هوشیاری ما: نه میبخشیم نه فراموش می کنیم!
پویا عزیزی
•
آن چه موسوی را برای ما و مردم ایران ملزم به این پاسخگویی می کند ژستهای دموکراسی و حقوق بشری و عدالت خواهانه اوست که برای اثبات آنها اولین قدم، روشنگری و پاسخگویی به پرسشهای دهه شصت است و ما نه می توانیم ببخشیم و نه می توانیم فراموش کنیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣ شهريور ۱٣٨۹ -
۲۵ اوت ۲۰۱۰
اکنون دیگر بیداری جمعی مخالفین حکومت در پرسشگری از عواملِ سیستمی که به کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ منجر شد، در شب سیاهِ سکوت دیگران خورشیدی فروزنده است. این فروزندگی به این منجر شده است که سبزهای حکومتی امروز و حزب الله دیروز، سکوت سالیانشان را در برابر پرسشگری مخالفین جمهوری اسلامی بشکنند.
هر چند مهرههای میانی و از میانی به پایینترشان با نوشتهها و گفتههایشان مواضع پرسشگرانه مخالفین را درباره کشتارهای دهه ۶۰ و به خصوص ۶۷ مواضع منفعت طلبانه میانگارند و این پرسشگری را برای دستیابی به غنایم جنبشِ مردمیای میدانند که وابسته به خود میپندارندش و عاملان این پرسشگری را تشنه کامان غنیمت می شمارند.
یادداشتهایی نظیر آنچه در روزآنلاین میآید، اگرچه کاملا ژورنالیستی اما از سوی ژورنالیستهای تربیت شده در مکتب خبرگزاری فارس و کیهان سبز (جرس) نوشته می شوند .عجبا که این نویسندگان قلم به مزد سکوت در برابر جنایت علیه بشریت را برای کسانی که خود را مدعی رهانیدن مردم از چنگ دیکتاتوریسم میدانند، هوشیاری میپندارند و پرسشگری مخالفان را نبرد برای غنایم جنبش مردمی. دستپروردگان فارس نیوز و جرس (کیهان سبز) که حالا طبل دموکراسی را [چه رسوایانه اما] می کوبند امروزه با رندی، ادبیاتی را میسازند که سخت در پرده ولی در عریانی خواسته ولی نعمتان و استادانشان است.
در یادداشت “اعدام های شصت و هفت و هوشیاری سبزها“ منتشر شده در روزآنلاین آمده است:
«گرچه در دوران حاکمیت میانه رو ها و اصلاح طلبان در تهران، به یمن دمیدن اندک نسیم آزادی در کشور، ایرانیان به نقد برخی از رفتارهای تندروانه حاکمان در دهه پیشین نشستند و سعی کردند تا غبارهایی که حاکمیت بر روی برخی چهره های ملی همچون بازرگان، سحابی، منتظری و... نشانده را بزدایند و لب به انتقاد از برخی حوادث آن سالها بگشایند و دستی برای ساختن زندگی دیگرگونه برآرند، اما این تلاش ها هم با فشارهای حاکمیت ناکام ماند و هم آنکه هرگز حتی مجالی فراهم نشد تا برخی سخن های دیگر نیز، همچون موضوع اعدام های فله ای اسیران در سال ۶۷ بیان شود. تراژدی و زخمی که بر خلاف سیر تاریخ، هر چه زمان بیشتری از آن می گذرد زنده تر می شود و بیشتر دهان می گشاید.»
پرواضح است که برای خواننده عادی که شاید یکبار این متن را بخواند آنچه از این پس میآید به راحتی قابل درک و دسترسی نباشد و دقیقا خطر از همین جا خودش را نشان می دهد.
به واژه اسیران دقت میکنم... معمولا در شرایط عادی از واژه اسیر به جای زندانی استفاده نمیشود مگر اینکه جنگی اتفاق افتاده باشد و عدهای از طرف مقابل که معمولا دشمن خارجی باشد به اسارت گرفته شده باشد. به همین خاطر روی این واژه تامل کردم تا دلیل استفاده آن را به جای زندانی سیاسی بیابم و از همین رو راه به کشف ادبیات سیستماتیکی بردم که در سرتاسر این یادداشت اعمال شده است.
ادبیاتی که نمونههای مختلف آن را از فارس و رجا نیوز تا روزنامهها و سایتهای اصلاحطلبان می شود یافت.
نگارنده یادداشت مورد بحث در بندهای پایینتر با آوردن جمله "به داستان غمبار آنچه در زندان های نظام جمهوری اسلامی بر اسیران و دربندان دهه ۶۰ و به ویژه در سال ۶۷ گذشت" اسیران و دربندان را دوباره از یکدیگر تفکیک می کند و تنها وقتی قصد این می کند که تلاش برای رفع اعدام سیاسیون را تایید کند از لفظ فعالین سیاسی استفاده می کند و نه از زندانی سیاسی.
آیا گفتههای وقیحانه احمدی نژاد از همین ژانر نیست و نبود وقتی بر خبرنگاران خارجی میخندید و وجود زندانی سیاسی در ایران را نفی میکرد؟
او نیز باور ندارد و نمی خواهد اعلام کند که در ایران زندانی سیاسی وجود دارد.
نمی توان فکر کرد دست پروردگان رسانههای حکومتی و سبز، چون از نوعی سانسور مخوف در رنج بوده اند اتوماتیک ذهنشان امروز خودسانسوری و ادبیات حکومتی را پذیرفته است و دارد به این نوع نهادینهاش می کند و این ناخودآگاه ذهنی آنهاست. چرا که چنین اگر میبود نوشته ها این چنین ساختمند و سویهدار نمی بودند.
نکته قابل توجه تر در ساخت این مقاله استفاده از نوعی ساخت دوتایی متقابل است تا با قراردادن واژههای نه چندان به چشم آمدنی در یک بافت، هم طرف مقابل را به مسلخ برده باشد و هم ادبیات اش را ترویج کند.
نقطه مقابل اسیران، یاران در بند است. نقطه مقابل کشتهشدههای فلهای و اعدامیان و کشته شدگان، شهدای سبز. از منتظری به عنوان مرحوم آیت الله العظمی منتظری نام می برد و در مقابلش حتا حکومتیهای جمهوری اسلامی را هم بیش از مخالفین یا همان تشنه کامان غنیمت ارج می نهد.
کینهتوزی نگارنده ناکامی اصلاحطلبان را در برابر پرسشگری خانوادههای کشته شدگان، مادران عزادار و چشمان تیز بین مردم ایران به نمایش می گذارد.
پرسشگری از دهه شصت و به خصوص کشتارهای فراوان این دهه امروز آنقدر حقیقتی روشن یافته است که ژورنالیستهای سبزاللهی را به اعاده حیثیت از به اصطلاح رهبرانشان وادارد. مینویسند و میخواهند که این پرسشگری آزاردهنده را به نوعی از انتقام و تلافی شکست تقلیل دهد و واقعیت این جنایات را [که به خصوص یک نمونه آن یعنی کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در تابستان شصت وهفت نمونه بارز جنایت علیه بشریت است ] پایمال قدرتطلبیهای خود و همپالگیهایشان نمایند.
جالب اینجاست که این گونه پرسشگریها از اصلاح طلبان و موسوی از سوی مخالفین را به نفع جناح در قدرت حکومت اسلامی و در آن سو می داند اما خود به شکلی تلاش می کند با این جمله "از خاطرات مرحوم آیت الله العظمی منتظری نیز مشخص است که فرد دوم کشور و قائم مقام رهبری در جریان این حکم و اقدام قرار نگرفته بود و همچنین از لحن نوشته منتظری نیز مشخص است که در دیداری که او با خامنه ای داشته به این احساس و نتیجه رسیده است که رئیس جمهور وقت نیز از این موضوع بی خبر بوده است. " حتا چهره خامنه ای را پاک نگاه دارد.
پس چه کسی مسئول است؟ تنها خمینی که مرده است. بله خمینی مرده است و چون دیگران هم کشته شدهاند و نمی توانند مسلما از کشته شدن خود حقخواهی کنند پس ماجرا تمام شده است و باقی این قضایا و پرسشها ساخته دست تشنه کامان غنیمت و تروریستها و ساخته و پرداخته وابستگان به خارج و عناصر سرنگونی طلب است که می خواهند چهره انقلابی مسئولان نظام را مخدوش کنند پس ماجرا به نحوی بهتر است مسکوت و جمع و جور کنیم. یکی نیست بگوید تا دیروز که با هم از یک سفره می خوردید هر کسی که حرفی می زد باید سرکوب و اعدام می شد و همه خوب بودند و مردم هم اعتراضی نداشتند حالا یک عده بد شده اند و تقصیر آنهاست که یک عده کشته شده اند و ما خیرخاییم و دموکراسی خواهان و حقوق بشری ها و آن ها شرهایند و دیکتاتورها و قاتل ها .
نه! برای ما این گونه نیست و ما آموخته ایم که ایمانمان را قربانی مصلحت نکنیم .پرسشهای ما از دهه شصت و همه مسئولان و مجریان اش هم باقی است.
کسی قرار نیست ببخشد چون از لحاظ حقوقی کسانی که ستم بر آن ها رفته است دیگر موجودیت حقیقی و حقوقی ندارند تازه اگر چنین حقی برای دیگری قرار داده شده باشد، او چه چیزی را باید ببخشد. زندگی از دست رفته انسانهایی دیگر را .
ما معتقدیم که همه سیستم حکومت اسلامی و عاملان و آمران در این جنایت بشری مسئول اند و وظیفه پاسخگویی اگر نه به مردم ایران به خانواده های کشته شدگان را کمینه دارند. میر حسین موسوی به عنوان مقام بالای اجرایی در آن زمان نمی توانسته قبل یا حتا بعد از این اتفاق از آن بی خبر بوده باشد . هرچند که میرحسین موسوی در همان سالها قویا از اعدام ها دفاع کرده است و موافقتش را هم اعلام کرده است. باور نمیکنید سری به گزارش جفری رابرتسون بزنید که به تازگی بنیاد برومند منتشر کرده است.
آن چه موسوی را برای ما و مردم ایران ملزم به این پاسخگویی می کند ژستهای دموکراسی و حقوق بشری و عدالت خواهانه اوست که برای اثبات آنها اولین قدم، روشنگری و پاسخگویی به پرسشهای دهه شصت است و ما نه می توانیم ببخشیم و نه می توانیم فراموش کنیم.
موضعگیریهای درست یا اشتباه گروههای سیاسی در اوایل انقلاب هیچ ربطی به بحث حق خواهی و روشن شدن مسایل دهه شصت ندارد و اصولا باید یاد گرفت و دانست که در یک سیستم فکری عدالت محور و دموکرات نمی شود بین دوطرف درگیر یکی را برگزید و مقصر نامید و گذاشت و گذشت. بل که باید حقایق تاریخی که پیش زمینههای درگیری را فراهم آوردهاند را نیز نگریست و به خصوص در این مورد خاص یکسویه نگریها و خمینیسم که از دیکتاتوریسم هم سهمگین تر بود بی تاثیر نبوده است.
تمام گفتمان آقای میرحسین موسوی بر اساس برگشت به دوران به زعم ایشان طلایی خمینی بوده و هست و بازگشت به این دوران تاریک که ایشان حاضر نیست حتا گوشه هایی از آن را روشن کند هر انسانی را که عقل سلیمی داشته باشد با هر گرایشی بجز سبزاللهی به این باور خواهد رساند که میرحسین موسوی توانایی و صلاحیت رهبریت جنبش مردم ایران را نداشته و ندارد .
دفاع از افکار خمینی و نام بردن از دوران حکومت وی به عنوان دوره طلایی حرکتی بر علیه دموکراسی و عدالت خواهی ست و آن چه امروز در جامعه ایران مشاهده می شود نتیجه عملی سیره خمینی و خط امامیهاست.
نویسنده یادداشت "اعدام های ۶۷ و هوشیاری سبزها" می نویسد:
"آنها می خواهند با مطرح کردن این موضوع میرحسین موسوی را به گوشه رینگ بکشند. می دانند اگر موسوی مخالفتش را با این فجایع به طور عمومی اعلام کند او بخش هایی از هواداران پرنفوذ و پرقدرتش را در ایران از دست خواهد داد؛ کسانی که همچنان معتقد به برخوردهای قاطع با گروههایی هستند که تروریست شان میخوانند."
اصل موضوع اینجاست. میر حسین موسوی در گوشه رینگ قرار دارد. نیازی نیست کسی او را به گوشه رینگ ببرد .
او اگر اعلام کند که مخالف اعدامهای شصت و هفت بوده، باید به همان بخشهای هوادار و پرنفوذ مدرک ارایه کند و آماده ارایه مدرک از سوی مخالفانش که دسترسی بیشتری هم به منابع اطلاعاتی دارند باشد و از سوی دیگر بخشی از نیروهای به قول ایشان ارزشمند و تاثیرگذار و به زعم ما دستهای خونآلود، از سبد یاران ایشان خارج می شوند و ترس این موضوع خود به خود یک طرف از گوشه رینگ را میسازد.در توضیح این ترس هم باید گفت اگر پشتوانه آنچنانی مردمی دارند از چه می ترسند از بیرون آمدن اسناد از گنجه کهنه؟ یا نداشتن پشتوانه مردمی؟
حالا اگر میرحسین موسوی بیاید و موافقت کند که اوضاع کاملاً آشکار میشود و ژستهای دموکراسی خواهی و نهضت بیانیه نویسی ایشان به تمسخر همان عدهای که حمایتشان کردند خواهد انجامید و ضمن ریزش آن دسته از مردمی که راه دموکراسی را در موسوی یافته اند نقابهای زیبا کنار خواهد رفت و ماهیت چهره نیروهای ارزشی و رهبرانشان مشخص خواهد شد. این هم طرف دیگر رینگ را می سازد.
موسوی هر حرکتی در این باره کند از طرفهای مقابل از این موضوع استفاده خواهند کرد و از رینگ بیرون خواهد افتاد. حریف در فرصت مناسب از رخوت ماندن در گوشه رینگ استفاده خواهد کرد. موسوی می خواهد تا زمانی که امکان دارد این وضعیت را به همین شکل نگه دارد چون هر حرکتی در این باره فعلا منجر به اوت اوست. مضاف این که کسی از موسوی نپرسیده که با اعدام ها موافقید یا مخالف. بلکه می پرسند در اعدام ها دست داشته اید یا نه؟ اگر شما نداشته اید چه کسی دست داشته؟
و تنها پرسش این نیست. پرسشگری از گذشته ننگین جمهوری اسلامی دارد به فرهنگی تبدیل می شود که نسل جوان و گذشته را متاثر می کند. کسی از موسوی یا اصلاح طلبان سوال نکرده یا اگر سوال کرده من و امثال من نبوده ایم. ما پرسشگری را از گذشته یک سیستم نهادینه می کنیم چیزی که پایههای انچه شما می خواهید نگهاش دارید را میلرزاند .
تلاش بیش از حد نگارنده یادداشت مورد بحث برای بیرون آوردن موسوی که او را رهبر جنبش سبز میپندارد او را تا حدی از اوضاع نوشتارش غافل میکند که به تناقضگویی هم تن میدهد و او که در بندهای پیشین همین متن به استناد خاطرات منتظری خامنهای را هم از این جریانات بیخبر میداند در بندهای آخر نتیجه گیریاش برای اینکه میخ محکومیت تشنهکامان غنیمت را محکمتر کوبیده باشد میپرسد:
"به راستی تاکنون فکر کرده اید که اگر این دوستان در پی کشف حقیقت هستند چرا به اندازه یک دهم هیاهوی رسانه ای که درباره میرحسین موسوی به راه می اندازند، در رابطه با خامنه ای سخنی نمی گویند؟ که اگر موسوی نخست وزیر بود خامنه ای هم رئیس جمهور بود. روشن است که آنها می دانند معترضین سبز اعتراضشان نسبت به سیاست و رویکردهای خامنه ای است از همین رو آنها رئیس جمهور وقت را رها کرده اند تا فشار خود را روی فردی بیاورند که رهبر جنبش سبز محسوب می شود."
در پاسخ به این سوال باید گفت خامنهای که تکلیفاش مشخص است نه ادعای دموکراسی دارد و نه هیجده بیانیه برای رهایی ملت از ستم داده است و نه ادعای رهبری جنبش مردمی و اصلاحطلبی دارد. او یک دیکتاتور جانیست و ادعاهایش ثابت شده و زوایای پوشیده ندارد. آنها که ادعای دموکراسی و عدالت می کنند و حاضر نیستند راجع به سابقهشان در پیشگاه ملت سخن گویند مورد اعتراض مایند تا بار دیگر آن چه سی سال است بر این مردم رفته است در قالب دیگری خودش را تحمیل نکند. درس تجربه را اینجا ببینید.
مصلحتطلبیهای اصلاحطلبان امروز خودش را به جایی رسانده است که در وضعیت کنونی که رهبری جنبش اعتراضی مردم دارد با بالا رفتن آگاهیشان از موج سواری اینان خارج میشود و به تاریخچه صدسالهاش می پیوندد به تحریف تاریخ دست میبرند و نمیدانند که مرگ تاریخ خطی سالهاست اعلام شده و بر مزارش بسیاری گریستهاند. تاریخ را امروز تودهها مینگارند و قدرتمندان توانایی گرفتن ان و ساختن تاریخ و تحریف و یکه جلوهدادنش را از دست دادهاند.
|