حقیقت، همیشه تازه میشود
منوچهر جمالی
•
انسان، درجستجوی بینشی است که زندگی را تازه کند و زندگی، تا هنگامی زندگیست، که بینشهای تازه میآورد . تازگی زندگی، با تازگی بینش باهم انبازند .« تازگی بینش » ، همان « سبزوروشن بودن » است ، و « گوهروطبیعت ، یا تخم انسان » ، درفرهنگ ایران ، از« روشنی وسبزی آسمان » پیدایش یافته است ( بندهش،۱-۲۲ )
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۶ مرداد ۱٣٨۹ -
۷ اوت ۲۰۱۰
« تازگی وروشنی باهم »
اولویتِ« تازگی»بر«روشنی»
رابطه تازگی باحقیقت درفرهنگ ایران
حقیقت، برقهائی هستند که تازه به تازه
از « ابـر تیره » ، میدرخشند
انسان، درجستجوی بینشی است که زندگی را تازه کند و زندگی، تا هنگامی زندگیست، که بینشهای تازه میآورد . تازگی زندگی، با تازگی بینش باهم انبازند .« تازگی بینش » ، همان « سبزوروشن بودن » است ، و « گوهروطبیعت ، یا تخم انسان » ، درفرهنگ ایران ، از« روشنی وسبزی آسمان » پیدایش یافته است ( بندهش،۱-۲۲ ) ، و« آسمان » درفرهنگ ایران، آسمان ابریست که « نخستین مرحله پیدایش درآفرینش» است ، که مادر واصل آب و آتش( آذرخش= ارتجک ) یا سبزی و روشنی است .
در یزدانشناسی زرتشتی ، راستی (= حقیقت) از« روشنی بیکران اهورامزدا » آفریده میشود ، ودرتورات ، یهوه ، نخست روشنی را میآفریند ، ولی درفرهنگ ایران، نخست، «آسمان ابری یا تیره » پیدایش می یابد که مادرآب ( باران) وآتش ( برق = آذرخش) است که اصل « سبزی ( تازگی) وروشنی هستند .
ما امروزه، دم از« جستجوی حقیقت» میزنیم . میگویند که هرکسی باید حقیقت را بجوید . ولی درفرهنگ ایران ، دم از« جستجوی آب » زده میشد ، چون انسان ، تخم شمرده میشد ( مردم = مر+ تخم) ، و شیرابه وجانمایه هرچیزی ، « آب » خوانده میشد. این تصویر« تخم بودن انسان » ، اهمیت فوق العاده درفرهنگ ایران دارد، چون هم «اصالت وارج انسان » را معین میسازد ، وهم « رابطه مستقیم و همگوهری اورا با خدایا اصل » مشخص میکند . خدا ، خوشه است ، وانسانها ، تخمهای این خوشه . انسانها در همبستگی ( مهر) باهم ، خدا یا خوشه اند / انسانها درهمپرسی وهماندیشی باهم ، خدا هستند . طبعا تخم ، نیاز به آب دارد ، تا سبزوروشن بشود .
اینست که هردو (۱- آب و۲- تخم ) ، همدیگررا میکشند ( کشش ) و همدیگررا میجویند ( جستجو) . چیزی را انسان آگاهانه میجوید که درتاریکی ( نا آگاهانه ) به آن کشیده میشود . به عبارت دیگر، حقیقت وانسان همدیگررا میکشند ومیجویند . تا حقیقت ، انسان را نکشد ، انسان ، حقیقت را نمیجوید . تخم، نیازبه آب دارد، تا با آن ، بروید(= سبزوروشن شود) و دررگهایش ، شیرابه رونده شود .
ولی می بینیم که بسیاری ازانسانها ، امروزه ، حقیقت را نمیجویند ونمیخواهند بجویند ، چون حقیقت ، دیگر ، مدتهاست که ، « آب روان یعنی تازه شونده » نیست ، و چون انسانها ، دیگر، « تخم » نیستند . تخم بودن ، یعنی « اصل تازگی وروشنی » بودن . انسانها ،« تخم سوخته» یا تخم مرده شده اند . و انسانها ، نمیخواهند دیگر، « تخمی » باشند، طبعا نیازی هم به کشیدن یا هنجیدن ِ« آب= یاجانمایه چیزها » ندارند .
انسان ، جوینده آب بود ، چون آب ، « اصل سبزی ، یعنی تازگی ورنگارنگی » است. تخم با آب ، تازه میشود ، سبزو روشن( رنگارنگ ) میگردد . درفرهنگ ایران ، چیزی روشن میشود که رنگارنگ بشود . با هنجیدن آب درتخم ، تخم درگشودگی ، متنوع ورنگارنگ وسبز( تازه ) میشود. انسان ( = تخم ) ، نیاز به تازگی ورنگارنگی ، نیازبه سبزشدن( تازه شدن ) و رنگارنگ شدن(= روشن شدن ) دارد .
زندگی درفرهنگ ایران، بردوپایهِ «تازگی وروشنی » استوارمیباشد . تازگی وروشنی ، دوبال خرد و دوپای تن هستند که به هم پیوسته اند . روشنی باید تازه کند و تازگی باید روشن کند . انسان دراین فرهنگ، نمیخواست تنها روشن بشود ، بلکه میخواست ، هم روشن وهم تازه( سبز) بشود . روشنگری تنها ،پذیرفته نمیشد. او برضد بریده شدن «آرمان تازگی»، از «آرمان روشنی» بود . درتاریخ تحولات غرب، این دونیروی جفت باهم ، ازهم پاره شد ند. درآغاز تحولات این پانصدساله درغرب ، آرمان « روشنگری » ، چیره شد ، و نیازبه « تازگی درزندگی » را یافرع خود ساخت ، یا آن را به کلی نادیده گرفت . ولی نیاز زندگی به تازگی ، علت پیدایش جنبشهای فلسفی واجتماعی وسیاسی دیگرشد، که درآغاز رویارو با « جنبش روشنگری » برخاستند ، وسپس، راه آشتی دادن این دو باهم درتفکرفلسفی واجتماعی و دینی گشوده شد .
درایران هم ، دربرابر « عقل ملول وخشک فقهی درشریعت اسلام » ، نیاز به « تازگی زندگی » ، هم درعرفان ، وهم در غزلسرائی شعرا ، وهم دررباعیات خیام ، به خود چهره گرفتند . وامروزه هم در ایران ، دربرابر « خشکی وملالت وافسردگی حکومت فقهی » ، هم جنبش سبز، وهم جنبش سکولار، برخاسته اند که هردو گواه بر« خواست ِتازگی درزندگی» و نیازبه « زندگی تازه » هستند . درپهلوی به « تازه » ، « سبز» یا « زرگون » میگفتند ، و« زرگون»،همان معنای « رنگ سبز= زرگون» را داشت . سکولاریسم نیز چنانچه بسیاری می پندارند ، واقعیت دادن ِ یک فورمالیته حقوقی نیست که فقط با رفع تبعیض وبا جدائی حکومت از دین ( اسلام) اکتفا میکند ، بلکه « کشش نیرومند مردمان به تازگیست » . زندگی، درجستجوی بینشی( روشنی ) است که زندگی فردی واجتماعی را نه تنها روشن میکند ، بلکه « تازه » هم میکند .
آنچه می تازد ، تازه میکند
« تازه کردن » ، چنانکه از ریشه واژه اش میتوان شناخت ، تاختن ( تا چیتن درپهلوی ) است که روان شدن وجاری شدن و به موج آمدن است. درشاهنامه ، نخستین پدیده تازان، ماریست که هوشنگ(= بهمن = وهومن) می بیند و درپیکاراو، روشنی ازآتشی که ازسنگ میجهد درجهان پیدایش می یابد . بهمن ، اصل بینش زهشی ازگوهر هرانسان و اصل قانونگذاری ( پیشداد= پرا+ داته ) است . فراموش نباید که هم معنای آسمان، به معنای « اسن = سنگ » است، وهم ابروبرق نیزدربندهش، سنگ خوانده میشوند . بهمن ، اینهمانی با « اسن خرد = خرد سنگی» دارد . سنگ یا « اسن = اسنگ» ، دراصل به معنای « اتصال وامتزاج دوچیزیا دونیرباهم » است . ازاصل جفتی وانبازی ومهر درانسان ، روشنی وشادی وجنبش، پیدایش می یابد . « مار» که همان « مر» باشد ، درست همین معنای جفتی را دارد ، و انسان ، مردم ( مر+ تخم = تخمیست که اصل روشنی وجنبش وجشن ) است .
پیدایش روشنی ازآتش ( ازسنگ= اصل جفتی ) برضد آموزه زرتشت است . روشنی بیکران اهورامزدا ، ازآتش وزایش برنمیآید. طبعا این داستان درشاهنامه ، ازموبدان زرتشتی دستکاری شده ، چون زرتشت برضد اصل جفتی ( مر= سنگ= همبغ = انباز) بود . آنها در«پیکاراهریمن واهورامزدا باهم »، اصل روشنی را میدیدند. پس باید پیکار با مار( اصل جفتی ) و ازبهم زدن سنگ ( نه ازسنگی که اصل جفتی است ) اصل روشنی باشد . ولی جشن سده ، که جشن پیدایش « روشنی درجهان= بینش درجهان = بینش حقوق ونظام درجهان » باشد ، جشن بهمن است .ازاین رو هوشنگ همان بهمنست . این ماریا مر، که اصل جفتیست ، گوهرش « تاختن= تازنده بودن » ، تحول یافتن وتازشده است .
پدید آمد از دور، چیزی دراز سیه رنگ وتیره تن « تیز تاز »
این ویژگیهای « مار یا مر» یا بطورکلی « اصل جفتی » است . سپس درشاهنامه می بینیم که شب وروز، که نماد جنبش زمان هستند، دواسب « تیزتاز» هستند که همیشه درپی همدیگر میتازند . موبد درپرسش از زال :
دگرموبدی گفت کای سرفراز دواسب گرانمایه « تیز تاز »
یکی زان به کردار دریای قار یکی چون بلورسپید آبدار
زمان ، می تازد یا تازنده است . به عبارت دیگر، همیشه تحول می یابد و تازگی وجوانی وشادی وخرسندی میآورد .
تازنده یا « اصل تازندگی دیگر» ، باد ( وای ) است که درابر، به شکل آتش ( ئور وازیشت ) هست، و ازاین « آتش یا گرمی وتاب درباداست ، که ابر، می تازد، و همه جهان را با باران ، سبزوتازه میکند.
گرم تازا صبا ، از گرد عنبر وقت صبح
موکب سلطان گل را ، در غبار انداختند( اوحدی مراغه ای)
کشتئی را پیش باد ، امروز در تازان کند ( سنائی )
صبا آید اکنون به عرض شمال سحرگاه ، تازان سوی لاله زار
همچنین باد دروزیدن به دریا ، بحررا تازان ومواج میکند ، وماهیان دریا ازاین تاختن وتموج آب ، آبستن میشوند . مولوی میگوید :
برو تو دست اندازان ، به سوی شاه ، چون بازان
« بازکه مرغ است ، همان واژه وای = باد » میباشد
ببینی بحر را تازان ، درآن بحر پر ازخوبی ( مولوی )
دربندهش( بخش نهم، پاره ۱۱٣ ) میآید که : « چون باد درافتد وآب را براند ، ماهیان بدان حرکت آب ، به همان گونه حرکت کنند و ایشان را چنان درنطرآید که آن آب تازان است . این ماهیان به تـُنـُک آب ، فرزند خواهی کنند و به ژرفاب زایند » . آبی که با تازیانه باد ، می تازد ومواج میشود، آبستن کننده است، وآفرینش را در زایش ، تازه میکند . باد (= وای) درابر ودرگیاه ودرانسان (آتش جان: فرنفتار، فرن = پران = باد ) اصل تاختن ووزیدن وجوش آوردن وتافتن و گرم کردن و حرکت کردن ... است ، وهمیشه دردگرگون ساختن وتحول دادن ، آنهارا تازه میکند . باد، آتش یا گرمی ( مهر) ، تحول دهنده وتازه کننده است .
زندگی ، خونی تازه میخواهد که دررگهایش روان شود وبرضد « سکون بینشی » است که ارکان وجود را ازجنبش بازمیدارد و رکون ورکود میآورد . مولوی ، معنای دقیق « تازگی » را چنین بیان میکند . میگوید که دروغ پردازی ( وشات ) آبی را که از دریای زندگی میآید میخشکاند ( نشف= خشک ) و همه شاخه ها دراثر این خشک شدگی ، دیگرنمیتوانند بجنبند و شاخه های نرم ازتری ، نرمش ولطافت را ازدست میدهند ، و دیگر این شاخه ها را نه میتوان خمید تا ازآن سبدی بافت .
نشف کرد از تو خیال آن وشات
شبنمی که داری از بحر الحیات
پس نشان نشف آب اندر غصون ( غصن= شاخه )
آن بود کان می نجنبد در رکون
عضو، جز شاخ تر وتازه بود
می کشی هرسو ، کشیده میشود
گرسبد خواهی، توانی کردنش
هم توانی کرد چنبر گردنش
مفهوم « روشنی » که درابتدا، جداناپذیر از« سبزشدن = تازه شدن » وطبعا این نرمش وعطوفت ولطافت است ، سپس ، تحول یافت . روشنی ، درادیان نوری و درمکاتب فلسفی ، مفهوم « برّندگی » پیداکرد . نورخوشید ، تیغ برنده شد . هرتعریفی ومفهومی ، آنگاه روشن است که درهمه مرزهایش از دیگران بریده باشد . طبعا چیزی روشن میشود که ازپیرامونش ، بریده میشود ، و درست این « روند بریده شدن درروشن شدن » برضد « روان شوندگی و جاری شوی آب » است که درمفهوم « تازگی » میباشد.
با نفوذ روشنگری در سیاست واقـتصاد وعلوم و فن ( تکنیک ) امروزه ، و همچنین با سلطهِ « فقه وحقوق و شریعت وقضاوت » که همین ویژگی را دارند ، تازگی از زندگی فردی واجتماعی حذف میگردد . زندگی ، روشن میشود، ولی لطف خود را از دست میدهد(این موضوع سپس گسترده خواهد شد ) .
اینستکه تازگی و روشنی درفرهنگ اصیل ایران، همزاد وانباز، و ازهم جداناپذیر بودند . « فرهنگ» درایران ، درست به معنای همین تازگی وروشنی وجود انسان بود . چون « فرهنگ » ، « کاریزی » است که از دریا ( که خود خدا باشد = شیرابه کل وجود = دریای فراخکرت ) به تخم وجود هرانسانی ( مردم = مر- تخم )، کشیده میشود ، و طبعا هرانسانی ، تخمیست که مستقیما ازخود خدا ، آبیاری میشود ، تا سبز( تازه ) و روشن شود . خدا وحقیقت، نیازبه واسطه ندارد . این هنجیدن خود خدا ( آب) ، علت پیدایش ِ مستقیم تازگی وروشنائی ( بینش وشناخت ) ازوجود انسان میشود .
این اندیشه ، همیشه زنده باقی میماند . مولوی ، انسان را « جوی » میداند و خدا را « آبی میداند که درآن روانست » . بدینسان ، انسان ، همیشه میشکوفد وسبزه زار( چمن = همیشه سبزوتازه ) است
من ، جوی و، تو، آب و..... ، بوسه آب
هم بر لب جویبار باشد
از بوسه آب بر لب جوی اشکوفه وسبزه زار باشد
خدا، همیشه انسان را در روان بودنش ، میبوسد و ازاین « همبوسی » ، انسان، سبز( تازه ) وروشن ( بینش ) میگردد . چرا انسان ، جوی هست ؟ واژه « جوی » دراصل ، همان « جوغ = یوغ = جفت وانباز» است ، و جفتی ،« ارکه هستی » است . ازاین رو، ارکه ، به جوی آب گفته میشود . انسان ، اصل انبازشوی وهمآفرینی است . اینست که مفاهیم « جوی وآب روان و تازگی » ، تلنگر به اندیشه هائی میزند که ریشه ژرف درتصویر ایرانیان ازخدا وانسان وپیوند آن دو باهم ، برای پیدایش سبزی وروشنی دارند . حافظ میگوید :
با من ، به کنار ِ جوی می باید بود
وزغصه ، « کناره جوی » می باید بود
این مدت عمرما ، چو « گل » ، ده روزاست
خندان لب و تازه روی می باید بود
با آب روان درجوی ، که جریان خدا دروجود هرانسانی باشد، روانی وجنبش ودگرگونی ، به گونه ای دیگر درک میشود . خدا ، آب رونده وتازنده درهستی انسان میشود . هرچیزی ، آنگاه تازه است که می تازد و روانست و درجنبش است . اصل جهان، که خدا باشد، همیشه تازه است، چون درهررگی ( =ارتا = راهو) روانست . انسان، در جنبش ودر دیگرگون شدن ، تازگی را درمی یابد ، نه گذروفنا را ، نه « کهنه شدن » را ، نه حسرت خوردن به گذشته را ، واز ثبوت وسفت شوی و انجماد وخشک شوی ، روی گردانست .
خدا یا حقیقت که شیرابه ( اسانس) جهان هستی است ، اصل تازه کننده ( تازنده ) و روان درهرچیزی است. ازاین روهست که سبزی ( تازگی ) ، اولویت برروشنی ( بینش وشناخت ) دارد . با درنظر داشتن این اولویت است که میتوان عرفان وغزلیات شعرای ایران ورباعیات خیام را دریافت . مولوی میگوید :
هر روز خوش است منزلی بسپردن
چون « آب روان » و « فارغ از افسردن »
دی رفت و، حدیث دی ، چو دی هم بگذشت
امروز ، حدیث تازه باید کردن
حدیث وحدث ، اساسا به معنای نووجدید و رویداد تازه است ، هرچند سپس معانی « مطلب و مبحث وشرح احوال و گفته رسول وحکایت گفتاروکرداراو » پیدا کرده است . انسان باید راه جستجوی بینش را بسپرد و به منزلی دیگربرسد تا هیچگاه نیفسرد و آب روان باشد و دیروز و بینش ( روشنی ) دیروز، متعلق به گذشته است و امروز باید بینش و آگاهی خودرا تازه کرد .
نبود این تازگی در« عقل ملول » هست که عرفان را برضد « عقل فقهی وشریعتی» میشوراند . ازاین عقل فقهی وشریعتی و مذهبی ، نه بینش تازه ای پیدایش می یابد ، و نه زندگی را تازه میکند ، چون به خدا ، به حقیقت که اصل همیشه تازه کننده است ، مستقیما پیوسته نیست. الله ، آبی نیست که دررگهای جان انسان، روان شود . اگرچنین باشد، نیاز به محمدی وقرآنی نیست .
عقل ازتو ، تازه بود ، جان ازتو ، زنده بود
توعقل عقل منی ، توجان جان منی
تازه وخندان نشود گوش وهوش
تا زخرد ، در نرسد راز نو
خدا یا اصل روان درهستی، اصل تازه کننده است :
نوبهارا ، جان مائی ، جانها را تازه کن
باغهارا بشکفان و کشت هارا تاره کن
گربیخ دلت نیست درآن آب حیاتش
ای باغ ، چنین تازه وپربار چرائی
خندان وتازه روئی ، سرسبزو مُشک بوئی
همرنگ یار مائی ، یا رنگ ازاو خریدی
این برداشت ازخدا ، که اصل روان وتازنده کل هستی است ، به کلی با تصویرخدا درادیان نوری و دین زرتشتی فرق داشت . روشنی دراین ادیان ، اولویت برتازگی ( تازنده بودن ، روان بودن ، جنبیدن ) می یابد، و حتا « تازنده بودن » ، دربندهش ، صفت اهریمن میگردد . همان واژه « حدث » که معنای چیزنو و مردجوان داشت ، به سرگین و نجاست وغائط گفته میشود .« تازه » که « متلازم تازندگی وروانه بودن وجاری بودن ومواج بودنس » ، شومست . تازگی، بدعت میشود . روشنی که می برّد و تیغ برنده میشود ، طبعا سخت وسفت وثابت است . اینست که اهورامزدا با دانستن اینکه « اهریمن بر تازد » .... آفریدگانی را به طور مینوئی میآفریند که « بی اندیشه و بی حرکت وناملموس » هستند ( بخش نخست بندهش ) . تازش وتاختن ، کاراهریمن میشود . به عبارت دیگر، این اهریمن است که تغییروتحول میآورد ، روانی وپویائی وجنبش میآورد ، وبا این تازش ( تازه کردن ) ، جهان آلوده و تباه میگردد. کمال را نمیشود ، تغییر داد . حقیقت، دگرگون ومتنوع نمیشود و همیشه « یکی » میماند . حقیقت ، نفی « پلولاریسم » است . کمال ، تازگی، نمی پذیرد و تازگی ودیگرگون شدن وتنوع را شوم وفساد میداند . یهوه وپدراسمانی والله واهورامزدای زرتشت ، همه آگاهند( روشنی بیکران ) و همه چیز برایشان درهمان آغاز، روشن است ( به عبارت دیگر همه چیزها، درهمان آغاز، ازهم بریده اند ) و هیچ چیزی ، برای آنها تازگی نمی آورد. همه خدایان نوری، روشنی بیکران هستند،و هیچ چیزی برای آنها تازگی ندارد ، چون پیش دان هستند . بدین ترتیب، سکون ورکود و ثبوت وسفتی این روشنی است که حقیقت وجوهرهمه چیزها را ، سفت وثابت و منجمد میکند. حقیقت هرچیزی موقعی روشن میشود که این جوهرثابت وسفت و بی تغییرو راکد شناخته شود . روشنی آنها برضد تازگیست .
گوهرانسان، سرشته ازسبزی وروشنی آسمانست
انسان، فرزند ابرتیره ِباران زا( سیمرغ ) است
اینکه طبیعت یا فطرت انسان، همگوهربا « سبزی وروشنی آسمان» است ، گرانیگاه اندیشه فرهنگ ایران درباره انسان بوده است. سبزی، تازگی است ، و روشنی ( رخشان= رخش ) برق، یا آذرخش میباشد.تازگی وروشنی ، بیان « اصل جفتی» درگوهریا فطرت انسان هست واین اصل جفت هست که اصل آفریننده درگوهر انسانست . دراین اصطلاح میتوان دید که « تازگی بر روشنی که بینش » باشد، اولویت دارد ، و لی این هردونیز باهم انباز وهمبغ وهمآفرینند . چرا ؟ چون آسمان ، به معنای « سنگ = اتصال وامتزاج دواصل باهم » است . اینکه آسمان از« خُماهن » است ، همین معنی را دارد . خماهن دراصل « asan+ xvan» میباشد . پسوند ِ«اسن» ، سنگست، وپیشوند ِ خوان، همان « اخو» ، اصل زندگی میباشد . آسمان ، سنگیست ( اصل جفت وهمزادی است ) که ازآن « اخو» پیدایش می یابد . آسمان درفرهنگ ایران، همیشه « آسمان ابری» بوده است، و« ابر» را با آسمان ، اینهمانی میداده اند . چون ابر، دراوستا « nara+dva » نامیده میشود که به معنای « دوجنسه = نروماده باهم » است . این اندیشه انبازی « تازگی وبینش باهم » یا « سبزی وروشنی باهم » که فلسفه زندگی را معین میساخت ، سبب شد که فرهنگ ایران، به « باد وابر» ، به کردار ِ برترین پدیده طبیعت روی کرد. باد( وای= هم به معنای۱- باد وهم به معنای۲- مرغ وهم به معنای٣- خدا هست ) که ازخود می جنبد وآتش زا ( گرما ) است درگوهر ابر هست . باد ، «اصل ازخود بودن= هوا= hva» که نادیدنی وناگرفتنی است ، درابر، دیدنی میشود و لی همیشه به شکلی تازه پدیدارمیشود .
باد درابر، همیشه شکلی تازه می یابد . این بنیاد تجربه ایرانی از«حقیقت» بوده است . اصل یا حقیقت یا خدا ، هیچگاه یک صورت ثابت وسفت وتغییرناپذیر به خود نمیگیرد . باد تازنده ، همیشه در شکلهای تازه ابر، نمودارو روشن میگردد . این شیوه پیدایش حقیقت وخدا است . درست همین روند « باد وابر» که روند پیدایش اصل نادیدنی وناگرفتنی ِحیات ( اخو، فرن ، ارتا ) در« صورت = آنچه دیدنی است » در گوهر انسان ، بازتابیده شده است . سیمرغ درشاهنامه ، درست همین « وای= باد یا هوای جنبان » در « ابرسیاه باران زا ، وای = واز= باز= پرنده » است. سیمرغ ، آب ( باران ) و برقیست که ازابرسیاه ( اسود) فرود میآید و گیتی را سبزو روشن میکند . در داستان سام وزال میآید که :
بپرید سیمرغ وبرشد به ابر همی حلق زد برسرمرد کبر
زکوه اندرآمد چو ابر بهار گرفته تن زال را درکنار
به پیش من آورد چون دایه ای که ازمهرباشد ورا مایه ای
و درمورد زاده شدن رستم میآید که زال :
همان پرّ سیمرغش، آمد بیاد بخندیدو سیندخت را مژده داد
یکی مجمرآورد وآتس فروخت وزآن پرسیمرغ ، لختی بسوخت
همان درزمان ، تیره گون شدهوا
بزیر آمد آن مرغ فرمان روا
چو ابری ، که بارانش مرجان بود
چه مرجان که آرامش جان بود
مفهوم « روشنی » در« اصل جفتی سبزی وروشنی » برای ما چنانکه باید روشن نیست، چون مفهوم ما از روشنی ، با مفهوم آنها از روشنی، فرق دارد . روشن که « رئو خشنه » باشد همان « رخشان، ومخففش رخش » است . رخش، هم ۱- سپید وسرخ به هم آمیخته است وهم ۲- رنگین کمان است و ٣- هم آغازوابتدا و هم ۴- فرّخی است . روشنی، آمیزش سرخ وسپید ( مادینه ونرینه ) و یا « همآهنگی رنگها وآمیزش آنها باهم » است . ازاین گذشته « رخش » ، « آذر+ رخش » است ، روشنی از برقست ، که آتش هم نامیده میشود . روشنی ، ازآتش پیدایش می یابد که برضد آموزه زرتشت است .
نام دیگر برق ، ارتجک ( ارتا+جک = ارتا + یوغ وجفت» ارتای با گوهرجفت هست . این روشنی ، روشنی آفتاب نیست ، بلکه روشنی آتش ( برق ) میباشد که همزاد با باران است . روشنی است که ازگوهر انسان ، زاده میشود . برق نیز ، خنده ایست که تازگی آب ( باران ) با خود میآورد . درست درگرشاسپ نامه ( اسدی ) پیدایش سیمرغ را در سبزی ( تازگی ) و « رنگین کمانی = روشنی » می یابیم . گرشاسپ ، سیمرغ را چنین تجربه میکند واین تجربه ایرانیان ، ازپیدایش خدا یا حقیقت بوده است :
پدید آمد آن مرغ ، هم درزمان
ازوشد چو« صدرنگ فرش » ، آسمان
چو « باغی روان » ، درهوا سرنگون
شکفته درختان درو ، گونه گون
چو « تازان کـُهی » ، پرگل ولاله زار
زبالاش ، « قوس قزح » ، صذ هزار
زباد پرش ، موج دریا ستوه
زبانگش، گریزان « دد » ، از دشت وکوه (ضددرندگان)....
نشیمنش را ز « ابر» بگذاشتی
به « صد رنگ » ، پیکرش ، بنگاشتی
خدا ، درتازگی ( سبزی ) و « رنگارنگی و سرخ وسپیدی که روشنی شمرده میشد » ، پدیدارمیشود و به خودصورت میگیرد . پیدایش خدا، در« رنگارنگی وتنوع وگوناگونی وتازگی » است ، نه در روشنائی به مفهوم زرتشت و ادیان نوری . این تازگی ، درتنوع یابی رنگها وگلها و شکوفه های گوناگون بازتابیده میشود . این به کلی با مفهوم « روشنی » دردین زرتشتی و سپس دراسلام فرق دارد . حقیقت ، در تازگی ورنگارنگی وتنوع پدیدارمیشود ، نه دریک رنگ= شکل . با داشتن چنین اندیشه ژرفی درباره « گوهر یا فطرت انسان » ، جهانی دیگر از بینش در همه گستره ها ی فردی واجتماعی وسیاسی وحقوقی و هنری طلوع میکند .
|