یـادداشـتهای شـــــبانه ۷
ابراهیم هرندی
•
مولوی در سال ۱۲۷۳ میلادی از دنیا رفت و با این حساب ۷۳۷ سال است که سخن تازه ای نگفته است. او هرچه گفتنی داشته است، در دوران زندگی اش به زیبایی گفته است. گفته های مولوی که سروده های زیبای اوست، از جنسی نیست که بتوان امروزه از دل آنها نسخه های سیاسی و اجتماعی بیرون کشید و دستمایه ای راهبردی فراهم ساخت.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۵ تير ۱٣٨۹ -
۱۶ ژوئيه ۲۰۱۰
33. سرمایه های فرهنگی
مولوی در سال 1273 میلادی از دنیا رفت و با این حساب 737 سال است که سخن تازه ای نگفته است. او هرچه گفتنی داشته است، در دوران زندگی اش به زیبایی گفته است. گفته های مولوی که سروده های زیبای اوست، از جنسی نیست که بتوان امروزه از دل آنها نسخه های سیاسی و اجتماعی بیرون کشید و دستمایه ای راهبردی فراهم ساخت. پس اگر مراد ما از این " چه میگوید؟" سیاسی و اجتماعیست، به گمان من نه تنها مولوی که هیچ یک از گرانان گذشته ما هیچ پیامی ورا- ادبی برای امروز و فردای ما ندارند. اگر رودکی و فارابی و ابن سینا و مولوی و حافظ و سعدی را سرمایه های فرهنگی میخوانیم، باید به یاد داشته باشیم که اینان سرمایه های فرهنگی موزه ای ما هستند، همانگونه که تخت جمشید و عالی قاپو و شاهنامه و موسیقی ایرانی.
در روزگار ما سرمایه هایی از این دست، کاربردی دیرین شناسی و جهانگردی دارد. این که برخی از نویسندگان ما برآنند که ما با دست یازی به آثار و افکار کسانی چون مولوی و حافظ و سعدی و ابن رشد و ملا صدرا میشود به ساختن امروز و آینده کشورپرداخت، خیالی خام بیش نیست. گیرها و گرفتاریهای امروز ما از جنسیست که پرداختن بدانها از چشم انداز پیشینیان راهی به جاِیی نمیبرد. اگرچه ما باید امروز ارج گذارِ شعر مولوی و حافظ و سعدی باشیم اما هرگز نیز فراموش نباید کنیم که بسیاری از باورهای آنان از چشم انداز نگرش مدرن، هیچ پیام سیاسیای برای زندگی امروز ندارد.
***
34. جهان و کار جهان
هراس انسان از ناپایداری زندگی و رویدادهای ناخوشایندی که می تواند سلامت، شادمانی و سامان انسان را از او بگیرد،در سراسر تاریخ با او بوده است. این هراس در روزگار کنونی در کشورهایی که حکومتهای استبدادی دارد، بسی بیشتراز کشورهای دیگر است. در این کشورها اگرچه همه قوانین بنام مردم شکل میگیرد و رویه ای مردم پسند نیز دارد، اما همه در راستای سود و رفاه زورمندان حاکم است. شاید ویژگی اساسی قانون دیکتاتور، خمش پذیر بودن آن باشد. قوانین حکومتهای دیکتاتوری، همه تفسیر پذیراست تا هرجا که قانونی بسود حکومت و یا سران آن نباشد، داوران با تفسیری تازه به پیچاندن آن بپردازند و آن را سربراه کنند. این چگونگی یکی از اساسی ترین نقشهای قانون در جامعه را که همانا آفریدن امنیت ذهنی برای شهروندان است خنثی می کند. اگر شهروندان کشوری نتوانند در پناه قوانینی دادگستر و همگانی و آشکار، با هم به مراوده و بازرگانی و گرفت و داد و حتی ستیز بپردازند، هرگز برنامه ریزی در آن سرزمین ممکن نخواهد شد. جامعه بی برنامه، جامعه بی آینده است و بیآیندگی، بذرناامیدی و افسردگی و پوچ انگاری ست.
همه این ها را گفتم تا بگویم که شاید پوچ انگاری جهان که - درواکنش به رویدادهای تاریخی - در فرهنگ ما ریشه بسیار ستبری دوانیده است، زمینه ساز بسیاری از گرفتاریهای ایستاری، رفتاری و کرداری همگانی ماست. البته پنداره پوچی جهان و بیهودگی هستی، پذیره ای کهن در تاریخ فرهنگهای انسانیست، اما شاید این گفتمان در کمتر فرهنگی آنچنان که شاعران و ادیبان ما آن را خوش داشتهاند، در خاطره همگانی جا بازکرده باشد. حافظ می گوید : "جهان وکار جهان جمله هیچ در هیچ است" و خیام که البته شهرتش را از پرداختن به پوچی دنیا گرفته است، می گوید:
ای بی خبران شکل مجسم، هیچ ست
وین طارم نه سپهر ِ ارقم هیچ ست
خوش باش که در نشیمن کون و فساد
وابسته یکدمیم و آنهم هیچ ست
**
دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ ست
وان نیز که گفتی و شنیدی هیچ ست
سرتاسر آفاق دویدی هیچ ست
وان نیز که درخانه خریدی هیچ ست
**
برلوح، نشان بودنیها بوده ست
پیوسته قلم زنیک و بد فرسوده ست
در روز ازل هر آنچه بایست بداد
غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده ست
این چشم انداز، ذهنیتی را شکل می دهد که با نیازهای فرهنگی دنیای امروز همخوان نیست. بنیاد جهان مدرن بر پژوهش و پالایش ذات پدیدارهای جهان استوار است تا آنها را آرام و رام، دست آویز انسان گرداند. این ایستار با دیدگاه صوفیانه وعارفانه ای که جهان و کار آن را جمله هیچ در هیچ میانگارد، رویارو و در ستیز قرار می گیرد. به گمان من، پوچ انگاری جهان و کارِ آن یکی از پذیره های ناخودآگاه فرهنگی ماست. بیش از هزار سال است که به ما گفته اند که دنیای فانی هیچ ارزشی ندارد و پا بر هر خار و خاک و خاشاکی که می نهی، روزگاری گونه یاری و یا زلف نگاری بوده ست. پس بیهوده دل به این جهان نبندید و درگیر آن نشوید. بیش از هزار سال است که ما پذیرفته ایم که این جهان مزرعه آخرت است و زندگی آمادگاه مرگ. پس جای شگفتی نیست اگر ذهن ما درگیر ذات پدیدارهای جهان نمی شود و دلمان را پهنا و ژرفای هستی نمی برد و فرهنگ اندیشیدن و پژو هش و پالایش در میان ما شکل نمی گیرد.
***
35. درد، آژیر ِ تن
درد، آژیر تن جانوران است؛ مکانیزمِ هشدار دهندهای که انسان را از خرابی و ناکارگی عضوهای بدن آگاه میسازد. نقش زیستیاری این مکانیزم، گذشته ازهشدار دادن، ناگزیر کردنِ انسان از چاره اندیشیاست. هنگامی که خاری در پوستِ انسان فرو میرود، سوزشِ ناشی از آن، انسان راناگزیر از بیرون کشیدنِ آن خار میکند. درد، همچنین از به کارگیریِعضو دردناک جلوگیری میکند. کسی با دندانی که درد می کند چیزی نمیجَوَد، زیرا کاربردِ آن دندان نه تنها بهبودِ آن را به خطر می اندازد، بلکه اگر درد، ناشی از عفونتِ دندان باشد، میکروبِ آن عفونت را دربدن پخش میکند.
درد، یکی از کردارهای پایدارِ برآیشیاست کهانسان را از خستگی، ناکارگی، بیماری و فرسودگیِ تن، آگاه می کند. آنان که از این توانایی بیبهرهاند و هیچ گونه حس درد ندارند، هرگز از بیماریهای خود نیز آگاه نمیشوند و حتی ناتوان از حسِ دردِ خستگی دست و پا و دیگرعضوهای تن خویشاند. چنان کسانی اگرچه در نخستین برخورد خوشبخت مینمایند، اما هرگز بیشتر از 30 سال نمیزیند زیرا بی دردیِ آنان در هنگام آسایش نیز مایه گرفتاری آنان میشود و چون در هنگام ِخواب جابجا نمی شوند، دست و پایی که بر روی آن می خوابند، اندک اندک فلج میشود.
اما چرا دردمندان گاه گریه میکنند؟ در زمانی دیگر به این چرایی خواهم پرداخت. البته شاید شما پاسخ را بدایند و نیازی به پرداختن بدان نباشد. هست؟
***
36. حکایت همچـنان باقی
از دیدگاهی کلان- نگر می توان گفت که تاریخ سده گذشته ایران، داستان ستیز ِ هماره ارباب و رعیت بوده است. در آغاز این سده، حکومت قاجار که نماد ِ قدرت ارباب ایرانی بود، درگیر کشمکشهای پیش بینی نشدهای شد که ریشه در رویارویی ایرانیان با فرهنگ غریی داشت. در این کشمکشها، حکومت ِ اربابی و رعیتی، با خواستههاِیی سروکار داشت که از دیدگاه حکومت کفرآمیز و بنیاد کن پنداشته می شد؛ آزادی و برابری و قانون مداری و هرآنچه در پی نسیم تازه اندیشه روشنگری دراروپا شکل گرفته بود. بیهوده نبود که در اواخر دوران قاجار، برخی فرهنگ غربی را نماد راستین ِ "خر ِ دجًال" میخواندند و برآن بودند که ایرانیان باید با برافراشتن پرچم مشروعیت، در برابر همه خواسته های شیطانی مشروطه خواهان بایستند.
ستیز میان ارباب و رعیت در دوران پهلوی نیز با نام جنگ کهنه و نو همچنان پی گیری شد. در این دوران که اربابان جامه دیگر کرده بودند و از "ترقی" و "نوسازی" و "پیشرفت" و "ایران نوین" سخن می گفتند، برآن بودند تا رعیت را در راستای استوارسازی جایگاه اجتماعی خود بروانند. رعیت نیز با اشاره به گفتمان هایی چون "بدعت در دین خدا"، و " استعمار" و "وابستگی" و برچسب هایی از این دست، در پی دست یابی به خواسته های فزاینده خود بود. با آن همه، ارباب همچنان فئودالی زمین دار و زمین خوار بود و با آن که کت و شلواری و امروزی نما شده بود، اما کوچک ترین آشنایی با آداب و اخلاق سرمایه داری و پیش نیازهای آن نداشت.
روند این جنگ تاریخی در انقلاب گذشته رعیت را به حکومت رساند و اکنون فرزندان روستازاده کشاورزان دیروزی خارهایی آزارنده در چشم اربابان و ارباب زدادگان دیروزی شدهاند. البته این رویداد را نمی توان پایان تاریخ خواند و حکایت همچنان باقی خواهد ماند.
این همه را نوشتم تا برسم به نکته اساسی این یادداشت و آن این که به گمان من بیشتر کشمکش های سیاسی ما در سده گذشته، ریشه در فرهنگ فئودالی داشته است و ناشی از ستیز میان ارباب و رعیت در پرتو رویدادهای جهانی بوده است و کمتر پیوندی با بنا نهادن نهادهای سیاسی و اجتماعی مدرن داشته است. هنوز اساسی ترین نیاز سرزمین ما همانی ست که در دوران ناصرالدین شاه قاجار بوده است و آن همانا " حکومت قانون" است که همچنان آرمانی دوردست می نماید.
***
37. با حافـظ
معاشران گره از زلف یار باز کنید
(حافظ)
............
معاشری گره از زلف یار باز نمود
و ساز دیگری از آ ن به بعد ساز نمود
هر آنچه را که به ما گفته بود، زد زیرش
هرآن که را که نبودی خودی دراز نمود
هرآنکه گفت و نوشت از هرآنچه زشت و پلشت
روانه اش بسوی جاده هراز نمود
اگر بمرد، که عالی، وگرنه تا لب گور
از او مراقبه با کابلی سه فاز نمود
ولی هرآن که بدو سر سپرد و بیعت کرد
به حج روانه ورا عازم حجاز نمود
و هرچه قاری وآخوند بود در گیتی
زدوره گردی بیهوده بی نیاز نمود
به انقلاب و به رویای ملتی شاشید
وان یکاد بخوانید و برفراز نمود
چون کینک کونگ به قهقاه خنده ای سرداد
ونیش تا به بناگوش خویش باز نمود
هرآنچه را که نمی بایدش نماید، کرد
ولیک زآنچه که می باست، احتزاز نمود
بنام مردمی و عدل و آرمانخواهی
دریغ، رونق بازار حرص و آز نمود
خرافه بود و خریت هر آنچه در سر داشت
دروغ بود هر آن کو برآن نماز نمود
معاشران ز سر یار دست بردارید
معاشری گره از زلف یار باز نمود
ابراهیم هرندی
http://goob.blogspot.com
|