جان به‌سر شده است: «امیدوارم که خودت را قانع کنی و برای‌ام نامه بنویسی. مطمئن باش که نامه‌ها مستقیما به دست خودم می‌رسد. با همان قراری که گذاشته بودیم. من حتی به دو خط نامه هم راضی و قانع هستم.» (صص ٨۶ و ٨۷). «باز هم مثل همیشه منتظر نامه‌ات هستم. نامه‌ای که هیچ‌وقت تصمیم نداری بنویسی. این طور نیست؟» (ص ٨٨ ). از این‌روست آیا که بر سنگ قبرش نوشته‌ شده: «آرام‌جای کسی که میان استخوان‌های گوهرمراد آواز می‌خواند»؟!
معشوق آیا زنی اُمّل، معمولی، میان‌مایه، بی‌سواد و ... بوده است؟ نامه‌ها خلافِ این انگاره حُکم می‌کنند: «هنوز همه چیز بین من و تو جوان و سالم و شکوهمند است. به یک‌نوع هم‌دلی و هم‌زبانی رسیده‌ایم. حرف هم‌دیگر را می‌فهمیم و احساس می‌کنیم که صمیمیت ما بی‌رگ و ریشه نیست. و اگر دیگران چنین چیزی را باور نکنند ما دو‌تا باور کرده‌ایم [...] من در راه سختی تلاش می‌کنم و از خیلی لذت‌ها چشم می‌پوشم. و تو به خاطر من و با هر نیت و روش من آگاهانه می‌سازی. این بزرگ‌ترین لذت و پاداش من است [...] تو خیلی چیزها یاد خواهی گرفت، کتاب‌ها خواهی خواند. زیرا برای مجاهدت در راهی که پیش گرفته‌ایم بیش از همه دانایی لازم است و آگاهی.» (صص ۹۹ و ۱۰۰ ، تأکید‌ها از من است).
غلامحسین ساعدی متولد ۲۴ دی‌ماه ۱٣۱۴ بود، و طاهره کوزه‌گرانی مطابق سنگ قرش، متولد ۲۶ اردیبهشت ۱٣۱۴. یعنی معشوق ٨ ماه از عاشق بزرگ‌تر بوده است. مرگ غلامحسین ساعدی در ۲ آذر ۱٣۶۴ در پاریس اتفاق افتاد و در گورستان پرلاشز (جایی که صادق هدایت نیز در آن‌ آرمیده) به خاک سپرده شد. طاهره کوزه‌گرانی امّا در ۲۵ آذر ۱٣٨٣در تبریز چشم بر جهان فروبست و در گورستان مارالان همین شهر مدفون گشت. او ۱۹سال و ۲٣ روز پس از مرگ دل‌داده‌اش (غ) صبور و ساکت زیست. نوشته‌های به‌جامانده‌ی ساعدی، تا آنجا که منتشر شده، گواه آن است که او در عمر کوتاه خود به عشق و عاشقی‌اش اشاره‌ای نکرده و نیز نزد کسی از آن سخن به میان نیاورده است. کوزه‌گرانی هم به نوبه‌ی خود بی‌آن که از راز دل‌اش پیش کسی پرده برداشته باشد از این جهان رخت بربسته؛ و اگر بعد از وفاتش نامه‌هایی، که عاشقانه محفوظ و مصون نگه‌اش داشته بود، برملا نمی‌گشت، ما نیز اکنون از این عشق پاک، پاک بی‌خبر مانده بودیم.
اگر برای «نامه‌ها» مقدّمه یا موخّره‌ای روشنگر توسط دکتر علی‌اکبر ساعدی (برادر غلامحسین) یا ساعدی‌شناسانی چون رضا براهنی، جواد مجابی، رضا اغنمی، علیرضا سیف‌الدینی و ... نوشته می‌شد، بهتر نبود؟


 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست