یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

تأملاتی درباره ی سیر تحولی
از بحران مالی تا ایجاد جامعه ی نوین


آندره ژرن - مترجم: حمید محوی


• مبارزه ای که ما از ده سال پیش آغاز کردیم رهبران حزب کمونیست فرانسه را مجبور ساخت که همچنان عنوان «حزب کمونیست فرانسه» را حفظ کنند و اهمیت این موضوع در سطح کشورهای اروپایی به اندازه ای است که باید آن را به عنوان واقعه ای بی بدیل برآورد نماییم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱٨ تير ۱٣٨۹ -  ۹ ژوئيه ۲۰۱۰


 این نوشته حاوی تأملاتی انتقادی علیه استراتژی جبهه ی چپ است که در سی و پنجمین کنگره ی حزب کمونیست فرانسه به تأیید رسید.
مبارزه ای که ما از ده سال پیش آغاز کردیم رهبران حزب کمونیست فرانسه را مجبور ساخت که همچنان عنوان «حزب کمونیست فرانسه» را حفظ کنند و اهمیت این موضوع در سطح کشورهای اروپایی به اندازه ای است که باید آن را به عنوان واقعه ای بی بدیل برآورد نماییم.

با این وجود، ماری-ژرژ بوفه (۱) و دبیر اوّل اسبق حزب کمونیست به همراهی حزب چپ اروپایی کرمی را داخل میوه انداختند که آن را به شکل اجتناب ناپذیری پوکاند و در نتیجه از حزب کمونیست چیزی به جز پوسته ای تهی باقی نماند.
حزبی که به تدریج نهادینه شده بود با برگزاری آخرین کنگره اش، ما را بیش از پیش از مردم، طبقه ی کارگر و جهان کار دور ساخت.

جوهر اصلی حزب کمونیست فرانسه، ریشه های تاریخی اش، انتخاب طبقاتی اش که به کنگره ی سال ۱۹۲۰ در شهر تور (٣) باز می گردد، به تدریج به فراموشی سپرده شد. رها کردن نمادها، مراجع، و ایدئولوژی کمونیستی و در نهایت به فروپاشی تمام سلسه مراتب سازمانی حزب انجامید. با نفی سلول ها، می بینیم که اعضای مبارزی که پایه و اساس حزب را تشکیل می دادند تا چه اندازه مورد تحقیر قرار گرفته اند.

امروز رهبری حزب فاقد قانونیت سیاسی و مردمی بوده و حزب کمونیست فرانسه به هیچ عنوان نمی تواند مدعی باشد که واجد جایگاه حزبی مردمی در فرانسه است. چنین امری برای ما دلیلی بیشتر خواهد بود تا در مقابل روندی که حذف حزب کمونیست فرانسه را از فضای سیاسی موجب گردیده است، به مبارزاتمان ادامه دهیم، و بی شک چنین مبارزه ای اتحاد تمام کمونیست های فرانسه جهت بازسازی حزب کمونیست یعنی حزبی انقلابی را که مردم بیش از هر زمان دیگری بدان نیازمند هستند ضروری می سازد.


از بحران مالی تا بازسازی جامعه ای نوین

بنیانگذاری اروپا از همان آغاز بر اساس نظریه ی خدشه ناپذیر آمریکایی بود که طرح مارشال به سال ۱۹۴۷ الگوی بارز آن است: به این معنا که سرمایه مالی منبع ثروت است. با این وجود، خیلی پیش از مارکس، اقتصاد دانان عقیده داشتند که تنها کار است که منبع ثروت بوده زیرا تنها کار است که می تواند بیش از بهای خود تولید کند. هر اندازه کار طبیعتا تولید کننده است، به همان اندازه سرمایه ذاتی سوداگرانه دارد.
به همان اندازه که سرمایه ی صنعتی به ضرورت کار آگاهی دارد، سرمایه ی مالی کار را به عنوان هزینه ای تلقی می کند که باید تقلیل داد. دیکتاتوری نظریه ای که شاخص کمترین هزینه را مطرح می کند، به طور مشخص گویاترین وجه مشخصه ی تسلط سرمایه داری مالی در اقتصاد است که به نام شاخص های بهره وری و رقابت عمل می کند.
ولی شگفتا از چنین دیکتاتوری! زیرا بهره وری آن به خاطر منافع، از سوی دیگر برای اقتصاد واقعی نتایج اسفناکی در بر داشته است: اقتصاد واقعی در این جا به مفهوم آن مسائلی است که به امور مردم و شیوه ی زندگی واقعی آنها مربوط می شود. اگر چه ممکن است موجب شگفتی شود، ولی باید بگوییم که برخی منافع بارآور بوده و موجب رشد می شوند و برخی دیگر که منافع انگلی هستند که همه چیز را به نفع خود مهر و موم می کنند : کارگران، مردم، کشورها، ملت ها و حتی خود سرمایه نیز زیر چتر این دیکتاتوری قرار می گیرد.

ارزش اضافی

بحث نظریه پردازانه درباره ی اولویت امور مالی یا امور صنعتی برای گسترش اقتصادی به همان اندازه قدیمی است که خود نظام سرمایه داری. سرمایه داری مالی نیروی تهاجمی را تشکیل داده و تعیین کننده ی قدرت سرمایه گذاری است.
این سرمایه ی مالی است که نیروی کار را برای بهره کشی سرمایه داری بسیج می کند. ولی کار همان عاملی است که موجب ارزش اضافی می گردد که امروز غالبا آن را با کلمه ی «ارزش افزونه» می نامند.
بدون سرمایه ی مالی تولید انبوه ممکن نیست. ولی بدون کار، پیشرفت های فنی و ضروری، تولید انبوه نیز وجود نخواهد داشت. سرمایه ی مالی یعنی قدرت. علاوه بر این، کار همان عنصری است که این قدرت را ممکن می سازد. کار افزونه (۴)، یعنی بخشی از کار که فراتر از میزان مشخص برای تولید نیروی کار صرف می گردد، این بخش از کار است که سرمایه را تغذیه می کند.
در قرن نوزدهم، دیالکتیک سرمایه/کار موجب پیشرفت نیروهای مولد شد که از دیدگاه تاریخی بی سابقه بود، در حالی که مبارزات طبقاتی در عصری که هنوز استثمار وحشیانه ی کودکان بی داد می کرد، شرایط زیستی مردم را ارتقاء بخشید.
خصوصیت سوداگرانه ی سرمایه پیوسته با واقعیات تولیدی مواجه شده است. سرمایه داری اروپایی موجبات گسترش آن را فراهم آورده است، ولی در قرن بیستم رقیب آمریکایی اش جایگزین آن شد. دو جنگ و یک انقلاب در قاره ی اروپا به وقوع پیوستند، با این وجود لطمه ای به قدرت سرمایه داری وارد نشد.
اروپای رسمی در بطن چنین موقعیتی و پیرامون فلسفه ی بسیار ساده ای به وجود آمد که عبارت است از ارجحیت قائل شدن برای قدرت، مشروط به ترک میدان اقتصاد واقعی و به هدف خدمت به دیکتاتوری پول، و در تقابل با اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی.
پول بازی با تکیه بر بارزترین شاخص هایش و به بهای به حاشیه راندن کار در خلاق ترین وجوه آن. به این ترتیب تحقق بخشیدن به چنین فلسفه ای عملا به توقف تلاش های سازنده انجامید.

هر کاری برای کسب پول خوب است

اواسط سال های ۱۹۷۰ در فرانسه مصادف بود با روی کار آمدن ژیسکار دستن و سپس فرانسوآ میتران، یعنی پیروزی رهبران سیاسی که در سطح ملّی طرفدار در هم شکستن قطعی زوج سرمایه/کار بودند. جهان سوّم اصطلاحی که در آن دوران هنوز رواج داشت ذخیره ی بازوی کار ارزان قیمت و تمام نشدنی بود به نظر می رسید و ما در سایه ی اختراعات فنی آمریکایی و ژاپنی به سر می بردیم.
طبقه ی سیاسی، راست و چپ هر دو با هم به این نتیجه رسیده بودند که این وضعیت را بپذیرند، از دیدگاه آنها در مجموع چه اهمیتی می توانست داشته باشد که کلان سرمایه داران مالی منافع نامشروعشان را انباشت کنند، در حالی که به اندازه ی کافی برای مردم باقی می ماند و اجازه می داد تا علی رغم بیکاری بیش از پیش انبوهی که هم چون شمشیر داموکلس آویزه ی پیکره ی جامعه شده بود از سطح زندگی خوبی برخوردار باشند.
سرمایه ی مالی که از کار تولیدی آزاد شده بود، خیلی به سرعت توانست امکاناتی را فراهم سازد که موتور سوداگرانه اش را با تمام قوا به کار بیاندازد. برای منافع سرمایه ی مالی دیوانه وار ترین توهمات، برنامه هایی با کمترین هزینه، بزن و ببندهای شعبده بازانه : از این پس هر کاری برای کسب پول و منافع بادآورده سزاوار به نظر می رسید. این روش به بهای تخریب بنیادهای صنعتی، سازماندهی استعمار زدایی و بازگرداندن میلیون ها نفر به شرایط زندگی قرون وسطایی تحقق یافت. قدرتمندترین ها قدرتمند تر شدند و ثروتمندترین ها ثروت هایشان چند برابر شد. ولی ستون اقتصادی که اساس آن صنعت و کار بود، اندک اندک از هم فروپاشید. به همان شکلی که یک نخست وزیر اسبق سوسیالیست یادآوری می کند، کار عبثی است که از اقتصادی که رشد آن به رقم کوچکی تقلیل یافته نرخ بهره ی دو رقمی انتظار داشته باشیم.
با جهانی شدن چنین منطقی برای نظام سرمایه داری فاتح ولی ویرانگر موجب تردید در اعتبار نظام سرمایه داری غرب گردید.
پولی که پول می آورد؟ سی سال سرمایه داری مالی نشان داد که تا چه اندازه تعداد افرادی که می توانند از آن بهره مند شوند اندک هستند. همه چیز یا تقریبا همه چیز را به کالا تبدیل کرده اند، از زیباترین ارزش های انسان دوستی (اومانیسم)، از ورای فرهنگی بازاری، تا ورزش، بازی، تفریحات متنوع، سکس، و حتی مواد مخدر و اسلحه. حتی اعضای بدن انسان و هر آن چه که مرتبط به بهداشت و سلامت او می باشد به طعمه ای برای فروشندگان تبدیل شد.
با این وجود، در برابر گسترش بی رویه ی محصولات بنجل و غیر ضروری، میلیون ها نفر از مردم بیش از پیش در مورد محصولات بنیادی احساس سرخوردگی و کمبود می کنند، یعنی مسکن و تغذیه ی سالم با کیفیت خوب و چشم اندازی مطمئن برای فرزندانشان.
در حال حاضر واقعا هیچکس شهامت ندارد تا به فلسفه ی پول برای پول اعتراض کند که تا این اندازه مردم را به فلاکت انداخته است. جامعه ی پسا صنعتی سال های فرانسوا میتران یک کلاهبرداری بود.
بحران ۲۰۰۹ و پس از به اوج رسیدن انترنت، نخستین شکاف ها بردیواره ی نظام مشاهده شد. ثروت ها هم چون باد به نظر می رسیدند. خیلی دور از حالت اشباع، سرمایه داری مالی حریص تر شد. سوداگری با وام گره خورد. وام برای خرید مسکن، وام به شرکت های تجاری برای پرداخت پول به فروشندگان و کارمندان.
سوداگری در عرصه ی وام چنین است که : من به تو قرض می دهم و اگر تو نتوانی سهام قرضت را بپردازی، من اموال ترا تصاحب می کنم. ولی اگر از این پس هیچکس نتواند خانه بخرد و یا این که چرخ های شرکت تجاری به هرز بگردد و با ضرر کار کند، تا بحران فاصله ی چندانی باقی نخواهد بود.

ماقبل تاریخ بشریت

و اکنون بحران فرا رسیده است. ما بحران عجیبی را می گذرانیم به همان شکلی که ناظرجنگ عجیبی بودیم (جنگ جهانی دوّم). تمام عناصر تشکیل دهنده ی بحران گرد هم آمده اند ولی گویی که نظام همچنان پا بر جا باقی مانده، ولی حوادث یونان نشان داد که سرطان وارد مرحله ی تازه ای شده است. سوداگری مالی از این پس به قروض دولت ها یورش می برد. یعنی همان موضوع من به تو وام می دهد و اگر نتوانی بازپرداخت کنی، اموالت را مصادره می کنم...ولی در مورد دولت ها مفهوم اموال کدام است؟ پس از یونان، نوبت به اسپانیا و سپس به پرتقال و ایرلند...خواهد رسید، و سرانجام نوبت به فرانسه نیز می رسد، زیرا فرانسه نیز کمتر از کشورهای دیگر مقروض نیست، با این تفاوت که لقمه ی بزرگتری است و به راحتی بلعیده نمی شود.
از سوی دیگر بر اساس آن چه شنیده ایم، آیا برای پرداخت قرض ها نباید کار کرد؟ آری، برای ایجاد ثروت باید کار کرد. ولی برای کارکردن، می بایستی در تولید نیز سرمایه گذاری مالی کرد. همیشه می توان کارمندان بیشتری را بی کار نمود، و به بیکاران حقوق کمتری پرداخت و از خدمات اجتماعی و حقوق بازنشسته ها تراشید و برید، ولی حتی یک یورو هم برای بازپرداخت وام به دست نخواهد آمد. چه فایده که دائما مالیات را افزایش دهیم در حالی که مالیات دهنده ها کمتر از گذشته قادر به پرداخت هستند؟ مردم و دولت فقیر می شوند، در حالی که سرمایه داران مالی به حد اشباع ثروت اندوزی می کنند...تا زمانی که اسب بمیرد(۵).
با این همه می توان پرسید که منافع سرمایه در کجا است؟ چه منفعتی در تخریب دائمی وجود دارد؟ سرمایه داری از منطق خردگرا بر نیامده است. سرمایه داری یک رابطه ی اجتماعی و رابطه ای طبقاتی بین سرمایه و کار است. ولی برخی روشنفکران به شکل گسترده توهمی را رواج دادند که بر اساس آن گویی که نظام سرمایه داری با قرن فلاسفه ی روشنایی به منصه ی ظهور رسیده و محصول چنین دورانی است و تنها رفتارهای بزهکارانه ای توسط برخی افراد این جا و آن جا صورت می پذیرد. شاید مهمترین اندیشه ی مارکس در این نکته باشد که نشان داد که نظام سرمایه داری از هیچ اندیشه ی خرد گرایی منشأ نگرفته و محصول مرحله ای از گسترش اقتصاد بشریت است که این مرحله را نیز «ماقبل تاریخ بشریت» می نامد.
این بحران یکی از مهمترین مسائل تمدن امروز را مطرح می کند. چنین بحرانی، به هر بهایی که تمام شود برای تداوم نظام سرمایه داری ضروری است، باید تمام موانع را پشت سر بگذارد، مثل سال ۱٨۷۰، یا ۱۹۱۴ و یا ۱۹٣۹، یعنی به بهای زندگی میلیون ها مرد و زن، و نابود کردن نیروی کار و نیروی مولد، و این همه کشتار به امید شکوفان ساختن آینده ای نوین صورت گرفت.
ولی در عین حال آرمان دیگری در اذهان رشد کرد که معتقد بود که جوامع بشری می توانند از این همه ویرانگری و کشتار اجتناب کرده و شرایط زیستی خود را تحت نظارت خود گیرند. این آرمان همان نظریه ای است که مارکس آن را سوسیالیسم می نامید. حال اگر نخستین تجربه ی تاریخی با شکست مواجه شده است، مانع از این نیست که دومین تجربه و یا تجربیات دیگر به خروج از ماقبل تاریخ بشریت نیانجامد.
با آگاهی به چنین چشم اندازی است که سرمایه داران افرادی نظیری ریگان، تاچر و امروز افرادی نظیر سرکوزی را تشویق کرده اند تا امید جامعه ای نوین را در نطفه خفه کرده و با تحریف ارزش ها سرمایه را ارزشی بنیادی، و سپس تمام دست آوردهای قرون گذشته را اشتباه و منشأ بحران تلقی کنند. و از بلندگوهایشان در همه جا بانگ برآورند و از محسنات جهانی سرمایه داری سخن برانند! به یاد بیاوریم که همین بینش در سال ۱۹۶۵ چه مصیبتی در اندونزی و یا در سال ۱۹۷٣ در شیلی و غیره... به بار آورد. منطق مرگبار در حال حرکت است. اهمیت بحران تنها به عمق اسفناک آن محدود نمی شود، بلکه به این دلیل که راه حل مالی ندارد. امپریالیسم مرحله ی نهایی نظام سرمایه داری است! به همین دلیل است که ضرورت انقلاب باید در دستور روز قرار گیرد. نه این که سال ۱۷٨۹ یا ۱۹۱۷ را دوباره تکرار کنیم. بحران نمی تواند پاسخ ناامید کننده ای داشته باشد، و حتی کاهش رشد هم نمی تواند راه حلی ارائه دهد. باید واقعا از هر گونه مفهوم انسانی تهی شده باشیم تا بگوییم که فقرا بپذیرند که در فقر بیشتری زندگی کنند.

پیش به سوی بینش نوینی از انقلاب

برای این که بتوانیم تصوری از انقلاب آینده داشته باشیم، باید از نزدیک به بررسی حوادث جهان بپردازیم، و بیش در کشورهایی که صعود کرده اند، حوادثی نظیر شورش گرسنگان، آمریکای جنوبی، هند و آن چه چینی ها در حال انجام آن هستند. ولی چین در حد فرانسه نیست و به همان ترتیبی که سطح رشد آن به اندازه ی اروپا نیست.
در عین حال باید قاطعانه موسسات اروپایی را که ضامن هژمونی امور مالی در مقابله با دولت سازمان دهی شده زیر علامت سوال برد. برای کشور ما فرانسه، باید به سیاستی توجه داشت که از دوگل و رئیس جمهور پمپیدو در سال های ۱۹۶۰ به کار بسته شد. تلاش پمپیدو بر این اساس بود که اقدامات و ابتکارات بخش خصوصی را با سیاست صنعتی دولت پیوند بزند. و به این ترتیب امکاناتی در اختیار بخش خصوصی می گذاشت که با بخش عمومی همگام شود.
شناخت چنین مسائلی ضروری است زیرا به همان اندازه که انقلاب باید علیه نظام سرمایه داری که در حال زوال به سر می برد، نیرومند و مبارز باشد، به همان اندازه باید قادر به محاسبه ی روند پیش روی هایش باشد، و در رویکردهایش و در نحوه ی بسیج توده ها شیوه های کاملا خلاقانه ای به کار ببندد.
طرح برای نظارت بخش عمومی روی پول، ملی کردن بخش بانکی و مالی، در چشم انداز نظارت جهانی آن – چینی ها طرح ایجاد پول واحد و مستقلی را برای دولت ها در مراودات بین المللی پیشنهاد کردند، چنین طرحی دیگر یک اتوپی انقلابی نبوده بلکه دقیقا پاسخ مناسبی برای حل نابسامانی های اقتصاد جهانی به نظر می رسد. کمبودی که امروز وجود دارد، طرح های پیشنهادی نیست، بلکه خواست سیاسی می باشد » به این معنا که ما نیازمند یک جنبش نیرومند مردمی هستیم که حامل پاسخ تمدن ساز باشد.
بشریت محکوم به دیکتاتوری بازار یا رقابت آزاد نیست.
به شکل کاملا غریبی، امروز دفاع از نظریه ی ایجاد قطب عمومی در امور بانکی و مالی جهت تسلط سیاسی و دموکراتیک در سرمایه گذاری ساده تر از اندیشیدن به امحاء اروپا برای باز پس گیری اراده ی ملی به نظر می رسد. رفراندم سال ۲۰۰۵ و رأی منفی که به قانون اساسی اروپا داده شد در تاریخ روند مبارزات مردم برای کسب حق تعیین سرنوشتشان نقطه ی عطف بارزی باقی خواهد ماند. در این باره هنوز به اندازه ی کافی گفته نشده است. امروز مشاهده می کنیم که با تحکیم بازار مشترک، معاهده ی مستریش و معاهده ی لیسبون، به حاکمیت مردم تجاوز شده است. تمام تمهیدات را به کار بردند تا حاکمیت مردم را مصادره کنند. اروپا توهم می آفرید و گویی نماد صلح بازیافته و آرمان ویکتور هوگو را به منصه ی ظهور رسانده، و بر این اساس با ظاهری نیرومند، و با گستره ی جغرافیایی و جمعیت و توان اقتصادی اش خودنمایی می کند. اروپا مدعی اتحاد و نماد بشریت است. ولی در نهایت امر، همه می دانیم که قانون هر کس برای خودش بیش از همه رایج است. و در مورد خدمات اجتماعی، اروپا بیشتر به روز موعودی شباهت دارد که هرگز فرا نمی رسد. اروپا یک ملت یک پارچه نیست، و اگر تاریخ پر فراز و نشیب مشترکی دارد، ولی تشکل یگانه ای در جمعیت آن وجود ندارد. اروپا برای هر گونه رشد و تحولی فاقد ستون فقرات است. ایالات متحده ی آمریکا یک ملت را تشکیل می دهد، اگر چه جوان است ولی تشکل یافته است. چین و هند هر کدام از ملت های قدیمی هستند.

اروپای ملت ها و نه علیه ملت ها

باید از خودمان بپرسیم که که طرح فرضی ملت اروپا واجد چه مزیتی است در حالی که جهان به سوی جهانی شدن حرکت می کند. جهانی شدن جهان ایجاب می کند که به کشورهایی که فرهنگ و سنت و تمدن و تاریخی متنوعی دارند احترام بگذاریم. تشکل ملت ها دراز مدت هستند، به استثناء برخی از ملت های نوظهور که با حوادث دردناکی نیز روبرو می باشند. در کجا موضوع تعادل اقتصادی این ملت ها مطرح شده است؟
فرانسه کشوری است با موقعیت جغرافیایی مشخص که با آتلانتیک و مدیترانه هم مرز می باشد، با سنت تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فلسفی، و با انقلاب ۱۷٨۹ که تمام جهان را به خود جلب می کند. فرانسه در عین حال کشور فلاسفه ی عصر روشنایی و ارزش هایی است که وجهه ی جهانشمول یافته اند.
کدام رویای شکوهمند دیگری برای تضمین کیفیت زندگی با بهترین خصوصیات فرهنگ بشر دوستانه مان می توانیم برای هفتاد میلیون از ساکنین کشور داشته باشیم، یعنی جمعیتی که معادل سه درصد جمعیت چین و هند است. هیچ سرنوشت محتومی برای فرانسه وجود ندارد که نتواند به میزان رشد چین دست نیابد. هیچ سرنوشت محتومی برای آلمان وجود ندارد که به میزان رشد چین دست نیابد. باید سرمایه ی مالی، یعنی پول را برای اهداف مناسبی سرمایه گذاری کرد، یعنی پژوهش، ابتکار، گسترش، آموزش ، کارآموزی، و کار حرفه ای. برای تحقق بخشیدن به چنین هدفی باید باستیل های جدیدی را تسخیر کنیم : یعنی بدست آوردن قدرت مالی و اقتصادی برای جمهوری اجتماعی، لائیک و خود گردان. باید برای حاکمیت قانونی مردم مرکزیت قائل شویم. باید گره ها را از هم بگشاییم و اروپای واقعی را نشان دهیم : به این معنا که باید سیاستی را که به فقر ملی انجامیده و امکان ناپذیر بودن تداوم آن را افشا کنیم. اگر اروپا از دولت هایی تشکیل می شد که در برابر ملت های خود پاسخگو بودند، و با درنده های مالی رویایی می کردند، تشکیل نوعی سندیکا از دولت های اروپایی برای برنامه های مشترک با منافع مشترک قابل تصور می شد، همانطور که برای اتحادیه ها وجود دارد. یعنی اروپای ملت ها، از آتلانتیک تا سلسه کوه های اورال، و سپس کشورهای جنوب و شرق که قادر به گشایش و دریافت و داد و ستد با فرهنگ های دیگر هستند. دولت ها با ملت های خود رو در رو شده اند. امروز ما ناظر شکافی در دستگاه های سیاسی هستیم که در عرصه ی غیبت توده ها در انتخابات و رأی پوپولیست ها، دست راستی های افراطی روی داده است که فردا شاید در رأی اصول گرایان نیز روی دهد.
در این صورت ملت ها در مقابل چنین نظام سرمایه داری که آنها را تنها به فلاکت می کشاند در وضعیت شورش ماقبل انقلابی قرار می گیرند...
از سوی دیگر هر چند که نتیجه گیری ناگواری باشد، باید گفت که راست مثل چپ مصرّانه از منافع سرمایه داری مالی دفاع کرده و به این ترتیب بیش از پیش با منافع مردم در تعارض قرار گرفته اند. که این خط مشی آگاهانه و یا ناآگاهانه انجام گرفته باشد، یا به دلیل بازی سیاسی بوده باشد، در هر صورت حداقل در یک مورد تردیدی وجود ندارد که جهان سیاست به گونه ای عمل می کند که گویی سرمایه داری مالی که باعث و بانی این بحران بوده است، قابلیت خروج از بحران را نیز دارد.
در حالی که مبارزه علیه دیکتاتوری و نفی آن به ضرورتی حیاتی تبدیل شده و به جای پشتیبانی باید بساط آن را برچید. ما در پایان یک دوران تاریخی هستیم، و با بی اعتبار شدن نظام سرمایه داری غربی، و دوران تازه ای در حال پیدایش است.

الغای امتیازات، باززایی شب ۴ اوت!

جای تأسف است که طبقه ی سیاسی و سندیکایی به جنگ مسخره ای پیرامون بازنشستگی پرداخته اند بی آنکه موضوع کار و تولید را در نظام سرمایه داری مورد بررسی قرار دهند.
در مورد افزایش طول عمر به ما نویدهایی می دهند، ولی با فقری که در پیاده روهای شهرها و حومه های دور افتاده می بینیم، متأسفانه خلاف چنین ادعایی را نشان می دهد. با مشاهده ی چنین الگوی اجتماعی باید پرسید که آیا به راستی عمر نظام سرمایه داری به سر نیامده است؟
باید دست به اقدامات انقلابی زد و روحیه ی شب ۴ اوت ۱۷٨۹ را که الغای امتیازات را هدف گرفته بود دوباره احیاء کرد. آری، باید امتیازات سرمایه ی مالی را از بین برد و منافع عمومی و کار را در مرکز فعالیت های اجتماعی قرار داد. بر این اساس، باید مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، بخش بانک و امور مالی و تجاری و اطلاعاتی را نیز زیر علامت سوال برد.
به همین ترتیب آلمان می تواند بی آن که زیر چتر اروپا قرار گیرد، فورا در مسیر احیاء کار حرکت کند. چنان که آلمان رویکرد صنعتی را در پیش گیرد به هیچ عنوان نشان تکبر نبوده و درس اخلاق به نظام سرمایه داری نیز نمی باشد، و تنها به مفهوم سرمایه برای ارتقاء وضعیت کار است. در آغاز قرن بیست و یکم بیش از هر زمان دیگری ضروری است تا دیالکتیک سرمایه و کار به شکل معکوس و به نفع کار تحول یابد. این تنها راه مناسب برای امور اقتصادی است که می تواند به کار کردهای ضد اجتماعی، ضد ملی و غیر انسانی سوداگران پایان دهد. زمان آن فرا رسیده است که روحیه ی انقلابی مان را باز یابیم.
هدف سیاسی، ایدئولوژیک، فلسفی، ایجاد یک جامعه ی نوین است که بر اساس همکاری و همیاری و منافع متقابل پایه ریزی شده باشد : یعنی کمونیسم.
از ملی تا بین المللی: «مردمان تمام جهان متحد شوید!» پرولتاریا، تمام مردمان جهان همه باید برای تسخیر قدرت تا قدرت سیاسی، برای تأمین منافع مشترک و عمومی و حفاظت محیط زیست، عدالت اجتماعی و تضمین امکان رشد شخصیتی نزد افراد حرکت کنند.
«پرولتاریای جهان متحد شوید!»، این شعار هنوز هم تازگی دارد. مانیفست کمونیست مارکس و انگلس به سال ۱٨۴٨ با همین شعار به پایان می رسد. این شعار در کنگره ی شهر تور در نودمین سال تأسیس حزب کمونیست فرانسه مطرح گردید. در سال ۲۰۲۰ حزب کمونیست فرانسه صد ساله خواهد شد. با آگاهی به این امر که تفکر انقلابی کمونیسم بیش از هر زمانی دیگری تازگی دارد.


* ترجمه ی متن حاضر به توصیه ی رفیق روح الله عباسی تهیه شده است


پاورقی
۱) Marie-George Buffet
۲) Robert Hue
٣) Tours
۴) Surtravail
از دیدگاه تئوریک کار روزانه را می توانیم به دو بخش تقسیم کنیم. در طول یک روز کار بخشی از کار تولیدی برای ضروریات زندگی کارگر اختصاص دارد. یعنی ارزشی را که تولید می کند معادل ارزش ضروریات زندگی اوست. البته نه مستقیما بلکه به شکل غیر مستقیم. و بخش دیگر کار روزانه کارگر فراتر از حد ضروری تولید می کنید ولی از آن سهمی نمی برد.
۵)اشاره به داستان اسب شیلدا است. اهالی دهکده ی کوچکی اسب بسیار نیرومندی داشتند، ولی از بخت بد نگهداری چنین حیوانی، برای آنها گران تمام می شد. بنابراین تصمیم گرفتند او را به خوراک کمتری عادت دهند و بر این اساس هر روز یک دانه جو از سهمیه او کم کردند. به این منوال زمانی که آخرین دانه ی جو را نیز حذف کردند، دیگر اسب مرده بود.و اهالی شیلدا هیچ وقت ندانستند که چرا اسب آنها از بین رفته است.


مختصری درباره ی زندگینامه ی آندره ژرن

André Gerin
آندره ژرن، ۱۹ ژانویه ۱۹۴۵ در وین به دنیا آمد و از شخصیت های سیاسی فرانسه است. سومین فرزند از یک خانواده ی کارگری است. پس از گذراندن دوره ی کار آموزی در زمینه ی طراحی قطعات آهن در سن ۱۷ سالگی در سال ۱۹۶٣ به استخدام «برلیه» در می آید که در زمینه ی ساخت کامیون های سنگین شهرت دارد. در ست ۱٨ سالگی ازدواج می کند و پاتریس و سلین حاصل این ازدواج هستند. در سال ۱۹۶۴ به حزب کمونیست فرانسه می پیوندد، و در سال ۱۹۷۹ به عنوان عضو کمیته ی مرکزی حزب کمونیست پذیرفته می شود و تا سال ۱۹۷۹ این مسئولیت را عهده دار می گردد. او در این سال ها با شرکت در کلاس های شبانه به ارتقاء حرفه ای خود در عرصه ی طراحی صنعتی نیز نائل می آید. در ۱٣ مارس ۱۹۷۷ به عنوان مشاور شهرداری در ونیسیو انتخاب می شود و سپس مشاور منطقه ای در سال ۱۹۷٨. با توجهی که همواره به امور پیشرفت تکنولوژیک، علمی و اجتماعی نشان می دهد، در تهیه ی کتاب «انسان تولید کننده» در انتشاران حزب کمونیست فرانسه در سال ۱۹٨۵ شرکت دارد. در سال ۱۹۷۹ به عضو کمیته ی مرکزی حزب کموینست فرانسه انتخاب می شود. در مارس ۱۹٨۵ او به مقام شهردار شهر ونیسیو منتسب می گردد. از تاریخ ۱۷ ژوئن ۲۰۰۴ او وکیل مجلس در شهر رون است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست