یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

با آمیختن با گیتی است که میتوان آموخت


منوچهر جمالی


• در فرهنگ ایران، انسان، اصل ِ خود آموزیست، خودش باید بی هیچ واسطه ای از آزمایشهای در زمان (روزگار) بیاموزد. هربینشی را نیز که انسان از دیگران بیاموزد، مشروط به همین «اصل خود آموزی، درخود آزمائی در زمان هست»، و خودش، حق دارد آن را، از سر بیازماید، و با این آزمایش خود، آن را بپذیرد، یا آن را نپذیرد، یا آن را تغییرشکل بدهد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۴ مرداد ۱٣٨۹ -  ۲۶ ژوئيه ۲۰۱۰


 درفرهنگ ایران خدا یا قـدرتی دیگـر انسان رانمی آزمایـد بلکه این انسانست که همه چیزهارادرزمان میآزماید

با آمیختن باگیتی است که میتوان آموخت


درفرهنگ ایران ، انسان ، اصل ِ خود آموزیست ، خودش باید بی هیچ واسطه ای از آزمایشهای در زمان ( روزگار) بیاموزد . هربینشی را نیز که انسان از دیگران بیاموزد ، مشروط به همین « اصل خود آموزی ، درخود آزمائی درزمان هست » ، و خودش ، حق دارد آن را ، ازسر بیازماید ، و با این آزمایش خود ، آن را بپذیرد، یا آن را نپذیرد ، یا آن را تغییرشکل بدهد .
انسان، درگوهرش ، نیرومند ، یا به اصطلاحی دیگر، جوان ولبریزاززندگیست ، و خودش با دلیری ، به ابتکارآزمودن درجهان ودرتاریخ می پردازد، وازهزینه کردن نیرو، نمیاندیشد . خود را درگیتی وزمان ، آزمودن ، به معنای آنست که انسان ، به آمیزش با جهان وبا زمان ، کشیده میشود و بدان روی میآورد ، تا گوهری غنی ونهفته و تاریک درخود را ، بگشاید وبگسترد .
درادیان ابراهیمی دیده میشود که این خدا هست ( یا این خدا از راه ابلیس هست ) که انسان را میآزماید ( امتحان میکند ). درآئین زرتشتی نیز این اهریمن هست که انسانهارا میآزماید تا گمراه کند ، و انسان دراثر ناتوانی خردش ، گمراه هم میشود . خردانسان همیشه دراین آزمایشها ، گمراه میشود وضد خدا وحقیقت رفتار میکند . آنکه انسان را می آزماید ، انسان را تابع ومطیع و مغلوب ومقهورخود میسازد ، چون او انسان را ، با میزان خوب وبد خود میآزماید تا مشخص سازد که انسان ، طبق معیارخوب وبد او زندگی میکند ومیاندیشد یا نه . این خدا یا دستگاه قدرت است که سرپیچی ازاین معیار ورفوزه شدن ازاین امتحانات را داوری میکند ومجازات و مکافات میدهد ، تا آنکه همه اعمال وافکارواقوال انسان را منطبق برمعیارخود ( استواروپایدارساختن قدرت خود ) بسازد . سراسرآموزش دراجتماعات ، برپایه همین « امتحان کردن ازسرچشمه های قدرت » استوارساخته شده است .
ولی درفرهنگ ایران ، انسان با داشتن ابتکار در آزمودن در زمان ، این گوهر خود اوست که درگشوده شدن وشکفتن ، خوبی وبدی را درمی یابد ، و این خودش هست که داور خودش میشود .درهفت خوان آزمایش رستم دیده میشود که رستم دراین خطرها ، هیچ داوری جز خود ندارد ، بلکه خودش، خودش را میآزماید و داوری میکند و بدینسان ، گوهرخود رامیگسترد و درپایان ، چشمش ، بینا میشود ( خردش ، بیدارمیشود ) . به عبارت دیگر، جامعه نیز با داشتن توانائی وحق آزمایش زمان ( تاریخ ) ، گوهر غنی خود را میپرورد و میگسترد وپدیدارمیسازد .آزمایش ، پیوند یافتن و مهرورزیدن با گیتی درزمانست و برای آبستن شدن گوهرخود از آزمونها ، و زایش بینش ازخود ، ضروریست .
سیمرغ ( ارتا ) یا خدای ایران ، چنانچه دیده خواهد شد ، خودش ، « دیــن » ، یا « اصل زایندگی بینش درهرانسانی » هست. خود ِ خدا ، چیزی جز « اصل زایش بینش درطبیعت انسان » نیست که « دیـن » نامیده میشود . دین ، نیروی زایش ِ بینش در طبیعت وگوهرهرفرد ِانسانیست . این مفهوم « دین » ، به کلی با مفهوم دین در آئین زرتشتی و درادیان ابراهیمی فرق دارد .
مقصود ازآموختن در« آزمایش کردن درزمان » ، آنست که «گوهرنهفته وتاریک و ناگرفتنی ونادیدنی انسان ، که معیارخوب وبد واززشهاست » ، تحول به « صورت » یابد ، « تجسم » بیابد . یا به عبارتی دیگر، معنا ی هستی وزندگیش ، صورت وجسم بشود . به عبارت دیگر، معنی انسان ( معنا = مان = شیره وجانمایه ) ، صورت و پیکر به خود بگیرد و محسوس بشود و دیدنی و گرفتنی گردد . صورت او ، پیوسته به معنا یش باشد . درصورتش ، معنایش پدیدارگردد . این روند تحول ِ گوهر نادیدنی و ناگرفتنی ، به پدیده های دیدنی وگرفتنی ، راستی یا آزادی هست . ولی با آمدن زرتشت ، گشتاسپ و اسفندیارو پسرش بهمن، که گسترنده و مرّوج دین زرتشت بودند، با زور و گرفتن گزیه ( جزیه ) و شکستن بتهای مردمان ، مردمان را مجبور به دین آوردن میکردند . آنها میخواستند ، رستم وخانواده سیمرغیش را نیزدرهمین راستا وبا همین روش ، زرتشتی سازند ، و لی سیمرغی که نزد خانواده زال ، خودش « اصل دین درگوهر هرانسانی » شمرده میشد ، با قبول کردن آموزه ای به زور وعنف به نام دین ، درتضاد کامل بود .
« دین » یا « سیمرغ » ، در گوهر هرانسانی ، نیروئیست که ازخود میشکوفد و گشوده میشود ، و آموزه ای نیست که کسی آنرا بازور وعنف بپذیرد . دین ، پیدایش گوهرومعنای هستی خود انسان است ، نه وام کردنی . دین ، معنای گوهری انسانست که تحول به بینش ، به خواست و به روشنی می یابد . بدینسان ، با پیدایش زرتشت ، وسپس با پیدایش اسلام که درهمین راستا گام برداشت ، « صورت انسان » ، از « گوهر و معنایش » بریده شد . مردم ، با « گرفتن صورت زوری= با صورت گیری » ، از « گوهر و معنای خود » ، بریده شدند . معنای آنها ، دیگر صورت آنها نمیشد . صورت ، دیگر تحول ِ گوهر یا معنای ِ خود سیمرغی ِ انسان نبود . دراسلام نیز ، مردم با گفتن شهادت به زور، مسلمان میشدند ( دین را وام میگرفتند . دین ، گرفتن بینشی ، با بستن قرار داد یا عهد کردن زوری وعنفی بود ) و همین شهادت ظاهری ، کفایت میکرد که مسلمان ، وبا دین شمرده شوند ، وبالطبع ، خودِ روند قبول شریعت اسلام ، سرچشمه ایجاد ِ نـفاق وریـا ، یا « پارگی گوهرانسان ازاندیشه ورفتارش » یا « معنا یش ازصورتش » هست . بدینسان ، شکاف وپارگی ژرفی میان صورت انسان و گوهرانسان ( معنای انسان ) انداخته شد که اصل همه شرّ ها وفسادها وتبدیل ِ وجود ِ انسان به « دروغ » دراجتماع ست ، وبا هیچ وعظ وامر ونهی ای ، وبا هیچ تهدیدی و مجازاتی ، وبا هیچ وعده به عذاب جهنمی، نمیتوان آن را برطرف ساخت .
از دید فرهنگ ایران ، این عمل ، به معنای « سرکوبی وطرد ونفی ِ خدا ، درطبیعت انسان و بی معنا ساختن ِ هستی انسان » است . ازاین پس ، آنچه « خـود » نامیده میشود ، دیگر تحول معنای انسان ، به صورت انسان نبود ، بلکه « خواست وآگاهی » بود که گوهریامعنای انسان را میپوشانید ، و مسدود میکرد ، و از« تحول یابی وپرورش ، یا ازخود آفرینی ( به خود صورت دهی ، از خود آموزی درخود آزمائی در زمان ) بازمیداشت .
آموختن از آزمایش خود ، به معنای آنست که انسان ، با « گوهر انسان ها وجانها و چیزها ، یا با معنای چیزها » مستقیما « بیامیزد » . اینست که ازآزمایش کردن انسانها وپدیده ها ، هنگامی میتوان آموخت که با گوهر آنها آمیخت . ولی درانسانها ودرخود ، با این « صورت ساختگی یا خود دروغین » برخورد میکنیم ، که نه تنها گوهرما و دیگری را می پوشاند ، بلکه مارا از « آمیختن با گوهر ومعنای خود مان، و گوهرومعنای دیگران» سد میکند و بازمیدارد . معنا ویا گوهرما ، دراین « خودِ ما ، یا خودِ دیگری » نیست که « سد رسیدن به معنا و آمیختن به معنا و آموختن است ». ازاین رو عرفان درایران جنبشی بود که میگفت که « معنا » ، در « بی خودی » هست . آنچه دراجتماع ، « خودِ انسان » نامیده میشود ، درگـروِ مذهب حاکم ، و یا شیوه تفکروقدرت حاکم براجتماع است . ولی آموختن هرچیزی ، آمیختن با گوهر ومعنای آنست و این « خود » ، درست این « صورت ساختگی » است که مارا از رسیدن به معنا ، سد میکند . آموختن از مردم ، از راه آمیختن با معنا وگوهر آنها ، یعنی با « بیخودی آنها » کا ر دارد . آموختن ازخود ، از راه آمیختن با « معنا وگوهر خود » کار دارد که دراین خود ، یا دراین صورت نیست ، چون این صورت ، بـُریده ازمعناهست . بینش یافتن به خود هرانسانی ، هنگامی ممکن است که از« خود و آگاهبود و خواست آشکاراو » چشم بپوشیم و آن را نادیده بگیریم ، و یک راست به سراغ « بی خود » آنها برویم . واین بیخود آنها را که سرچشمه معنای آنهاست ، برانگیزیم . رد کردن و به ستیزپرداختن و انتقاد کردن ازآنچه در « خود و آگاهبود و خواست ِ آگاه » آنهاست ، درست آنها را بسته تر، و درخود خزیده ترو زندانی تر، و مسدود تر، و ناگذرا تر» میسازد. خود و آگاهبود و خواست ، دیوار محکم و سد ، برای بستن راه به « معنا = بیخودی و گوهر وضمیر» می باشد .
از« خودی » بیرون رویم ، آخر کجا ؟ .... در بیخودی
« بی خودی » ، « معنیست معنی » ، با خودیها ، نام نام
ازخودی که « صورتِ بریده ازمعنا هست » باید گریخت . معنا ، فراسوی این خود ، دربی خودی هست . ازاین صورتها ( خودها ، آگاهبود ها ، خواست ها ) که درتضاد با معنی وگوهروطبیعت انسان هستند باید گریخت و با معنا ، آمیخت.
درمعانی ، گم شدستم ، این چنین ، شرین تراست
سوی « صورت » باز نایم ،   در دوعالم ننگرم
در معانی میگدازم ، تا شوم همرنگ او
زانک معنی ، همچو آب و من درو ، چون شکرم ...
من زصورت ، سیرگشتم ، آمدم سوی صفات
هرصفت گوید : درآ اینجا ، که بحر اخضرم
ازآزمایش ، آموختن ، انبازی وهمآفرینی با رویدادها و با پدیده ها وبا انسانهاست .
اسپانج ( اسفناج ) خویشم دان ، با تـُرش « پـَز» و شیرین
با هرچه شدم پـُخـته ، تا با تو بـپـیـوسـتـم
ازآزمایش آموختن ، پخته شدن درچیزها ورویدادها ست . درپخته شدن ، انسان میآمیزد ، انبازو همبغ ، یا هم آفرین میشود . به عبارت دیگر، انسان برای آموختن ، با چیزها وانسانها وطبیعت درگیتی دوخته میشود .
شا گرد تو می باشم ، گر کودن و کژ پوزم
تا زان لب خندانت ، یک خنده بیاموزم
ای چشمه آگاهی ، شا گرد نمی خواهی
چون حیله کنم ، تا من ، خود را به تو در دوزم
انسان ، خود را درهر « آموزه ای » ، درهر« کتابی » ، درهر« بینشی » ، درهر « عقیده ومذهب وایدئولوژی ای » ، گوهر ومعنای خود را ، در « مشیمه = درپوسته = درپیله » ای می یابد که میتواند درآن تحول بیابد ، تا ازآن فراروید ، فرا وَخـشـَد ، زائیده شود ، ازتخم مانند جوجه بیرون آید ، و کـِرم وجودش ، تحول به پروانه یابد . هربینشی وعلمی وکتابی وشریعتی و اندیشه ای ومکتبی ، آشیانه یا خانه او میشود که میتواند ازآن به فراسویش پروازکند ، خانه ای میشود با دروپنجره ها ، که میتواند ازآن بیرون آید وبه گردش برود ، وزهدانیست که میتواند ازآن زاده شود و ووجودی وصورتی دیگر گردد . او نمیخواهد درهیچکدام ازاین مشیمه ها وپوستها وپیله ها بماند . اگرچنین باشد ، این صورتها ، زندان وقفس او میگردند . گوهر انسان ، آفریدن در آمیختن است . او باید مستقیما با تجربه های متنوع بیامیزد ، تا درهرآمیزشی ، ازنو دگردیسی بیابد و چیز دیگری بشود
به صد صورت ، بدیدم خویشتن را
به هرصورت ، همی گفتم : من ، آنم
همی گفتم ، مرا صد صورت آمد
ویا ، صورت نیم ، من بی نشانم
که صورتهای دل ، چون میهمانند
که می آیند و من ، چون خانه بانم

ازآزمایش در زمان که آمیختنست، میتوان آموخت
از « آمیختن » با زمان وزندگی ، « آموختن »
با آمیختن ، میتوان آموخت

چرا سیمرغ به زال ( یا به انسان به طورکلی ) میگوید که : برو آزمایش کن از روزگار! نخستین پیدایش سیمرغ ، رام ، خدا یااصل زمان وزندگی باهمست . رام ، زندگی کردن در زمان درگیتی هست . خدا ، خودش ، تحول به جنبش ِزندگی درگیتی می یابد . زندگی وزمان ، به هم پیوسته اند، و سیمرغ ، اصل آمیختگی است . تحول خدا به جسم درزمان ، آمیختن است . ازاین روهست که « آموختن ، یا شناختن ، وبه بینش رسیدن » در فرهنگ ایران ، فقط از راه « آمیختن » است .انسان در آمیختن که همان جفت وانبازشدن با جوهروشیرابه و جانمایه چیزهاست که به شناخت و بینش میرسد و میآموزد . بی آمیختن ، نمیشود آموخت ، یا نمیشود شناخت و بینش یافت . گوهر انسان ( مردم = مر+ تخم ) تخمیست که باید با آب ( یعنی با گوهر ومعنای جانها وچیزها ) بیامیزد و انبازوهمگوهر بشود ، تا بروید ، تا سخن وروشنی وبینش گردد ، تا « به وَخشـَد » .این وخشیدن ِتخم یا گوهریا معنای نهفته وبالقوه انسانست که ازهنجش این شرابه ومعنای چیزها درخود ، بینش و شناخت و آموزش وخرد میشود . آمیختن است که آموختن میشود .
این اندیشه جفت شوی واقتران ، یا آمیختگی گوهر انسان با شیرابه یا معنای جانهاست که بیشن وشناخت وروشنی ازآن می وخشد ، درواقع برضد اندیشه بنیادی زرتشت از روشنی است . درآموزه زرتشت ، اهورامزدا که روشنی بیکران است ( روشنی بیکران ، روشنی است که ازوخشیدن = روئیدن وزائیدن ، پیدایش نمی یابد ) باید ، روشنی ( بینش وشناخت وآموزه یا دین ) به مردم ، که تخم هستند ، وام بدهد وآنهارا روشن سازد . انسان ، ازهنجش یا ازاقتران و جفت شوی بی واسطه با شیرابهِ پدیده ها ، خودش به بینش نمیرسد ، و نمیتواند « خود آموز» باشد .
این اندیشه « آموختن از آمیختن » ، هرچند که برضد اندیشه شناخت ، با روشنی برّنده در یزدانشناسی زرتشتی است ، ولی به رغم این تضاد ، دریزدانشناسی زرتشتی باز راه یافته است . بدینسان که چنین شناختی ، فقط به زرتشت به طور استثنائی ، اختصاص داده شده است . انسانها به طور عموم نیستند که از راه آمیختن با جانمایه جهان هستی ، میآموزند وبه بینش دست می یابند ، بلکه این فقط زرتشت به طور استثنائی است که چنین استعدادی را دارد که سایرین ازآن بی بهره اند . درگزیده های زاداسپرم ، داستانیست که دراصل ، یکی از داستانهای جمشید بوده است ، که روزگاری دراز ،« بُن همه انسانها » شمرده میشده است ، و لی این داستان با اندکی دست کاری به زرتشت ، نسبت داده شده است .
این زرتشت است که از رود وه دایتی ( که شیرابه کل جهان هستی و پیکریابی خدا هست ) میگذرد ( دراین آب ، شستشو می یابد ) و دراثر این هنجش آب درگوهرش ، « بهمن» که اصل خرد وبینش است ، پیدایش می یابد . همچنین در زند وهومن یسن ، این اندیشه «بینش بهمنی » که « بینش رویشی وپیدایشی ازگوهر ِ خود انسانست » ، باقی میماند ولی فقط ویژه زرتشت ساخته میشود . اهورامزدا ، خردش را به صورت آبی که تخمیرمیکند در دست زرتشت میریزد و با نوشیدن این آب ازمشتش هست که زرتشت به خواب میرود و سراسر آینده را میتواند ببیند . البته این اندیشه « آموختن از راه آمیختن » ، درادبیات ایران ، درتصویر« جام جم » باقی میماند . انسان ازنوشیدن جام جم است که به بینش به کل گیتی میرسد . ازآنجا که چشم ، میچشد و آموزگار، چشتیتاراست ، دیدن درجام جم جا نشین نوشیدن ازجام جم شده است . بینش حقیقت ، هنگامی ممکنست که گوهر( تخم ) انسان ، افشره وجانمایه چیزها را بنوشد ، تا با آنها پیوند یابد ، تا با به آنها مهربورزد ، آنگاهست که گوهریا معنایش ، می وخشد ، جهان معنی میشود . آبگونه ها ، « وخشا = معنوی وروحانی » هستند ( بندهش بخش نهم ) .
ایـن سراندیشه ، ازسوئی نام ۱- « همپرسی » به خود میگیرد ، ازسوی دیگر نام ۲- « آزمایش » و بالاخره ، نام ٣- « آموختن » به خود میگیرد . ۱- همپرسی و۲- آزمایش و٣-آموختن ، همه روند آمیختن هستند . گذر زرتشت از رود دائیتی ، همپرسی است . انسان وگیتی ، همپرسند . انسان وطبیعت ، همپرسند . انسان با طبیعت با زمین با خدا ، جفت میشود ، میآمیزد و بینش وشناخت ، برگ وبار این رویش ( وَخـش ) هست .
همپرسی و آزمایش و آموختن ، چون همه از راه « آمیختن = پیوند یابی درمعنا وگوهر» هستند ، همیشه « بی واسطه » اند . اینست که اندامهای بینشی انسان ، « نیروهای آمیزنده » هستند . اندامهای بینشی انسان ، همه تشنه آمیختن وپیوند یافتن و انبازشدن بی واسطه ِگوهری ، با گیتی وبا خدا وبا حقیقت وبا اصل هستند ، و با آشنائی با « صورت بریده ازمعنا یا گوهرچیزها » ، ازجستجو دست برنمیدارند . آنچه آنهارا میکشد ، این صورتهای بریده وجدا ازمعنا وگوهر چیزها نیستند . اندامهای بینشی انسان با این معلومات که با صورت بریده ازگوهرچیزها ، کار دارند ، خشنود نمیشوند ، بلکه به معنا وگوهرهمه هستی ها کشیده میشوند . ازاین رو خدا وحقیقت و اصل چیزها نیز، آمیزنده و کشنده اند .
درواقع ، انسان با حواس و با « خردی که پیدایش حواس هست » ، میآموزد ومیشناسد و به روشنی میرسد ، چون حواس وخردِ انسان ، آمیزنده وجفت شوند ویا «انبازجو»هستند .
واژه « آموزگار» نیز که « آ- موسه – گار» باشد ، خویشکاریش از« موسه = نی » بودن ، معین میشود . موسه ( مو= نی ، سه = ٣) سه تانی هست که باهم، یک نی شده اند ، و ازاین رو« نی» ، اصل « یوغ = جفتی » هست . نای دراثرگرهی که دوبخش را به هم متصل میسازد ، برترین نماد و پیکریابی اصل « یوغ = جفتی » هست . « موسه » ، همه اصل موسیقی است ، وهم اصل انبازی وجفتی و آمیختگی . اینست که آموختن ، آمیختن است . آموزگار، آمیزنده است . آموزگار، معنا را با گوهرشاگرد ، میآمیزد . آموختن ، آموزنده وآموزگارشدن ، به معنای ِ « به هم دوخته شدن و با هم آمیخته شدن و باهم یوغ شدن و متصل شدن » است .
بینش وشناخت ، ازاین پیوند واتصال وانبازی ، « می وخشد » . چنانکه درسغدی هم به آموختن «یوغد = yugd» وهم به « یوغ وجفت » ، یوغد yugd میگفتند . همچنین در پهلوی به آموزگار، چشیتارگفته میشود . آموزگار، نیروی چشاندن است . آموختن ، با چشش و چشیدن کار دارد که آمیختن میباشد . ازاین رو هست که سیمرغ ، آزمایش در روزگار ( پیوند یافتن صمیمی با زندگی وزمان ) را تنها آموزگار انسان میداند . انسان ، فقط در آمیختن ، یا پیوند یا بی واسطه ِگوهری ، با مردمان وبا طبیعت درزمان ( درحال تحول یابی وتغییریابی ) میآموزد .

خدا،« وای = باد»، اصل ِآمیزنده کل هستی باهمست
خدا،« اصل ِخودجنبی= ازخودبودن »درهرجانیست

خدا یا حقیقت ویا بُن ، که « اصل آمیزنده » هست، چیست ؟ خدا درفرهنگ ایران ، باد ، یا « هوای وَزَنده » است ، وشخص نیست . این عبارت چه معنائی میدهد ؟ هوا (hva ) به معنای « ازخود، یا قائم بالذات بودن هست » و « وزیدن» که vaayenitan باشد و ازکلمه باد ( وای ) ساخته شده است ، به معنای جنباننده وبه حرکت درآورنده و به پروازدرآورنده است .« وایvaay » که « هوا وباد » باشد، هم پرنده است وهم خدا هست . هوای وَزان یا هوای وَزنده که باد باشد ، به معنای « اصل ازخودجنبنده وازخود جنباننده » است . خدا، همین اصل ازخود جنبنده است و ، اینهمانی با هوای وزنده داده میشود . چرا؟ چون گوهرهرجانی درگیتی ، « هوا=hva = sva= asv= axv اصل ازخود جنبان، یا عنصرخدائی » است . چرا این سراندیشه را با باد ،اینهمانی داده اند ، بحثی دیگراست . ولی آنها «هوای وَزَنده» را « اصل ازخود جنبنده » میدانستند . خدا برای آنها ، شخصی فراسوی آسمانها نبود ، بلکه « اصل ازخود جنبندگی » درهرجانی بود . این باد یا وای یا خدا یا هوا ( ازخود بودن ) بود که نخستین عنصر(فرن= پرن ) یا اصل جان هرچیزی درگیتی میشد . این مطلب ، کشف اندیشه ژرف بزرگی درتاریخ تفکر بشریت میباشد . چیزی « ازخود هست » ، که « ازخود می جنبد » و خدا ، چیزی جز « اصل خود جنبی » درجانها نیست وگیتی ، مجموعه همه جانهاست . «هستی» با « جنبش گوهری وذاتی هرچیزی » ، اینهمانی داده میشود . هستی، اصل دینامیک هست ، نه اصل اشتاتیک . چیزی که ازخود بجنبد، « هست » . این اندیشه ، به جامعه وتاریخ ( زمان ) و معرفت و اخلاق و قانون ، هویتی دیگر می بخشد . ازسوی دیگر، این اصل ازخود جنبی ، درهمه گیتی پخش است . همه جانها ، آبستن به خدا یا اصل ازخود جنبی هستند . همه ، میتوانند ازخود ، بجنبند . این اندیشه ، برضد اندیشه « الاهِ خالق » است . ازاین رو ، خدایان خالق که درتاریخ پیدایش یافتند ، بزرگترین دشمن خود را همین خدا ، یا « وای» میدانستند .
این اصل ازخودجنبنده ، که اصل کل هستی است ، آهنگ و دَم و بوی خوش است ، که تحول به آب ( ابر) و آتش و خاک ( زمین ) می یابد . این باد ، تبدیل به آتش یا گرما در ابر( برق = آذرخش ) میشود و ، درگیاه هست و درجانور وانسان هست ، و جان همه آنهاست . باد یاهوا، سرچشمه زاینده نیرو ونیرومندی وپـُری وسرشاری یا زندگی درهرچیزی است که آنرا سپس « اثیر» یا « نخستین عنصر» نامیده اند. واین باد یا وای ، اصل پیوند دادن یا آمیختن همه چیزها باهمست .
اکنون پرسیده میشود که چرا هوا یا « وای » یا باد ، « ازخود ، هست » وچرا اصل آمیزنده وپیوند دهنده همه چیزها باهمست ؟ اگر نگاهی به بهرام یشت دراوستا انداخته شود ، دیده میشود که نخستین شکلی که بهرام به خود میدهد ، آنست که « باد » میشود . وهمچنین رام ، در رام یشت ، « اندروای= اندر+ وای » هم نام دارد ( هرچند یزدانشناسی زرتشتی فقط برآیند ِ نرینگی رام را میشناسد ) . بهرام ورام ، هردو که اصل نرینگی ومادینگی جهان هستی ، یا به عبارت دیگر، بُن ِ جهانند ، هردو « وای = باد » هستند . وواژه « وای » ، دراصل « دوای » بوده است که به معنای « دوتای باهم » میباشد . وای ، همان « دوای » است که از ریشه « dva» میباشد که « دیو » میباشد . «عدد دوتای باهم » و خدا ( دیو) ، یک واژه میباشند. و درست گرانیگاه آموزه ِ زرتشت ، طرد همین اصل است، و اوست که مفهوم « دیو » را « اصل تباهی وفساد وگمراهی » کرده است . با زرتشت است که « اصل ِخود جنبی وخود آمیزی ، وازخود، روشن شوی » بنام « دیو » درایران ، طرد و منفور و زشت ساخته شده است .    بهرام نرینه و رام مادینه ، دوبخش « وای = دوای » هستند، و اینها با اصل سومی ، به هم پیوند می یابند ، و باهم « سیمرغ = وای = پرنده » میشوند .در سیمرغ ، بهرام ورام باهم پیوند می یابند . به سخنی دیگر، سیمرغ ( فروهر) ، دوبال دارد که که یک بالش بهرام، وبال دیگرش، رام هست . ازآنجا که دین زرتشتی ومیترائیسم ، با این اندیشه به کردار بُن یا «عنصرنخستین ِهمه جهان هستی وزمان » ، جنگیده اند ، تغییرمعنی وشکل گوناگون ، به این خدایان وآمیزششان باهم داده اند، ولی به رغم تغییرشکلی که به آنها داده اند ، درخود نیز ، آنها را با این شکل تغییر یافته (یا مسخ شده ) ، پذیرفته و نگاه داشته اند .
البته « وجود این اصل ازخود جنبنده =hva=sva = asv=axv» درچیزها ، راه را به کلی ، به پیدایش ِ« خدای آفریننده یا خالق » می بسته که دراین ادیان ، پیدایش یافته است . « اصل ازخود جنبان » ، نیازی به « خالق و آفریننده » ندارد ، بلکه خودش ، اصل آفریننده هست ، خودش نیرو وسرچشمه نیرومندی و پُری وسرشاری وجوانی هست . این هوا یا باد که درخود، جفت وانبازو آمیخته است ( maetha = اصل مهر= هم به معنای جفت وهم به معنای اتصال واتحاد است ) با همه چیز میآمیزد، و همه چیزهارا آبستن وآفریننده میسازد . هم ، آهنگ ونوای موسیقی است که درگوشها با انسان میآمیزد ، وهم ، نفس ودم است که دربینی وریه باانسان میآمیزد و ، هم ، بوی خوش است که بینی آنرا می بوید، و هم ، آب یا شیرابه یا جانمایه هستی است که با همه تن ها میآمیزد، وازآن روشنی وبینش پیدایش می یابد ، و هم آتش ( گرما ) است که درهمه چیزها هدایت میشود وسرایت میکند و مهر وپیوند میآفریند . اینست که «حواس وخرد انسانها » ، درآب وآتش وخاک وباد وبوهای خوش ، همیشه درحال آمیختن با حقیقت واصل هستند . آموختن وهمپرسی و آزمودن ، بیان این آمیزنده بودنست . انسان در آزمودن گیتی درزمان ، با گیتی و با زمان ، انباز( همبغ ) میشود ، و بدینسان ، غنای گوهریش که معنایش باشد ، گام به گام ، درهرآزمایشی ازنو، پیدایش می یابد ، بینش وشناخت میشود، روشنی وگرمی میشود .
انسان ، پـُر ازمعنای پنهانی ، یا کان وگنجست ، و ازاین رو درخودش گنجا نیست وازخودش ، فرامیروید . او دراین اقترانها ، آزمایشها ، آمیختن ها ، همپرسی ها ، ازخود لبریزمیشود و میگسترد و فراخ وگشوده میگردد .
منش انسان ِآزماینده ، نیرو ونیرومندی و بـُرنائی وجوانی است . « نـیـرو» که دراصل ، همان واژه « نی + ریو =ryo + nai» میباشد ، به معنای « جفت نی » باهم ، یعنی اصل جفتی وانبازی ِ دو اصل آفرینده باهم هست . « جفت نخستین ِانسان یا مشی ومشیانه دربندهش ، ریواس = ریو+ آس » هستند ، چون « ریواس » گیاه نرماده هست ، و« ریو= که همان ryo باشد » به معنای «اصل جفتی » هست . آنچه اصل جفتی ( دونای متصل به هم شده ) است ، نیرو وسرچشمه نیرو واصل آفریننده و زندگی است . « اردشیر ریو دست » که سپس « اردشیردرازدست » شده است ، به معنای دست سرشاروغنی وافشاننده ، دست آفریننده است .
باد یا هوا ، اصل جوانی ( پری وسرشاری ) درهرجانیست . بدین علت دربندهش ، باد ، درجوان پانزده ساله پیکرمی یابد .« بـُرنا= پـُر+ نای » که به جوان گفته میشود ، به معنای « نای ، یا سرچشمه وزهدان غنا وپـُری وسرشاری » است . جوان ، اصل پـُری وسرشاری ونیرومندیست . آزمودن ، کشش به جفت جوئی با گیتی واجتماع وزمان ، برای گسترش یافتن این سرشاری و پـُری درخود هست . درسُغدی دیده میشود که نیکی واحسان ومهرو زیبائی ، همه با واژه « پـُر» ساخته شده اند . پری وفراوانی وسرشاری ، اینهمانی با کمال دارد. جوانمرد، انسان کامل است . نیکی واحسان ومهروزیبائی همه از گوهرغنی وسرشارخود انسان ، در آزمایشها و آمیختن ها ، پیدایش می یابند . انسان ، نیکی میکند ومهر میورزد ، چون ازسرشاری هستیش شاد میشود ، نه برای آنکه مزدی وپاداشی درازائش خواهد گرفت . ازاین رو بود که دادن آگاهی وبینش به دیگران ، عمل « رادی = جوانمردی » شمرده میشد ، وایجاد هیچگونه حق حاکمیتی نمیکرد . عالم دینی برای تخصصش درمعلومات دینی و تدریس آنها ، حق به حاکمیت نمی یابد .
این اندیشه ، به کلی با تصویرانسان درادیان ابراهیمی وزرتشتی ، فرق دارد که درآنها ، گوهرانسان ، کمبودی و نقص وسستی است و انسان درگوهرش ، گناهکاربالقوه هست. این کمبودی انسان ، درادیان ابراهیمی ، ازهمان آغازپیدایش آدم ، نمایان میگردد . آدم ، با «دزدی» ، بینش را می یابد . دزدی ِبینش ، نشان آنست که او نقص وکمبود روشنی وبینش را درخود در می یابد وازآن رنج میبرد ، و ناچاراست که آن را بدزدد ، ولی دزدی ازخدا ، بزرگترین گناه وعصیان است . پرومتئوس یونانی هم آتش را ازاولومپ میدزدد . کسی می دزدد که ندارد ، و احساس نداشتن میکند ، و از نا داری ، درد می برد ، و طبعا آرمانش ، تجاوز وتصرف به عنف است . دریزدانشناسی زرتشتی ، خردِ مشی ومشیانه ، ناتوانست ، و هنوز شروع به اندیشیدن نکرده اند که گمراه وعاصی میشوند . نخستین اندیشه اشان که شناخت اهورامزدا ، به عنوان ِ اصل مدنیت وآبادانی میباشد ( نه خردِ خود ِ انسان ) دچارتزلزل میگردد ، و بجای برگزیدن آن اندیشه ، ازآن روی برمیگردانند، وازاهریمن ، گمراه میشوند ، و یک راست به دوزخ فرستاده میشوند !

چگونه نیرو ، ازانسان نیرومند ، زدوده میشود ؟
خلق ِانسان « بـی نیـرو »

جانی « هست » که « ازخود می جنبد ، ازخود میآمیزد وازخود، روشن میشود » . وچیزی ازخود می جنبد که « وای = دوای = دیو= دوتای باهم » یا به سخنی دیگر، دوپای جفت شده به هم و دوبال جفت شده به هم دارد . مفهوم « جنبش » درفرهنگ ایران ، درتصویر « دوپا ، یا دوبال » که به هم جفتند ، عبارت بندی میشود . ازاین رو، تصویر پرنده ( وایـِنـدَک = وای ، پرنده = پرن + انده= تخم هوا یا باد) با خدا، درسیمرغ اینهمانی داده میشد . انسان ، ازخـود ، هست وازخود می جـنـبـد ، چون گوهرش ، همزاد ( ییما= جم ) یا جفتی = یوغ= نیرو( نی + ریو ) هست . ولی دیده میشود که « همزاد = ییما » درگاتای زرتشت ، که همان یوغ یا نیرو باشد ، نه تنها باهم پیوند ناپذیرند ، بلکه افزوده برآن ، با هم متضاد ودرستیزند . ازهم پاره کردن جفت = یوغ یا نیرو ، ازبین رفتن « نیرو یا نیرومندی » هست .
ana-yuxtarih که ضد یوغ وجفت بودنست ، به معنای « افسارگسیختگی ونفاق واختلاف است . «جم= همزاد= یوغ = نیرو» که به دوشقه اره میشود ، دیگر، ییما نیست ، نیرو نیست ، یوغ نیست ،« مر» نیست ، اصل ازخود جنبنده وازخود آمیزنده ، وازخود روشن شونده نیست . اهورامزدا واهریمن ، همین دوجفت ازهم بریده ومتضاد باهم شمرده میشوند .
اینکه در یزدانشناسی زرتشتی اهورامزدا ، درپایان زمان ، براهریمن میتواند پیروزشود ، برای آنست که پیروزشدن ( vaayishn-dahishn) اهورامزدا واهریمن ، که درعمل همان نقش همزاد وجفت ازهم گسسته ومتضاد را بازی میکنند ، در روند زمان ، غیرممکن ومحالست ، چون دو نیروجفت وهمزادی که ازهم پاره شوند ، همیشه سرگرم ستیزیاهمند ، و دردرازای زمان ، فقط همدیگر را « خنثی وبی اثر» میسازند . ازاینجاست که یزدانشناسی زرتشتی ، مجبور است « زمان را درآخر زمان کرانمند » سازد، یعنی ازهم ببرد ( کرانیدن = گسستن وبریدن ) ، تا اهریمن ، درآن زمان، خودش ، ازتاریخ محوشود . درواقع ، این آخرالزمان است که به فریاد اهورامزدا میرسد ، و با پایان یافتن زمان ، خود اهریمن ، یکجا محو میشود . درواقع ، اهورامزدا ، خودش ازعهده نابود کردن اهریمن یا چیره شدن براهریمن برنمیآید . البته چنانچه آخرالزمانی نیاید ، اهورامزدا ، امکان پیروزی ندارد .
این اندیشه بریدن اصل جفتی درگوهر انسان ، فاجعه آمیزمیشود . انسان ، می بوید ( بوئیدن ، به معنای شناختن با همه حواس است ) ، چون یک جفت بینی دارد ( یک سوراخش اینهمانی بابهرام وسوراخ دیگرش ، اینهمانی با رام دارد ) . انسان می بیند ، چون یک جفت چشم دارد ، انسان دودست و دوپای جفت دارد که دراثرجفتی میتواند راه برود وکارکند ( البته همه این اندامها ، اینهمانی با خدایان دارند ) . در اندامی هم که به نظرما واحدند ( جگر ودل وزبان ) آنها پیکریابی جفت خدایان شمرده میشدند . به عبارت دیگر، انسان ، دراثر این اصل جفتی ، می بوئید ومی چشید ومیدید و می بسائید و میشنید و بینا وخردمند وروشن میشد . این گوهر جفتی انسان ، تنها دراین محدوده تنگ نمی ماند ، بلکه درسراسر زندگیش گسترده میشد . انسان گوهر آمیزنده و کشنده وجوینده داشت . خرد ، که « آسن خرد = خرد سنگی » باشد به معنای خردیست که جفت جوو کشنده و آمیزنده است . همه حواس (sna-s ) سنگی یا کشنده و آمیزنده اند . با اره کردن جم ( ییما = یوغ = نیرو ) به دوشقه که درگاتا ، صورت به خود گرفته ، « نیرو » یعنی اصل جفتی، ازگوهر انسان زدوده میشود . به عبارت دیگر، انسان دیگر ، ازخود ، نمی جنبد وازخود، روشن نمیشود وازخود، نمیآمیزد وازخود، نمی جوید . مترجمین گاتا ، دراثر نا آگاهی از« اصل جفتی = ییما = سنگ = مر= نیرو = یوغ » ، بسیارسطحی ازگرانیگاه آموزه زرتشت ، میگذرند ، وبه فراسوی آن میجهند ، و این بریدگی وتضاد همزاد را فقط ، به امکان گزینش میان « ژی = زندگی » و « اژی » میکاهند ، درحالیکه نمی دانند که « ژی = جی » که خود ِزندگی ، ونام رام هردو باشد ، خودش به معنای « یوغ یا جفت » هست . زندگی ، به خودی خودش ، اصل یوغ وجفتی و سنگی و«نیرو» و « مـر» و « ویس »، هست . زندگی ( جی ) ، خودش ، نیرو ونیرومندیست.
این گوهرجفتی انسان وزندگی (=جی ) ، دراتصال وامتزاج بی واسطه با گیتی ، با طبیعت ، با انسانها ، انبازویار با آنها، در آفریدن بینش و روشنی وجنبش میگردد . این هنرآفرینندگی درآمیزندگی ( انبازی = جفتی = جویندگی وکشندگی ) را ، نیرومی نامند . نیرو، اتصال دواصل باهمست . انسان ، نیرومند است ، چون گوهر انبازی و آمیزندگی وجویندگی وکشندگی ، اصل بلاواسطگی است .
ولی جنبش میترائیسم وزرتشت ، هردو خط بطلان برروی تصویر« انسان نیرومند » کشیدند . انسان « دورنگه » ، محکوم به مرگ ونابودی شد . انسان دورنگه ، همین انسان نیرومند هست . چرا؟ ما رنگ را یک پدیده ظاهری میگیریم ، ولی درفرهنگ ایران ، رنگ ، بیان نهاد وجانمایه وشیرابه هستی بوده است . چنانکه ، به خون هم ، رنگ میگفتند که اصل زندگی شمرده میشد . رنگیدن که به معنای روئیدن است ، خواه ناخواه ، با گیاه سروکار دارد . و بنابربندهش ، رنگ ها ، از افشره وشیرابه گیاهان گرفته میشد ند . مابا جهانی کار داریم که خدا وانسان وزمین و جانور... همه سرشت گیاهی داشته اند . پس « رنگ » ، همان شیرابه وافشره واِسانس و« رَس » و « مان » و گوهرچیزهاست . دورنگه بودن زال ، به معنای آنست که گوهرانسان ، اصل جفتی ، درگستره معنایش هست. ازاین رو، سیمرغ یا ارتا ، که نخستین عنصریا آتش جان هرانسانی است ، « سیرنگ = سه رنگ » نامیده میشود، چون سه رنگ ، بیان همان آمیزش دورنگ با رنگی ناپیداست که اصل سوم باشد . هرآمیزش دورنگی باهم ، سیرنگست . ازاین رو ، روشنی ، آمیزش سرخ وسپید است . سبز، آمیزش ، زرد وآبیست . ترکیب دورنگ ، همیشه آمیزش اصل مادینه با نرینه وطبعا ، اصل زایش وپیدایش وآفرینش است . ازاین رو، رنگها ، نرینه ومادینه هستند . زال درشاهنامه ، گوهر انسان نیرومند (نیرو= نی + ریو = دواصل متصل بهم ) میباشد . « سام نریمان » که پدر زال باشد ، درصفت « نریمان » اش ، بیانگر همین ویژگیست . نریمان دراصل بنا بر یوستی « nairyonaman= yona+man+ ryo+nai » همین محتوا را دارد . این انسان نیرومند ، هم ازمیترائیسم وهم از زرتشت ، طرد گردید و محکوم به نیستی شد . « نیرو» ، همان معنای یوغ وجفتی وییما ( همزاد) را دارد . انسان، دیگر از« جویندگی وکشندگی » ، از « بی واسطگی حواس وخرد » با طبیعت وخدا وحقیقت ( شیرابه هستی = خورآوه = رَس ) به روشنی وبینش نمیرسد . انسان، « بی بود » میشود ، دیگر« ازخودش – نیست » . انسان ، از دیگری ، هست . بدین سان ، انسان بی نیرو ، پیدایش می یابد . این انسانی است که دیگر ازخود نمیتواند به روشنی وبینش وشادی برسد ، ازخودش نمیتواند ، معیار نیک وبد باشد . طبعا به چنین انسانی ، نمیتوان اعتماد واطمینان کرد ، وباید پیوسته اورا آزمود ( امتحان کرد ) . تورات وقرآن و انجیل ، براندیشه « انسان بی نیرو» بنا شده اند . زندگی ی چنین انسانی ، جز امتحان دادن آن به آن ، روز به روز، سال به سال به الله ویهوه وپدرآسمانی ، یا به قدرت وحکومت آنها برروی زمین نیست . حکومات دینی ، حکومتهای امتحانگرند . انسانها باید درهرعملی وهراندیشه ای وهرگفتاری ، باید حساب پس بدهند وامتحان بشوند .
انسان نیرومندی که جهان را می آزمود تا غنای گوهریش بشکوفد ، ازصحنهِ اجتماع وتاریخ ، بیرون انداخته میشود ، و انسانی جانشینش میگردد که ضعیف وجاهل وسست هست ، و همیشه باید به خدا وقدرت حاکم ، امتحان پس بدهد ، تا حق زندگی دراجتماع را داشته باشد . زندگی ، ازاین پس ، چیزی جز روند آزموده شدن ازقدرت سیاسی ودینی ، درهرکاری واندیشه ای وگفتاری نیست . بدینسان ، انسانی خلق میشود که همیشه از رفوزه شدن درامتحانات زندگی میاندیشد و میترسد .


 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست