لحظه حقیقت ما فرا رسیده است
سخنرانی در کنگره هشتم حزب مشروطه ایران (کنگره سبز) برلین
داریوش همایون
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۷ شهريور ۱٣٨۹ -
٨ سپتامبر ۲۰۱۰
با اینکه "حالت بحرانی" به صورت یک کلیشه در آمده است ما حقیقتا کنگره هشتم، کنگره سبز، خود را در شرایطی از هر نظر بحرانی، هم خطیر و هم خطرناک، برگزار میکنیم. هر اتفاقی میتواند برای میهن ما بیفتد و ما به عنوان یک حزب سیاسی، هم مسئولیت بزرگ و هم امکانات نه چندان اندکی برای جلوگیری از بدترین سناریوها داریم. اما این کنگره از نظر خود ما نیز در شرایطی برگزار میشود که میتواند در سرنوشت حزب تاثیر قاطع داشته باشد. من در نامه سرگشادهای چندی پیش به دوستان حزبی نوشتم که ما با لحظه حقیقت روبرو شدهایم. امروز میخواهم این سخن را هم باز کنم.
حزب در معنی درست خود نهادی است مانند جامعهای که در آن شکل گرفته است و میگیرد. گمان میکنم اگر همین عبارت شکل گرفته است و میگیرد را بشکافیم نقش یا بهتر از آن، خویشکاری حزب را بیان کردهایم. (نقش آن است که ما به خود میگیریم؛ خویشکاری آن است که از هستی ما بر میآید). حزب، هم جامعه را چنان که هست باز میتاباند ــ مسائل و محدودیتها و امکانات آن را میشناسد ــ و هم جامعه را آن گونه که میتواند بشود تصور میکند و در آن میکوشد. بزرگی یک حزب در این است که این هر دو را خوب ببیند و از عهده برآید؛ و در این است که نخست محدودیتها و امکانات خود را خوب ببیند و از عهده برآید.
حزب، هم نگهبان سنتهای سودمند جامعه است، هم شکننده آنچه زمانش به سر رسیده؛ هم پابرجاست، هم به ویژه آماده دگرگونی. جامعههائی که نمیتوانند خود را دگرگون کنند واپس میمانند؛ آنها بیش از آن به گذشته خو کردهاند که سودمندی پیش آمدن با زمان را دریابند. حزبهائی که نمیتوانند خود را دگرگون کنند از میان میروند. یک خویشکاری حزب پیش افتادن از رویدادها و دگرگشتهاست. درست است که حزب مانند جامعه خویش است ولی اگر چالاکتر و هشیارتر از جامعه رفتار نکند بی ربط میشود. جامعه نیاز به موتورهائی برای پیش راندن دارد. حزب مانند رسانه همگانی یکی از آنهاست.
ما این حزب را پس از انقلاب و در بیرون ایران پایهگذاری کردیم؛ به زبان دیگر، حزب از فضای جامعهای هنوز غوتهور در بازماندههای روحیه انقلاب، و از آلودگی یک دوران به پایان رسیده، هر دو، آزاد بود. مشروطه خواهیاش بازگشت به ریشههای نخستین دوره روشنگری ایران بود که همچنان میتوان به آن بازگشت، و پادشاهیاش سراسر باز سازی شده در سنت لیبرال دمکرات مشروطه سده هفدهم انگلستان. خواست بهکرد و دگرگونی، در تقریبا هرچه به امور عمومی ما مربوط میشد، علت وجودی و نیروی برانگیزاننده ما بود و من امیدوارم همچنان بماند.
ما در این حزب بسیار کوشیدهایم که پیشاپیش رویدادها و روندها حرکت کنیم. پیشاپیش رویدادها و روندها به معنی بی اعتنائی به واقعیات اجتماعی و افکار عمومی نیست. ولی واقعیات اجتماعی و افکار عمومی را میباید چنانکه هست دید ــ پدیدههائی سیال و گشاده بر تعبیرهای گوناگون. احتمال اشتباه همیشه هست و تعبیرات میتواند در راستای بهبود و پیشرفت اشتباه کند یا درجا زدن. به مراتب ترجیح دارد که اشتباه در راستای بهبود و پیشرفت باشد تا درجا زدن. بهبود و پیشرفت سرانجام خواهد آمد؛ درجا زدن فرد و گروه و جامعه را از نیروی زندگی خواهد انداخت.
از چند سالی پیش یک روند امید بخش و یک روند شوم توجه روز افزون ما را جلب کرد. روند امید بخش را سالهای دراز منتظر بودیم و اصلا این حزب برای خدمت به آن پا به میدان نهاد. جابجائی فرهنگی، و فرهنگ سیاسی ایران؛ در آمدنش از حال و هوای بیمار و زهراگین نسل انقلاب، و جای گرفتنش در خانواده پیشرفتهترین ملتهای جهان آرزوئی بود که به صورت یک هدف در آمد ــ در دست حزبی با برنامه روشن و انرژی لازم. دو سال پیش در هفتمین کنگرهی حزبی که لیبرال دمکرات بود، یعنی ویژگی همان خانواده پیشرفتهترین ملتها، ولی یا نمیدانست یا در بخشهائی در نمییافت و زیر بار نمیرفت، با اصلاحی در متشور آن بر این تکه هویت حزب اشارهای شد.
میان اصلاح منشور و آنچه در سال پس از کنگره در ایران روی داد، هیچ ارتباطی نیست. جنبش سبزی که با گفتمان سراسر لیبرال دمکرات خود درازا و پهنای جامعه ایرانی را فرا گرفت فراورده یک تجربه بیش از صد ساله جامعهای است که همه راههای خطا را رفته است و اکنون به خود میآید. اما این هست که کسانی در میان ما از فردای انقلاب اسلامی در انتظار یک جابجائی تاریخی میبودیم. زیرا آن انقلاب، اگر نیک بنگریم، ملتی را با لحظه حقیقت روبرو گردانید. امروز سه دهه بعد میبینیم که آن حقیقت، آن کرم خوردگی فرهنگی و سیاسی، بر جامعه، هر گروه اجتماعی در حور خود، آشکار شده است.
روند بالا گیرنده تسلط مافیای سپاهی-امنیتی بر همه شئون کشور، آن دگرگشت شومی است که از پنج سال پیش هر روز نگرانیآورتر میشود و اگر ادامه یابد ایران را به چنگال یک رژیم صدامی و اعماق چاههای جمکرانی خواهد انداخت. ما این خطر را در قطعنامه کنگره ششم حزب (آخن ۲۰۰۶) به این صورت پیش بینی کردیم:
"در این مرحله ... که از سال گذشته آغاز شده است ما با طرح گسترده و همه سویهای برای زیر و رو کردن جامعه ایرانی، چنانکه میشناسیم، روبروئیم. کوشش آگاهانهای در راه است که ایران را سراسر درقالب تنگ یک جهان بینی ارتجاعی بریزند و هر کانون مقاومتی را در هر جای جامعه از ریشه بکنند. گروه تازهای با ماموریت همیشگی کردن حکومت خود و بلندپروازیهای خطرناک تسلط منطقهای و فراتر از آن روی کار آمده است که هر نشانه سرزندگی جامعه ایرانی را تهدیدی برای موجودیتش میداند. انقلابی که روشنفکران و طبقه متوسط ایران به راه انداختند اکنون در یک چرخش کامل، با همه قدرتی که کشوری با توانائیهای ایران به هر حکومتی میدهد کمر به درهم شکستن طبقه متوسط و آنچه از جنبش روشنفکری بتوان گفت بسته است ...
انقلاب دیگری در جریان است که نه تنها بر واپسماندهترین عناصر و لایههای اجتماعی تکیه دارد بلکه مصمم است همه جامعه را به سطح آنها پائین بیاورد. یک "طبقه جدید" تکنوکرات و نظامی با موافقت کامل خطرناکترین جناح "روحانیت" فرمانروا، میخواهد رسما مالک همه منابع دارائی اصلی کشور شود و با به خدمت گرفتن تکنیکهای دیکتاتوریهای توتالیتر مدرن، میهن ما را به قرون وسطای خرافات و تاریک اندیشی بر گرداند ... بمب اتمی، نگهدارنده نهائی“نظم نوین“ی خواهد بود که این تازهترین شاگردان هیتلر خیال دارند بر ایران تحمیل کنند. سیاستهای خارجی رژیم پس از یک دوره عادی کردن روابط با خانواده بین المللی، بار دیگر پا به مرحله رویاروئی با بزرگترین قدرت جهانی و قدرت منطقهای گذاشته است و امنیت ملی و حتا یکپارچگی ایران را بطور جدی به خطر میاندازد."
سه سال پس از آن کنگره، حزب نشان داد که هم خطر را درست دیده بوده است هم تنها راهی که بر ملت ایران گشوده شد ــ در انتخابات سال ۲۰۰۹ / ۱٣٨٨.
***
یک دستاورد حزب که خواهد ماند پشتیبانی بیدریغ از جنبش آزادی خواهانه مردم ایران بوده است که از پیش از انتخابات ۲۲ خرداد گذشته آغاز شد. برما آشکار بود که فضای گشاده بیسابقه پیش از رای گیری، و از آن مهمتر لحن و محتوای عمومی بحثی که در جامعه جریان مییافت نشان از همان دگرگشت بنیادی دارد که این حزب اصلا برای پیشبرد آن شکل گرفت. ما کمتر از دیگران از گردش اوضاع شگفت زده نشدیم ولی بیش از هر کس دیگری انتظارش را میداشتیم: از ایرانِ اسلام رادیکال به اصطلاح شیعه علوی، اسلام بنیاد گرای انقلابی، چپ مارکسیست لنینیست، چپ شیک جهان سوم گرا، "لیبرالیسم" بی خبر از آزادی، روشنفکری تاریکاندیش، ترقیخواهی و بلندپروازی میان تهی، از ایرانی که دیگر هیچ چیزش درست نمیبود، جامعه تازهای بدر میآید. ایرانی که سده بیستم خود را با قرون وسطا به پایان رساند سده بیست و یکم خود را به روشنگری سده هژدهم به اضافه دویست سال پیشرفت و تجربه میپیوندد.
ما از همان آغاز به این نتیجه رسیدیم که همه چیز در مبارزه ما بستگی به پیروزی جنبش سبز دارد ــ چه رسیدن به دمکراسی لیبرال نهفته در پیام حزب، و چه پیکار آشکار ما با دیکتاتوری صدامی که دارند از چاههای فزاینده جمکران برای ملت ما بیرون میآورند. جنبش سبز بر خلاف تجربههای پیشین جامعه ایرانی به سنت انقلاب مشروطه برگشته است و بر گرد یک گفتمان و نه شخصیتها و رهبران میگردد. آن گفتمان، دمکراسی لیبرال یا لیبرال دمکراسی است ــ بسته به اینکه به تلفظ فرانسه یا انگلیسی باشد ــ و بیش از پیش به همین نام خوانده میشود. پیکار امروز و بازسازی آینده ایران در چنین چهار چوبی میباید بررسی شود نه در قالب پادشاهی و جمهوری. میتوان به هریک از این شکلهای نظام سیاسی پابند بود و به دیکتاتوری یا دمکراسی رسید. عامل تعیین کننده شکل نظام نیست که همه چیز از آن میتوان درآورد.
از این جاست که بخش قابل ملاحظهای از حزب میخواهد در این کنگره گام آخری در راه مدرن کردن حزب و رفع پارهای بدفهمیها برداشته شود. به عنوان (احتمالا) تنها حزب لیبرال دمکرات ایران هیچ چیز طبیعیتر از این نیست که نام حزب با افزودن عبارت لیبرال دمکرات در زیر آن کامل شود.
اما موضوع، ژرفتر از نام و صورت ظاهر است. پس از شانزده سال فعالیت به عنوان حزب مشروطه ایران که با پادشاهی مشروطه، در بسیاری جاها و پادشاهی، در بیشتر جاها یکی شناخته میشود این حزب به بیشترینه گسترشی که میتواند رسیده است. دیگر پادشاهی مشروطه نیز میدان پیشرفت آن نیست. سلطنتطلبان جز دشمنی با آن ندارند و لیبرال دمکراتها که موج اصلی جامعه ایران هستند (به اجتماعات بیرونیان زیاد توجه نکنید) با آن آسوده نیستند. اکنون زمان آن است که موتور دوم این هواپیما را نیز به آن ببندیم تا دورتر و بالاتر پرواز کند.
شناخته شدن رسمی و آشکار حزب به عنوان لیبرال دمکرات تنها از نظر افکار عمومی به سود ما نیست، خود ما را نیز همراه زمان پیش خواهد برد. ما همچنان از پادشاهی مشروطه دفاع خواهیم کرد ولی دیگر لازم نخواهد بود برنامه دمکراسی لیبرال را از پادشاهی مشروطه بدرآوریم. آسانتر و طبیعیتر آن خواهد بود که پادشاهی مشروطه در بافتار دمکراسی لیبرال تعریف شود. در همه سرزمینهای لیبرال دمکراسی که پادشاهی دوام آورده است به این گونه بوده است.
آن لحظه حقیقت که اشاره کردم این جاست. یا این کنگره میتواند گام آخری را نیز در آماده شدن برای آینده ایران، آیندهای که کمتر همانند گذشتههای ماست بردارد، یا به ملاحظاتی که همه ریشه در عادتهای ذهنی دهها ساله و ناآسودگی با چنین فرایافت نا آشنائی دارد این فرصت را نیز از دست خواهد داد و در آن صورت شاید کسانی از ما که ضرورت پیش آمدن با جامعه را در مییابند ناگزیر از چارهجوئیهای دیگری شوند.
در این تردید نیست که جامعه ایرانی خود را مشروطه خواه نمیداند ولی دارد لیبرال دمکرات میشود. مشروطه برای ایرانیان یک تجربه بزرگ تاریخی و آغازگاه جنبش ملی به سوی آزادی و ترقی است. ولی راه آینده ملت ما را یک فلسفه سیاسی و نظام حکومتی روشن میکند که بسیار از مشروطه خواهی صد سال پیش تکامل یافتهتر است و میباید چنین باشد. مشروطه خواهی خود ما نیز چنین است. ما برنامه سیاسی حزب مشروطه ایران را بر پایه ارزشهائی که از آن جنبش گرفتهایم و در پرتو تجربهها و دانستههای صد ساله گذشته نوشتیم ،که بسیار از قانون اساسی مشروطه پیشرفتهتر و تکامل یافته تر است. چند سالی بیش نیست که در مییاببم آن برنامه سیاسی درست در دمکراسی لیبرال میگنجد.
در بحثهای پیش از کنگره به دوستان گفتم که موضوع میانه گرفتن نیست. برای خود من روند آینده به اندازهای روشن است و تعهدم به لیبرال دمکراسی به درجهای رسیده است که نمیتوانم در همان چهارچوب گذشته بمانم. از سوی دیگر میدانم و بسیاری دوستان نیز به زودی خواهند دانست که افزودن این صفت بر نام حزب شاید در لحظاتی مهمترین نقش را در نگهداری این حزب خواهد داشت. یک حزب لیبرال دمکرات بیتردید نیروی زندگی بیشتری به یک حزب مشروطه خواه خواهد بخشید.
برای من تصور این هم که کمترین آسیبی به حزب مشروطه ایران وارد شود ناخوشایند است. ولی در آرمونهائی که در پیش است بیم هر آسیبی میتواند برود. من در این کنگره به همراه همفکران، بیشترین کوشش خود را خواهیم کرد که حزب را همچنان استوار و پیشاپیش رویدادها و روندها نگهداریم. قدرت ما همواره در چالش کردن روال معمول و باورهای جا افتاده بوده است. از دگرگونی، هر جا سودمند بوده است استقبال کردهایم. برای فرهنگ سیاسی معیوب ما نیز چنین روحیهای سودمند بوده است. پنجرههائی که بر هوای تازه گشودهایم به دیگرانی نیز یاری داده است که از آن هواهای خفه بیرون بیایند. آیا حزب هنوز توانائی پرواز به سوی افقهای تازهتر را دارد؟
|