دموکراسی، نفت و مالیات
محمد قراگوزلو
•
مگر دولت های دیکتاتوری کره ی شمالی و جنوبی و اندونزی و چین و برمه تا شیلی و آرژانتین و برزیل و نیکاراگویه و امثال این ها از مواهب طبیعی همچون نفت برخوردارند؟ مگر دولت نروژ که از دخایر فراوان نفتی برخوردار است، عقلانیت اقتصادی را کنار نهاده و درآمدهای نفتی را به استخدام ثبات دیکتاتوری در آورده است؟ اصولاً این چه استدلال ساده لوحانه یی است که میکوشد میان نفت و دموکراسی ارتباط بیواسطه و بیربطی ایجاد کند و رمز رهایی از دیکتاتوری را در مولفه ی "مالیات گیری" متمرکز سازد؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱٨ تير ۱٣٨۹ -
۹ ژوئيه ۲۰۱۰
درآمد
آیا نفت نفرین طبیعت است؟ آیا نفت مصیبت اقتصادی است که استحصال ساده و درآمد فربه آن سبب شده است که بخش عمده یی از دولتهای نفتی - به ویژه دولتهای خاورمیانه - با استفاده از فروش آن از یکسو در مسیر اقتصاد تک محصولی در جا بزنند و اندیشه ی تولید کالاهای دیگر و صادرات غیرنفتی را بایگانی کنند و از سوی دیگر اقتصاد متکی به مالیاتهای مستقیم را به تاق نسیان بگذارند و دچار انقباض اقتصادی شوند؟ آیا اتکاء دولتهای منطقه ی ما به درآمد نفت باعث گسترش نهادهای غیردموکراتیک شده است؟ آنهم بدین لحاظ که چون دولت از مردم مالیات نمی گیرد و در برابر عملکرد و هزینه ها و مخارج خود به شهروندان پاسخگو نیست، در نتیجه نوعی انقطاع و انشقاق تاریخی میان دولت ـ ملت به وجود آمده و به شکلبندی دولتهای دیکتاتوری انجامیده است.
شرح و نقد این مساله (رابطه ی دموکراسی و دولت رانت خوار نفتی) موضوعی است که اگرچه از پنج شش دهه پیش مطرح بوده است، اما حسب ظاهر به واسطه ی صعود کم سابقه ی قیمت نفت، باردیگر به مقوله یی پرکشمکش در محافل سیاسی اقتصادی تبدیل شده و به خصوص در قالب یک نظریه از سوی نئولیبرالها قالب بندی گردیده است. در ایران معاصر نیز چنین مقوله یی از سوی رفرمیست های نئولیبرال برای تقابل ابزاری با دولت نومحافظه کار نهم به کار رفته است. در واقع بورژوازی به خاطر ذات همگرایی خود در سراسر جهان به اتخاذ مواضع همسانی در خصوص ارتباط دموکراسی و نفت رسیده و در قالب نئولیبرالیسم به ارایه ی نظریاتی پرداخته است که نه فقط در برگیرنده ی کمترین رهیافتی به منظور خروج از بحرانهای اقتصادی سیاسی نیست بلکه در نهایت نئولیبرالیسم دست در دست نومحافظه کاری؛ در صدد است از طریق فرافکنی؛ ناکارآمدی و بن بست های روزافزون خود را به سوی مناطق دیگر پرتاب کند. نظریه ی نئولیبرالیستی "دولت رانت خوار نفتی" نیز در همین راستا می کوشد ضمن شکستن تمام کاسه، کوزه های توسعه نیافته گی بر سر نفت؛ و متهم کردن دولتهای نفتی به دیکتاتوری، از یکسو رقیب سیاسی خود را هدف بگیرد و از سوی دیگر آلترناتیو مالیات به جای نفت را به عنوان منبع هزینه های دولت پیش بکشد.
در این مقاله خواهم کوشید نادرستی نظریه ی دولت رانت خوار نفتی را بدون توجه به مصارف داخلی آن و بی اعتنا به چالش های موجود میان احزاب و گروه های درگیر مسایل روز به محک استدلال نقد و ارزیابی کنم.
سابقه ی موضوع
پیشینه ی نظریه ی "دولت رانت خوار نفتی" در ایران به آخرین دهه ی حیات سلطنت پهلوی دوم باز می گردد. در سال ۱٣۵۲ که قیمت نفت به بشکه یی٣۰ دلار صعود کرد و در نتیجه دلارهای فراوانی به خزانه ی رژیم شاه وارد شد و بخشی از آن دلارها صرف هزینه های تسلیحاتی و تجهیز ارتش گردید و بخش دیگری پس از تبدیل به ریال به جامعه ی فقیر ایران تزریق شد، این نظریه ی سست نیز به میان آمد که تحکیم مبانی نظامی (ارتش) و امنیتیِ (ساواک) رژیم و ادعای آن به در مُقام صعود به پنجمین قدرت نظامی جهان به اعتبار دلارهای نفتی بوده است. در اوایل همان دهه (۱٣۵۰) دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان، نظریه ی "دولت رانت نفتی" را در کتاب "اقتصاد سیاسی ایران" تئوریزه کرد و به این ترتیب موضوع ناکارآمدی های اقتصاد تک محصولی در محافل آکادمیک جای خود را به نظریه ی پیش گفته داد. اینک کم و بیش چهار دهه پس از آن مباحث صعود قیمت نفت در کنار عملکرد غیر عقلانی دولتهایی که درآمدهای نفتی را صرف واردات کالاهای مصرفی و هزینه های روزمره خود میکنند و از حساب های ذخیره ی ارزی و تصحیح و تحکیم زیرساخت های اقتصادی غافل میمانند؛ بار دیگر نظریه ی "دولت رانت نفتی" را به مولفه یی داغ و حاق بدل کرده است. در این میان البته کسانی نیز وارد میدان شده و ملی کردن نفت توسط دولت دکتر محمد مصدق را به مثابه ی دولتی کردن نفت نقطه ی آغاز رکود اقتصادی ایران و منشا شکل بندی اقتصاد تک محصولی و دولت رانتی دانسته اند. بعضی با استناد به نظریه ی فرید زکریا، در کتاب "آینده ی آزادی" از نفت به عنوان مصیبتی بزرگ و سدی امتناعی در راه توسعه ی ایران یاد کرده و رمز پیشرفت کشورهای شرق آسیا – از جمله ژاپن، کره ی جنوبی، مالزی و... - را به سبب بی بهره گی آنان از درآمد نفت دانسته اند. چنانکه عباس عبدی در نقد مقاله یی از صاحب این قلم به نظریه ی فرید زکریا در خصوص ارتباط مالیات و توسعه یافته گی اشاره کرده و به نقل از او نوشته است:
«حکومت های شرق آسیا خوش اقبال بودند زیرا بسیار فقیر بودند.» و ادامه می دهد: «طبعاً برای آنکه این حکومتها قوی شوند باید ثروتمند شوند و برای این منظور باید از جامعه مالیات بگیرند، پس لاجرم باید ثروتمند شوند. ثروتمندی جامعه مستلزم کار سخت و برنامه ریزی خوب و دولت کارآمد است و در مقابل دولتی که دلارهای اَش از چاه های نفت در می آید نیازی به این امر ندارد. در وفور منابع، عقلانیت اقتصادی در حاشیه قرار میگیرد و مدیریت منابع بلاموضوع می شود. فرید زکریا نقل میکند که دو اقتصاددان دانشگاه هاروارد ۹۷ کشور در حال توسعه را طی دو دهه (۱۹۷۱ تا ۱۹٨۹) بررسی کرده اند و متوجه شده اند که موهبت های طبیعی ارتباط وثیقی با ناکامی اقتصادی دارد.» (عبدی، ۱٣٨۶، ص ۱۱)[۱]
این درک عوام فریبانه از مالیات و نحوه ی ثروتمند شدن جامعه مصداق بارزی است از عکس مارکشیدن و چنانکه متعاقباً خواهیم گفت عدم استفاده ی صحیح دولت ها از درآمد نفتی کمترین ربطی به این موهبت طبیعی ندارد. در سبب شناخت این ماجرا که ملتی به جای کار و تلاش و تولید به هر دلیلی رویه ی مصرف را برگزیده است، تنها متهمِ بیگناه همان نفت است. گناه نفت چیست که ملتی خوب، مفید و مثبت کار و تولید نمیکند؟ گناه نفت چیست که ملتی کم کاری و کم فروشی میکند و این رفتارها در فرهنگ تاریخی اش نهادینه شده است؟ گناه نفت چیست که ملتی، تا چشم کار می کند در قفای خود تاریخی سراسر از استبداد را ذخیره کرده است؟ آیا در زمان قاجاریه هم که از پول نفت خبری نبود، رژیم حاکم به شیوه ی خودسرانه و دیکتاتوری عمل نمیکرد؟ آیا نهادهای سرکوبگر زمان رضاشاه که از پول نفت بهره یی نداشتند در خدمت ثبات دیکتاتوری بساط داغ و درفش و زندان پهن نمیساختند؟ درک این موضوع که پیشرفت و توسعه ی ژاپن و کشورهای مشابه ارتباطی مستقیمی با دولت رانت نفتی نداشته و از کار مفید و تولید مستمر اقتصادی صورت بسته است، چندان دشوار نیست. در جریان مطالعه و تحقیقی که نتایج آن به اینجانب ارائه شده چنین آمده است:
«مطالعه یی که در سال ۱٣۶۵ در مورد ساعت کار مفید یک سازمان اداری به عمل آمد نشان میدهد که ساعت کار در سازمان مزبور ۵۲ ساعت در هفته بوده است. یعنی علاوه بر ۴۴ ساعت مقرر، کارکنان آن سازمان ٨ ساعت کار اضافه هم داشته اند. کار مفید کارکنان این سازمان فقط 7.8 ساعت در هفته بوده است. یعنی حتا کمتر از ٨ ساعت اضافه کاری که دریافت کرده اند. حال بنگریم به همین موضوع در کشورهای دیگر:
ساعت کار مفید در ژاپن تا ۶۰ ساعت در هفته است. این رقم در کره ی جنوبی به ۵۴ تا ۷۲ ساعت در هفته نیز می رسد از طرف دیگر آمریکاییان به طور متوسط در هفته ٣۶ تا ۴۰ ساعت کار می کنند. مقایسه ی تولید سرانه ی یک کارگر ژاپنی با یک کارگر آمریکایی نشان میدهد در صنایع اتوموبیل سازی آمریکا، یک کارگر در یک سال ۲۵ دستگاه اتوموبیل تولید میکند اما یک کارگر ژاپنی۱۵۰ اتوموبیل در سال تولید میکند. به همین دلیل نیز صنایع آمریکا قدرت رقابت و برتری خود را از دست داده اند.» [۲] (علیرضا ابراهیمی، ۱٣۷۶، ص ۹)
من نمی خواهم در اینجا وارد مقولاتی از قبیل ارتقاء تکنولوژی و تقلیل ساعت کار از چهل ساعت در هفته به کمتر از ٣۰ ساعت شوم و ضمن نفی کارمزدی، به ارایه ی نمونه های دیگری از کشورهای بلوک سرمایه داری منطقه ی اسکاندیناوی - مشهور به "دولت رفاه" - بپردازم. طرح نتایج مطالعه ی پیشگفته فقط به این منظور صورت گرفت تا گفته باشم نه نه عقب ماندهگی اقتصادی دولت های نفتی و نه خصلت دیکتاتوری حاکمیت در این کشورها (نمونه را عربستان، کویت، بحرین؛ امارات و ... که از پارلمان و حق ابتدایی رای زنان نیز بی بهره اند) ربطی به رانت های نفتی ندارد.
سستی نظریه ی فرید زکریا
نئولیبرالها میکوشند با تطهیر سرمایه داری متروپل از یک طرف اینگونه وانمود کنند که در بحث عقب مانده گی سیاسی اقتصادی؛ این کشورهای نفتی خاورمیانه یی نبوده اند که از سوی دولتهایی همچون آمریکا، انگلیس و غیره غارت شده و در مدت استعمارزده گی، دچار بحران توسعه شده اند. نئولیبرالهای جهانی - و همسرایان وطنی آنان - معتقدند که این ما - یعنی کشورهای نفت خیز - بوده ایم که غربیان را چاپیده ایم. چرا که در مقابل فروش یک بشکه نفتی که برای آن کمترین زحمتی نکشیده ایم، از دستآوردهای مدرن تکنولوژیکی غرب و به طور کلی علم و فنآوری آنان بهره برده ایم. نئولیبرالها البته به ما نمیگویند اگر چنین است، لابد ایالات متحده برای حمله به عراق دچار بیماری مازوخیسم شده است؟!! همچنین آنان به ما نمی گویند که دموکراسی تحمیلی و خونین آمریکا در عراق و حضور نامشروع در کشورهای منطقه ی خاورمیانه و طرح استراتژی جغرافیای جدید خاورمیانه در کنار تضمین امنیت اسراییل در برگیرنده ی منافع اقتصادی هنگفتی است که سرنخ آن به جز ژئوپلیتیسم در چاله ی بحران انرژی و البته چاه های نفت و گاز نهفته است.
از سوی دیگر مساله ی مضحک در نظریه ی فرید زکریا، نقبی است که او برای ثروتمند شدن جوامع زده و فقدان منابع و موهبت های طبیعی را دلیل کافی ثروتمند شدن جوامع دانسته و همه ی پله کان رشد و توسعه ی اقتصادی را بر زمین مالیات قرار داده است. با چنین استدلالی لابد باید گفت شرایط مناسب جغرافیایی اروپا که فی المثل به هلند اجازه ی پرورش و صدور گل را میدهد و سالانه پیش از ده میلیارد دلار به حساب این کشور واریز میکند؛ از عوامل امتناعی توسعه است و اگر اروپا در خشکسالی و قحطی مواهب طبیعی به سر میبُرد، ده ها بار بیش از حالِ حاضر به توسعه و رشد اقتصادی دست می یافت. چنانکه با استدلال فرید زکریا لاجرم باید پذیرفت که بلایایی مانند زلزله و سونامی و بی آبی و غیره از جمله پیش شرط های ثروتمند شدن جوامع است!! در این که وجود دولت کارآمد در کنار عقلانیت اقتصادی و مدیریت صحیح منابع از لوازم ضروری توسعه ی اقتصادی است، چندان تردیدی نیست. کما اینکه در مضحک بودن این نظریه نیز که وفور منابع موجب فقر، به حاشیه رفتن عقلانیت اقتصادی و سقوط مدیریت منابع می شود نیز شکی نیست. اگر وفور منابع - به تعبیر فرید زکریا - عامل اضمحلال عقلانیت اقتصادی بود، علی القاعده کشوری مانند آمریکا می بایست تمام چاه های نفت خود را منفجر می کرد و کشورهای بهره مند از منابع دریایی، جنگلی، کانی و غیره نیز بر مبنای همان استدلال می باید آب های خود را آلوده میکردند و آتش به جان جنگل ها و طبیعت سبز و معادن میزدند.
فهم اینکه مالیات می باید بخش قابل توجهی از درآمدهای هر دولتی را شکل بدهد چندان دشوار نیست. چنانکه درک ضرورت دریافت مالیات تصاعدی از اقشار پر درآمد و ثروتمند جامعه به منظور تقویت پشتوانه های رفاه اجتماعی نیز چندان پیچیده نیست. اما معضل اصلی از آنجا آغاز میشود که نئولیبرال ها میکوشند میان تحکیم پایه ی نهادهای غیردموکراتیک دولتی از طریق تزریق درآمد و طرح مالیات به عنوان آلترناتیو گسترش دموکراسی ارتباط برقرار کنند. با وجودی که نظریه ی دولت رانت خوار نفتی طی چهار پنج دهه ی گذشته همواره در ایران مطرح بوده است ولی این موضوع هرگز از حد ارزیابی ها و مناقشات خام ژورنالیستی فراتر نرفته و به یک مدل مشخص اقتصادی یا برنامه های مدون توسعه محور تبدیل نشده است.
تحلیل توماس فریدمن
با تاکید بر این مفهوم که رانت به معنای درآمدی است که از فعالیت مولد اقتصادی حاصل نشده باشد؛ نظریه ی دولت رانت خوارنفتی می کوشد واریز شدن پول نفت به حساب دولت را رویه یی غیراقتصادی، ضددموکراتیک و برخلاف روند توسعه نشان دهد. بر اساس این نظریه - چنانکه به نقل از فرید زکریا و هواداران وطنی اَش گفتم - تا زمانی که دولت به درآمد بادآورده ی نفتی تکیه زده است، عقلانیت اقتصادی در تصمیم گیری ها نقشی نخواهد داشت. در همین چارچوب و بنا بر همین مدعا دسترسی دولت به درآمدهای نفتی همیشه و همه جا - و نه فقط در خاورمیانه - سبب گردیده است که مدیران ارشد دولتی در پیشبرد برنامه های اقتصادی و به تبع آن اِعمال دکترین سیاسی خود رفتار دل خواه و غیر پاسخگو در پیش گیرند و رویه ی دیکتاتوری پیشه کنند. توماس فریدمن ژورنالیست برجسته ی نیویورک تایمز و از مدافعان نئولیبرال نظریه ی دولت رانت خوار نفتی درباره ی آنچه که خود "نفرین نفت" نامیده است، مینویسد:
«هیچ چیز چون "نفرین نفت" عامل به تعویق افتادن عروج چارچوب دموکراتیک در جاهایی مثل ونزویلا، نیجریه، عربستان سعودی و ایران نبوده است. مادام که سلاطین و دیکتاتورهای این دولت های نفتی بتوانند - به جای بهره برداری از انرژی و استعدادهای طبیعی مردمشان - با بهره برداری از منابع طبیعی شان ثروتمند شوند می توانند در قدرت باقی بمانند. آنان می توانند پول نفت را برای انحصار کردن تمام ابزار قدرت (ارتش، پلیس، دستگاه اطلاعاتی) به کار بگیرند و هیچگاه ناگزیر از برقرار کردن شفافیت و تقسیم قدرت نگردند ... آنان هیچگاه مجبور به مالیات گرفتن از مردمشان نمیشوند. بنابراین رابطه ی بین حکومت کننده گان و حکومت شونده گان شکلی شدیداً غیرعادی می یابد. بدون مالیات، نماینده گی شدن وجود ندارد. حکومت کننده گان واقعاً ناگزیر نیستند به مردم گوش کنند و به جامعه توضیح دهند که ثروت ملی را چه گونه خرج میکنند.» ( Thomas friedman, ۲۰۰۶, P.۵۶۲)
صرفنظر از ارتباط مستقیم و دو سویه ی ثروت و قدرت و با اشاره به این نکته ی بدیهی که در کشورهای توسعه نیافته شهروندان از قدرت به ثروت می رسند و این امر در ارتباط با ذات فسادانگیز قدرت سیاسی تعریف پذیر است؛ این قدر هست که تحلیل فریدمن مصداق نعل وارونه یی است که نه فقط در تعریف بازشناخت مبانی نظری تحکیم نهادهای دیکتاتوری نشانی اشتباه میدهد بلکه اصولاً قادر به شناسایی مکانیسم های علمی و تاریخی تقسیم و توزیع قدرت از یکسو و شفافیت و علنیات سیاسی نیست. حل مساله ی چه گونه گی تقسیم و توزیع قدرت به مراتب فراتر و فربه تر از حوصله و هدف این جستار است و ما، در بخش های مختلف کتاب مبسوط "فکر دموکراسی سیاسی" و به ویژه در فصل پنجم به تفصیل از این مهم سخن گفته ایم. (محمد قراگوزلو، ۱٣٨۷، صص ۲۰۹-۱۵٣)
در شکل بندی اساس دیکتاتوری عوامل فراوانی ایفای نقش میکنند که در این میان البته برخلاف تصور فرید زکریا، توماس فریدمن و سایر نئولیبرال ها، مواهب طبیعی (نفت و ...) و مالیات دخالت مستقیمی ندارند. مگر دولت های دیکتاتوری کره ی شمالی و جنوبی و اندونزی و چین و برمه تا شیلی و آرژانتین و برزیل و نیکاراگویه و امثال این ها از مواهب طبیعی همچون نفت برخوردارند؟ مگر دولت نروژ که از دخایر فراوان نفتی برخوردار است، عقلانیت اقتصادی را کنار نهاده و درآمدهای نفتی را به استخدام ثبات دیکتاتوری در آورده است؟ اصولاً این چه استدلال ساده لوحانه یی است که میکوشد میان نفت و دموکراسی ارتباط بیواسطه و بیربطی ایجاد کند و رمز رهایی از دیکتاتوری را در مولفه ی "مالیات گیری" متمرکز سازد؟
مالیات – دموکراسی
نظریه ی دولت رانت خوار نفتی، رمز شکوفایی اقتصادی و راز دموکراتیزاسیون را در جایگزینی مالیات به جای نفت می داند. بنابراین نظریه از آنجا که دولت بهره مند از درآمدهای نفتی برای صرف مخارج و هزینه های مختلف خود و اعمال حاکمیت دیکتاتوری از طریق تزریق پول به سازمان پلیسی و بروکراتیک نیازی به اخذ مالیات ندارد قدرت اَش از مردم منتزع است و میتواند بی اعتنا به اعتراض نهادهای دموکراتیک، و احزاب سیاسی هرگونه نارضایتی و اعتراضی را سرکوب کند. به اعتبار این نظریه اگر دولت ناگزیر از اخذ مالیات باشد و کل هزینه های خود را به طور مستقیم و غیرمستقیم از طریق مالیات گیری تامین کند، لاجرم:
الف. از فعالیت عقلانی اقتصادی پشتیبانی میکند تا در نتیجه ی رشد اقتصادی بر میزان دریافت مالیات افزوده شود.
ب. چنین فراگردی سبب پاسخگویی دولت به مردم میشود. چرا که دولت متکی بر درآمد مالیاتی مجبور است به مردم توضیح دهد که این پولها را کجا و چه گونه هزینه می کند. به این ترتیب نظارت مردم بر دولت حاکم می شود و به واسطه ی غلبه ی ملت بر دولت، دموکراسی مستقر میگردد.
در واقع شعار استراتژیک "بدون مالیات، نماینده گی وجود ندارد" ساختار اصلی نظریه ی دولت رانت خوار نفتی را شکل میدهد. این شعار اگرچه امروزه از سوی نئولیبرال ها طراحی می شود و پشتوانه ی نظری انتقاد از دولت های استبدادی متکی به درآمد نفت قرار می گیرد، اما به لحاظ تاریخی پیشینه ی ساختاری آن به آغاز انقلاب ۱۷۷۶ آمریکا باز می گردد. حوادث آن سال ها به وضوح سستی ارتباطِ مالیات و دموکراسی را نشان میدهد. باید توجه داشت که در اواخر قرن هجده (۱۷٨۰ به بعد) مستعمره نشینان آمریکا و به ویژه بازرگان هر چند به دولت بریتانیا مالیات می دادند اما از آنجا که در قلمرو مستعمرات زنده گی میکردند در انتخاب نماینده گان پارلمان بریتانیا نقشی نداشتند و فاقد حق نماینده گی بودند. مضاف به اینکه برخلاف تصور فرید زکریا و توماس فریدمن شعار آزادیخواهانه ی انقلاب آمریکا دقیقاً برخلاف نظریه ی "مالیات مساوی دموکراسی" بود. جنبشی که جنگ های استقلال از بریتانیا را از بوستون آغاز کرد، به طور علنی دولت بریتانیا را هدف قرار داده و بر پرچم رهایی بخش خود چنین نوشته بود: "بدون نماینده گی، مالیاتی وجود ندارد." به عبارت دیگر مستعمره نشینان آمریکا به درستی مدعی بودند که چون نماینده گی نمی شویم پس مالیات هم نمی دهیم، نه اینکه چون مالیات نگرفته اید نماینده نداشته ایم!!
تجربه ی انقلاب آمریکا و پرداخت یک قرن مالیات مستعمره نشینان به دولت بریتانیا به وضوح ثابت میکند، هیچ ارتباط معناداری میان عروج پارلمان و مالیات وجود ندارد. چرا که مهاجران آمریکایی بیش از یک قرن به بریتانیایی ها مالیات داده بودند بی آنکه از حق نظارت بر هزینه شدن پول های خود برخودار باشند. مضاف به اینکه دولت بریتانیا در تمام آن سال ها در "شکوفایی اقتصادی" مستعمره ی آمریکا ایفای نقش میکرد بدون آنکه کمترین نیازی به جلب مشارکت سیاسی مردم آن سرزمین احساس کند. از سوی دیگر ممکن است مدافعان نظریه ی دولت رانت خوار نفتی ضمن عقب نشینی ملموس مدعی شوند که اگر هم رابطه ی مستقیمی میان مالیات و دموکراسی وجود نداشته باشد اما مالیات دهنده گان بر اثر فشار خود خواهان مشارکت همه جانبه در حاکمیت خواهند شد و از این طریق به پتانسیل های نظارت و نماینده گی ظرفیت فربه تر خواهند بخشید.
چنین نیز نیست. شواهد فراوانی موجود است که به موجب آنها هم نظام مالیاتی برقرار بوده و هم رژیم دیکتاتوری حاکمیت داشته است. و نکته ی جالب اینکه همین رژیم دیکتاتوری در راه رشد اقتصادی موفق هم بوده است. به چند نمونه اشاره می کنم.
۱. دولت سنتی میجی در ژاپن که عامل اصلی گذار به سرمایه داری (کاپیتالیسم) محسوب میشود.
۲. دولت دیکتاتوری بیسمارک در آلمان که صنعتی شدن این کشور را به شدت تسریع و عملیاتی کرده است.
٣. دولت فاشیستی آدولف هیتلر که در اوج بحران اقتصادی جهانی اقتصاد آلمان را شکوفا کرد و از محبوبیت توده یی فوقالعاده یی برخودار شد.
آیا مضحک نیست اگر کسی تلاشی کند ماهیت دیکتاتوری رژیم های پیش گفته را به بی نیازیشان از مالیات گرفتن توجیه کند؟ (چنانکه همه ی این دولت ها مالیات می گرفتند و نفت هم نداشتند.) آیا سبب شرمساری نیست که کسی بکوشد دلیل سقوط دولت های نام برده را به اعتبار فشار مخالفت مردم مالیات دهنده ارزیابی کند؟ در هیچ کجای تاریخ غرب و هیچ بخشی از تاریخ سیر تکون دموکراسی - حتا در قرن های هجده و نوزده - یک نمونه عقب نشینی حکومت های مطلقه در برابر فشار مردم مالیات دهنده به چشم نمی خورد.
نفت - دیکتاتوری
تاریخ ما، تاریخ ما ایرانیان، تا چشم و عقل کار میکند خیل بیشماری از حاکمیت های استبدای را به ثبت رسانده است. حاکمیت هایی که یک درهم درآمد نفتی نداشته اند اما شدیدترین نوع خودکامه گی را بر مردم اِعمال میکرده اند. دولت قاجاریه با بیش از یک قرن سلط هی استبدادی کمترین درآمد نفتی نداشت. در سال ۱۹۰۱ امتیاز نفت توسط مظفرالدین شاه به دارسی تفویض شد. این زمان پنج سال پیش از صدور فرمان مشروطه بود. هنگامی که نخستین مجلس مشروطه در سال ۱۹۰۶ موضوع امتیاز نامه های خارجی را در دستور کار خود قرار داده بود. هنوز یک لیتر نفت نیز استخراج نشده بود و ای بسا عملیات اکتشاف به دلیل زیانده ی از کار افتاده بود. در سال ۱۹۰٨ (۱۲٨۷ شمسی) در شهر مسجد سلیمان برای اولین بار عملیات احداث یک چاه نفت به بهره برداری رسید. چنانکه دانسته است تاریخ تاسیس شرکت نفت ایران و انگلیس نیز در همین سال ثبت شده است. این تاریخ کم و بیش مصادف است با شکل بندی حکومت مشروطه. صادرات نفت ایران که از سال ۱۹۱۲ آغاز شده بود، به علت افزایش شدید تقاضای ناوگان جنگی بریتانیا در جریان جنگ جهانی اول، صعود کرد. آنان که می خواهند دلایل شکل بندی دیکتاتوری در ایران را بر سر درآمد نفت خراب کنند، لاجرم باید زمان تاریخ نگاری خود را به همین سال ها عقب برانند! و یا شماطه ی ساعت خود را از استبداد هخامنشیان و ساسانیان و .... تا دوران ابتدای حاکمیت پهلوی اول به جلو کشند!! آیا مسخره نخواهد بود که مبدا تاریخ استبداد به حداکثر یک صدسال گذشته تقلیل یابد! و در این صورت تاریخ نگاری این نظریه پردازان چندان لاغر نخواهد شد که اسباب خجالت خودشان را نیز رقم زند؟
نکته ی جالب تر دیگر اینکه مشکل بنیادی چنین افرادی این خواهد بود که از این مقطع به بعد (از سال ۱۹۱۲)، هر چند وجود درآمد نفتی محرز است ولی از سال ۱۹۱۲ تا ۱۹۲۱ (۱۲۹۰ تا ۱٣۰۰ خورشیدی) که به واسطه ی دخالت نظامی انگلستان و روسیه، کشور ما به دو بخش تقسیم شده بود ایران اساساً دولت مرکزی نداشت!! ناسیونال شوونیست های ایرانی در تاریخ نگاری معاصر خود همواره از این دوره با سکوت عبور کرده اند.
مرور تاریخ دوران پهلوی نیز موید سستی نظریه ی دولت رانت خوار نفتی است.
در زمان حاکمیت رضاشاه، از مقطع کودتای ۱۲۹۹ تا ۱٣۱۲ (۱۹٣٣ میلادی) که امتیاز دارسی لغو شد، درآمد نفتی دولت ایران چندان قابل توجه نبود و جای غالبی در بودجه ی دولت نداشت. از بدو استخراج نفت در سال ۱۹۱۲ تا سال فسخ امتیاز آن به سال ۱۹۲٣، شرکت نفت ایران و انگلیس فقط ۲۰۰ میلیون پوند سود برده بود و سهم دولت ایران از این رقم صرفاً ۱۶ میلیون پوند بود. اگرچه قرارداد ۱۹٣٣ درآمد نفتی دولت رضاشاه را در هفت سال آخر حاکمیت آن به سه برابر برهه ی هفت ساله ی قبلی ارتقا داد، اما به گواهی همه ی تاریخ نگاران بودجه ی دولت دیکتاتوری رضاشاه به این درآمد اتکا نداشت، بلکه از طریق درآمد انحصارات دولتی بر گمرکات، مالیات و البته افزایش حجم پول در گردش طراحی و عملیاتی میشد.
از سوی دیگر در همین دوره، رضاشاه به واسطه ی ایجاد تشکیلات بروکراسی شبه مدرن برای نخستین بار نظام دریافت مالیات را در ایران حاکم کرد. گو اینکه قسمت اعظم درآمد مالیاتی دولت را مالیات غیرمستقیم – یعنی اخذ مالیات از مردم فقیر - شکل میداد. مالیات غیر مستقیم از مسیر ایجاد انحصار دولتی بر چند کالای مورد نیاز مردم از جمله چای، قند و توتون تامین میشد و زمانی هم که مالیات مستقیم جریان یافت، مالیات بر درآمد و داراییِ ثروت مندان به هزینه های بودجه ی دولت رضاشاه راه نیافت. چنین شیوه یی بعد از رضاشاه نیز اعمال شد و تاکنون نیز نه فقط رقم دارایی طبقه ی بورژوازی ایران به درستی معلوم نیست، بلکه صاحبان صنایع بزرگ، بازرگانان و انواع و اقسام میلیاردرها با انواع ترفند از پرداخت مالیات بردرآمد و دارایی خود می گریزند. از یک منظر موضوع رانت نفتی را می توان با ماجرای ملی شدن نفت در دوره ی دکتر مصدق مرتبط دانست. هر چند پس از کودتای ۲٨ مرداد، نفت ایران از لحاظ حقوقی کماکان ملی (دولتی) باقی ماند، اما وضع قرارداد با کنسرسیوم جدید به طرز شگفت انگیزی درآمد نفتی دولت محمدرضاشاه را تقلیل داد. در چنان شرایطی و به ویژه در ده سال اول پس از کودتا افزایش درآمد نفت صرفاً از طریق افزایش شدید میران استخراج آن ممکن بود. اما علیرغم نیاز شدید اقتصاد در حال شکوفایی جهانی در همین دوره (از سال ۱٣٣۲ تا ۱٣۴۲)؛ عمده ی درآمد و بخش غالب بودجه ی دولت پهلوی دوم به وام ها و کومک های خارجی تکیه زده بود.
در سال ۱٣۵۲، به دلایلی که طرح آنها بیرون از حوصله ی این جستار است؛ بهای نفت در بازار جهانی به چهار برابر افزایش یافت و چنانکه در ابتدای سخن نیز گفتیم دقیقاً از همین سال است که موضوع دولت رانت خوار نفتی وارد مباحث اقتصاد سیاسی ایران میشود. صعود خیره کننده ی درآمد نفتی رژیمِ وقتِ ایران؛ در آن دوره ی حساس؛ زلزله ی شدیدی بود که نه فقط کل برنامه های دولت هویدا را تحت تاثیر قرار داد بلکه جامعه و اقتصاد ایران را نیز با نوسان های پیشبینی ناپذیری مواجه کرد. با تمام این اوصاف ، قدر مسلم این است که افزایش شدید درآمد نفت هیچ ربطی به تحکیم یا ثبات دیکتاتوری محمدرضاشاه نداشته است. توجه به این دو نکته از اهمیت ویژه یی برخودار است:
الف. نهادهای دیکتاتوری رژیم پهلوی دوم - از جمله ساواک و شهربانی – سال ها پیش از افزایش قیمت نفت به وجود آمده و تثبیت و تحکیم شده بودند و استفاده ی دولت از رانت نفتی پس از سال ۱٣۵۲ هیچ ربطی به ساختارهای اصلی دیکتاتوری شاه ندارد.
ب. دقیقاً ۵ سال پس از صعود نجومی درآمدهای نفتی؛ دولت محمدرضاشاه از طریق انقلاب بهمن ۱٣۵۷ سقوط کرده است.
همین دو دلیل در کنار کل تحلیل های منطقی پیشگفته اساس نظریه ی نئولیبرالی "دولت رانت خوار نفتی" را به چیزی کمتر از هیچ تقلیل می دهد و مبانی نظری رفرمیست های معاصر ایرانی را فرو می ریزد!
علاوه بر آنچه که در نفی و رد نظریه ی دولت رانت خوار نفتی گفته شد ، قدر مسلم این است که دولت باید در نظام بودجه ریزی و شیوه ی درآمدهای فعلی خود تجدیدنظر اساسی به عمل آورد. تغییر فوری نظام مالیاتی به سود اقشار کم درآمد و فقیر جامعه؛ (کارمندان، کارگران، کسبه ی خرده پا)؛ لغو مالیات های غیرمستقیم و ایجاد مالیات تصاعدی بر درآمد و دارایی طبقه ی مرفه (کارخانه داران؛ برج سازان؛ بازرگانان؛ و ...) از جمله راه کارهایی است که می تواند ضمن کاستن از فاصله ی طبقاتی موجود؛ به بهبود وضع زنده گی اکثریت مردم ایران نیز یاری برساند.
مضاف به اینکه در هیچ کجای دنیا ماشین دموکراسی از مسیر کاهش درآمدهای نفتی و تخریب مواهب طبیعی عبور نکرده است. در ایران نیز چنین است.
منبع: سایت پروسه
www.process2010.blogspot.com
قراگوزلو. محمد (۱٣٨۶) عدم استقبال از اقبال اقتصادی [مقاله] ، روزنامهی شرق، ش ٨۷۵، ص ۱۱
------- (۱٣٨۷) فکر دموکراسی سیاسی، تهران: نگاه
عبدی. عباس (۱٣٨۶) خوششانسی یا بد شانسی [مقاله] روزنامهی شرق، ش ٨۷۷، ص ۱۱
ابراهیمی. علیرضا (۱٣۷۶) عوامل موثر بر وجدان کاری کارکنان سازمانها [مقاله] ، تهران: انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی
Friedman Thomas (۲۰۰۶) "The world is flat – The Globalized world in the Twenty – first country," Penguin books.
[۱]. توضیح اینکه مقالهی اینجانب تحت عنوان "عدم استقبال از اقبال اقتصادی" در شمارهی ٨۷۵ تاریخ ۱۷/٣/٨۶ در روزنامهی شرق ص ۱۱ منتشر شده است.
[۲]. به نقل از: علیرضا ابراهیمی (۱٣۷۶) عوامل موثر بر وجدان کاری کارکنان سازمانها [مقاله] تهران: انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی.
|