غزلی از فتح اله شکیبایی
فتح اله شکیبایی
•
بردار، بردار، از سینه سنگِ مزارم
باشد که گردم چو ابری، وز آسمانی ببارم
بر شانه های ام بینداز، آن ترمه ی سبزِ شادی
تا گل دهد بار دیگر، شعرِ ترِ آبدارم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۴ مرداد ۱٣٨۹ -
۲۶ ژوئيه ۲۰۱۰
بردار، بردار، از سینه سنگِ مزارم
باشد که گردم چو ابری، وز آسمانی ببارم
بر شانه های ام بینداز، آن ترمه ی سبزِ شادی
تا گل دهد بار دیگر، شعرِ ترِ آبدارم
سنگِ مزارِ من ای جان، مهر سکوتی ست بر لب
کاینگونه داده به بادم، وآنگونه کرده نزارم
در خطه ی آشنایی، خون می خورم از جدایی
بیزارم از ژاژخایی، شوری درین شوره زارم
تا این شبِ تلخِ هجران، چون می ننوشم ز مستی
مگذار، مگذار، مگذار، بر سینه سنگِ مزارم
گر روزگاری زنم چاک، پیراهن جور وُ بیداد
مستانه سر می گذارم، وآسوده جان می سپارم
افشین به گیتی مماناد، تا بابکی گل کند گل
کز دستِ جور زمانه، روزست چون شامِ تارم
جهل وُ جنون وُ جوانی، آن کرده با من که دانی
خون بارم از غم نهانی، در سوگِ اسفندیارم
آزاده ای پاکبازم، با عشق او در نمازم
باشوخگینی نسازم، کز دوده ی سربدارم
با این خزانِ جگرخوار، باید شوم گرمِ پیکار
یا می زنم بر زمینش، یا می کند برگ وُ بارم
این کاغذین جامه هرگز، سودی نمی بخشدم هیچ
سر خطِ نغزی نوشته ست بر تارکِ روزگارم
گسترده کامان دریغا، از یادشان رفته پرواز
شادم که چونان هزاری در جست وُ جوی بهارم
تا چون شکیبا بگشتم شیدای دیدارِ گلزار
هر لحظه بینی که گردد، افزوده بر اعتبارم.
|