یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

علیه فراموشی ِ جنایت های "مرحوم خمینی"
بخش نخست


مسعود نقره کار


• نگاهی گذرا به جنایت های "مرحوم خمینی" خبر از ماندگاری و تاریخی بودن جنایت ها می دهند. با این حال عواملی دست بکارند تا جنایت ها به فراموشی سپرده شوند. فراموشی ِ جنایت های آیت الله خمینی معنایی غیر از زمینه سازی برای تکرار جنایت های مشابه ندارد. مقاومت در برابر فراموشی ِ جنایت های این موجود با یادآوری مداوم این فجایع امکان پذیر خواهد شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٨ مرداد ۱٣٨۹ -  ٣۰ ژوئيه ۲۰۱۰


 آیت الله خمینی - یا به قول اصلاح طلبان حکومتی ِ در هجرت "مرحوم خمینی" - با اتکا به تفکر و رفتار ِ شیعه ی اثنی عشری و نیز ابتلا به اختلال های شخصیتی باعث و بانی جنایت هایی ماندگار و تاریخی در میهنمان شده است. امروز "مرحوم خمینی" یکی از صدرنشین های لیست جنایتکاران ِ علیه بشریت است.
علیرغم این صدرنشینی و اسناد و شواهدی که "گورستان های بی مرز" نمونه ای از آنانند, سهامداران این جنایت ها بر آنند تا گرد فراموشی بر این فجایع بپاچند.   
مقاومت در برابر فراموشی ِ ستم ها, مصیبت ها و جنایت هایی که آیت الله خمینی بر مردم میهنمان روا داشته, از وظایف روشنفکران و روشنگران, و فعالان سیاسی, فرهنگی و اجتماعی ست. به نظر می رسد سه عامل به فراموشی جنایت های "مرحوم خمینی" کمک می کنند.
۱- عدم یادآوری جنایت های هولناکی که این روحانی مسلمان مرتکب شده است.
۲- گذر زمان
٣- پیروان و حامیان "مرحوم خمینی" که سهامداران این جنایت ها هستند.
موارد ۱و ۲ با یادآوری ِ مکرر ِ جنایت های این آیت الله و "امام" اثربخشی شان کاهش خواهند یافت؛ اما مورد سوم راه حلی مشگل تر و پیچیده تر دارد.   
پیروان و حامیان آیت الله خمینی که تلاش می کنند جنایت های ولی فقیه و ولی نعمت شان فراموش شود چند دسته اند, که دو دسته ی اصلی اینها هستند:
۱- حکومتیان و اعوان و انصار و عقبه های شان در داخل ایران (اصول گرا و اصلاح طلب حکومتی): این مجموعه در کنار تلاش برای توجیه جنایت ها, فراموش شدن شان را هدف قرار داده اند.
۲- حکومتیان و اعوان و انصار و دنباله های شان در خارج از کشور (اصول گرا و اصلاح طلب حکومتی): که با توجیه و یا سکوت به دنبال فرافکنی و یا فراموشی این جنایت ها هستند.
   خنثی کردن تلاش های دسته ی دوم, که پاره ای از آن ها برچسب ِ ناچسب اپوزیسیون "جمهوری اسلامی" نیز به خود چسبانده اند, از وظایف ما تبعیدیان است. بخش بزرگی از این مجموعه, که ناخواسته از گردونه ی قدرت بیرون انداخته شده اند, اصلاح طلبان حکومتی ِ در هجرت هستند. این جماعت به یاری همفکران و همراهان خارج از کشوری ِخود, بیش از پیش تلاش می کنند جنایت های "مرحوم خمینی" به فراموشی سپرده و یا به تیغ توجیه و فرافکنی و اصلاح, مشاطه شوند.

شجره ی جنایت
حکومت اسلامی طی سی و یکسال گذشته مرتکب ۶ کشتار بزرگ از دگراندیشان سیاسی و عقیدتی, مخالفان سیاسی و عقیدتی, و روشنفکران و روشنگران جامعه شده است. این حکومت کشتار بی سابقه و سبعانه ی قربانیان بی عدالتی های اقتصادی و اجتماعی, و فقر فرهنگی و اخلاقی را نیز به پرونده ی خود الصاق کرده است.
آیت الله خمینی, بنیانگذار؛ ولی فقیه و "امام" این حکومت و حکومتیان, با فتوی ها و رهنمود های "مستخرجه" از کتب دینی (و مذهبی) اسلامی, در بروز و اجرای این کشتارها نقشی مستقیم و اساسی ایفا کرده است. افکار, رهنمودها و آموزه های "مرحوم خمینی" پس از مزگ او نیز تداوم خط جنایت تا به امروز هستند.
به این جنایت ها نگاهی گذرا بیاندازیم:

۱- کشتار سال های ۵۹-۱٣۵۷:
اکثر قربانیان این سال ها مسولین لشکری و کشوری رژیم پهلوی را در برگرفتند. نخست وزیر, وزیران, فرماندهان ارتش و نیروی انتطامی و امنیتی (اطلاعاتی) و بسیاری از مسولین, کارکنان و کارمندان و وابستگان به دربار و دوایر کشوری و لشکری قربانیان این کشتاربودند. محاکمه های ناعادلانه و وحشیانه ی این قربانیان منطبق با قوانین قضایی و حقوقی بین المللی نبود. در این کشتار روحانیون وابسته به در بار, حتی موذن ِ هوادار رژیم پهلوی, برنامه ساز رادیو و تلویزیون و گوینده اخبار ِ رادیو و تلویزیون, و عده ای از سرمایه داران و زمینداران نیز تیرباران شدند, و یا به طرز فجیع به قتل رسیدند. در میان قربانیان این کشتار بودند کسانی که هیچ جرمی مرتکب نشده بودند و تنها به دلیل حمایت و یا همکاری با رژیم پهلوی اعدام شدند.
در این سال ها, به ویژه در سال ۱٣۵۹, ده ها تن از خلبانان نیروی هوایی، همافران و افسران و درجه داران ارتش نیز به اتهام تدارک کودتا علیه حکومت اسلامی اعدام شدند. محاکمه ی ناعادلانه ی این افراد که مورد شکنجه های وحشیانه قرار گرفته بودند نیز منطبق با قوانین قضایی و حقوق بین المللی نبود.
در کشتار این سال ها سبعانه ترین رفتار با اسیران و قربانیان روا داشته شد:
"... گونی کهنه و کثیف و چرک‌آلود دیگری را آوردند و این بار معلم و پزشک، نخستین زن مدیرکل، نخستین زن وکیل مجلس شورای ملی، نخستین بانوی معاون وزیر و نخستین زن وزیر و مبارز راستین راه آزادی و تساوی حقوق زنان را ‏به زور در گونی کردند و برای آن که دست و پایی نزند، طنابی را بر پاهای او بستند و طناب دیگری را از روی گونی ‏به دور گردن او پیچیدند و او را به درخت اعدام آویزان کردند. طناب دار را که بالا کشیدند، طناب پاره شد و فرخ‌رو ‏پارسای، در فاصله یک متری به زمین افتاد. حالا دیگر به کلی از حال رفته و بی‌هوش شده بود. طناب را از سر و رو ‏و بدن او باز کردند و او را به داخل حیاط بردند و در کنار حوض کثیف و آب خزه گرفته‌ای مشتی آب بر سر و روی او ‏زدند و مجددا او را به هوش آوردند.‏
خانم پارسای که به هوش آمد نفسی به راحتی کشید و تصور می‌کرد... با پاره شدن طناب بی‌گناهی او نیز به اثبات ‏رسیده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. کمی آرام گرفته بود و دیگر گریه و زاری و ناله هم نمی‌کرد. پس از ‏گذشت نزدیک به یک ربع ساعت مجددا او را به محل قتلگاه بردند. کارش به جنگ تن به تن کشیده بود. این بار سیم ‏قطور و مقاوم بکسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سیم دار را بر گردن فرخ‌رو پارسای انداختند و چند جعبه ‏خالی پپسی را زیر پای او گذاردند و دقایقی بعد یکی از دژخیمان مرگ لگد محکمی به جعبه‌ها زد و جعبه‌ها را از زیر ‏پای خانم پارسای به گوشه‌ای پرتاب کرد...»‏
ساعت یک و نیم صبح روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تیر خلاص بر پیکر بی‌جان وی شلیک شد." (خاطرات و دست‌نوشته‌های فرخ‌رو پارسای نوشته منصوره پیرنیا).
کشتار این سال ها به فتوی و فرمان و رهنمود آیت الله خمینی انجام شد.

۲- کشتار سال های ۶۲-۱٣۶۰
کشتار این سال ها را "مرحوم خمینی" با صدور حکم اعدام صادق قطب زاده, از یاران نزدیک خودش, آغاز کرد, و با قتل عام هزاران تن ازروشنفکران, دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدنی ادامه داد, مخالفانی که یا به جوخه های اعدام سپرد ه شدند, و یا به اشکال مختلف در گوشه و کنار میهنمان به قتل رسیدند. رهبران, اعضا و هوادران سازمان مجاهین خلق و سازمان ها ی چپ گرا, حتی رهبران و فعالین برخی از سازمان های چپ گرای حامی حکومت اسلامی (حزب توده و سازمان فداییان اکثریت) و نیز محافلی از حکومتیان, قربانیان کشتار این دوره بودند. به نوشته ی روزنامه های حکومتی تنها دریک روز در تیرماه سال ۱٣۶۰, بیش از ٣۰۰ نفر در اوین اعدام شدند, که در میان آنان جوانان زیر ۱٨سال و زنان حامله نیز وجود داشتند. جرم برخی از اعدام شدگان فروش نشریه های سازمان های سیاسی مخالف حکومت اسلامی بود.
"... هوادار ساده پیکار بودم. در سال ۶۰ هنگام دستگیری شش‌ ماهی بود که هوادار تشکیلاتی بودم. سر یک قرار همراه مسئولم دستگیر شدم. در آن هنگام من تازه وارد دانشگاه شده بودم. در اواخر سال ۶۹ آزاد شدم...
من که واقعاً هوادار ساده‌یی بودم و هیچ آمادگی‌یی برای دستگیری نداشتم خود را باخته بودم و نمی‌دانستم که چه کار کنم! ... می‌توانم بگویم که اکثر بچه‌هایی که حتا اعدام شدند، هوادار ساده بودند و وضع مرا داشتند. آنها کار نداشتند که تو هوادار و یا عضو سازمان هستی، فقط وقتی تو بر موضع خودت می‌ماندی برایشان کافی بود که هر کار که می‌خواهند، بکنند. یادم است که یکی از بچه‌های ما که او هم هوادار بود، فقط چون دفاع کرد و گفت که من سازمان پیکار را قبول دارم و مارکسیست هم نبود- ما واقعاُ مارکسیست نبودیم که بخواهیم از آن دفاع کنیم- درجا به جوخه‌ی اعدام سپرده شد، در حالی‌که بیش از هژده سال نداشت. اسم کامل او یادم نیست و فقط می‌دانم که اسم کوچک او مهناز بود...". (از خاطرات بنفشه, تارنمای روزنامه انقلاب اسلامی, سیزدهم خرداد سال ۱٣٨۹).
سازمان مجاهدین خلق تعداد قربانیان این سال ها را ده ها هزار نفر اعلام کرده است, و در کتابی نام و مشخصات هزاران تن از قربانیان را اعلام نموده است. کشتار روشنفکران, دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی حکومت اسلامی در این سال ها نیز به فتوی و فرمان و رهنمود آیت الله خمینی انجام شد.
متن وصیت نامه یوسف آلیاری, از رهبران سازمان راه کارگر, نشان می دهد خمینی در آن سال ها با داس مرگ چه عاطفه های انسانی و شریفی, که راه مبارزه سیاسی با ارتجاع و توحش را برگزیده بودند را درو کرد.
"... مادر فداکار، خواهران و برادران عزیزم:
آرزومندم همیشه خوش و خرم و شادکام باشید.
این چند خط را بعنوان الوداع شادمانه برایتان می نویسم و با این تقاضا و امید که واقعا مساله مهمی در بین نبوده است.
اول از همه از بچه ها (مطابق معمول) شروع میکنم. کوچولوی هوشنگ و خواهر جانجانی علی!! چطور است! الدوز عروسک و رقاصک چی؟ باز هم مجالس را با رقص خود شاد و سرحال میکند؟ علی بالا چطور است، لابد تدریس در دانشگاه را بپایان رسانده و در فکر اختراع بدیعی است که جایزه نوبل را بگیرد. کورش مهربان چکار میکند؟ و آیدا و آیلا آیا باز هم با هم سر جنگ و دعوا دارند یا همزیستی مسالمت آمیز کرده اند. نازلی محبوب من چکار میکند؟ آیا بازم همه را با بلبل زبانیهایش مسحور و مسرور میکند؟ لیلای قشنگ و دوست داشتنی چطور است و مسعود عاقل و مایه افتخار چی؟ و بالاخره منیژه عزیزم خوبست؟ بچه دار شده است؟ کاش بچه اش را میدیدم. همه شان را از طرف من سلام گرم و (برشته) برسانید. از بزرگترها فاکتور میگیرم و سلام میرسانم به مهناز و فاطی و سید علی و ملیحه و نیز به فرج و هوشنگ و موسی و نیز به مجید آقا و مینا بپاس محبت هایشان. مادر آرزو داشتم بهت برسم و شادمانت نمایم ولی می بینی که مقدور نشد و میدانی که این مرگی خودخواسته است. روی همه تان را می بوسم و آرزو دارم با همدیگر مهربان تر باشید
بدرود و قربان همگی، یوسف...".

٣- کشتار بزرگ تابستان سال ۱٣۶۷.
کشتار بزرگ تابستان سال ۶۷ فاجعه ای ملی, و نمونه ای بارز از جنایت علیه بشریت در مقیاس جهانی است.
حتی آن پاره از اصلاح طلبان حکومتی که به دنبال دست و پا کردن توجیه و مشاطه گری کشتارهای سال های ۵۹-۵۷ و ۶۲-۶۰ بوده و هستند, در برابر رذیلانه ترین و وقیحانه ترین فتوی اسلامی "مرحوم خمینی", که در تابستان سال ۶۷ صادر شد, لنگ انداخته اند و به "انتقاد" و "بررسی" این جنایت هولناک رو آورده اند.   
تابستان سال ۱٣۶۷ با فتوی "مرحوم خمینی"، در طول ۲ ماه مرداد و شهریور، نزدیک به پنج هزار زندانی سیاسی و عقیدتی قتل عام شدند. این گوشه ای از گویا ترین سند ِ جنایت علیه بشریت است که با بهانه قرار دادن حمله ی نظامی سازمان مجاهدین خلق ایران از درون عراق به غرب کشور, صادر شد:
«... کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رأی اکثریت آقایان حجه الاسلام نیری... (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد. ... در زندان های مرکز استان کشور رأی اکثریت آقایان قاضی شرع، دادستان انقلاب و یا دادیار و نماینده وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد، رحم بر محاربین ساده اندیشی است... آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند [اشدًا علی الکفار] باشند و...»
با این فتوا زندانیان سیاسی و عقیدتی, مجاهد و غیر مجاهد، در محاکماتی ۲ تا ٣ دقیقه ای که در آن ها گاه یک روحانی مسلمان همزمان نقش دادستان, قاضی و وکیل مدافع بازی می کرد, محکوم و دسته دسته به دار آویخته شدند.
درباره ی علل سیاسی و ایدئولوژیک (عقیدتی) این جنایت بزرگ و کم سابقه نظرات گوناگونی مطرح شده است:
- برخی پذیرش پیشنهاد صلح سازمان ملل متحد (قطعنامه ۵۹٨ شورای امنیت سازمان ملل) توسط خمینی را دلیل صدور فتوی فرمان قتل عام زندانیان می دانند, و اینکه این "امام با این کار می خواست خشم خود از شکست فرو نشاند.
- عده ای دیگر بر این باورند که پایان جنگ، پایان بهانه تراشی برای مشگلات اجتماعی و اقتصادی بود. این نگرانی که مردم به خاطر مشگلات شان دست به اعتراض و شورش بزنند وجود داشت و خمینی بر آن شد تا بازماندگان احزاب و سازمان های سیاسی را از میان بردارد تا سازمان دهندگانی احتمالی برای سامان دادن به اعتراض ها و شورش ها وجود نداشته باشد.
- برخی حمله ی سازمان مجاهدین خلق ایران به غرب کشور را دلیل صدور فتوای قتل عام زندانیان سیاسی و عقیدتی می دانند.
- عده ای بر این نظرند که پیش از حمله ی مجاهدین خلق، و پیش از پذیرش قطعنامه ی شورای امنیت سازمان ملل، خمینی و یاران اش قصد "پاکسازی" زندان ها داشتند. اعتصاب ها و مقاومت های درون زندان، بیماری خمینی و احساس این که مرگ اش به زودی فرا خواهد رسید را دلیل قتل عام سال ۶۷ می دانند.
- برخی فعل و انفعالات درون رژیم و تلاش خمینی برای جلو گیری از هم پاشیدگی حکومت اش را عامل صدور فتوی جنون و جنایت می دانند.
   بهردلیل, ابعاد جنایت تابستان سال ۶۷ گونه ای ست که هیچکدام از دلایل و عوامل فوق توان توجیه و توضیح قتل عام هزاران اسیری که سال ها در اسارت به سر می بردند را ندارند.
"... همان شب تمامی تلویزیون ها را جمع کردند. به فاصله دو روز پس از آن اسامی زندانیان سالن شش را از بلندگو خواندند و گفتند خوانده شده ها با چشم بند به زیر هشت بیایند. چشم بندها را زدیم و به صف ما را سوار مینی بوس های اوین کردند. هیچ کدام از ما نمی دانستیم به کجا می رویم. با هوشیاری مسیر مینی بوس را پیگیری می کردیم. پس از چندین مرتبه بالا و پایین رفتن محوطه زندان اوین همگی ما را کنار تپه شمالی اوین پیاده کردند و ما در حالت انتظار بیشتر از پنج ساعت را سپری کردیم. حق حرف زدن با یکدیگر را نداشتیم. فضای سنگینی از سکوت و اضطراب وجود تک تک ما را در خود گرفته بود. گاهی با ایما و اشاره می پرسیدیم این وقت شب با زندانی چکار می توانند داشته باشند؟ اما خبری از پاسخ نبود.
صدای کوبیدن پوتین های پاسداران به زمین و فریاد آنان و شعار (خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم) را شنیدیم. می شد حدس زد یک صد نفر هستند و هر لحظه بیشتر به ما نزدیک می شدند. طی این مدت انتظار، صدها بار احساس دریدن قلبم توسط گلوله پاسداران را از سر گذراندم. اول فکر می کردم که تنها من چنین تصویری را در ذهنم ساخته ام اما بعداً متوجه شدم بیشتر زندانیان چنین احساسی را داشته اند. با بستن چشم بند در آن تاریکی تنها قادر بودیم که احساس کنیم حادثه ای در حال شکل گیریست. دوباره همگی ما را سوار مینی بوس کرده و به انفرادی آسایشگاه بردند. در آن جا با خواندن اسامی، ما می بایست رو به دیوار با چشم بند بایستیم و لباس خود را درآورده آماده رفتن به سلول های انفرادی باشیم. هنوز اذان صبح را از بلندگوها پخش نکرده بودند که صدای یکی از شکنجه گران به نام مجید قدوسی را شناختم که فریاد می زد تن هیچ کس زیرپوش نباشد و با ماژیکی که داده می شود نام خود و نام پدرتان را روی بدنتان بنویسید. آن هایی که شهرستانی هستند نام شهرستانشان را هم بنویسند.
نوشتن اجباری بود و نوشتیم. آن گاه به داخل سلول انفرادی رفتیم و در را بستند. ساعت ها صدای باز و بستن درب سلول ها به گوش می رسید. چند روز پس از انتقال به انفرادی اسامی عده ای دیگر خوانده شد باز هم چشم بند زده آماده بودیم برای رفتن به دادگاه ویژه. پشت سر هم راه می رفتیم تا رسیدیم به ساختمان اداری قدیمی اوین. بیشتر از دویست نفر بودیم بعضی از هم بندان را برای چندمین بار بود که به دادگاه ویژه می آوردند و همان ها بودند که اطلاعات جدیدی از نوع برخورد هیئت هفت (سه) نفره خمینی به بقیه می دادند. در طبقه دوم اتاقی را به دادگاه اختصاص داده بودند. در زیرزمین همین ساختمان وسایل دار زدن را مستقر کرده بودند. در دادگاه رئیسی که دادستان تهران بود حکم نهایی را می خواند و مجری آن حاج مجتبی از شکنجه گران قدیمی اوین بود که فریاد می زد زندانی به بند یا زیرزمین برده شود.
از آن صف دویست نفره سی و پنج نفر بودیم که ما را به بند برگرداندند و دیگر هرگز و هرگز بقیه را ندیدیم. در همین ایام شبی که دچار تب و لرز شده بودم مرا به بهداری اوین بردند. در بین راه استخر بزرگ اوین که جلو سالن آسایشگاه قرار دارد را، پر از دمپایی و کفش های هم بندان مان دیدم، بیشتر از هزار جفت کفش که روی هم ریخته شده بودند..." (عظیم، توفیق: تابستان سیاه ۶۷، اخبار روز، بیست و سوم مرداد ماه سال ۱٣٨٣.)

ادامه دارد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست