فردیت سرکوب شده
دکتر پریسا ساعد
•
بزرگترین و خطرناکترین حربه ویرانگر فرهنگ سرکوب، سلامت زدایی از روان جمعیی، ایجاد تنش، اضطراب، ترس و ترور عاطفی، روانی است، فرایندی که شکل گیری سلامت شخصیت را دشوار و فردیت را حذف، یا با بحران چند گانگی و تضادهای دردناک درونی مواجه میکندد، در فرهنگ سرکوب، فاصله میان خود درون و نیازهای هستی گرای انسان با خود قالبی و القایی، تضادی است بین آنچه هست و آنچه باید باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۹ مرداد ۱٣٨۹ -
۲۰ اوت ۲۰۱۰
حکومت مطلقه، از طریق تعیین نقشهای اجتماعی شخصیت سازی میکند. فرهنگ ولایی که زائیده دو اهرم نیرومند تاریخی یعنی سنت استبداد و استبداد مذهبی است، فرهنگی است استوار بر سرکوب اراده و حذف فردیت، در چنبره این فرهنگ، خود وسعت بخشی و شکوفایی فردی با میرایی افرینش، ذوق، تمایل، اختیار، و حق انتخاب به بند اسارت و تکلیف مداری مطلق کشیده میشود تا در این فرایند فرسایشی فرد به تدریج از خویشتن خویش، نیرو یا حیات ذاتی خود جدا گردد، برترین و خلاقترین نیروی انسانی یعنی حیات پنهان روانی و شهودی او در گرامی داشت احکام اسارت آور مکتبی به هرز رود. اندیشه و احساس او در قلمرو جزمیتی ایدئولوژیک از آفرینش عقیم بماند، خویشتن باخته، با روان پارگی و سردرگمی به موجودی اتوپیک و اوهام گرا تبدیل شود تا رستگاری را تنها در عالم پندار، حضور ناجی نجات بخش، و نیرویی فرادست بجستجو بنشیند.
در روانشناختی فرهنگ سرکوب ، فرد، جبر زیستی یا فقدان آزادی را در قالب رازها و معماها، در 'هاله تقدس، ایمان، و اعتقاد توجیه و معنا می کند . در این روند فرد بردهٔ سرسپرده، یا اسیری است که غالبا خود نیز به عمق اسارت خود پی نبرده است..تنها هنگامی که با نیازهای طبیعی و بعد هستی گرای خود مواجه میشود نا عادلانه بودن مناسبات قالب را در چند گانگی، کشمکش، تضاد، و درون آشفتگی تجربه میکند اما در فضای سرکوب، و قضاوتهای کور، اغلب این تعارضات درونی از ترس تک افتادگی، برچسب، مجازات و یا مصلحت اندیشیهای فرهنگی و عقیدتی بیرونی نمیشود، نیروی تخریبی فروبلیده اما، هنگامی تخلیه میشود که پیامدی مثبت و ارمغانی سود آور داشته باشد ، به بیان روشنتر روان سرکوب شده برای فرار از احساسات منفی و چنگانه درون بدنبال پاسخی جهت تعادل بخشی ذهن و درون نا آرام خود میگردد، این برونرفت از بنبست چند بارگی وجود، بنا به جایگاه اجتماعی و ظرفیت روانی فرد به صور گوناگون تجلی مییابد، اما اغلب بشکل صور ی و کاذب، یعنی چالش روان سرکوب شده در تثبیت ثبات روحی، یا مجودیت، و ابراز وجود، بیشتر در مسیر خوراک رسانی به خود کاذب، معطوف است ..در این دینامیسم قدرتمند ناخود آگاهی، فرد با لاپوشانی خود آسیب دیده درون، پشت نقابی کاذب، کمال مطلوبی از خود ایده ال را به نمایش میگذارد، نمایشی از داشتهها در غیبت نداشتههای درون. نوعی خود فریبی،دگر فریبی و انکار شاید، چرا که قالب تهی بودن از عزت نفس، اندیشه و تفکر خلاق قائم به ذات، و رنج حقارت درون هرگز در نمایش ایگو و خود بزرگ بینیهای کاذب ترمیم پذیر نیست.. لذا روان سرکوب شده تا زمانیکه اسیر و برده اندیشههای مسموم القایی، جزمی، و مکتبی است، فرد در کارکرد ذهنی و ناخود آگاهی همان موجود ترسیده ایست که در زندان تسلیم، تمکین و سرسپردگی بسر میبرد یعنی وادادگی به سنتی دیرپای و ویرانگر و این همانی با فرهنگ قالب در بستر مذهب و احکام مطلق..
در پروسه تولید و باز تولید فرهنگ سرکوب، به عنوان نمونه تحلیل دستگاه فکری،فلسفی زن سنتی طرفدار حکومت، به ویژه زن بسیجی یا چماق بدست، فعل پذیری او در برابر خشونت و ستم جنسی، پیوستن او به نیروی سرکوب، و غضب او بر علیه همجنس حق طلب با برچسب بد حجاب یا بزه کار اجتماعی، موضوعی است پیچیده و چند سویه، اما با نگاهی اجمالی میتوان گفت که انگاره های ذهنی این دسته از زنان سنتی، از هویت و شخصیت زن در بستر مضامین و مفاهیمی شکل میگیرد که فرهنگ سرکوب با تکّیه بر اهداف منافع جویانه در قالب ارزشهای سنتی-مذهبی به آنها القأ کرده است. الگویی که در فرهنگ ولایی، ارزش و اعتبار دارد و هنجاری را در روان زن سنتی فرم میدهد که او با همانندی با آن احساس قدرت و ارزشمندی میکند، و این بار خود بدون توجه از پیامدهای ویرانگر، در راه ستیز و خشونت بر علیه همجنس خود قد علم میکند ، به عبارت دیگر اگر مقاومت او در برابر خشونت، تبعیض و ستم جنسی توام با مجازات و پرداخت بهایی سنگین است، ستم و ستیز زنانی که مرزهای سنیی را در هم میشکنند، نه تنها ارمغان آور پاداش، که جایگاه زن سنتی را در جامعه سنتی و کرگزاران حکومت ولایی محکمتر میکند، لذا روان زن با یک جابجایی نا خود آگاه هانه خشمی را که ابراز مستقیم آن برایش خطر زا بود، غیر مستقیم به همنوع خود فرافکنی میکند تا نه تنها از فرهنگ خودی ترد نشود بلکه مورد مهر و عنایت حکومت سرکوب نیز قرار گیرد این پدیده را در روانشناسی، سرکوب احساسات طبیعی یا واپس زنی نیاز ها، جابجا سازی و سپس فرافکنی آن از طریق همانندی میگویند. از منظر این فعل و انفعالات ناخود آگاهی،زن گرفتار در در احکام اسارت آور مذهب و سنت، از یک سؤ به زن آزاده و قد عالم کرده در برابر ظلم عشقی درونی دارد (چرا که او صدای خفته احساسات واپس زده هستی گرای اوست) و از دیگر سؤ در قیاس با خود و عدم توانایی خود در همانندی با او، از او بیزار است پس تلاش میکند که زن سنت شکن را با سرکوب و ستیز همانند خود کند، این عشق و نفرت، یا مهر و کین یکی از شاخصهای بی ثباتی ، تضاد، و چند پارگی روان سرکوب شده و دو قطبی بین است.
بزرگترین و خطرناکترین حربه ویرانگر فرهنگ سرکوب، سلامت زدایی از روان جمعیی، ایجاد تنش، اضطراب، ترس و ترور عاطفی، روانی است، فرایندی که شکل گیری سلامت شخصیت را دشوار و فردیت را حذف، یا با بحران چند گانگی و تضادهای دردناک درونی مواجه میکندد، در فرهنگ سرکوب، فاصله میان خود درون و نیازهای هستی گرای انسان با خود قالبی و القایی، تضادی است بین آنچه هست و آنچه باید باشد، این تضاد و چندگانگی، تضاد دردناک بود و نمودی که دست آوردش گاه اختلال شخصیت، غربت درون و یا از هم گسیختگی ذهنی،روانی است.. در این گسست انگیزه کش، فرد اغلب، از ادارک شفاف کشمکشها و نا آرامیهای درون عاجز و ناتوان است و اساساً از چرایی و چگونگی شکل گیری این کشمکشهای درونی بیخبر. ذهن و روان او در زندان مضامین و قوأعدی است جزمی، که با ذات و جوهر وجود کثرت گرای او کاملاً مغایر است، برامدی که فرد را از هوش عاطفی، بلوغ عقلانی، تفکرّ قائم بذات، استدلال، خود آگاهی و شناخت خویشتن محروم میسازد، نکته غم انگیز تر اینکه فرد نیز گاه تن به این محرومیت میدهد و خود به ابزار باز تولید فرهنگ سرکوب تبدیل میشود. روان سرکوب شده با غوطه وری در فرهنگ قالب بهنجار فرهنگ میشود و این همان خوراکی است که به حکومتهای مطلقه و تمامیت خواه نیرو و توان ماندگاری میبخشد.
در روانشناسی نفوذی قدرت به معنای واقعی آان پدیده ایست که تا لایههای ژرف روان آگاه و ناخود آگاه افراد نفوذ کرده و ذاتی میشود تا آنجا که هر فرد با همانندی با دیگران و به هنجار بودن با جامعه احساس ارزشمندی میکند، در فرهنگ سرکوب، هنجارهای جمعیی به مانند یک نیروی قدرتمند مغناطیسی اکثریت را بدرون خود میکشد، و آنهایی که بیرون از این دایره قرار میگیرند معمولان بهای سنگینی میپردازند، نکته دیگر اینکه رابطه قدرت جدا از روابط جاری زندگی نیست، به ویژه در جوامع استبداد زده بخش درونی و ذاتی آن است، از اینرو حکومتهای خود کامه بویژه در دنیای امروز، تنها به اطاعت متکی بر روانشناسی چاره ناپذیری و یا اطاعت افراد از قدرت رسمی و شبکههای ترور بسنده نمیکنند، بلکه چالش اصلی آنها مهندسی و طراحی داده هایی است که الگوی ایدهآل حکومتی در ذهنیت جمعی جاسازی شود
لازم به توضیح است، که کارکرد ذهن سرکوب شده یا شخصیت فردیت باخته موضوع پیچده ییست، من در این نوشتار تنها به جنبه هایی گذرا اشاره داشته ام، اما تحقیقات علمی و نمودارهای تاریخی فراوانی از فرهنگ استبداد و روان استبداد زده در برابر ماست. توجه و شناخت این مهم که حکومت خود کامه ولایی چگونه از ابزار قدرت جهت حفظ اقتدار و دوام و قوام خود بهره برداری میکنند بتصور من امری است ضروری و تعیین کننده، همچنین تعمق در شیوه های نفوذی استعمار و استثمار ذهنی در فرایند تولید و باز تولید ویروس استبداد.
فرهنگ ولایی بر آن است که ذهنیت جامعه را بسمت تاثیر پذیری و خرد گریزی سمت و سؤ دهد تا تک تک افراد با تسلیم، تقلید و توسل به تعا بیر ساخته و پرداخته و عبارتهای قالبی، به ابزار تولید و باز تولید این فرهنگ تبدیل شوند
|