نسل نو مارکسیستهای ایران و مقولهای به نام "فلسطین و اسرائیل"
به بهانه نزدیکی روز قدس و سردرگمی چپ در چگونگی اتخاذ موضع نسبت به این روز
کیوان شفیعی
•
چپ ایران بایر بسیار پخته تر از احزاب و گروههای خواهر خود در سطح جهان که فریب شعارهای عوام فریبانه ضدّامپریالیستی بنیادگرایان اسلامی منطقه را خورده و در کنار پرچم سرخ، پرچم حزب الاه و حماس را نیز بر دوش میگیرند، وارد میدان مبارزه جهانی پایان دادن فاجعه انسانی در این منطقه شده، در برابر سه آفت آپارتاید اسرائیل، بنیاد گرایی خشن اسلامی و بورژووازی فاسد و رو به گسترش فلسطین موضع گیری کرده و از حقوق مردم بی گناه فلسطین دفاع نماید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۷ شهريور ۱٣٨۹ -
۲۹ اوت ۲۰۱۰
فرا رسیدن روز قدس - این روز صد در صد دولتی برای ۳۱ سال گذشته - نزدیک است، و در فضای فعلی بسیار امنیتی ایران، این بحث دوباره بر میز نقشه ریزی جریانات مختلف سیاسی قرار گرفته که آیا باید باری دیگر قوای ضربه خورده خود را به صحنه خیابان آورده و دولت جمهوری اسلامی و حکومت تثبیت شده از فرای یک انتخابات جنجالی، آن را به مصاف و چالش بطلبند یا خیر؟!
فارغ از اندیشیدن و بحث بر سر اینکه طیفهای مختلف جریان اصلاح طلب، موسوم به لیبرال، چه تمهیداتی را برای شرکت یا عدم شرکت در برون آیی سیاسی در این روز در نظر گرفته اند، آنچه از منظر استراتژیک بحثی بسیار مهم را در برابر طیفهای مختلف جریانات مارکسیست ایران اعم از کومونیست یا چپ گرا قرار میدهد، رسیدن به تصمیمی جدی و بعضا تاریخیست بر سر حضور یا عدم حضور در این میدان بازی (احتمالا) تنها یک روزه!؟ رسیدن به ابتکار عملی منطقی بر سر مدیریت بهینه این چالش پیش رو، بیش از هر چیز نیاز به یک بازنگری موشکافانه از موقعیت گیری سیاسی طیف نو چپ ایران نسبت به مقولهای به نام "مساله فلسطین و اسرائیل" در منطقه خاورمیانه دارد، هم از نگاه ایدئولوژیک و هم از نگاه سیاسی.
در حدود کمتر از ده سال گذشته، جریان نو پای چپ نو ایران، متاسفانه، از کمترین سطح حضور کمی و کیفی در موضع گیری نسبت به فاجعه انسانی در حال رخدادن در درگیریهای خونین بین فلسطین و اسرائیل، در مقایسه با گروههای خواهر هم کیش (ایدئولوژی) خود در سایر نقاط جهان، برخوردار بوده است. گرچه در اینجا لازم به ذکر است که تقریبا یگانه زمانی که این چپ اقدام به موضعگیری مستقیمی در این صحنه نمود، مربوط میشود به جنگ سی و سه روزه لبنان و اسرائیل که بدنه دانشجویی چپ نو ایران (تنها و یا حداقل عمده نماینده در صحنه این پدیده) تظاهراتی را در اعتراض به حمله اسرائیل به لبنان تدارک دیده و برای نخستین بار وجهی متفاوت از وجه دولتی آن را به نمایش گذاشت. حتّی در آن جریان نیز بخش نسبتا بزرگی از بدنه چپ دانشجویی با این حرکت مخالفت کرده، اسرائیل را محق دانسته و در تظاهرات اعتراضی شرکت نکردند. دلایل عدم توجه و در واقع بی علاقه گی گاها هیستریک چپ ایران نسبت به این مقوله را میتوان در نگاهی اجمالی به موارد زیر برشمرد:
۱: تاکید ایدئولوژیک دولت جمهوری اسلامی بر این پدیده عینی مظلومیت فلسطین از زاویه دید سیاسی خود و به واسطه به کار گیری گسترده رسانههای صوتی تصویری در این زمینه، تا آنجا که این مساله را با بخش بزرگی از ماهیت ایدئولوژیکی حیات خود - در چشم طرفداران ایدئولوژیکش در داخل و خارج - گره زده است، نگاه عمومی جامعه ایران را به این سمت سوق داده که بی توجهی و یا حتّی نفرت نسبت به هر آنچه مربوط به درگیری بین اسرائیل و فلسطین، به معنی نمادیست از مخالفت مستقیم با تمامیت جمهوری اسلامی.
چنین نگاهی، گروهها و طیفهای مختلف سیاسی مخالف سیاستهای جمهوری اسلامی (چه اصلاح طلب و چه رادیکال) را نیز بی نسیب نگذاشته و هر یک از آنان را بر آن داشته تا بر اساس نوع تفسیر ایدئولوژیک خود، این واکنش را تئوریزه و فرمول بندی کنند. در نتیجه، گروههای ناسیونالیست از شوینیسم فارس بهره برده و با استفاده از نظریه تکراری توجیه عقب مانده گی ایران به دلیل حمله اعراب، کلیت مساله فلسطین را در چهارچوب نفرت نژادی به حق!! فارس از عرب تئوریزه کرده و به خورد جامعه دل زده از جمهوری اسلامی ایران دادند. در کنار آنان بخشی از بدنه چپ خارج از ایران نیز که از دید خود در نتیجه نقدی فراگیر نسبت به سایر طیفهای چپ ایرانی، به نوعی از رادیکالیسم مدرن شده چپ با گرایشات کارگری "مانیفستی" دست یافته بودند، نگاه تازهای را در رابطه با کشاکشهای سیاسی بین فلسطین و اسرائیل از منظر چپ ارائه دادند. تحلیل آنان فلسطین را منطقهای پیشا صنعتی و کشاورزی اعلام میکرد که به واسطه نگرشهای ناسیونالیستی و نژاد پرستانه عربی، و صد البته، بی سوادی ساکنینش درگیر معضلی به نام تحت کنترل قرار گرفتن (همان اشغال) شده، و برای رهایی از آن به هر حربهای حتّی بنیاد گرایی اسلامی و تروریسم خونین دست مییازد. در مقابل آن اسرائیل نه منطقه بلکه کشوریست که از تمامی ویژه گیهای یک کشور مدرن و دموکراتیک با احزاب و مطبوعات آزاد برخوردار بوده و روابط و شکافهای مدرن طبقاتی هم به واسطه صنعتی بودن در آن به عین دیده میشود. چنین تحلیلی پایههای کلیش از چهار چوبی منطقی برخوردار بود اما در صورت ورود به صحنه اجرائی میتوانست آبستن تبعات و عوارض خطرناکی باشد. این عوارض خطرناک خلاصه وار شامل موارد زیرند:
الف: به واسطه میهنی بودن و نه طبقاتی بودن جنگ، هرگونه سرمایه گذاری سیاسی بر روی طیفهای چپ مبارز فلسطینی فاقد توجیهی مارکسیستی بود، که در نتیجه گروههای چپ و پیش رو فلسطینی را که خود پیشاپیش در مقابل گروههای بنیاد گرای اسلامی فاقد بسیاری از حمایتها سیاسی و مالی بودند، کاملا تنها گذاشته و کلیت وجودشان را فاقد توجیه منطقی (از دیدگاه مارکسیستی) به حساب میآورد. در مقابل اسرائیل جامعهای بود که از همه ملاکهای اجرای اندیشه مارکسیستی برای بهتر شدنش برخوردار بود. ضمنا اسرائیل بی شک در صف مبارزه مستقیم علیه بنیادگرایی اسلامی به رهبری حماس، جهاد اسلامی و حزب الاه هم حضور داشت - مقولهای که ارتباطی تنگاتنگ با سرمایه داری (آن هم از نوع غیر قانونیش) داشته و نوک پیکان مبارزات مارکسیستی میتوانست علیهش نشانه رود. نتیجه همه این تحلیلها پتانسیل این را داشت که خود مردم فلسطین را که حقوق اولی بشریشان در کشاکشی دور باطل گون بین اسرائیل و گروههای بنیاد گرا در حال تباهی دائم بود، کلا به فراموشی بسپارد.
ب: مخفی بودن بیش از حد، بی امکانات بودن، و ضمنا بی برنامه بودن اکثر گروههای چپ و در نقطه مقابل پر امکانات بودن، سازمان دهی حزبی منسجم، و سیاست غیر مخفی کار کردن طیف چپ رادیکال مدرن مذکور در بالا، درست در هنگامه نزج زدن اولین نهالهای چپ نو ایران، آنان را قادر ساخت تا نیرو گیری نسبتا وسیعی در بین صفوف جوانان (دانشجویان) متمایل به رادیکالیسم و سرخورده از اصلاح طلبان حکومتی، انجام دهند. این امر تولد بخش بزرگی از موج چپ نو ایران را گره زد به وام گرفتن گرایشی نا خواسته ضدّ فلسطینی (به بهانه مخالفت با بنیاد گرایی اسلامی که گاه نا خواسته حالتهای نژاد پرستانه نیز به خود میگرفت)، و به لحاظ سیاسی اسرائیل گرا، که این امر آن را از پایه با سنت نگرشی اکثریت گروههای مارکسیستی و حقوق بشری دنیا (حتی مدلهای یهودیش!!!)، در ارتباط با مقوله فلسطین، در تناقض و تقابل قرار میداد.
۲: طیفهای مختلف اصلاح طلب داخل و خارج از نظام (موسوم به نیروهای لیبرال دموکرات - مذهبی یا سکولار) که از برای چانه زنیهای سیاسی با بدنه حاکم جمهوری اسلامی و گاها به چالش کشیدن آن در روند پروسه تقسیم قدرت، یکی از اهداف اصلیشان وصل شدن تمام و کمال به برنامه جهانی سازی تجارت و سرمایه بود، بی شک صلح با اسرائیل را - به عنوان یکی از شروط اصلی ورودی ایمن به این میدان - ، در آیندهای دور یا نزدیک، یکی از اهداف اصلی خود قرار داده اند. این هدف، مخصوصاً در شرایط اقتصادی کمر شکن ایران برای اقشار متوسط و زیر متوسط جامعه ایران که پیوسته شاهد کمکهای میلیون دلاری دولت جمهوری اسلامی به گروههای بنیاد گرای اسلامی فلسطینی هستند، این فرصت را برای آنان فراهم میکند تا از طریق انگشت گذاشتن بر فشارهای اقتصادی مردم و استفاده گسترده از اهرمی ارتجاعی اما تاثیر گذار به نام شووینیسم فارس - تحت الفظ ملی گرایی یا غرور ملی - ، فرهنگی فلسطین ستیز و بی اعتنا به اسرائیل را در بین مردم گسترش دهند. در نتیجه در مناسبتهایی نظیر روز دولتی قدس، از فرصت استفاده کرده، مردم را به خیابان میآورند و با تزریق شعارهایی نظیر: "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" به عمق خشم در حال ترکیدن مردم، اهداف مختلفی را تعقیب میکنند.
هدف اول و اصلی آنان خارج کردن تسلط مطلق بر این مراسم از دست دولت است، به قصد به پایان رساندن هر نوعی از نگرش ضد اسراییلی با پایان دادن به هر نوع مراسم و بسیج عمومی در این خصوص (کاملا در نقطه تضاد با نگرش چپ). پیروزی در چنین پروژهای و یا حتّی اقدام به انجام آن، که معمولا با پوشش خبری وسیعی نیز همراه است، چراغ سبزیست به دولتهای خارجی حامی نگرش جهانی شدن سرمایه (از جمله خود اسرائیل) تا برنامه سیاسی لیبرال دموکراسی آنان را خریده و بر روی آن سرمایه گذاری گسترده مالی، اطلاعاتی و خبری را پیاده کنند. کلیت این برنامه در قالبی ساده شده، به مردم چنین و با این بهانه نشان داده میشود که: ما با اسرائیل نه مرز مشترک داریم و نه جنگی و از آن مهمتر به واسطه کورش هخامنشی، از سابقه دوستی تاریخی نیز با این دولت برخورداریم. در نتیجه هر آنچه در منطقه میگذرد فاقد مبذول داشتن هر سطحی از توجه (حتّی از نگاه حقوق بشری) از طرف ماست. جریان اصلاح طلب لیبرال دموکرات ایران، به عمد، بنیاد گرایان اسلامی منطقه را به عنوان نمایندگان اصلی چهره جامعه فلسطین معرفی کرده و از جریانات پیش رو و چپگرای آنجا کوچکترین سراغی نمیدهند، البته به استثنای حکومت محمود عباس و جریان فعلی الفتح که از لحاظ نگرشی بسیار به آنان نزدیک است - طرفداری ظاهری از لیبرال دموکراسی، مخالفت با مارکسیسم حتّی در وجه سوسیال دموکراتش، طرفداری از تجارت آزاد با شعار بهبود وضعیت اقتصادی، علاقه به برقراری روابطی تنگاتنگ با غرب، و عدم مخالفت با بنیانهای اجتماعی فرهنگی مذهب.
۳: در این بین دولت جمهوری اسلامی نیز که ظاهراً خود را طلایه دار طرفداری از قیام "اسلامی" فلسطینیان (انتفاضه) معرفی کرده و شعار نابودی اسرائیل را دائم در بوق و کرنا به خورد طرفداران سیاسی / ایدئولوژیک داخل و خارج خود میدهد (حتّی به خورد برخی طیفهای چپ رادیکال در عرصه بین المللی)، پشت پرده و کاملا آگاهانه بازی سیاسی دیگری را در منحرف کردن ذهن مردم نسبت به مقوله حقوق بشر در فلسطین مدیریت میکند که اهداف استراتژیک زیر را تعقیب میکند:
الف: با حمایت گسترده سیاسی، مالی و نظامی از گروههای بنیاد گرای اسلامی، آنان را در مقابل سایر جناحها از جمله چپها قوی ساخته و نفوذ سیاسی (و نه اندیشه ای) این گروهها را به حداقل میرساند که در نتیجه اهرم چانه زنی خوبی را در مقابل هم اسرائیل و هم دولت خود گردان به دست میگیرد. (سیاست کله گرگی)*
ب: با وجود حمایت ظاهری و حتی مالی از گروههای اسلامی و نمایش دادن پر تبلیغات آن به مردم ایران، دولت جمهوری اسلامی هیچ گاه منافع کلان خود در آینده رابطه سیاسی اقتصادیش با اسرائیل را به این گروهها پیوند نزده و نخواهد زد. نشانههای مورد آخر را میتوان در تلاش گسترده سرمایه داری نوپای سپاه به نمایندهگی محمود احمدی نژاد دید که با وجود به کار گیری استراتژیهای کوتاه مدتی نظیر انکار هلوکاست و بر پایی آگاهانه جنجالی به نام پروژه اتمی، تمام تلاش خود را میکند تا با تدارک قویترین کارتها، بر سر میز پوکر مذاکره پذیرفته شدن در برنامه جهانی سازی سرمایه و همچنین دست یابی به حداکثر منافع سیاسی در مذاکرات صلح بین اعراب و اسرائیل در داخل منطقه دست یابد. جمهوری اسلامی دو بار تا کنون در اقدامی نمادین و در حضور خبرگزاریها اقدام به عضوگیری از ایرانیان مشتاق برای شرکت در عملیات انتحاری (استشهادی) در حوزه مناطق اشغالی و داخل اسرائیل نموده است. بی شک یکی از اهداف اصلی در پس پرده این نمایش تبلیغاتی، که هیچ یک از داوطلبینش تا کنون برای هیچ عملیاتی فرا خوانده نشده اند، شناسایی کامل بنیاد گرایان اسلامی معتقد به عملیات تروریستی در داخل خود ایران بوده است. چرا که تشکیلات امنیتی ایران در فردای نتیجه بخش بودن مذاکراتش با جامعه بین المللی بر سر پذیرفته شدن در عرصه سیاسی و دست یابی به اجازه ورود به بازار جهانی سرمایه (که بی شک اسرائیل نیز بخشی مهم از این بازار خواهد بود) نیازمند سرکوب کردن آن بخش از طرفداران خود است که ایدئولوژی تبلیغ شده از طرف نظام جمهوری اسلامی را مقدم بر خود آن قرار میدهند!
ج: حکومت جمهوری اسلامی با اطلاع از موارد بالا، عمدا بر کوس شعار جنگ با اسرائیل برای حمایت از مبارزه اسلامی فلسطینیان، در برابر دیده گان خیره و سردر گم و گود رفته مردم تحت ستم و فقیر ایران، میکوبد تا آنان را قصدا از مقوله فلسطین خسته و دلزده ساخته و با هیچ نوع اعتراض سیاسی جامعه در آینده تنظیم مناسبات خود با اسرائیل مواجه نشود. خود تشکیلات امنیتی و اتاق فکر جمهوری اسلامی بهتر از هر کسی میداند که گروههایی چون حماس، و حزب الاه که تا خرخره در قاچاق اسلحه و مواد مخدر آلوده بوده و درگیری با اسرائیل را پیوسته به عنوان پوششی برای حفظ این تجارت نیاز دارند، برایش هیچ ارزشی بیش از کارتهای بازی موقتی در جهت کسب منافع در معادلات سیاسی منطقه ندارند.
مجموعه نکات و دلایل ذکر شده در بالا همگی دست به دست هم داده تا جامعه ایران و بدنه اصلی نسل جوان چپ آن، نسبت به مقوله فلسطین موضعی در مجموع انفعالی اتخاذ کرده و نوک پیکان مبارزاتش را در عرصه دموکراسی و حقوق بشر چندان متمرکز این امر ننماید.
اما چپ چگونه میتواند از این بحران (بخشاً خود ساخته) بیرون بیاید؟
ابتدا، چپ ایران باید اسرائیل را به عنوان پدیده و ساختاری، هم حقیقی و هم حقوقی، و غیر قابل انکار بپذیرد. اسرائیل کشوریست که شکل بندی کنونیش ممکن است در اثر اشغال، استفاده از متدهای خشونت بار و دسیسههای سرمایه داری بین المللی به وجود آمده باشد، چنانکه بسیاری از کشورهای دیگر منطقه خاورمیانه نیز در نتیجه پایان حکومت امپراطوری عثمانی و معاهدات بین المللی بر روی کاغذ پس از جنگ جهانی اول و (برای نخستین بار) در قالب تعریفی مدرن از کشور، به وجود آمده اند و با این نگاه عمر چندانی ندارند. اگر هم این بحث پیش بیاید که تعریف کلاسیک کشور در علوم سیاسی ارتباطی با قدمت باستانی و تمدنی گروههای انسانی ندارد، باز هم تمدن یهود در چهار چوب جغرافیایی فعلی موسوم به اسرائیل از قدمتی بس کهن برخوردار است. پس نگاه چپ در اینجا نباید معطوف به مسائل ملی گرایانه و قوم گرایانه باشد، بلکه باید زیر بناهای اقتصادی سیاسی درگیری بین فلسطین و اسرائیل و تبعات فاجعه بار انسانی آن را از نگاهی مارکسیستی مورد بررسی قرار دهد. پس اصولاً قرار نیست که در کارزاری جهانی جمعیت انسانی موسوم به اسرائیل از صحنه روزگار محو شود. اما چپ باید آگاهانه این تیزبینی را از خود نشان دهد که چه منافعی از قبل دامن زدن به آتش جنگ و حفظ و حراست از شکاف بین کار و سرمایه به بهانه حضور در وضعیت جنگی و بی شک عقب ماندن از پیشرفت و توسعه، نصیب رهبران اسراییلی و فلسطینی حاضر در این مناقشه میشود؟
اسرائیل از فرای هر جنگ، از کمکهای بین المللی برخوردار شده، امتیاز دهی به فلسطینیان در بازگشت به مرزهای ۱۹۶۷ را به تعویق انداخته، صنایع نظامی خود را تقویت کرده، و هر بار با نشان دادن کوچک چراغی از صلح، سیل عظیم کارگران ارزان قیمت و فاقد حق و حقوق فلسطینی را وارد خود کرده و بی هیچ تعهدی آنان را به کار میگمارد. از آن طرف دولت خود گردان فلسطینی و حکومت تقریبا تک حزبیش نیز که به لحاظ اقتصادی بسیار فاسد است و هر یک از وزرا و اعضای کابینهاش اش کنترل صادرات یا واردات یک یا چند محصول استراتژیک را به صورتی انحصاری در دست دارند، اختلاف طبقاتی عظیمی را در جامعه فلسطین ایجاد کرده، و به بهانه نیاز به رشد اقتصادی و درگیر بودن در شرایط جنگی، حداکثر استثمار را بر قشر کارگری فلسطین (چه در بخش تولید و چه در بخش خدمات) روا داشته و از متشکل شدن آنان در قالب سندیکاها و حرکتهای مستقل کارگری تا آنجا که بتواند جلوگیری میکند. در ادامه، دولت تحت حاکمیت حماس نیز که تمام بقای درآمدهای سرشارش از قبل قاچاق مواد مخدر، اسلحه، و همینطور دریافت کمکهای مالی سنگین و پیوسته از ایران و سوریه را در گرو ادامه عملیاتهای تروریستی و شعله ور نگاه داشتن آتش جنگ با اسرائیل میبیند، بر پایی نظامی اسلامی را دستاویز قرار داده و هر میزان از صدای مخالف را به بی رحمانهترین شکلی سرکوب کرده و درجه آزادیهای فردی را به حد تقریبا صفر کاهش میدهد. از زمانی که این گروه بنیاد گرا قدرت را دست گرفته، میزان اعدام به حداکثر خود در طول تاریخ مبارزه فلسطین رسیده، شکنجه و سرکوب بیداد میکند، خشنترین قوانین اجتماعی و قضائی اسلامی در سطحی وسیع و در ملأ عام به اجرا گذاشته میشود، گروههای مستقل حقوق بشر، بهداشت، و کمک رسانی حوزه آزادی عملشان بسیار محدود گشته، بخش عمده کمکها قاچاق شده و هیچ گاه به دست مردم نمیرسد، و افزون بر تمام اینها مردم وادار به پرداخت مالیتهای سنگینی شده اند که عدم پرداخت آن میتواند برایشان عواقب جانی جدی به بار داشته باشد.
چپ ایران با نگاه به مسائل بالا و افزون بر آن، بهره مندی از تجربه مستقیم زیستن و مبارزه تحت یک سیستم بنیادگرای اسلامی، بسیار پخته تر از احزاب و گروههای خواهر خود در سطح جهان که فریب شعارهای عوام فریبانه ضدّ امپریالیستی بنیادگرایان اسلامی منطقه را خورده و در کنار پرچم سرخ، پرچم حزب الاه و حماس را نیز بر دوش میگیرند، وارد میدان مبارزه جهانی پایان دادن فاجعه انسانی در این منطقه شده، در برابر سه آفت آپارتاید اسرائیل، بنیاد گرایی خشن اسلامی و بورژووازی فاسد و رو به گسترش فلسطین موضع گیری کرده و از حقوق مردم بی گناه فلسطین دفاع نماید. چشمهای خود را شسته، طوری دیگر باید ببیند، و به دور از گرایشات نژادی و قومی، عدم رعایت حقوق بشر توسط اسرائیل و فلسطینیان را به یک اندازه، بی پروا، محکوم کند. هم شکستن دست جوان فلسطینی توسط سربازان اسراییلی را ببیند و هم به قتل رساندن پدر بی گناه فلسطینی را به دست گروههای فلسطینی در برابر دوربین، به بهانه عدم تمایل به گرایشات فکری آنان را. چپ ایران میتواند بدون ورود به بازی دولتی روز قدس که هیچ پیوندی نه با واقیتهای جاری در منطقه دارد و نه در جهت تامین منافع کارگران ایرانی و فلسطینیست، و هیچ نتیجهای نیز جز ریختن آب به آسیاب رقابتهای درون بورژووازی ایران، استفاده ابزاری از خشم مردم، بالا بردن سطح سرکوبهای امنیتی و سوزاندن بهترین مهرههای جوان و فعال ندارد، روز دیگری را هم راستا با سایر طیفهای چپ در جهان برای نشان دادن موضع مستقل خود نسبت به این مقوله انتخاب نماید. چنین انتخابی چند حسن مهم در بر خواهد داشت:
۱: به نزدیکی هرچه بیشتر چپ ایران و گروههای چپ حاضر در منطقه کمک میکند تا با همکاری متقابل بتوانند در برابر موج سنگین جهانی سازی سرمایه که منطقه خاورمیانه را نشانه گرفته، از خود مقاومتی تاثیر گذار نشان دهند.
۲: این حرکت پتانسیل آن را دارد تا در مقابل ملی گرایی افراطی، قوم گرایی و شووینیسم فارس ایستاده، ماهیت ارتجاعی آن را افشا کند، و در جهت کمک به نابودسازی فرهنگ منحط عرب ستیزی کمک رساند.
۳: دولت جمهوری اسلامی در حالی که روز و مراسم اختصاصی خود را همچنان در دست دارد، تسلط یک جانبه بر آن را از دست میدهد، چرا که مردم با دو گزینه در چگونهگی برخورد با مساله فلسطین مواجه شده، قدرت انتخاب مییابند، و یکی از اهرمهای مهم تبلیغاتی دولت از دستش خارج میشود.
۴: نیروهای لیبرال دموکرات در برابر این حرکت آچمز شده و ناچار به اتخاذ موضع گیری شفافی از دیدگاه حقوق بشر و دموکراسی میگردند که این امر خود به خود به هرچه شفاف تر شدن صفوف بین آنان انجامیده، پلاریزه شدنشان را تسریع میکند.
۵: و از تمام اینها مهم تر، چپ در اعتماد به نفسش نسبت به امانیستی (انسان محور) بودنش محکم تر شده و گامی رو به جلو را در جهت نفی بی شرط و شروط جنگ، بنیاد گرایی، نژاد پرستی، و استثمار کاری و طبقاتی برداشته و امکان دست یابی به امر خطیر حقوق بشری حقیقی و نه تنها حقوقی را هرچه ممکن تر میسازد.
در پایان فراموش نکنیم که از بین داوطلبین (چپ یا غیر چپ) زیادی که هر سال برای کمک رسانی و یا تحقیق در رابطه با موارد نقض حقوق بشر، از سراسر دنیا (عمدتاً غرب) به فلسطین و مناطق اشغالی میروند، سهم چپهای ایرانی تنها محدود است به تعدادی بسیار کمتر از انگشتان یک دست که آنان نیز ساکن غرب هستند!!! بهتر است در این واقعیت بیش از پیش عمیق شویم، مخصوصاً زمانی که قهوه استارباکس را تحریم میکنیم و یا چفیهای به نشان چپ بودن به دور گردن میبندیم......!!!!
* کله گرگی: سابقا در مناطق شمالی کشور ایران، چوپانان سر بریده گرگی را پر کاه کرده و هرگاه گاو یا گوسفندشان از حدی فربه تر میشد، آن را بدو نشان میدادند تا ترسیده, از این ترس به وزن مورد علاقه چوپان بازگردد.
|