احیای اجتماع - ۲
میلاد س.
•
ضرورت تاریخی تاکید بر احیای اجتماع امروزه مصادف با فوریت آن در ایران است. در نوشتهی پیشین، فرآیند آشکار فروپاشی اجتماعی دوره شد. احیای اجتماع دربرابر فرآیند فروپاشی امریست فوری. اینکه یک پاگرد تعیینکننده در سیر حوادث، تجزیه ایران یا تجاوز امپریالیستی و نظامی، قریب الوقوع به نظر میاید، تنها نمود سطحی فرآیند فروپاشی ای ست که از ۱۳۵۷ تاکنون در عمق جامعه ادامه داشته و ارکان اجتماعی تولید و مدنیت را پوکانده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٨ مرداد ۱٣٨۹ -
۹ اوت ۲۰۱۰
نوشتهی پیشین ضرورت گزارهای پایهای، یعنی احیای اجتماع، را پیشنهاد. این ضرورت پیش شرط هر دستورکار فراهم آوری امکان دگرگونی به نفع مردمان و نیروی کار است. عزیمتگاه آن نوشته، اثبات نیاز مبرم به آنی ست که عرف مالوف عبث میداند: اختراع دوباره چرخ!
ادعای کوچکی نیست و اجزای آن پیشنهاد نیازمند تدقیق. باید شمرده گفت تا شاید شمرده خوانده شود.
پیشاپیش گفته باشیم که سبک و اسلوب این نوشته اظهار فضل نیست، مراجع آکادمیک یا نقل قول از "بزرگان" یا کمتر بزرگان این سوی و آنسوی جهان هم نیست، بلکه پرساتر و بیتعارفتر از این هاست.
مقدمات
طرح موضوعی احیای اجتماع در پرتو دو مجموعه شرایط معنا مییابد. شرایط بومی و شرایط دوران یا به بیان دیگر مختصات اجتماعی قلمروی سیاسی-جغرافیایی ایران و وضعیت تاریخی موجود.
۱. شرایط دوران
سه دهه از پایان فصل تاریخیای که در آن تشکل کارگران صنعتی، کمونیسم مارکسیستی و جنبشهای آزادیبخش در کشورهای پیرامونی، ظرفهای معرفهی مبارزهی عدالتجوی مردمی بودهاند گذشته است. در واقع برآمد انقلاب ایران خود تابعی از اختتام آن فصل تاریخی بود، وگرنه ترکیب غریب عدالت اجتماعی و بنیاد مستضعفین، قداست فضل اله نوری، درک پیشاتاریخی از رابطهی زن و مرد، قصاص اسلامی و همهنگام داعیهی مبارزه با امپریالیسم، تا چند سال پیش از ۵۷، بیمعنا بود. دو دههی گذشته شاهد غیبت هرگونه تعارض برنامهمند نوین در برابر پیشروی سرمایه بوده است. دیالکتیک دوران را اما نباید به فراموشی سپارد. تفوق سیاسی بلامنازع سرمایه، چه در پی نابودی بلوک باصطلاح سوسیالیست، چه از همپاشی و تقلیل تشکلهای قدرتمند نیروی کار صنعتی، در درازمدت بحران و رکود سرمایهای خواهد بود که بنا به تعریف سیستم سرمایهداری نیازمند نوسازی دایمی خویش در کشاکش با اجتماع ست. تفوق سرمایه مالی، رشد سرمایهی قمارگر (سپکولاتیو) خود نشانههای رخوت تاریخی سرمایه اند. برآمدن سیاستهای پوپولیستی حکومتی، گرایش آشکار به تحدید حقوق دمکراتیک به دست آمده در سده بیستم، چه در اروپا چه در آمریکای لاتین و دیگر نقاط جهان، ترجمان شرایط دوران است. به بیان سادهتر هرمبارزهی اجتماعی در ایران، در چارچوب تاریخی تدوین معرفهها و برنامههای نوین برای گرداندن اجتماع، معنا مییابد.
۲. شرایط بومی
جامعه ایرانی در تطور انقلاب جمهوریخواهانهی ۵۷، پس از سرنگون سازی نظام کهنسال و بیآیندهی پادشاهی هنوز دولت جمهوری را تاسیس نکرده است. ایدهی جمهوری اسلامی، چه در شکل پیش نویس قانون اساسی شورای انقلاب و چه در قانون اساسی فعلی، در نگاهی تاریخی، پاسخی درخورِ وجه سلبی انقلاب مردمی، سرنگونی دستگاه پادشاهی، و ترکیب اجتماعی ایران در پایان دههی ۵۰ خورشیدی نبود. شیعه کردن همهی این چهل تکه ایرانی برای ایجاد اقتدار ملی دولت جمهوری، در اساس ادامهی طرح دولت ملی ست که در دوران پهلوی، تحت تاثیر ایدههای رایج در مشروطه و در کشور همسایه ترکیه، پی گرفته میشد. طرح شیعهسازی و یکدست کردن ایران در چارچوب یک دولت-ملت به بحران اساسی هم دولت و هم جامعه بدل گشته، خشونت و تبعیض را گرانبارتر کرده و در عمل به گرایشهای قوم گرا و اختراع اقوام در ایران و نژادپرستی به نام دین یا قوم دامن میزند.دست کم از دیدگاهی کمونیستی هرگونه طرح ایدهی جامعه باید همهنگام پذیرای چندگونگی تاریخی مردمان ایران زمین باشد بی آنکه نیازی به شکل امپراطوری یا شاهنشاهی بدارد. چنین ایدهای در واقع موجود نیست.
از سوی دیگر، سهم نیروی کاردر تولید ثروت به نسبت کل جمیعت در مقایسه با سال ۵۷ در حال تحلیل بوده است. سرمایهی قمارگر، بازرگان (همانا واردکنندهی کالا) رشد بیمارگونهای داشته و علی رغم تبلیغات گسترده، رشد ارزش تولیدات کشاورزی در سی سال گذشته تغییر بامعنایی نشان نمیدهد. میانگین درآمد در مقایسه با سال ۵۷ سقوط چشمگیری داشته و این سقوط را اگر در چارچوب فزونی تفاوت طبقاتی بازبخوانیم، به معنای فقر فزاینده و وخامت تدریجی بخشهای فرودست جامعه در سی سال گذشته است. منابع طبیعی، محیط زیست در همهی این سالها قربانی خاموشی ست که پیامدهاش دیریازود در نزاعهای محلی خونین بر سر اساسیترین منابع همچون آب شیرین جلوه خواهد کرد. گرچه انباشت دانش و فناوری در ایران نسبت به سال ۵۷ از درجهای از پیشرفت مطلق برخوردار بوده است اما در مقایسهی نسبی با میانگین انباشت دانش و فناوری در همان رده ی کشورهای همپای ایران در سال ۵۷، ما شاهد افت و سقوط چشمگیری هستیم. ایران در سی سال گذشته هرگز به میانگین رشد اقتصادی سالهای ۴۷ تا ۵۷ بازنگشت. فاصلهی شاخصهای پیشرفت تکنولوژیک نسبت به کشورهای پیشرفته سرمایهداری در این سالها به شدت فزونی یافته است. ایران هنوز در شاخه اصلی کسب ثروت، صنایع استخراجی و پتروشیمی، کشوری ست با درجهی بسیار پایینی از فناوری و ناتوان از بازتولید تخصص های لازمه در این صنایع. از همه مهمتر، حکومت موجود در ایران از سال ۶۰ به این سوی، به جنگی غریب با جامعه برخاسته و به سیستم آموزشی، به روند رشد و تکامل فرهنگ شهری ضربات بزرگی وارد کرده است. در سی سال گذشته ایران بخش مهمی از انتلجنتسیای خویش را از دست داده، جنگی خونین و خسارتبار به مدت هشت سال با پیامدهایی همچون آواره های جنگی و نابودی مراکز مهم شهری، تخصصی و صنعتی، همچون منطقهی آبادان، بیماریها و اختلالات فردی و خانوادگی ناشی از جنگ و سربازی، در پسروی اجتماعی ایران نقشی مهم داشته اند. بر اینها بیافزایید، دوران سرکوب و کشتار نیروهای غیر اسلامی انقلاب ۵۷ در سال های ۶۰ تا ۶۷، افزایش هرروزهی دامنهی اعمال قدرت سازمانهای امنیتی و اطلاعاتی موازی و پیامد بی واسطه آن یعنی تلاشی روابط اجتماعی را. بر خلاف گفتهی کسانی که دل خویش خوش میدارند، واقعیت اجتماعی ایران در شرایط کمتر مطلوبی نسبت به سال ۵۷ بسر میبرد. این تصور که مردم از انقلاب ۵۷ و سی سال پس از آن آموختهاند و مردم "ساده دل" ۵۷ نیستند که باز "گول" بخورند، دانشگاهی ها بیشتر شدهاند که این در معنای اخص و رایج کلمه "دانشگاه" فاکت نادرستی ست، این همه گفتار سست پایهای ست. مردمان کشوری که فقیرتر شده است، نیروی مولدش رو به تحلیل بوده است، فرهنگ غریب اسلامی در آن گذشتهاش را وارونه نوشته و دستگاه تبلیغاتی آن مروج ارزشهای قرون وسطای بوده است، مردمی که از تجربه تشکل مستقل سال ها محروم ماندهاند و در همکاری تلویزیون ایران و شبکههای ماهوارهای حتی انقلاب ۵۷ و خیزش برای استقلال نفس و رای خویش را امروزه در گفتار رایج کمتر پاس میدارد، مسلمن "وضعیت مادی بهتری" نسبت به سال ۵۷ ندارند. بالارفتن سواد خواندن و نوشتن در ایران از نظر آماری درست و تحسین برانگیز است اما این آمار در خود چیزی دربارهی میزان سواد جمیعت ایران نمیگوید، این آمار را باید در مقایسه با دیگر شاخصها درک کرد. میزان مطالعه روزانه در جمیعت ایران بسیار پایینتر از کشوری همچون ترکیه است، از تیراژ کتاب باید فهمید که تفاوت نسبی قابل اعتنایی نسبت به سال ۵۵ یا ۵۴ ندارد. در واقع در مقایسه با سالهای ۵۷ تا ۶۰، تیراژ انتشار غیر دولتی افت چشمگیری داشته است. کیفیت سیستم آموزشی، عدم وجود یا ناکارایی مراکز تحقیقی مستقل دانشگاهی، عدم وجود مراکز فرهنگی با درجهای از استقلال از دستگاه ایدئولوژیک حاکم، همه از شاخصهای جامعهای (مراد کلیت ایران است و نه بخش جغرافیایی محدودی در تهران) عقبمانده حکایت دارند. به همین گونه است میزان بهرهوری از اینترنت و نوع این بهرهوری. برای روشن تر شدن خطای نهفته در این باور عامیانه باید دو مفهوم را از هم جدا کرد. وضعیت مادی و موقعیت تاریخی جامعه ایرانی دو مفهوم متفاوتند . نکته اینست که مردمان ایران امروز در موقعیت ادامه ی خیزش اجتماعی سال ۵۷ بسر می برند، گام بزرگی به پیش برداشته شده است، تجربهی عمل اجتماعی و به زیر کشاندن دولت فایق به دست مردمان به شکلی مادی موجود است. این یعنی مردمان ایران می دانند که در زمان تاریخمند، زمانی که ظرف تحول و دگرگونی ست زندگی میکنند و نه در زمانی اسطورهای یا نظمی ازلی. نظم موجود را میدانند ساخته دست بشر، یعنی خودشان است و پس امری محدوث. میدانند که روابط مرد و زن نه اموری ذاتی بلکه برآیند قراردادهای اجتماعی ست و همچون هر قرارداد اجتماعی موضوع سنجش بر اساس ملاکهایی همچون برابری و عدالت است. از این دیدگاه، مردمان ایران، فارغ از تعلق به شهر یا روستا میدانند که قدرت امری اجتماعی ست. آمال سال ۵۷ نیز هنوز در جامعه ایرانی موجودند. همهی امام زمان گری و خرافه سالاری گفتاری فعلی انکار همین دانسته هاست، یعنی عملی واکنشی و دفاعی و از موضع ضعف. دومین نکته این است که مردم ایران در زندگی روزمره خویش دریافتهاند که پاسخ داده شده به آمال ۵۷ در این سی ساله ناکافی، نادرست و در اغلب موارد خانمانسوز بوده است. این دو امر، آن دانسته و آن آمال تکیهگاه اصلی هر نیروی مترقی برای احیای اجتماع ست. ترکیب وضعیت مادی و موقعیت تاریخی، در نبود سازمانیابی مستقل مردمی و عدم حضور طرحی که همه شمول بوده و اجتماع باورهای متخالف را بپذیرد، میتواند اما به برآمدن انواع قوم گراییها، رضاخانهای اسلامی یا غیر اسلامی با پاسخ های آخر زمانی و نمایشی به مشکلهای عمیق این جامعه بیانجامد. با عینک ری بن از ایالات متحده یا با دستار بافت چین و هزار شکل دیگر از ارتجاع، در غیاب درازمدت اقدام اجتماعی، ما گامی به سوی عدالت اجتماعی و ترقی ایران برنخواهیم داشت. رابطه متناقض وضعیت مادی جامعه و موقعیت تاریخی آن بیش از هرچیز نقش اقدام و ابتکار سیاسی را برجسته میکند. از پیش هیچ چیز روشن نیست وانگهی تاریک تر از شب است. وجود نارضایی عمیق و گسترده در نزد نیروی کار به خودی خود هیچ پدیدهی مثبتی نیست. قدرگرایی مستتر در انواع انگارههای رایج در ایران، از جمله آنانی که به اصلاحات همچون نوعی مذهب یا روندی خودکار مینگرند، در واقع امر، وارونهی همین مسئولیتِ گران تاریخی ست که بر دوش همگان سنگینی می کند. این مسئولیت تاریخی همزمان اما، و اگر به جد پذیرفته شود، بختی ست استثنایی برای شهریار شدن شهروندان ایرانی. همه چیز به کنش فکری و عملی و نه به واکنش های ژورنالیستی ما در این جا و اکنون بستگی دارد.
گزاره های ساده
۱. احیای اجتماع گزارهای ست ساده و پایهای. در فرماسیون تاریخی کاپیتالیستی (فرماسیون را صوتبندی یا شکل بندی هم می گویند، فرم در این ترکیب فرنگی یعنی صورت، شکل) نیروی کار زمانی همچون طبقه تاریخی، فاعل تاریخی بازشناخته میشود که بتواند گزارههایی همهشمول به میان آورد. طبقه کارگر، که بسیاری با نثری مصلوب نامش را مکرر میخواهند، طبقهای خاص نیست، "ملت ترک" و "امت اسلام" نیست، کیش و مذهب نیست. هرکسی با هر رنگ و سابقه ای می تواند نیروی کار باشد، و دوم این نیروی کار زمانی همچون طبقه در تاریخ نمود مییابد که همان مردم گردد، جزیی باشد نمایانگر خواست و پروژه تاریخی کلیت اجتماعی. کمونیسم ایدهی منحصر به طبقه کارگر صنعتی نیست. در برههای از تاریخ، طبقه کارگر صنعتی، نقشی انقلابی داشت و بنابر مختصات تاریخیش می توانست حامل ایده و آرمان کمونیستی باشد. مارکس هم جز این نگفته است. ادعای پایهای کمونیسم اینست: اگر تولیدگران ثروت در اجتماع ابزار تولید ثروت را مشترکا به دست گرفته و ثروت ناشی از کار اجتماعی را میان همگان بنابر نیاز هرکس، فارغ از دین و کیش و نژادش، توزیع کنند، اجتماع به بالندگی و تمدن والاتری دست یافته و از توحش رهایی مییابد. این یعنی دختری که در یافتآباد به دنیا آمده همان گونه شرایط مادی بهرهوری از خدمات درمانی، آموزشی و امکان کسب دانش و فرهنگ را بدارد که دختری هم نام او در آنسوی شهر.
این اصل یعنی انسانها در اشتراک مساعیشان و در گرداندن دسته جمعی جامعه، رشد میکنند، منابع محدود طبیعی را نابود نکرده بلکه مسولانه نقشی فعال و اجتماعی دارند و این دو به نوبه خویش تضمینگر شکوفایی استعدادهای هرکس در جامعه است. فقر، تبعیض و محرومیت فرهنگی در چنین افقی زشت و قبیح اند. کسانی، قلیلی از تبعیض و محرومیت با سلاح و ایدئولوژی دفاع می کنند و راه بر مدنیت اجتماع بستهاند. این ادعا افق هر طرحی ست که کمونیست ها در هر وضعیت مشخص و در هر موقعیت تاریخی داده شده پیش می نهند.
۲. از منظر گفتارهای غالب در ایران، چه آنانی که خویش را "چپ" یا مارکسیست قلمداد میکنند یا هر نام و نشان دیگری، طرح احیای اجتماع گزارهای گنگ یا حتی ضعیف است. در این گفتارها عادت به بکارگیری واژگانی ست با معناهایی قوی: اغلب شکل حکومت و برگزیدن نام آن اساسی ست. جمهوری سوسیالیستی، سکولار و یا برپایی حکومت طبقه کارگر. مبارزه نیز در تقابل آشتی ناپدیر یا گاه کمی آشتی پذیر با جمهوری اسلامی یا بخشهای گوناگون هیئت حاکمه بازمعنا شده و دوست و دشمن، برانداز و مماشاتگر، سرنگونی خواه و حافظ سیستم حکومتی را از هم جدا میکند. طرح احیای اجتماع این روشنی ظاهری اما تهی از آمال اجتماعی کمونیستی را به چالش میکشد. گفتار چپ پسا بیست هشت مردادی با تجربهی تلخ دیر رسیدن به پنجاه و هفت، شدیدا سیاستزده اما کمتر سیاست ورز بود و این چنین مانده است. برخی بدین گمانند که پادزخم آن کوتاهیها سیاستمدار گشتن است، احیای اجتماع تاکید بر این امر است که سیاست کمونیست ها از سیاستمداری جداست. کمونیست ها به ظرف موجود تعریف سیاست بسنده نمیکنند، بلکه مطالبات سیاسی را در امکان تشکل اجتماعی و مشخص بازمیشناسند و بدین ترتیب امر سیاسی را از بازنمایی رسانهای و گفتارهای دولتی یا رسمی فراتر و گستردهتر درک می کنند. شکل دولت برای کمونیست ها نه راهبرد، نه نقطه عزیمت است، شکل دولت در دوران فعلی در ایران داده شده است، این شکل، جمهوری، در نخستین فصل انقلابی در سال ۵۷ به دست آمده است. با توجه به شرایط دوران در جهان و وضعیت جامعه ایرانی، ابزار رایج بحث و گفتگو، دل بستن به واژگان قوی، که تنها بر کاغذ چنین می نمایند، بسیار نادقیق و از اینروی امروزه خطرناکند. خطر بزرگ بی ربطی منفعل کننده و استتار انتظار رمانتیک فرود معجزه از آسمان است. احیای اجتماع یعنی درگذشتن از گفتار چپ همچون معترضان منتظر در برج عاج منزجطلبی و شکل دادن به کنشی که سنجش وضع اجتماعی را مشروط به مداخلهی سازنده، ایجابی و مادی در جامعه میکند.
۳. برای درک روشنتر ضرورت و فوریت احیای اجتماع بگذاری از نقد آن بیآغازیم. همانگونه که در نوشتهی پیشین گفتیم، انقلاب ۵۷ به تاسیس دولت جمهوری نایل نگشته است. نائل نگشت چرا که از نظر تاریخی جمهوری همچون مجموعه ابزار قانونی و اجرایی دولتی با روابط و ضوابط تنظیم شده با جامعه از خلال سامانهای از روابط به نام جامعه مدنی، امروزه غیرقابل پایهگذاری ست. به بیان ساده، این جامعه در سال ۵۷ بدان مدل دیر و نابهنگام رسید و جمهوری اسلامی و ایدهی ولایت فقیه ترجمان همین وضعیت بود. این موارد در ایدهی احیای اجتماع مستترند، ایراد اصلی پس این خواهد بود: اگر معضل بر سر تاسیس نوعی از دولت است، حال هر چقدر این نوع بدیع باشد، پس آنگاه سمت و سوی اندیشه و کنشگری کمونیستها بایستی معضل دولت در ایران را نشانه گیرد. تز احیای اجتماع پس از صورت مسئلهای که خود طرح کرده خارج میشود. پاسخ بدین ایراد ابعاد تز احیای اجتماع را روشنتر خواهد کرد. تز احیای اجتماع در وهلهی نخست ادعایش درست نشانه رفتن مدل دولتی در ایران است. تنها برونراه از مخمصهی دولت ایرانی در شرایط فعلی نه در درون آن، نه در کلنجار رفتن بر سر مدلهای فرضی یا تاریخی یافت شده، بلکه در بیرون آن ساختهمیشود. چیزی یافتنی نیست، بلکه باید در اجتماع به ابداع شیوههای نوین گرداندن جامعه رسید. از استحالهی درونبود دستگاه های دولتی در ایران به سمت ترقی و آزادیهای اساسی مردم خبری نیست. این دستگاه، فارغ از اینکه چه نامی بدارد، اساسن ناکارآست. امری باید ساخته شود، ابداع شود. تنها راه تاسیس دولت در ایران از کمرگاه احیای اجتماع می گذرد. آن شکل دولت، نه داده است نه کالایی ست که باز از جایی، اروپا، روسیه یا چین، وارد کنیم و با زدن دوشاخه به برق، بکارش اندازیم. دیدهایم که هنوز برنخاسته سقوط میکند.شاید باید تکرار کرد که در حوزهی اندیشه، بدعادتی به دورهی مدرسهای معادلههای از پیش حل شده در جاهای دیگر، استمرار نابینایی در برابر مجهول معادله ایست که هر روز در این جا فقر میپراکند.
یکی از گمراه کنندهترین مفهومهای رایج در ایران، تا حد یک کلیشهی بیمصرف، جامعه مدنی ست، تز احیای اجتماع در نقطهی مقابل چنین مفهوم بی مسمایی قرار دارد. مشکل خطا در درک صورت مسئله است. صورت مسئله رفرم پذیری شکل حکومتی فعلی در سی سال گذشته یا حتی دستگاههای دولتی که این شکل کلیددارشان گشته است نیست. مسئله پاسخگو کردن دستگاههای دولتی به اجتماع است، آن شکل حکومتی پوستهای ست سطحی و امروزه عملن در احتضار. از همین روی، "ضد دیکتاتوری" نامیدن این جنبش راه به خطا میبرد. ما در ایران دیکتاتوری به معنای کلاسیک آن نداریم تا جنبشی ضد دیکتاتوری بداریم یا بهتر، خلاصه کردن دامنهی دگرگونیهای ضروری برای برون رفت از مخمصه تاریخی موجود در بهزیرکشاندن یک دیکتاتور اشتباهست. اساسن حاکمان فعلی دیکتاتور نیستند، بلکه مجری اند. در مقام مقایسه با رژیم پیشین، که در آن شاه/دربار خروج از قانون اساسی مشروطه را دیکته کرد، بخشهای گوناگون این هیئت حاکمه، افراد موثر در بدنهی آن، هیچ کدام امکان دیکته کردن را ندارند. از همین رویست که از یک کودتای کلاسیک خبری نیست. در میدان مختصات جامعه امروزی در ایران، دیکتاتوری بیمعناست. همهی اعمال بیمارگونه و شنیعی که از درون مناسبات امنیتی گزارش میشود دال بر از بین رفتن آخرین سدهایی ست که انسانیت فرد را در برابر تقلیل یافتن به ابزار فرامین یک دستگاه دولتی بی سامان و لگام گسیخته حفظ میکرده است. رژیم دیکتاتوری، حتی رژیم شاه، درجهای از فاعل بودن میطلبید که امکان تولید شکنجهگر و هتک حرمتگر را به حاشیهی استثنایی دولت محدود کرده بود. یک افسر امنیتی یا ارتشی هنوز به نوعی با نفس روابط اجتماعی مرتبط بود. در وضعیت فعلی ما با تولید منظم و انبوه فرآورده ای همچون لواطگران ضد اجتماعی در درون دستگاه امنیتی روبروییم. این واقعیت از قماشی دیگر است. پس ارادهی خبیث فلان فرد در هیئت حاکمه مسئله اساسی نیست، بلکه اگر سخن بر سر آگاه سازی ست باید از بی ربطی نیات همان افراد به کردار و عملکردشان بر مسند قدرت گفت. اینان اختیاری از خود ندارند. ولی فقیه مستبد نیست بلکه همانگونه که بر چمن دانشگاههای ایران جار زده میشود، این مقام فرستاده و دستنشاندهی خدایگانی فرازمینیست، آن دست الهی، تمرکز پول در دستگاه دولتیست.
پاسخگو کردن دستگاه دولتی پس گفتاریست پردامنهتر از مضمون مبارزه ضد دیکتاتوری صرف.
پاسخگو کردن دستگاه دولتی اتفاقن بعد بعد ماشینی و بیهویت دستگاه دولتی را نشانه گرفته است. باید این را امروزه درک کرد که همهی اقلام گفتارهای حزب اللهی در واقع درست میگویند:اینان ابزار اراده ای فرازمینیاند. منشا جنون، همین دستگاه بحران زدهی دولتی ایران است که بدون هرگونه طرح و ایدهی موسسی گرد خویش میگردد و نه درد اجتماع را دارد، نه موازین یا عهدهایی رسمی یا مکتوب را بازمیشناسد و اساسن منکر وجود آدمی ست. این دستگاه دولتی همانا ترجمان ایرانی منطق سرمایه در سرزمین ماست.
۴. تعامل مردان و زنانی که در جاجای این جامعه به کار و تولید ثروت عمومی میپردازند امر اجتماعی ست. ما معنای اجتماع را با جامعه همسان نمیانگاریم. اجتماع نه در کنار هم چیدن مهرههای همسان، بلکه برابری مطلق افراد جدای کیش و تیره و تبارشان است. فردیت معنایی محدود نیست. در ایران، مابازای فردیت مدرن و مترقی، حق انتخاب در سوپرمارکت مدلهای حکومتی نیست، بلکه پیش از هرچیز پذیرش مسئولیتی اجتماعی ست که آزادی ابتکار و رشد استعدادهای هر کسی، همگان، را تضمین کند و چنین تضمینی نه در کتابهای قانون، نه در عرفان مداراجوی یا در توصیههای بانک جهانی، بلکه در اجتماع افراد گرد خواسته های اجتماعی برای تغییر قانون مدون یا نامدون حاکم بر جامعه به دست میاید. کمونیستها چیز غریبتری نمیگویند. باید انسانی یعنی مسئولانه زیست و به حیات صرف بیولوژیک قانع نبود. آنچه وضع موجود و فرادستان از اکثریت مردان و زنان ایران دریغ کردهاند همین حق اساسی ست. گردهمآیی مردمان یک برزن، یک محل کار، اعم از دانشگاه یا کارخانه یا بیمارستان یا هرجای دیگری، برای گرداندن امور، برای بهبود شرایط کاری، برای سدبستن به نابودی محیط زیستشان، برای ایجاد امکان تولید ثروت اجتماعی (چه تالیف یک دفتر شعر باشد، چه تولید نیازمندیهای مادی جامعه)، مرکز ثقل سیاست اجتماعی ست. هرآنچه کمونیستها دربارهی هر گونه قانون یا هر شکل حکومت بگویند تابعی از اصل مرکزیت اجتماع و همجوار تراز و نیروی تشکل های اجتماعی ست و نه بسته به اینکه چه شعاری در آن سوی دنیا رادیکال یا شیک است. شعار سدهی بیستی حکومت طبقه کارگر، در زمان خویش منتج از درک اجتماعی معنای سیاست در شهر بود و نه برعکس. با توجه به شرایط دوران، بازگشت به گزارهی پایهای امر اجتماعی و کاربرد خلاقانهی آن دستورکاری ست که باید در استعداد نسل نوین روشنفکران و کنشگران آزاداندیش و کمونیست ایرانی گنجانده شود. جدای از ظرفیتهای فکری ما ایرانیان، این دستورکار ناشی از عینتی تاریخی و بیرون از تصورمان است. این ماییم که بایستی این دستورکار را در کلام و عمل متصور شویم، یعنی آن را انسانی گردانیم، به نام خویش و از آن خویش کنیم تا دیگر خود تخته پارهی شناوری در جریان تاریخ بازیچه دست خدایان گمنام نمانده، بلکه ناخدایانی گردیم همتراز سرنوشت فلات ایران.
۵. نکته اینست که ضرورت تاریخی تاکید بر احیای اجتماع امروزه مصادف با فوریت آن در ایران است. در نوشتهی پیشین، فرآیند آشکار فروپاشی اجتماعی دوره شد. احیای اجتماع دربرابر فرآیند فروپاشی امریست فوری. اینکه یک پاگرد تعیینکننده در سیر حوادث، تجزیه ایران یا تجاوز امپریالیستی و نظامی، قریب الوقوع به نظر میاید، تنها نمود سطحی فرآیند فروپاشی ای ست که از ۱۳۵۷ تاکنون در عمق جامعه ادامه داشته و ارکان اجتماعی تولید و مدنیت را پوکانده است.
احیا اما حکم عام نیست که مابازایش کنشی کلی باشد، گزارهی پایهای ست که مابازایش میتواند رشته بلندی از هزاران کنش مشخص، ابتکار محلی، گروهی یا حتی فردی در هر موقعیت مشخص باشد. احیای اجتماع در درجه نخست ستیز با همهی عوامل خرد و کلانی ست که مانع تشکل اجتماعی مردان و زنان ایرانی برای تبیین و احقاق مطالبات خویش است. این ستیز منحصر به صحن عمومی سیاست به معنای محل برخورد سیاست های دولتی و مخالفان آن نیست. به معنای بی اهمیتی آن صحن هم نیست، تنها صحن سیاست را مطلق نمی انگارد. بگذارید برای روشن کردن گسترهی این گزاره اساسی به مصداقی بپردازیم. اگر در بوشهر قدرت دولتی می خواهد نیروگاه اتمی برپاکند، این وظیفهی نیروهای پشتیبان احیای اجتماع ست که فعالانه به پیامدهای محیط زیستی، به خطرات ایمنی آن بپردازند، به آگاهیدن پیامدهای چنین پروژهای و نیاز به برنامههای دقیق ایمنی برای حفظ جان مردم در محل پرداخته و به همراه مردمان محل، از هر رسته و تیره و تباری که باشند، به وارسی و نقد چنین پروژهای، لیاقت مجری و پیمانکار و ثمرهی آن برای جامعه، بپردازند. این کنشگران کمونیستاند که میتوانند به واقع و به دور از هر ایدئولوژی و هرگونه نگرش عشیرهای، محفلی یا ایلوار پسندی، فارغ از منافع پیمانکاران و اربابان ثروت در راهبری تشکلهای مستقل مردمی برای حسابرسی به هر پروژهی کلانی در جامعه نقشی سازنده بدارند.
۶. در جایی دیگر مفصلتر توضیح داده شده است که هم تهدید نظامی امپریالیستی و هم بی مسمایی داستان هستهای بیش از هرچیز گواه یک امر است: مردم ایران از ایفای نقش فاعل تاریخ خویش بازداشته شدهاند. بیشتر تحلیلهای عامیانه در باب نقش این و آن موجود خبیث در به بیراهه راندن جامعه، ریشه در تفکری انفعالی دارد و تنها کارکردش توجیه صغارت است. بنمایهی رفتار و گفتار بخش عمدهای از بیگانهستیزی اسلامیون حاکم از نوعی خودقربانی انگاشتن و منش و شیوهی زندگی استوار بر سلب مسئولیست از خویش در جهان استوار است. شوربختانه نثرمان از آسیب به دور نمانده. در قعر نثر ژورنالیستی، در بازیهای زبانی کمثمر، با تکرار اشتباه، هنوز به اندازهی ناگزیرهای تاریخ جامعه فرانگشتهایم. با باری گران از تلاشهای صدساله هنوز از نقد رک گوی مدرن میهراسیم و تعارف در نوشتار را مراعات ادب میدانیم. حدفاصل پیگیری مسئولانهی اندیشه و جزمگویی را به روشنی درنیافتهایم. آنگاه که نمیخواهیم جزماندیش باشیم، چنان سر از پراگماتیسم و کلبیمسلکی بر میآوریم که لودگی و وفامندی را از هم نمیتوانیم جدا کنیم. در دوران کنونی و از دیدگاهی آزاداندیش، برای اندیشهای که در پیگیری پرنسیپ کمونیستی مسئولانه تلاش میکند، مهمترین نکته نه محکوم کردن آمریکای خبیث، لعنت کردن محرکان داخلی، بلکه آغازیدن از این امر است که این روایت شوم بر گرد یک بازیگر غایب میگردد: اجتماعی قدرتمند. از همین روی یا ما در آمار کشته شدگان جنگی خانماسوز رقم میخوریم و عدد میشویم یا اینکه تاریخ و آیندهی این سرزمین را رقم میزنیم. جنگ ما ستیز با احوال ماست.
۷. برای یک کمونیست ایرانی، شخصیتهای تاریخی همچون موسوی، در درجه نخست، برپایهی نقششان در توانمندسازی اجتماعی مردم سنجیده میشود. نیازی به نسبت دادن مقولههای جامعهشناسی بیربط بدین شخصیتها نیست. نه اینان نمایندهی "بورژوازی" هستند و نه بازنمای مطالبات فاعلی چون "زحمتکشان". و این نه بدان سبب که نمایندهی چیز دیگری اند، بلکه بدین سبب که مفهوم نمایندگی در جامعهی ایرانی مخدوش است و اگر مخدوش است سببش آنکه مردمان ایران هنوز به آنچنان تشکلی دست نیافتهاند، هنوز "زحمتکشان" نشده اند تا که از کسانی نمایندگی شان را طلبیده و هر کلام آن کسان را در شوراها وگردهمآییهاشان بسنجند. حتی این امر که موسوی و کروبی متهورانه در برابر دستگاه سرکوب و بیمار ایستادهاند ملاک تعیینکننده نیست. آنچه ملاک است نقش عینی این شخصیتها، جدای باورهای خصوصیشان که بهتر است خصوصی بماند، در توانمند کردن کمینههایی از تشکل و خودباوری در میان مردمان است. کمونیستها برآنند که این امکان تشکل را گستردهتر کنند، آن را مزیتی منحصر به فرادستان یا "طبقه" ایدئولوژیک "متوسط' نمیدانند و به نیروی کار و به فقیران روی میآورند. در این راه از هر پایگان مادی موجود در همین جامعه، نهادهای مستقر در همین جامعه باید بهره برد. هیچ ابتکاری از بیاعتنایی به نهادهای مادی موجود نمیآغازد. در برابر فروپاشی جامعه، کمونیستها مسئولانهتر از هر کسی نه به علم اخلاق بلکه به اخلاق متکی به قوهی ابتکار اندیشه در کنشگریشان باور دارند. ساده بگوییم تشر و نکتهگیری کار لیبرال های رادیکال ایالات متحده است در موقعیت تاریخی متفاوت، دستور کار پیشروی ایرانیان جدیت بیشتری میطلبد. ادامه و ژرفابخشیدن به جنبش حقطلبانهی یکسالهی اخیر برونراه فعلن موجود در برابر حقارت تجاوز نظامی امپریالیستی ست. این جنبش امکان حاضر برای توانمندسازی جامعه است. در شرایط حاضر، با حفظ واقعبینی دربارهی حد و استعداد هرگرایش موجود در این جنبش، با در نظرگیری ربط آنان با این یا آن مجموعه از حاشیه های الیگارشی حاکم، بایستی از تشتت و پراکندگی اجتماعی دوری جست. نیروهای اسلامی اصلاحطلب هماره به پراکندن نیروهای انقلابی از ۵۷ به بعد دامن زدهاند. در برابر این کم استعدادی نهادینهی این نیروها، باید از جمع تکثر و اتحاد آغازید. اگر از چند سال پیش دغدغهی اساسی اصلاح طلبان جا انداختن "روزه سیاسی" به جای اعتصاب غذا در زبان فارسی بوده است، از این بیکارگی و جزماندیشی که اهم مسایل را آغشتن هر کنشگری به واژگان مذهبی میداند باید گذشت، بیپاسخ وانهادش. پراکندگی نقطه مقابل چندگونگی و تکثر آرا در جامعهای مدرن است. پراکندگی، کار آنانی ست که امر اجتماعی را نفهمیده، آداب حشرشان قبیلهای مانده است. کمونیستها به پراکندگی دامن نمیزنند. آنان پیش از هرچیز برای عدالت و امکان ترقی همگانی در ایران میکوشند. پاداش این زحمت، بهروزی همگان در جامعهای بدور از توحش است. کسانی که به همین پاداش در کردار و گفتارشان بسنده نمیکنند، کمونیست نیستند.
|