سه شعر از مهری کاشانی
مهری کاشانی
•
ازوقتی که لذت به تماشا رسید
حسرت سرش را بلند کرده ست
حسرتِ کودکی
که چمن را پا می زند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۶ مرداد ۱٣٨۹ -
۱۷ اوت ۲۰۱۰
ازوقتی که لذت به تماشا رسید
حسرت سرش را بلند کرده ست
حسرتِ کودکی
که چمن را پا می زند
می دود
و تماشا را
مثلِ توتِ رسیده می بلعد!
*************************************
ما به طرزِ فجیعی لالیم
او
می شنود حرفی را
که هرگز نمی زنم
و من جواب می دهم
به سوالی
که هرگز نمی کند
همیشه وقتی حرف می زنیم
که بخواهیم رد گم کنیم.
نشستم لبِ دریا
که یک دل سیر
خورشید را
که لختِ مادر زاد
به دریا زده بود
تماشا کنم.
گم شد!
و هاله ی نوری
که دورا دورِ یک مقدس
پشتِ کوه مانده بود
کم کم فرو نشست.
"ندانم های بسیار است"
چه می دانستم
خورشید اینجا
پشتِ کوه ها
از روز می گذرد
وشب می کند.
|