شانه تکان دادیم و زخم شانه ها را تکاندیم
هژیر پلاسچی
•
سعید شریعتی و از او پیشتر مهاجرانی و برخی دیگر از حامیان موسوی تلاش می کنند با اعلام وفاداری به دهه ی اول حکومت اسلامی این تضاد درونی را پایان دهند. آنان تداوم همان ضدانقلابی اند که انقلاب ۵۷ را سرکوب کرده است. تشابه گفتمان شریعتی با رحیم پورازغذی از همین جا ناشی می شود. از ریشه ی مشترکی که در آن تبار ضدانقلابی دارند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۴ مرداد ۱٣٨۹ -
۲۶ ژوئيه ۲۰۱۰
سعید شریعتی همین چند روز پیش در بحثی لابه لای کامنت های صفحه ی فیس بوکش نوشته است: «برادر زاده ی عزیزم نگار جان تو می توانی در مقام انتولوژی و مقام ثبوت بگویی اعدام کاری انسانی و اخلاقی است یا خیر من هم می توانم تا جایی با تو موافق باشم یا نباشم اما در مقام اثبات و اپیستومولوژی در مورد ماجرای اعدام های سال ۶۷ با حکومتی مواجهی که قانونگذاران و شارعان آن بر اساس قوانین اساسی و موضوعه ی آن که البته مستظهر به رأی اکثریت قاطع مردم آن روزگار بوده است در شرایطی خاص که ناشی از بحران خاتمه ی جنگ و مواجهه با خیانت یک گروه تروریست در تجاوز و حمله ی نظامی به خاک میهن و بیم پیوند خوردن ارتش بعثی عراق با این حمله بوده است تصمیمی مبتنی بر شرایط ناخواسته و تحمیل شده می گیرد و به مقتضای قانون موجود و برداشت های فقهی حاکم شرع عناصر و اعضای آن گروه تروریستی را اعدام می کند و سودای خیانت را از میان می برد.
من از این تصمیم امام خمینی متکی بر شرایط خاص (و البته غیر قابل تکرار یا تقریبا محال از نظر تکرار شرایط) حمایت می کنم موضوعا و البته در مصادیق مورد به مورد می شود پرونده ها را بازخوانی کرد. انکار نمی کنم که در میان همه ی اعدام شدگان بوده اند کسانی که مستحق اعدام نبوده اند و خطا و گناه احتمالی و عقوبت و مسئولیت آن هم به عهده ی کسی است که عالما و عامدا مجرمی را مجازاتی نامتناسب کرده است.
حکمی که امام داده است در این زمینه اینگونه بوده که کسانی که حکمشان اعدام است و بنا بر پاره ای مصالح یا رأفت اسلامی تا کنون حکمشان اجرا نشده اگر کماکان بر سر مواضع خود هستند و از سازمان مجاهدین و مواضعش تبری نجسته اند حکمشان اجرا شود.
بله در اجرای این حکم تخلفاتی صورت گرفته است که عاملان این تخلف باید پاسخگو باشند و حد و حدود این تخلف روشن شود اما در نفس الامر و ثبوتا و در موضوع فوق و اثباتا حکم امام و تصمیم سیاسی قضایی و نظامی ایشان قابل دفاع است.» چشم هایی با حیرت به این خطوط نگریستند. برخی شک کردند که مبادا عکسی که از این خط ها دست به دست شد ساخته گی باشد. برخی گفتند سعید شریعتی تحت فشار است و لابد بازجویانش خواسته اند که چنین بنویسد. بسیار برخی، بسیار گفتند اما کسی بر آن نکته ی اصلی دست نگذاشت. همان سرشت گمشده یی که سعید شریعتی را واداشته است، در کمال صحت عقل و جان، و با صداقت تمام در جایی بایستد که بسیاری از یارانش میل آن را دارند اما شهامت آن را ندارند. سعید شریعتی زبان گویای بخش بزرگی از اصلاح طلبانی شده است که یا در برابر همه ی پرسش های موجود در مورد کشتارهای دهه ی شصت و به ویژه تابستان ۶۷ جا خالی می دهند، یا در برابر آن سکوت می کنند. همان سخنان نهفته یی که چندی پیش مهاجرانی با اعلام لزوم پایبندی فعالان جنبش سبز به «نظام جمهوری اسلامی، قانون اساسی و خط امام خمینی» پنهانی آن را گفته بود اینک از قلم شریعتی آشکار و شفاف شده است.
وقتی اصلاح طلب ها تاریخ می نویسند
یا
ناریخ به روایت جلادان
پیش از هر چیز اما باید بر فریب آشکاری دست گذاشت که سعید شریعتی تلاش می کند بر پایه ی آن، جنایت تابستان ۶۷ را لاپوشانی کند و در چشم تاریخ خاک نیرنگ بپاشد. شریعتی می نویسد: «در شرایطی خاص که ناشی از بحران خاتمه ی جنگ و مواجهه با خیانت یک گروه تروریست در تجاوز و حمله ی نظامی به خاک میهن و بیم پیوند خوردن ارتش بعثی عراق با این حمله بوده است تصمیمی مبتنی بر شرایط ناخواسته و تحمیل شده می گیرد و به مقتضای قانون موجود و برداشتهای فقهی حاکم شرع عناصر و اعضای آن گروه تروریستی را اعدام می کند و سودای خیانت را از میان می برد.» در همین چند خط، شریعتی دو دروغ اشکار می گوید. دروغ هایی که از قضا چند ماه پیش از زبان حسن رحیم پور ازغدی، یکی از مدافعان جدی و پیگیر دولت کودتا نیز بیان شده است. درست همان استدلال ها و درست همان بهانه ها.
با این وجود هنوز هستند کسانی که از آن تابستان سیاه و نکبتی جان سالم به در برده اند و سکوت نکرده اند. تمامی جان به در برده گان کشتار ۶۷ شهادت می دهند که مقدمه چینی برای کشتار زندانیان سیاسی از ماه ها پیش از پذیرش قطعنامه ی پایان جنگ و عملیات فروغ جاویدان مجاهدین آغاز شده بود. بسیاری از این زندانیان شهادت می دهند و شهادت خود را مکتوب کرده اند که از پاییز ۶۶ مقدماتی نظیر برخورد دوباره با زندانیان سیاسی برای طبقه بندی آنها و تفکیک بندهای زندان در دستور کار زندانبانان حکومت اسلامی قرار گرفته بود. بنابر این وصل کردن کشتار زندانیان سیاسی به واکنشی «مبتنی بر شرایط ناخواسته و تحمیل شده» در برابر عملیات فروغ جاویدان یاوه ی بی شرمانه یی است که تنها قصد آن وارونه کردن تاریخ و لگدمال کردن خون های جاری از تابستان ۶۷ است. دروغ دوم اما آشکارتر است. اگر فرض بگیریم اعدام زندانیان مجاهد را با مبنای استدلالی شریعتی بتوان پذیرفت، اعدام ده ها زندانی مارکسیست که هیچ ربطی به سازمان مجاهدین خلق نداشتند، پای چوبین استدلال شریعتی را آشکار می کند. اگر حکومت اسلامی در هراس از پیوند زندانیان مجاهد با نیروهای عملیاتی مجاهدین، آن هم در صدها کیلومتر آن سوتر، به قتل عام آنان دست زد باید امروز دست های آشکار و پنهان کشتار تابستان ۶۷، و نیز مدافعان آن، یعنی همین شریعتی ها پاسخ بدهند اعدام زندانیان مارکسیست با چه توجیهی انجام شد.
شریعتی در ادامه می نویسد: «حکمی که امام داده است در این زمینه اینگونه بوده که کسانی که حکمشان اعدام است و بنا بر پاره ای مصالح یا رأفت اسلامی تا کنون حکمشان اجرا نشده اگر کماکان بر سر مواضع خود هستند و از سازمان مجاهدین و مواضعش تبری نجسته اند حکمشان اجرا شود.» آیا شریعتی به حکم خمینی دسترسی نداشته است؟ آیا گمان کرده است دیگران به این حکم دسترسی ندارند؟ یا بی شرمی رذیلانه ی احمدی نژادی در زل زدن به چشم دیگران و یاوه بافتن، وقاحت دروغ را زدوده است؟
متن نامه ی فرمان کشتار به دست خط خمینی چنین است: «از آنجا که منافقین خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کرده اند، و با توجه به محارب بودن آنها و جنگ های کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاری های حزب بعث عراق و نیز جاسوسی آنان برای صدام علیه ملت مسلمان ما، و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه ی آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تاکنون، کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سرموضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجه الاسلام نیری دامت افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد، اگر چه احتیاط در اجماع است، و همین طور در زندان های مراکز استان کشور رای اکثریت آقایان قاضی شرع، دادستان انقلاب و یا دادیار و نماینده ی وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد، رحم بر محاربین ساده اندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه ی انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمائید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده ی آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند [اشداء علی الکفار] باشند. تردید در مسائل قضائی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می باشد. والسلام. روحالله الموسوی الخمینی»
و بعدتر در پاسخ به سید احمد خمینی که چنین از او پرسیده است: «پدر بزرگوار حضرت امام مدظله العالی
پس از عرض سلام، آیت الله موسوی اردبیلی در مورد حکم اخیر حضرتعالی درباره ی منافقین ابهاماتی داشته اند که تلفنی در سه سوال مطرح کردند:
۱- آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندان ها بوده اند و محاکمه شده اند و محکوم به اعدام گشته اند ولی تغییر موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آنها اجرا نشده است، یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشده اند محکوم به اعدامند؟
۲- آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شده اند و مقداری از زندانشان را هم کشیده اند ولی بر سرموضع نفاق می باشند محکوم به اعدام می باشند؟
۳- در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده های منافقینی که در شهرستان هایی که خود استقلال قضائی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود می توانند مستقلا عمل کنند؟
فرزند شما، احمد» پاسخ می دهد: «بسمه تعالی
در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است، سریعا دشمنان اسلام را نابود کنید، در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است. روحالله الموسوی»
امامِ شریعتی با صراحت دستور کشتار تمامی زندانیان زیر حکم، بدون حکم و محکوم به زندان را صادر کرده است. شریعتی حتمن از همه ی اینها با خبر است. اگر کتاب های نجنس جان به در برده گان را هم نخوانده باشد، خاطرات «پدر معنوی جنبش سبز» را که باید خوانده باشد. دریغ اما که وقیح اکنون صفتی ابتر است.
تبارهای در گورخفته مان به دعا بدرقه مان می کردند
می توان به راحتی و ساده تر از هر چیز شریعتی را در مقابل فهرست بلند هواداران و اعضای حزب توده ی ایران و سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) قرار داد و از او خواست دلیل اعدام آنها را روشن کند و از جنایت جلاد به دفاع برخیزد. می توان یقه ی او و مدافعان کشتار را گرفت و از آنان خواست روشن کنند به چه دلیل هواداران و اعضای دو تشکلی که تا فرا رسیدن فصل سرکوب خودشان، تمام قد از حکومت اسلامی دفاع می کردند و هرگز، حتا زمانی که سرنگونی خواستند دست به اسلحه نبردند، در آن تابستان سیاه کشته شدند؟ این دست افشاگری ها ساده است. مدافعان کشتار و سعید شریعتی باید روشن کنند پیرمردهای توده یی که تمامی زندگی خود را در غربت مسکو و لایپزیگ گذرانده بودند برای چه و در هراس از پیوند خوردن با چه نیرویی روانه ی چوبه های دار شدند؟
می توان حتا پرسید کسانی که به اتهام هواداری یا عضویت در دیگر سازمان ها و احزاب مارکسیستی بازداشت شده بودند و مدت ها بود با احکام قطعی زندان در حال گذراندن دوره ی محکومیت خود بودند، چرا و به چه دلیل اعدام شدند؟ شریعتی باید بداند و می داند، بسیار بهتر از ما می داند که آنها را تنها و تنها به این دلیل که از اسلام مقدس روی گردانده بودند، تنها بر پایه ی حکم بدوی و قرون وسطایی ارتداد به دار آویختند تا اینک زمین چنین خالی بماند که شریکان و مدافعان جنایت پرچم دار آزادی باشند.
با این همه از تمام این وسوسه ها باید گذر کرد و سفت و سخت پای محکوم کردن جنایتی ایستاد که با اعدام زندانیان مجاهد، همان اعضای آن «گروه تروریستی» در تابستان ۶۷ رخ داد و مدافعان وقیح جنایت پشت آن سنگر گرفته اند. شریعتی باید روشن کند بیم پیوند بدن فلج محسن محمدباقر و پیکر قطع نخاعی ناصر منصوری با کدام نیرو بود که سفاکی حکومت اسلامی را برانگیخته بود؟ شریعتی باید روشن کند زندانیان مجاهدی که در همان دادگاه های چند دقیقه یی جلادان به زندان محکوم شده بودند چرا باید دسته دسته روانه ی قربانگاه می شدند؟ شریعتی باید روشن کند این روزها که دوستان حکومتی اش اصلاح طلب شده اند و مدرن شده اند و حقوق بشری شده اند و برای سلول انفرادی چند ماهه فغان می کنند و از بهزاد نبوی به خاطر دو سیلی و انفرادی کشیدن قهرمان می تراشند تا در بساطشان قهرمانی هم داشته باشند، چگونه او پای احکام اعدامی را انگشت می زند که حتا نه فقط بر اساس قوانین اخته ی حقوق بشری، بلکه بر اساس همان قوانین مجازات اسلامی حکومت ایران هم بدون طی مراحل دادرسی صادر شده بودند؟ و چقدر تهوع آور است این واژه های حقوق بشر و دادرسی عادلانه که با همه ی تهی بودن شان از هر معنای سیاسی، این همه سال بازیچه ی کسانی شده اند که حتا در جایگاه محکوم و متهم و اخراجی از ساختار قدرت، چنین جنایت را توجیه می کنند. آنان مجریان جنایتند، آنان شریکان جنایتند، آنان جانی اند.
تسخیر ۵۷
کامنت شریعتی اما درون خودش چیزی را حمل می کند فراتر از صورت ظاهری آن. برخورد با این چند خط تنها در پیکر همین چند خط آن را در ژورنالیسمی مبتذل خلاصه می کند. باید معنای سیاسی این چند خط را رمزگشایی کرد. سعید شریعتی در یکی از کامنت های بعدی اش صریح تر معنای سیاسی نوشته اش را آشکار می کند. آنجایی که می نویسد: «من و دوستان اصلاح طلب بن مایه ی اندیشه های سیاسی خود را متعلق به مکتب امام خمینی می دانیم. خمینی را عاری از خطا نمی دانیم کما اینکه او خودش نیز چنین ادعایی نداشت. اما اینگونه نیست که در برابر هر نق و نقدی که به ایشان می شود هم روشنفکربازی در بیاوریم و وا بدهیم. یک عنصر سیاسی تا آنجا که بتواند از هویت سیاسی خود دفاع می کند. ما که بوقلمون نیستیم. ما که آفتاب پرست نیستیم که تا اندکی اوضاع و احوال جوی عوض شد هویت و گذشته و اندیشه خودمان را به چوب حراج بزنیم. انصاف بده که دفاع ما از هویت خودمان که امام خمینی بخش مهمی از آن است حق و وظیفه و عین صداقت و اخلاق است. اینجا که کسی به ما حالی نمی دهد که از خمینی دفاع کنیم برای من هم عافیت طلبی این است که برای اینکه دل تو را به دست بیاورم به آن بنده خدا که دستش هم از دنیا کوتاه است چهار تا فحش و فضاحت بدهم و تقصیرها را به گردن او بیندازم و از آب گل آلود روزگار ماهی بگیرم... این حسن خمینی را که می بینی با همه ی شخصیت دوست داشتنی که دارد این سید محمد خاتمی را که می بینی با همه ی اندیشه های مصلحانه و محبوبیت و جذابیتی که دارد. این مهندس موسوی، این آقای کروبی، همه و همه از خودشان که بپرسی می گویند ما انگشت کوچیکه ی امام خمینی هم نیستیم. اینها که چرند نمی گویند حتما منطقی پشت قضیه هست. گر تو نمی پسندی تغیییر کن قضا را.»
این درست آنجایی است که باید معنای سیاسی نوشته ی شریعتی را شکافت. اگر جنبش اعتراضی مردم ایران در تداوم انقلاب ناتمام ۵۷ بود، خوانش نشانه گان درونی آن از حرکتی خبر می دهد به سوی بازیابی آن انقلاب و از آن خود کردن آنچه که در آن بود. بازخوانی سرودهای ایام انقلاب و الله اکبر روی پشت بام ها همه از تداوم آرزوهایی خبر می داد که بر باد شده بود. چنین است که برای از آن خود کردن آن انقلاب باید از ضدانقلابی که انقلاب را سرکوب کرد، گذشت. آونگ شدن بین خواست بازیابی انقلاب ۵۷ و در آن واحد وفاداری به دهه ی اول حکومت اسلامی همان تناقضی است که از ابتدای این جنبش، درون آن موجود بوده است. تناقضی که نه تنها خود را در گفتار و کردار میرحسین موسوی و حامیان او بازمی تاباند، بلکه به وضوح به زمین گیر شدن جنبش منجر شده است. موسوی و حامیانش در چنبره ی چنین تناقضی است که نه می توانند بساط سازش و معامله و چانه زنی پهن کنند تا سهمی از قدرت موجود طلب کرده باشند با لااقل رسمیتی بیابند و نه می توانند نظم مسلط را زیر اخیه بکشند. در واقع آنها هیچ کدام اینها را نه می خواهند و نه می توانند و این سردرگمی تا زمانی که این آونگ شده گی باقی بماند، پابرجاست. سعید شریعتی و از او پیشتر مهاجرانی و برخی دیگر از حامیان موسوی تلاش می کنند با اعلام وفاداری به دهه ی اول حکومت اسلامی این تضاد درونی را پایان دهند. آنان تداوم همان ضدانقلابی اند که انقلاب ۵۷ را سرکوب کرده است. تشابه گفتمان شریعتی با رحیم پورازغذی از همین جا ناشی می شود. از ریشه ی مشترکی که در آن تبار ضدانقلابی دارند. تسخیر ۵۷ تنها با گذر از ضدانقلاب و تداوم هویتی آن ممکن خواهد شد. شاید زمان آن رسیده باشد که پرده های وسواس دریده شود. این پیشنهاد نهفته در نوشته ی شریعتی است. او خود خواسته است که قضا را تغییر دهیم.
|