یـادداشـتهای شـــــبانه ۸
ابراهیم هرندی
•
فرهنگ, بازتاب رویارویی زیندگان و جهان است. هر جا که جانوری زندگی می کند، شیوه سازگاری آن جانوربا زیستگاهش زمینه ساز فرهنگ آن زینده میشود. پیشتر گمان براین بود که فرهنگمندی ویژه انسان است اما در روزگار ما، پژوهشهای زیست شناسیک نشان دادهاست که بسیاری از جانوران، فرهنگ نژادی و یا زیستگاهی خود را دارند که از راه آموزش به آیندگان سپرده میشود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲ مرداد ۱٣٨۹ -
۲۴ ژوئيه ۲۰۱۰
38. از اینجا و آنجا
چنین می نماید که هموطنان ما درایران از این که ایرانیان برونمرزی بتوانند نقش سازندهای در ریشه کن کردن حکومت آخوندی داشته باشند، دل بریدهاند. البته این پنداره درست است زیرا که رویدادهای چند دهه گذشته نشان داده است که هرگاه که موج تازهای از خیزش مردمی در گوشهای از ایران جان میگیرد، بسیاری از سیاست بازان خارج نشین، نیز به امید موج سواری بسوی آن جنبش خیز برمیدارند و چنان گرد و خاکی بپا میکنند که باید در ایران باشی تا بتوانی همه چشمانداز را در دیدرس داشته باشی. بیرون از ایران که باشی، خواه ناخواه در کوران این گرد و غبار در گیر میشوی و واسمهای بودن نمایش را نمیبینی.
اینجا که باشی، شاید خودت نیز در چنبر خیالات ِ این سیاست بازان گرفتار باشی و ندانی که هستی. اما آنجا که باشی با دیدن و یا شنیدن سخنان دانشمندانه استاد دکتر فلانی از رسانههای برونمرزی، بسیار آسان از هرکسی میتوانی بپرسی که آخر این استاد که چل پنجاه سال است که از ایران رفته است، چگونه این چنین بیدرنگ و بی تخفیف از ذهنیت جوانان امروز ایران میگوید و رفتارها و کردارهای همگانی را بررسی میکند و با گشاده دستی برای ما نسخه آنلاین و یا تلویزیونی میپیچد؟
اینجا که باشی، پرت بودن بسیاری از سخنان و اندیشهها و برنامههای ایرانیان برونمرزی برای آینده ایران، آشکار نیست. گاه نیز پیدا و پنهان بودن پرت و پلای این و آن برای خارج نشینان اهمیتی ندارد. اما آنجا که هر سخن در پرتو تجربههای زندگی روزمره سبک و سنگین و سنجیده میشود، داوری دریافت و برداشت و یادداشت هر سخن شیوه دیگری دارد.
بسیاری از هم میهنان برونمرزی ما می پندارند که با انگ ِ"دیکتاتور"، "زن ستیز" ، "آخوندِ خر" و چند شعار دهان پرکن درباره دموکراسی و حقوق بشر و سکولاریسم می توان این رژیم را کله پا کرد. آنجا که باشی می بینی که بسیاری از مردم را مکانیزم روزمرگی چنان کلافه کرده است که هیچ پیوندی میان تجربههای روزمره زندگی خود و سخنان استاد دکتر مریخی نمیبینند.
تنهایی و بیکاری برخی از هم میهنان ما در اروپا و امریکا، آنها را به کوک کردن مضمونهای سیاسی واداشته است و گرفتاریهای فردی آنان را به گستره همگانی کشیده است. این چگونگی شکل گیری گروههای دروغین بسیاری را سبب شدهاست و نیزکوششهای ایرانیان برونمرزی از نگاه هم وطنان ما در ایران، هر روز بیبهاتر میکند. در آینده به بررسی بیشتر این گرفتاری خواهم پرداخت.
***
39. رنگها و فرهنگها
فرهنگ, بازتاب رویارویی زیندگان و جهان است. هر جا که جانوری زندگی می کند، شیوه سازگاری آن جانوربا زیستگاهش زمینه ساز فرهنگ آن زینده میشود. پیشتر گمان براین بود که فرهنگمندی ویژه انسان است اما در روزگار ما، پژوهشهای زیست شناسیک نشان دادهاست که بسیاری از جانوران، فرهنگ نژادی و یا زیستگاهی خود را دارند که از راه آموزش به آیندگان سپرده میشود. نمونه این چگونگی، لهجه برخی از پرندگان است که در هر سرزمینی ویژگی خود را دارد. آواز شناسان با پژوهیدن این گستره دریافته اند که لهجه کبوتر چینی را جوجههای کبوتران آمریکای جنوبی در نمی یابند. نمونه دیگری از داده های فرهنگی جانوران، گوناگونی شیوه کاربرد ابزار درمیان میمونها برای دستیابی به تخم پرندگان، مغز استخوان و کندوهای عسل است. میمون شناسان این گوناگونی را نشانه فرهنگمندی این جانوران می دانند.
شاید آنچه فرهنگ انسانی را از فرهنگهای دیگر جدا میکند، توانایی انسان در نگارش و نگهداری راهها و روشهای فرهنگی و واسپاری روشمند آنها به آیندگان باشد. تنها انسان است که میتواند فرهنگی مکتوب و مدوَن داشته باشد. فرهنگهای جانواران دیگر، همه شفاهی و ناپایدار است و با دیدن و شنیدن و آموزدن از نسلی به نسل دیگر سپرده میشود. اما انسان در سایه توان و تکنولوژی خود ، نه تنها میتواند آموزه ها و اندوزه های خود را به آیندگان بسپارد که از روی و موی و صدای خود و دیگران نیز گرته برمی دارد و آن را به یادگار می گذارد.
هرفرهنگ شیوه نامه زیستن در سرزمین ویژه ایست که راههای سازگاری با طبیعت ِ آن سرزمین را به زیندگان آن دیار میآموزد تا ماندگاری بیشتر نسل آنان را سبب شود(۱). از اینرو هرفرهنگ پیوندی ناگسستنی و آزمون پذیر با زادگاه خود دارد و دگرگونیهای فرهنگی را میتوان ناشی از ناهمگونیهای زیستبومی دانست. برای نمونه، فرهنگ سرزمینهای سرد سیر، گرما و راههای نگهداری آن را ارج می نهد وآتش را داده ای نیکو و آسمانی میپندارد. ادبیات چنین فرهنگی، دریایی از مثَل و متل وشعر و شعار و اندرز درباره ارجمندی گرما دارد وارزش و زیبایی را پرتو نقشی که آتش در سازگارتر کردن زندگی مردم آن سرزمین دارد، تعریف می کند. چنین است که رنگهای دلنشین و زیبا در سرزمینهای سرد، رنگهایی است که نماد و نشانه ِ آتش و آفتاب است مانند سرخ، نارنجی، قهوه ای ، زرد و همه رنگهای همگروه سرخ. در این فرهنگها، نام رنگهای آتشین نیز یادآور آتش و آفتاب است و از آن برگرفته می شود. برای مثال، سرخ می شود آتشی و نارنجی، شعله ای و.....
نیز رنگهای گرماگیر مانند سیاه و سرمه ای که در سرزمینهای سرد، دلخواه تر و مردم پسند تر از رنگهاییست که نور را وامی تاباند و یا از خود گذر می دهد. در این سرزمینها پوشاک بسیاری از مردم از میان رنگهای تیره برگزیده می شود. واروی این چگونگی را در پوشاک مردم عربستان می توان دید که بیشتر از رنگهای روشن، بویژه سفید است. رنگ سفید کمتز از هررنگ دیگری انرژی تابشی آفتاب را نگه می دارد و در سرزمینهای سوزان عربستان بهترین رنگ برای پوشاک است. ارزش این رنگ تا بدانجاست که در فرهنگ بیابان نشینان، سفیدی نماد پاکی و نیکبختی ست و سیاهی نشانه بدی و پلشتی. این ارزشداوری را در گویههایی چون؛ سفید بختی، دلسیاهی، روسیاهی و ...می توان شنید. نیز سپید پوشی در هنگام شادی و سیاه پوشی در زمان عزاداری. این گزینش در فرهنگهای رویاروی فرهنگ گرمسیری مانند فرهنگ چینی که در هنگام عزاداری سفید می پوشند، برعکس است.
سرد سیریان گرما را نشانه سلامت و سازگاری میپندارند و پسوند "گرمی" را در زبان نمادِ نیکی و سلامت میدانند. واژه هایی چون؛ دلگرمی، خونگرمی، سرگرمی، پشت گرمی، نمونههای فارسی این چگونگی است. رنگهای برتر هر فرهنگ را می توان در ادبیات عامیانه آن یافت یافت؛ اینهم نمونه اش؛ "گل سرخ و سفیدم کی می آیی؟" نیز هرچه آتشین، دلربا و زیبا پنداشته می شود، مانند؛ آتشین، آتشناک و آتشپاره.
در فرهنگهای کویری که آتش نماد دوزخ است، زنگهای برتر آنهاییست که یادآور خنکی آب و آبناکی ِ خاک و هواست، مانند، آبی، سبز و رنگهای همریشه آنها. چنین است که در این فرهنگها آبی، رنگ عشق است و سبز رنگ برتری. شیعیان رنگ سبز را نشان سادات می دانند و مغول ها آنرا رنگ خدا.
روانشناسی رنگ، پیوند ژرفی با نقش زیستیاری رنگها دارد. رنگی دیدن جهان تنها ویژه انسان و چند جانور دیگر است و بیشتر جانوران جهان را با دو رنگ سیاه و سفید می بینند. اگرچه رنگین دیدن جهان بسی خوشایندتر از سیاه و سفید دیدن آن است، اما این توانایی برای خوشداشت انسان پدید نیامده است. از دیدگاه برآیشی، رنگها نمادها و نشانههای آب و هوای نیکو و خورا ک و نوشاک پاکیزهاست. انسان دشتها و دامنههای سرسبز و آبسال را از آنرو خوش می دارد که هماره در درازنای تاریخ برآیشی خود در این گونه زمینها خوراک و نوشاک بیشتری یافته است و می تواند به کشت وکار و دامداری بپردازد.
رنگ سبزیها و میوههای خوردنی نیز نشانه رسیدگی و آمادگی آنها برای خوردن است. توانایی رنگی دیدن، ابزار بسیار ساده ای در اختیار انسان گذاشته است که وی با آن میتواند بی که به میوه دست بزند، خوردنی بودن آنرا از روی رنگ آن بررسد. این توانایی کوچکی نیست که بتوان با دیدن رنگیزه پوست مواد خوراکی به ماهیت شیمیایی آن پی برد.
پیوند رنگها و و فرهنگها، پیوندی شگفت و رازگون است که می تواند زمینه پژوهشهای دامنه داری در گستره روانشناسی سازگاری با زیستبوم و نیز چگونگی پیوند فرهنگ و هنر و بوم و بر را فراهم کند و ای بسا که به رشته های تازه ای در حوزه روان درمانی کشیده شود.
................................
۱. البته باید گفت که امروزه این چگونگی کم و بیش از میان رفته است و بسیاری از مردم جهان بی توجه به زمینه ها ی زیستبومی خود، پیرو فرهنگ غربی هستند.
***
40. جنگ پیر و جوان
جوان بودن در ایران کار دشواری باید باشد. جامعه ما همیشه پدر سالار بوده است. پدر سالار و پیر سالار. در ایران همیشه میان پیر و جوان دیواری از بی اعتمادی و ناراستی برپا بوده است. نماد این چگونگی کشته شدن سهراب بدست رستم است. امروز نیز همچنان سهرابها و نداهایی که برسر راه پیران گورین سبز میشوند، با گلولههای بیداد آنان بخاک میافتند. پدر سالاری و پیر سالاری دو نمونه از گرفتاریهای تاریخی ماست. جامعه ای که درآن زور و زر در دست پیران آزمند است، از تغییر – هر گونه تغییری – گریزان است. هراس از دگرگونی در فرهنگ پیرسالار، ریشه در هراس از مرگ دارد. هراس از آن که نو، نشان از رفتن کهنه دارد. چنین است که پیرسالاران از دیگرگون شدن و نو شدن گریزا نند. دگرگونی یادآور این حقیقت است که ما ماندنی نیستیم. انسان، همیشه خواستار جاودانگی و ماندن است و هر گونه تغییری، ناپایداری ِ هستی را یادآروی می کند. اگرچه تازگیها مد شدهاست که رفتن با جهان و تغییراتِ آن را نشانه روندگی و پویایی انسان بدانند، اما حقیقت این است که انسان از زمانی که مرگ را باور می کند، یعنی از چهل سالگی به بالا، دیگر از تغییر و دیگرگون شدن خوشش نمیآید.
دیگر آن که هر پدیده نو، ما را به گستره تازه ای می کشاند که ای بسا ما درباره آن چیزی ندانیم و بترسیم که این نادانی سبب شود که هم ما بی آبرو شویم و هم شاید دیگران جای ما را بگیرند.
جنگ ِ پیر و جوان هم ریشه در ناخوشایندی پیران از تغییر دارد. پیران از تغییر گریزانند، اما جوانان که مرگ را باور ندارند، خواستار دیگرگون کردن جامعه و جهاناند. چنین است که در همه جا، پیران اهرمهای قدرت را با چنگ و دندان در دست می گیرند و با جوانان و آرزوهای آنان با پوزخند برخورد می کنند که:
آنچه در آینه جوان بیند
پیردر خشت خام آن بیند
در کشورهای دموکراتیک، نیاز جوانان در برنامه ریزیهای کشوری در نظر گرفته میشود، اما در حکومتهای خودکامه دیکتاتوری، حکومت هماره با جوانان و گروه های جوان، مانند دانشجویان و مد پرستان و دیگراندیشان و دیگرخواهان درستیز و کشمکش است و پایاندادِ این چگونگی هم اگر درهم ریزی جامعه و هرج و مرج و انقلاب بناشد، ستیز هماره پیر و جوان و گرفتاریهای خانوادگی و روانی و فرهنگیست.
***
41. بدون شرح
از برای رفع یأجوج هوا از آب ِ خشک
خاکـیان ســدی بروی آتـش تر بســـتهاند
(خاقانی)
***
42. پندارههای نادرست
آگاهی انسان از رفتارهای و کردارهای خود بسی اندک تر از آن است که او می پندارد. یکی از افسونهای ذهن انسان این است که دارنده خود را در این خیال ِ خوش میدارد که وی از خویش و جهان آگاه است و هماره همه چیز را در دیدرس خود دارد. اما هرگز چنین نبوده و نیست. بگذارید برایتان یک نمونه از کردارهای ژنتیک انسان را بیاورم که شاید تا کنون نشنیده باشی و آن این که اگر در هنگام خواب، جانور ریزی چون پشه، مورچه و یا عنکبوت وارد دهان انسان شود، مکانیزم جویدن خودبخود به کار میافتد و انسان بی که از خواب بیدار شود، آن مهمان ناخوانده را می جود و فرو میهد. کردارهای واکنشی و خودکار ِ تن انسان فهرست بزرگی دارد که در زمانی دیگر بدان خواهم پرداخت.
یکی دیگر از پندارههای نادرست روزگار ما این است که همه رفتارها و کردارهای انسان با منطق و خِرد سروکار دارد. چنین نیست. بخش بزرگی از خواهشها و آرمانها و نیازهای خردمندان، هیچ پیوندی با منطق و خرد ندارد. این چنین اگر میبود، در جهان از هنر نیز خبری نمیتوانست باشد.
***
43. با شما نیستم
ما ایرانیها مردم ساده ای هستیم. ساده تر از آن که خود می پنداریم. آنسان ساده که برخی از ما ایرانیان را زرنگترین مردم دنیا می دانیم. برخی برآنند که ما از خودمان هم زرنگ تریم. این پنداره ویژه همه آنهاییست که نمی توانند از نقطه ناممکن به خودشان بنگرند.
- نقطه ناممکن!؟
- یعنی نقطه ای بیرونِ از کیسه تن ِ فرد. یعنی این که از تن خودت بزنی بیرون و چند قدم از خودت دور شوی و به خودت بنگری. آنگاه می توانی از چشم انداز دیگران به خودت نگاه کنی.
بله، ما مردم بسیار خامی هستیم. البته تنها ما خام نیستیم. خوشبختانه و یا بدبختانه، خامی انحصاری نیست. اما خب، ما هم هستیم. دیروز و امروزمان هم همین را می گوید. مردمی ساده و خام. با شما نیستم ها. گمان هم نکنی که دارم ناسزا می گویم. نه.مرادم این است که ما آمادگی زندگی در دنیای بسیار پیچیده کنونی را نداریم. همه چیز برایمان زود تعریف می شود. زود آشنا می شود و رمز زدایی می گردد. ما همه چیز را زود یاد می گیریم، البته در خیال خود. دیر هم می فهمیم که زود یاد گرفتن می تواند کار دست آدم بدهد و میانبر زدن افت و خیز دارد و گاه بهایی بس گزاف.
امروزه در غرب، سخن از بررسی 360 درجه ای می شود. یعنی که نورافکن ذهن را برگرداگرد پدیده مورد بررسی انداختن و چشم اندازی چاررویه از آن داشتن. آنگاه دریافتهها از آن چشم انداز گوی گون را با چشمداشت به دستاوردهای دانشی درباره آن پدیده، در چرخه استراتژیهای پیچیده سنجیدن و سپس پژوهیدن و پالودن پایانداد ِ آن در کمیتههای رگبارذهنی.1
این شیوه بررسی کجا و شیوه ِ یک درجه ای ما مردم درجه یک که هنر را نزد ایرانیان میدانیم و بس.
...................
1. Brain Storm؛ نشستی که درآن زبدگان و کارآمدن رشته ای، به پدیده مورد بررسی می اندیشند و پیچند و ساعتی با ژرف اندیشی، زیر و بم آن را می سنجند. خودمانی ترش می شود بند کردن ِ جدی به چیزی، کاری و یا برنامه ای.
***
44. عاقبت بخیر
با ادب باش تا بزرگ شوی
بره گردی، نصیب ِ گرگ شوی
با ادب باش تا که در گیتی
بار هرگز نیاوری خیطی
نزنی از حریم ِ خود بیرون
ننهی پا به پایگاهِ جنون
تا نه چون من، اجق وجق باشی
بلکه هموار شق و رق باشی
" بله قربان" و "مخلصم"، گویان
آلت دست جمله پررویان
بشوی در سراسر عمرت
تا شود بیست دائماً نمره ت
بانی هرچه خوب و خیر شوی
عاقبت، عاقبت به خیر شوی
ابراهیم هرندی
http://goob.blogspot.com
|