یـادداشـتهای شـــــبانه ۱۲
ابراهیم هرندی
•
این سروده یدالله رویایی را بهترین تعریف شعر هم میتوان خواند. باراندن، شعر است، یعنی که شعر باید خودِ باران باشد. پس هرچه جزآن، یعنی عکس مار را کشیدن و بجای خودِ مار جا زدن. البته باراندن آسان نیست. اگر بود، شعر نمیتوانست باشد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۱ شهريور ۱٣٨۹ -
۲ سپتامبر ۲۰۱۰
64. فرهنگ ِمانا، زبان ِ مانا
زبان فارسی کارایی چندانی برای ترابری مفاهیم دانشهای مدرن ندارد، اما زبان ورزیده ای برای پرگویی و لطیفه و لغز و بحرطویل است. ببینید شاعر، "انار" را چگونه تعریف کرده است:
مهندس لعل ساز
لعل تراشیده باز
لعل ِ تراشیده را
یاقوت آجیده باز
یاقوت آجیده را
نرم بلوریده باز
نرم بلوریده را
پهلوی هم چیده باز
پهلوی هم چیده را
به حقه پیچیده باز
به حقه پیچیده را
بنام نامیده نار
تازه این همه درباره یک میوه ازهفتاد و پنج میوهایست که این شاعر درباره آنها نوشته است. این هم نمونه ای از نثر تافته ِ درهم بافته فارسی از قاآنی که همه زورش را در اینجا زده است تا گوی بلاغت و فصاحت از پیشینیان و پسینیان برُباید:
" نه هر متکلمی فصیح است و نه هر معالجی مسیح. سحبان را به
آقل چه نسبت و نادان را به عاقل. نه هر ستاره برجیس است و نه هر مظلومی جرجیس. هر
شبانی کلیم نیست و هر معماری ابراهیم. نه هر سیاهی عنبر است و نه هرغلامی قنبر. نه هر
تلخی عقار است و نه تیغی ذوالفقار. نه هر چه سرخ است لعل رُ مانّیست ونه هر سفید دُر
عمانی."
انگار که قاآنی در این نوشته نه با زبان کاری داشته است و نه با زمان. این بازیهای زبانی برای گذراندن شبهای بلند زمستان پای کُرسی و یا در کنار منقل، شاید بسیار بجا و زمانمند بوده است. اما آنسان که پیشتر نوشتم، روزگار ِ ما، روزگار آگاهی زبانیست و یکی از برآیندهای این آگاهی زمانمند بودن ارائه مفاهیم است، یعنی که هر اندیشه را چنان باید در ظرفهای زبانی که واژگان زبان هستند ریخت که در کوتاهترین زمان ممکن حق مطلب ادا شود. یعنی که ذهن انسان امروزی، روده درازی و آذین بندی سخن را برنمیتابد. فرهنگ زبانی روزگار ما، فرهنگ تیترهای کوتاه و فشرده پسندی و خلاصه خواهی و سر خط خوانیست. کتابخوان و روزنامه خوان امروزی نمیخواند بل، که تیترها و سرخطها و جملههای کلیدی ِ برنما شده را با چشم میبلعد و میگذرد. چنین است که امروزه هر زبان زنده دنیا، بسی بیش از گذشته، در رود زمان روان است و هم از این رو، فشردگی و زبده گرایی، دو ویژگی زبانهای کارآمد جهان مانند انگلیسی و فرانسوی و آلمانی ست.
اگر امروز هدف ما ورزیدن زبان فارسی برای پیوستن به دنیای مدرن است، به گمان من این زبان با واژه سازی و برگرداندن چند کتاب و جزوه از زبان بیگانه، کارآمد نخواهد شد.
- چرا؟
- برای این که زبان پویا، نماد فرهنگ پویاست. جت بوئینگ 747 از اندکی بیش از یکصد و هفتاد و چهارهزار قطعه ساخته شده است و هر قطعه نام ویژه خود را دارد. ساخته شدن این ماشین، سبب افزوده شدن اندکی بیش از صد و هفتاد و چهار هزار واژه نو به فهرست واژگان زبان انگلیسی گردیده است. عطر سازان فرانسوی تاکنون نزدیک به سی و سه هزار بوی خوش از ترکیب بوی گلها و گیاهان خوشبو در یکدیگر برای ساختن عطرهای تازه پدید آوردهاند و هر بو را نامی تازه دادهاند. این چگونگی سی و سه هزار واژه تازه در زبان فرانسوی پدید آورده است که بسیاری از آنها را به زبانهای دیگر نمیتوان بازگرداند و به ناگزیز باید با پیشوند "یکجور"، بکار برد، مانند؛ بوی یک جوربنفشه، یکجور بوی یاس ِ خیس و یا یکجوربوی عسل و غروب مدیترانه! پس زبان نه بخودی خود بارور میشود و نه با خیالپردازیهای روشنفکرانه و شاعرانه. تا هنگامی که جامعه راکد و ماناست، زبان مردم آن جامعه نیزراکد و مانا خواهد ماند.
دیگر آن که برابر آوری و واژه سازی زمانی می تواند سودمند باشد که همزمان با مفاهیم مدرن برای روشنگری و آموزش آنها شکل گیرد. گیرم که ما در برابر اصطلاح انگلیسی " Bipolar Disorder" واژه " دو سر پریشی" را هم بسازیم. اما تا زمانی که معنای آن را ندانیم، این برابر نهی و واژه سازی راهی بجایی نخواند برد. اما اگر همین کار بنا به نیازِ آموزگاری برای تدریس موضوع انجام شود، واژه نوساخته میتواند جامه فارسی مفهومی باشد که از زبانی بیگانه به زبان ما وارد میشود.
گرفتاری بسیاری از واژه های نوساخته و برابرنهادهای فارسی این است که این واژهها، بی پشتوانه به زبان ما وارد شده است و امروزه ابزار خودنمایی درس خواندهها و مایه شگفتی عوام است. چنین است که هرگاه کسی از ترمودینامیک اجتماعی، فرافکنی ِ آرمانهای منکوب شده، ضمیر ناخودآگاه، شالوده شکنی، فنومن ساختارگرایی و....، می گوید، نه خود بدرستی می داند چه می گوید و نه شنونده چیزی از شنیدن آنها دستگیرش می شود. به گمان من اساسی ترین گرفتاریهای زبانی ما در بنیاد زبانی نیست بل، که ریشه در نابسامانیها و ناهنجاریهای اجتماعی و فرهنگی ما دارد. در زبان فارسی در چند سال گذشته گفتمانهای شگفتی پدید آمده است که نمادهای این نابسامانی ست. این گفتمانها که الفبای بخشی از فرهنگ روشنفکری ما را شکل داده است، بی بنیاد، بی اساس، من – در- آوردی و خرد ستیزاست. نمونه؟ روشنفکردینی، فمینزم اسلامی، نمایندگان لائیک، طلاب چپ گرا، مردم سالاری، تعدیل گرایی و ... این همه نشان از ناآگاهی ما از مفاهیم و گفتمانهای مدرن دارد. ترجمه هر یک از این گفتمان ها به زبان های اروپایی بسیار خنده آور می شود، اما درکشور ما هریک نشانه مشغلهای ذهنی آنهم در حد روشنفکری ست.
این مفاهیم خطای ساختاری از دیدگاه دستور زبان ندارد ، اما با خِرَد انسانی جور در نمی آید. یعنی که گرفتاری اساسی آنها خطای منطقی ست. روشنفکری، برآیندی از روزگار روشنگری است که هرگونه باور آزمون ناپذیر را افسانه می داند و پدیدارهای گیتی را دارای ذاتی مادی و تاریخمند و پرسش پذیر و قانونمند میداند. از این دیدگاه جهان پدیدهای آنی و آسمانی و دست ساز و هدفمند نیست. اما دیدگاه دینی، ریشه در ابرابهام افسانه های خِرَد ستیز دارد. دیندار با وحی سروکار دارد و روشنفکر با خِرُد. خِرَد ورزی در دین، آغاز کفر است و دینمداری خردمند، درگذشتن از گستره دانش و اندرشدن به حوزه وحی. روشنفکراز تردید در ذات پدیدارها میآغازد و آنها را به پرسش میگیرد و دیندار، از پایگاه یقین به هستی مینگرد. پس روشنفکر دینی نه دیندار خوبی میتواند باشد و نه روشنقکر.
زبان آینه تمام نمای فرهنگ است و بسیاری از گرفتاریهای زبان فارسی برای این است که زبان ِ فارسی درگیر فرهنگی سیاست زده است که هماره در چند دهه گذشته در جستجوی پاسخها و راهکارهایی سیاسی برای پرسشها و گرفتاریهای تاریخی و فرهنگی ِ ما بوده است.
***
64. آه ، شاعر
از باران مگو ،
بباران !
این سروده یدالله رویایی را بهترین تعریف شعر هم میتوان خواند. باراندن، شعر است، یعنی که شعر باید خودِ باران باشد. پس هرچه جزآن، یعنی عکس مار را کشیدن و بجای خودِ مار جا زدن. البته باراندن آسان نیست. اگر بود، شعر نمیتوانست باشد. شاعری بینش ویژهای میخواهد که از دیدگاه زیست شناسیک، بینشی ناراست و ناسالم است. آن که شاعر است روانی نامیزان دارد. روانی پرّان، جنگلی، سرکش و نارام. چنین است که این چگونگی مانند هر بیماری دیگری فراگیر نیست و خوشبختانه تنها انگشت شمار آدمیان را بخود مبتلا میکند. خوشبختانه؟
بله، بیینش هنری، بینشی توانکاه، بل که جانکاه است. هنرمندان ِ نابآور، پیشگامان وادی دیوانگی و ناخویشتنداری هستند. پیوند سرراست ِ میان نوآوری و بیماریهای توانکاه روانی سالهاست که آشکار گردیده است. اما برخی از مردم مردم کوچه وبازار، تنها نام آوری و ارجمندی هنرمندان بزرگ را میبینند و با سودای ناموری و بلند جایی پا به این گستره مینهند. گستره هنر نیز چونان حوزههای دیگر انگل زده میشود.
اگر باراندن را بجای از باران گفتن تعریف هنر بدانیم، آنگاه میتوان گفت که با آن که کشور ما سرزمین گل و بلبل نام گرفته است، اما اندک هنرمند نابآور در خود پرورده است. ما شاعران خودانگیخته بسیار داریم، اما شعر خوب بسیار کم داریم. شاعر از آنرو زیاد داریم که شعر در تاریخ ما هماره ارجمندتر از هنرهای دیگر بوده است و شاعران نام آورِ تنها کسانی هستند که نامشان برای بیشتر مردم آشناست. اما شعر خوب، یعنی شعرِ حس-آمیز و خیالپرور و پرَانی که بتواند از صافی ترجمه بگذرد و همچنان خیال انگیز و باشد با سنجههای ادبی امروز شعر بخواند، بسیار بسیار کم داریم، همانگونه که کارهای دیگر هنری.
فرهنگ ایرانی در شکل کنونیاش نوآوری را میدان نمیدهد چه رسد به نابآوری. آنان که کاری درخشان در این گستره کردهاند، چاههای آرتزین در کویر بودهاند و جوشش درونی ِ مانش ناپذیر داشتهاند. در آینده به نمونههایی از این دست خواهیم پرداخت.
***
66. دموکراسی
دموکراسی بدترین شیوه اداره جامعه انسانیست. البته شیوههای دیگر بسی بدترتراز آن است. پس اگرچه در میان روشهایی که تا کنون برای گرداندن جامعه به ذهن انسان رسیده است، دموکراسی از همه بهتر و ارجمندتر است، اما این چگونگی به معنای خوبی آن نیست. چرا؟
برای این که انسان به گوهر،جانوری خودکامه و خویشخوشخواه است و خوش ندارد که کسی یا چیزی جلوگیر او باشد و او را از آنچه می خواهد کند، بازدارد. اما دموکراسی خواهشها و آرزوهای فرد را تا مرز حقوق دیگران میدان میدهد و به کسی اجازه دست اندازی به گستره حقوقی دیگران نمیدهد. پذیرش این چگونگی، یعنی قید و بندهای فراوانی که تنها فرد را در گستره خیال، آزاد می گذارد.
با این همه، فرهنگ دموکراتیک، گستره آزادیهای فردی را تا جایی که به آزادی دیگران زیانی نرساند، محترم میشمارد. شیوههای دیگر، همین یکی را نیز از فرد دریغ میکنند و در گستره خیال نیز، بایدها و نبایدهای بسیاری دارد.
بدون دموکراسی، فرهنگ هیچ جامعهای هرگز بسود همگان دگرگون نمیشود. در جامعهای که دموکراسی وجود ندارد، تنها هراس و نگرانی و ناامنی، همگانیست. اگر ملت را نماد همگانیت کشوری بپنداریم، میتوان گفت که کشوری که دولت دموکراتیک ندارد، ملت هم نمیتواند داشته باشد، چه رسد به چیزی ملی. در چنان کشوری، فرد و یا گروه حاکم، برسرمایههای همگانی چنگ میاندازد، اما آنها را "ملی" می خواند، بی که ملت دستی در آن داشتهباشد. نمونهاش "شرکت ملی نفت ایران" بود که ملی بودنش به ملی بودن کفش در "شرکت کفش ملی" میمانست! شوربختانه ملت ایران تاکنون هرگز سمهی در تعریف ملیت خود نداشته است. این گونه است که سخن گفتن از چنین گفتمانی، بسیارانی را میآزارد.
***
67. بیدل
چه مقدار خون در عدم خورده باشم
که برخاکم آیی و من مرده باشم
(بیدل)
سالهاست که دلم می خواهد چیزی درباره بیدل هندی بنویسم اما هربار که دست به قلم می برم، دست و دلم میلرزد. ما ایرانیها زبان را حرام می کنیم. لااقل من اینجوری می اندیشم. اقتصاد زبانی سرمان نمی شود. خودم را می گویم. هزار جمله می نویسیم، تا یک نکته را بگوییم. ما قدر زبان را نمی دانیم و همیشه به گفته ناصر خسرو،دُر دری را پایمال می کنیم.
اما درباره بیدل....نه، بهتر است بیشتر روش فکر کنم.
***
68. پرسش
نگاهت، ترکمان ِ هرزگیست
تالاب طرب سوز تباهی
آینه با نگاه تو خاموش می شود
دشنام دُُرُشتی
از دهانی دریده
برنیشخندی از دریوزگی
چگونه می شود
شهد خورشید و شیره گـیاه
زبونی را اُفتی از این دست !؟
چگونه می شود!؟
--
69. انگاره
روزگار کنونی مردم کشورهای پیرامونی مانند ایران به گونه ایست که هر روز پیوند گذشته آنان با آینده گسستهتر می شود. اگر چنین باشد، بررسی گذشته آنگونه که بسیارانی میپندارند، راهگشای آینده نخواهد بود. پیوند گذشته و اکنون و آینده دیریست که در کشورهای پیرامونی ازهم واگسسته است و گذشته، در چند و چون امروز آنان نقش چندانی ندارد و بازتاب آن بر آینده روز بروز کمرنگتر می شود.
***
70. کشف الاسرار
بتازگی دانشمندی اسلامی روشن کردهاست که عشاق تاریخی ما مانند؛ شیرین و فرهاد، وامق و عذرا، لیلی و مجنون و صمد و لیلا، تنها عاشق پیشه و الکی خوش نبوده اند، بلکه از شخصیتهای برجسته در دوران خود بودهاند و کلی آبرو برای ایراینان حفظ میکردهاند. این دانشمند فرزانه، دکتر حسن تاجبخش نام دارد که گویا دامپزشک است اما براساس نوشتههایش باید او را؛ "علامه پزشک الاسلام" نامید. وی در مقاله ای در مجله "گزارش میراث" ادعا کرده است که براستی هنر نزد ایرانیان است و بس. ایشان براساس متون کهن و منابع تاریخیای که پژوهیده اند، ادعا کرده اند که مدرنیزم ریشه ای ایرانی دارد و خارجیها این موضوع را تاکنون از ما پنهان داشته بودهاند.
براساس پژوهشهای این استاد درجه یک اسلامی، فرهاد، که در ادبیات فارسی به عاشق پیشگی شهرت دارد، در واقع مهندس بوده است و نخستین سیستم شیررسانی درون- شهری را پایه گذاری کرده است. براساس این تحقیقات، مهندس فرهاد شیررسان، در اوقات فراغت به کوهکنی و عاشقبازی میپرداخته است اما کاراصلیاش مهندسی بوده است. نامبرده در یک گاردن پارتی که آن نیز اختراع ایرانیان است اما به اسم خارجیها ثبت شده، با دکتر شیرین خوش آب و رنگ آشنا می شود و یک دل نه صد دل عاشق دکتر می شود و سر به صحرا می گذارد. مهندس شیررسان چند بار پیشنهاد صیغه شدن به دکترخوش آب و رنگ می دهد که با پاسخ منفی وی روبرو میشود. درپی این ناکامی وی بار دیگر سربه صحرا می گذارد و به عنوان شهید مفقود به قلب تاریخ می پیوندد.
براساس تحقیقات دکتر پزشک الاسلام همه نام آوران ادبیات کهن ما دارای مدارک دکترا از دانشگاه های مشهوری مانند دانشگاه گندی شاپورو دانشگاه آپادانا بوده اند. (البته خدا رحم کرد که این بزرگان از دانشگاه آکسفورد دکترا نگرفته بودند وگرنه مجبور می بودیم که افشایشان کنیم.) حتی کریم شیراه ای هم که به گواهی تاریخ داخل آدم نبوده است، دارای مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه شیراز در رشته ارتباط شیره و مزه پراکنی در روزگار باستان بوده است.
براساس تحقیقات اخیر، دکتر لیلی مجنون خواه استاد روانپزشکی در دانشکاه مکران که امروزه به کرمان مشهور است، بوده است و در تراپی های هفتگی خود عاشق مریضی بنام غلامرضا چارده معصومی که با نام "مجنون" در کافه های لاله زار در آن دوره تخلص می کرده است، شده است وماجرای این عشق آتشین را به روزنامه نگاری بنام نظامی فروخته است.
در این راستا باید از کسانی مانند؛ دکتر وامق عذرا خواه، مهندس ویس یک دل نه صد دل، دکتر حافظ رند نژاد (الکلی) و حجه الاسلام دکتر سعدی شیرازی نیز یاد کرد و از خداوند تبارک علّو درجات برای ارواح پرفتوح آنان و زیارت خانه خدا از رهبر معظم انقلاب برای وراث آنان آرزو کرد.
ابراهیم هرندی
http://goob.blogspot.com
|