یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

حوزه سیاست و آنتاگونیسم جهان معاصر


سالار پاشایی


• سپری شدن دوران صنعتی و برآمدن جهان نوین و شبکه مانند، بدون شک بر زیربنای اقتصادی عظیمی که اقتصاد جهانی را دربرگرفته، صورت پذیرفته است. تجدید ساختارهای برآمده از بحرانهای گریبانگیر چند دهه¬ی گذشته به تغییر شیوه تولید، مناسبات تولید و تغییرات متعاقب آن انجامیده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۹ شهريور ۱٣٨۹ -  ٣۱ اوت ۲۰۱۰


پیشگفتار

آنچه ما را وادار به تفکری عمیق و هر روزه در مورد جهان پیرامونمان مینماید، مجموعه ای از تغییر و تحولات عمیق سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... است که به طور مستقیم وغیر مستقیم زندگی هرکدام از ما را در هر بخشی از این جغرافیای عظیم وبیکران کره ی خاکی، به طور مثبت یا منفی تحت تاثیر قرار داده است. تغییر و تحولاتی که سراپا غرق در به چالش کشیدن ساختارهایی است که جامعه ی بشری طی قرون متمادی و در ادامه فراز و نشیب تکامل اجتماعی خود بر آنها استوار بوده و به تولید و بازتولید معانی و ارزشهای بیشماری در هر برهه ای از تاریخ و با مضامینی جداگانه نائل آمده است. در این میان انسان تنها و دردمند معاصر خواسته و ناخواسته بر مسیری قرار گرفته که باید بر بازمانده های فروپاشی این ساختارها و برآمدن پدیده ها و دستاوردهای نوین آن، زندگی خود را همسو و این روند را همراهی نماید. آری جامعه¬ی شبکه ای و چالشهای جدی فراروی آن که برخی از اندیشمندان و صاحبان اندیشه ی غرب آنرا با نام "عصر اطلاعات" نامگذاری نموده اند، انسان معاصر را به کنکاش و تعمق زیادی برای بازیابی و بازتعریف ارزشها و معانی از دست رفته و نیل به تصویری ایده آل از زندگی شایسته وامیدارد. پراتیک آگاهانه و خردمندانه ی فردیت مدرن بدون شک از نیازهای این وضعیت است. درک واقعی و عینی جهان معاصر، امری است غیر قابل انکار همچون فروغی روشنی بخش بر کوره راههای آتیه ی زندگی.

۱- سپری شدن دوران صنعتی و برآمدن جهان نوین و شبکه مانند، بدون شک بر زیربنای اقتصادی عظیمی که اقتصاد جهانی را دربرگرفته، صورت پذیرفته است. تجدید ساختارهای برآمده از بحرانهای گریبانگیر چند دهه¬ی گذشته به تغییر شیوه تولید، مناسبات تولید و تغییرات متعاقب آن انجامیده که بر دو فاکتور نوآوری و انعطاف پذیری به منظور نیل به بهره وری و توان رقابت بالا در سطح کلان تاکید شده است و همین جهش تدریجی، بخش اساسی اقتصاد سرمایه داری نوین کنونی را تشکیل داده است. شکافهای بنیادین و تضادهای نگران کننده ی برآمده توام با این تحولات بزرگ در حوزه اقتصاد و اجتماع، بیش از هر زمانی ما را متوجه ی زیانهای وارده می نماید. تجزیه درونی نیروی کار به دو بخش اکثریت نیروی کار عمومی و غیر ماهر و بخش اقلیت مسلط بر تکنولوژی اطلاعاتی و با برنامه، ارجحیت تکنولوژی برتر و حذف اجتماعی میلیونها انسان تولید کننده که اکنون در مقام مصرف کننده ایی بی خاصیت و بی ارزش روز به روز به حاشیه رانده شده و بیش از پیش غرق در فقر و بی افقی گشته است و نهایتاً پایمال شدن تجربه و دستاوردهای زندگی کارگران تحت فشار بازار جهانی و منطق نوین آن، روندی را همراه با نگرانیهایی جدی به پیش میبرد که تضادهای طبقاتی و چند پارگی فاحش و خیره کننده آن، از جمله مسائل قابل توجه و تاسف آور این وضعیت میباشند.
از سوی دیگر در این شرایط و در عرصه اجتماع، پدیدار شدن نهضتهای اجتماعی تاثیر گذاری همچون نهضتهای هویت طلب ملی گرایی، نهضتهای فمنیستی، محیط زیست، مخالفان نظم نوین جهانی، حقوق بشر و ...، به مثابه ی واکنشهای مقاومت کننده و انتقادی، علی رغم به خدمت گرفتن دستاوردهای نوین تکنولوژیک عصر ارتباطات برای دستیازی به اهداف خویش، در صدد پافشاری هر روزه بر حقوق خویش بوده و هر یک به طریقی سعی در پراکتیزه کردن انتقادات خویش و خواستار نیل به اهداف و استراتژی خود میباشند. هر چند منطق جهان شبکه ای و اقتصاد پر قدرت آن حتی در عرصه اجتماع، غیر همسویان خود را میخواهد به بیرون از قاعده و قلمرو خود براند، اما باید دید که این نهضتها نیز به چه طریقی پارادایمهای خود را از جامعه ی دلخواه ارائه میدهند و چگونه خواسته ها و مطالبات خویش را تحمیل خواهند نمود. در هر حال، برجسته شدن فرهنگهای نوین و متعدد و جای دادن خویش به مثابه ی مبنا و بستری پرتوان و ارتباط پیچیده و تنگاتنگ آن با قدرت و سرمایه، از بسیاری جهات دورنمایی جداگانه را تعیین خواهد کرد. در این تردید نباید کرد که برای نمونه مناسبات جدید تولیدی، جایگاه پیدا نمودن فرهنگها و ترقیهای عصر ارتباطات در عرصه اجتماع، بحران پدرسالاری و زوال تدریجی آن را با خود نوید داده است، هر چند این تغییر شامل همه بخشهای این کره خاکی نمیشود اما بدون شک این روند دیر یا زود دوردست ترین مناطق را درخواهد نوردید. آری پیچیدگیهای جهان معاصر و تغییر و تحولات در حال وقوع آن، ما را بیش از هر زمانی در مقابل پرسشهای بیشمار و فراوان دیگری قرار میدهد که حوزه های دیگر انسانی و جامعه بشری را تسخیر نموده و ما را با شتابی باور نکردنی در عصر کامپیوتر و تکنولوژی برتر توام با نگرانی به دنبال خود میکشاند.

۲-جهانی شدن اطلاعات، پیشترفتهای عظیم اقتصادی، مدرنیزه شدن هرچه بیشتر زندگی امروزین بشریت معاصر و دیگر دستاوردهای قابل چشم بشری در همه¬ی عرصه¬ها، تنها بخشهای مشخصی از جامعه¬ی انسانی معاصر را مشمول گشته است. در حقیقت رفاهیات، امنیت و آسایش در این دریای بیکران و پر تلاطم، تنها ارمغان بخشهای مشخصی از جوامع کنونی انسانی بوده و زندگی نوین و آرامش نسبی در سایه¬ی دستاوردهای علمی و تکنولوژیک، نوید بخش رهایی و گسست از فرودستی و فقر مفرط برای همه بافتهای جامعه بشری نبوده است. از حذف شدگان اجتماعی آمریکا و آمریکای لاتین گرفته تا اروپا و آسیا و آفریقای عقب مانده، فقر، بی عدالتی، عقب ماندگی و محرومیت شدید از زندگی¬ای شایسته، روزانه انسانهای بیشماری را به کام انحرافات و آلودگیهای ناسالم اجتماعی و نهایتاً به کام مرگ فرستاده است.
از کار بیکار شدگان سیستم نوین تولیدی، تعرضات شرم آور شرکتهای چند ملیتی تولیدی و سرمایه¬داران قدرتمدار و عدم جوابگویی دولتهای حاکم، نتیجتاً خیل عظیم گرسنگان و رانده-شدگان جامعه را به یکی از معضلات جدی و دردناک جامعه¬ی امروزین مبدل نموده است. در چنین شرایطی، طبقات فرودست، زنان، کودکان و کارگران فقر زده، بسیاری اوقات گریزی جز فروغلطیدن به اقتصاد جنایی جهانی و یا تن دادن به ذلتهای غیر انسانی همچون افقی تحمیلی در زندگی پیش رو با خود ندارند. اگرچه در بخشی از جوامعی همچون آفریقا و بخشهای وسیعی از آسیا، مراحل تکامل اجتماعی همچون غرب پیموده نشده و بدین ترتیب دولتهای دیکتاتور حامی وضع موجود ستمهای مضاعفی را اِعمال نموده اند، همزمان مذهب و آداب و رسوم واپسگرایانه و عقب مانده نیز، وضعیتی وخیم و رنج آور را برای این کنشگران اجتماعی خلق نموده است.


حوزه سیاست نماد بارز آسیب دیدگی

٣-حوزه¬ی سیاست، یکی دیگر از مهمترین عرصه¬هایی است که طی چند دهه اخیر و در ادامه¬ی روند تغییر و تحولات بنیادین جهان معاصر از آنها بی بری نبوده است. اگرچه جهان دو قطبی برای سالهای مدیدی راقم بسیاری از سیاستهای کلان بین المللی بود و تاثیرات عمیق آن بر تمامی سیاستگذاریهای دولتهای مختلف جهان و سران آنها به خوبی دیده می¬شد، اما فروپاشی بلوک شرق و کمونیسم روسی در اوایل دهه¬ی ۹۰ میلادی، به طور شگفت انگیزی جهان سیاست را از این دو قطبی بودن رهانید و تسلط بلامنازع ابرقدرت افسارگسیخته¬¬ی آمریکا، دیگر عرصه¬¬های امنیتی، نظامی، سیاسی و دیپلماتیک و استراتژیک را در سطح جهان برای دخالتهای مدید و بی مرز وی رها نمود.
از طرف دیگر جهانی شدن اقتصاد، ملی شدن سیاست را نیز با خود به همراه آورد و علی رغم اینکه دولت ملتها به مثابه¬ی یک هویت مستقل در طی این سالها روبه کوچکی و ضعف نهاده و اتحادهای چندگانه و چند ملیتی جایگزین تدریجی آن گردیدند، اما سیاست ورزی شکل و وجه¬ای دیگر یافت. بحران دمکراسی سیاسی در برخی نقاط جهان، بحران دولت ملتها و دگرگونی روابط قدرت، معادلات جدیدی از قدرت را در قامت دولتهای شبکه¬ای به عنوان آلترناتیو خود عرضه نمود. بازیهای پیچیده و بزرگ استراتژیک، برجسته¬ شدن هرچه بیشتر رهبران سیاسی و مانورهای نمادین آنها در عرصه¬ی بین المللی، استنتاج و تصویر دیگری را از جهان سیاست در سالهای اخیر عرضه نموده است. همچنین بارز بودن نقش نهادهای بین¬المللی و سازمان ملل در مدیریت بحرانهای بوجود آمده در عرصه ژئوپولوتیک تحت تاثیر دخالتهای بی¬رویه و پشت پرده آمریکا، معادلات بین¬المللی و جنگهای بوجود آمده را به گونه¬ی دیگری رقم زده است. حضور سلطه¬ی پسا مدرن آمریکا در اعمال قدرت نظامی و امنیتی خویش علی رغم بحرانها و بعضاً تجدید مشروعیت مردمی داخلی خود در یکی دوسال اخیر، کماکان یکی از فاکتورهای تغییر و تحولات سیاست بین¬الملل بوده است. دولتهای جهانی همچون اتحادیه اروپا، چین، ژاپن و روسیه نیز با اینکه از بسیاری لحاظ و ازجمله عرصه اقتصاد، پرتوانتر از سالهای قبل ظاهر گشته¬اند، ولی کماکان منافع کلان آنها و دورنمای پیشرفتشان، همسویی تدریجی و جهت داری را با محور هژمونی سیاستهای آمریکا پیموده ا ست.
از سویی دیگر در سطح جوامع مختلف بدنبال تمامی تغییرات مذکور، و همزمان با تضعیف برخی نهادها و جامعه مدنی، روابط مردم با نهادهای قدرت و حاکمیت نیز، مشمول بازتعریف و تغییراتی گشته است که بیشتر در جهت دوری و فاصله گرفتن از آنها سیر نموده است. اگرچه در مناطق مختلف جهان تنظیم روابط قدرت مابین مردم و نهادهای قدرت مبتنی بر فاکتورهای جداگانه¬ای همچون منافع و تعلق طبقاتی و وضعیت حقوقی اقشار مختلف جامعه بوده است، اما بدون شک جهان شبکه¬ای این وضعیت را به شکل دیگری به سوی بازتعریف و دگردیسی هدایت می¬نماید که سرنوشت میلینونها انسان بدان گره خورده است.

۴- شاید آنگونه که بسیاری از اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی از قرون قبل نگاشته¬اند، اساساً سیاست و علم ذیربط آن، برآیند پاسخگویی به یک پرسش که چه کسی باید در جامعه حکومت کند، باشد. اما تعاریف و اشکال فراوانی که به لحاظ تئوریک از آن ارائه شده، هرگز اشتراکات آنچنان قابل چشمی را باهم نیافته¬ و مخرج مشترکی را به منصه ظهور نرسانده است. شکی در این نیست که علم سیاست در معنای خاص خود بر زیر بنای فلسفه¬ی سیاسی آنهم از زویای نگرشی گوناگون و منتج از رویکردهای مختلف شکل گرفته است. فلسفه¬ی سیاسی با تعمقی فکری - فلسفی در صدد جستجوی حقیقت در بستر سیاسی جامعه و در خلال تنظیم راوبط حاکمیت و توده¬ها، فلسفیدن و تشریح و تالیف آنرا بر عهده گرفت. از افلاطون و سقراط گرفته تا سده¬های میانه و از عصر روشنگری با سردمداری ماکیاولی تا دوران مدرن و مارکس، تئوریزه کردن خصائل انسانی و ضرورت تبعیت از تغییرات و تنظیم روابط با نهاد قدرت و روند متقابل آن نیز از کانال سده¬های متوالی، راهی صدها ساله را پیموده است. تلاش برای تلفیق دفاع از حقوق و آزادی فردی و اجتماعی توده¬های جامعه و مشروعیت بلامنازع نهاد قدرت و اقتداری مطلق و گاهاً انتقادپذیر اما اساساً شایسته¬ی حکمرانی، برای دوران مدیدی علی¬الخصوص در اروپا به مانیفست و تئوری اصلی و زیربنای شکل گیری استبداد و دیکتاتوریهای شبه مدرن انجامید و نهایتاً نافرجامی و نا کارآمدی این بخش از تئوریها را در پراتیک به نمایش گذاشت. هرچند شکل گیری "دولت مدرن" در غرب بر مبنای تئوریهای فیلسوفانی همچون(لویاتان) توماس هابز و همچنین جایگاه فلسفه کسانی چون جان لاک، مونتسکیو و ژان ژاک روسو در اخلاقیات و پیروی از آنها نقش بسزایی ایفا نموده است، اما استحاله¬ی تدریجی دهه¬های گذشته، حاکی از فارغ شدن سیاست مدرن معاصر از قید و بندهای این بستر حجیم تاریخی_تئوریک می¬باشد.   
آنچه تحت نام "سیاست مدرن" امروز تلقی میشوده حتی با رهانیدن خویش از گستره¬ی ایدئولوژیزه شدنی چند سویه(که سرتاسر قرن بیستم را تحت الشعاع خود قرار داده بود)، گام در عرصه¬ای بر آمده از بازتعریفهایی گوناگون نهاده است. بدین معنی سیاست به مثابه¬ی یک نوع فعالیت آگاهانه¬ی بشری که سعی در اداره¬ی تضادها، رهایی از بحرانها، حفظ منافع و رفع ضعفهای زندگی سیاسی توده¬های جامعه دارد، بازهم در عصر نوین خویش، با چالشهای فراوانی دسته و پنجه نرم می¬نماید که نهایتاًٌ   اداره¬ی جامعه به بهترین نحو را استراتژی اصلی خود قرارداده است. اما بیگمان مسیری که "سیاست رادیکال" در عصر کنونی باید آنرا محوریت خود قرار داده و در چنین راستایی گام نهد، به چالش کشیدن بنیادین روابط "سلطه_ مطیع" و به قول "آگامبن" تلاش برای برگرداندن سیاست حقیقت محور به بطن جامعه و کارگزاران واقعی آن که همانا مردم هستند می باشد، نه صرفاً مدیریتی بی افق یا سیاست به مثابه مدیریت!
سالهاست که حوزه¬ی پر افت و خیز و پیچیده¬ی سیاست، گریبانگیر و آلوده¬ی متدها و کنشگرانی شده است که اگر آنرا از منظری آسیب شناسانه و گذرا مورد کنکاش قرار دهیم، استنتاجهای عینی ناخوشایندی به دست خواهیم آورد. تفاوت فاحش مابین پراتیک و نظریات و تئوریهای شفاهی و نگاشته شده¬ی حوزه¬ی سیاست، تصاویر و نتایج عملی کاملاً جداگانه¬ای از آنچه رسالت واقعی سیاست را در جامعه از مدتها پیش وعده داده بود، به بار آورده است.

۵- سالیان مدیدی است که شمار کثیری از پراتیسینها و چهره¬های برجسته این عرصه تحت لوای دفاع از دمکراسی، عدالتخواهی و دفاع از حقوق انسانی و...، ماندن بر کرسی قدرت و حفظ نهادهای سلطه آن در دستگاه حاکمیت را با مقاصد و امیال شخصی و گروهی خویش تلفیق نموده و در اوج ریاکاری، ملغمه ای از شعارگرایی و ریاکاری را به خورد کنشگران اجتماعی در سطوح مختلف داده¬اند. حرکت کردن در جهت حفظ قدرتی مطلق و غیر قابل انتقاد در هر ظرف و با هر ابزاری از سازمان و حزب سیاسی گرفته تا کنترل انحصارطلبانه¬ی نهادهای قدرت، تحت پوشش هرنوع ایدئولوژی و مذهبی، مبنا و نطفه¬ی اساسی دیکتاتوری و استبدادهای ضد دمکراتیک معاصر را درخود پرورش خواهد داد. به قول اسلاوی ژیژک حتی این تز نیز که قبلاً متفکران لیبرالیزم برآن پافشاری می نمودند که اساساً رشد نظام سرمایه داری متعاقباً دمکراسی را به دنبال خواهد داشت در نمونه هایی از جمله درچین کاملاً به چالش کشیده شده اند. بدین معنا که الزاماً رشد پیشرفته و قوی سرمایه داری معاصر در برخی اقتصادهای قوی مشرق زمین همچون چین، دمکراسی را به همراه نداشته و خطر استبداد شرقی و افسار گسیخه از هرزمان بیشتر بوده و به مثابه موج برگشتی غرب را نیز تهدید می¬نماید.

بدون شک آلوده شدن سیاست در عرصه عمل به چنین آسیبها و چالشهایی، قدرت سیاسی و جامعه را به مسیرهای خطرناکی هدایت می¬نماید. اگرچه دیپلماسیهای نمادین اخلاقی و سفسطه-گریهای سیاسی، گاهاً افکار عمومی کنشگران سیاسی_اجتماعی جامعه را به کجراهه می¬کشاند، اما هرگز این نوع سیاست تبهکارانه، واقعیات غیر قابل انکار را پشت چنین نمادین شدن کاذبی برای همیشه لاپوشانی نخواهد کرد و توانایی چنین امر گران وظاهراً مشروعیت داری را نخواهد داشت. شاید یکی از برجسته ترین نمونه ها¬ی تاریخی و عملی چنین آسیب هایی در کشورهای آفریقای جنوبی در قرن بیستم به خوبی مورد اشاره است. کشورهای آفریقای جنوبی¬ای که بعد از سالها مبارزه بر علیه استعمار و استثمار خارجی و خونریزیهای تکان دهنده، در آرزوی استقلال و رهایی و نیل به آزادی، به موفقیتهای چشم گیری نائل آمدند، اما بعد از کسب استقلال طی مدت زمان کمی، بسرعت به منجلاب فساد و بوروکراسی خانوادگی پیچیده و دیکتاتورمنشی بی حد و مرزی سوق پیدا نمودند. از سوی دیگر دیکتاتوریهای دینی همجوار همچون جمهوری اسلامی در خاورمیانه، وامدار همین سنتها و علیه خواستهای تاریخی و مردمان ستمدیده خود تاکنون نیز بر نواختن طبل استبداد افسار گسیخته پافشاری می¬نمایند. پر واضح است که حفظ منافع محفلی و گروهی، به مثابه¬ی مبنای دولتمداری و اداره¬ی جامعه، هرگز نوید بخش آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی واقع نگردید و منجلابی فاسدتر از هر زمان را در این مناطق جامه عمل پوشانید.

اگرچه تاریخاً در بیشتر این مناطق جنبشهای استقلال طلبانه و آزادیخواهانه¬ی اصیلی بر ضد استعمار و دیکتاتوریهای سیاسی به پا خواسته و برای تغییر فلاکتهای وضع موجود به موفقیتهای مهمی دست یازیدند، اما به سرعت عیان گشت که" آزادی" نیز برای بر کرسی نشستگان جدید قدرت جز مستمسکی بیش نبوده و جامعه نیز تحت سیطره¬ی این قدرتهای محلی و منطقه¬ای، مجدداً به غرقاب فساد، فقر و فاصله فاحش طبقاتی و بازهم آزادی کشی سوق داده شدند. نهایتاً حفظ قدرت سیاسی_ اقتصادی، هدف و استراتژی اصلی اقلیتهای برقدرت نشسته به هر قیمتی بوده است نه آرزوها و خواستهای دیرین اقشار مختلف جامعه.

بیگمان تلاش برای سالم نگه داشتن حوزه¬ی سیاست از چنین تبهکاریهایی، وظیفه¬ای است سنگین و پرزحمت و آرمانخواهانه. ولی قبل از هرچیز، به انتقاد کشیدن آگاهانه و اصولی چنین متد و کنشهایی که حقیقتاً اخلاقیاتی نازل و مطرود را به خدمت گرفته است، در هر عرصه¬ای نیازی است واقعی و ارزشمند که خدمت به جامعه انسانی را در افق نهایی خود قرار داده است. به گفته بنیامنین: "شکافتن و به پیش رفتن با تبر تیز شده عقل، بدون نگاه کردن به چپ و راست، برای پرهیز از وادادن به دهشتی که از جنگلهای ماقبل تاریخ مارا به خود فرا میخواند."

آزادی، هزاران افسون در آستین دارد و
آنانکه بندگی را در این ره وانهاده¬اند، هرگز نخواهند دانست

- مقاله فوق برای نگارنده ، حاصل چندین ماه تامل و تردیدهای بیشماری در حک و جرح و تعدیل متن نهایی آن می-باشدکه بر اساس تفکری انتقادی هنوز نیز ابعادی از مسائل مطرح شده را قابل بسط و کامل تر نمودن    می¬داند. به امید فرصتی دوباره.

salarpashaie@gmail.com

منابع:
۱- تاریخ فلسفه سیاسی غرب . عبدالرحمان عالم
         ۲- عصر اطلاعات . امانوئل کاستلز
         ٣- رخداد. قانون و خشونت.
          ۴- انبوه خلق . هارت و نگری
          ۵- آلن بادیو. مقاله


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست