لو دادن به سبک اسپانیایی
جرج اورول
- مترجم: احسان
•
جنگ داخلی اسپانیا بیشک تأثیر بسیاری بر تمام جنبشهای آزادیخواه جهان داشته و بسیاری به آن با دیدی رمانتیک نگاه میکنند. ولی چه میزان از حقایق مربوط به جنگ در حیطه عمومی بیان میشوند؟ اورول که خود به مدت شش ماه به نفع دولت جمهوری در اسپانیا جنگیده بود در مقاله زیر (۱۹۳۷) به بازگویی بخشی از حوادث ناگفته این جنگ پرداخته و نارضایتی خود از موضع اکثر چپگرایان انگلیسی در مقابل جنایات دولت و پروژه حذف مخالفان حزب کمونیست اسپانیا را مطرح می کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۷ شهريور ۱٣٨۹ -
٨ سپتامبر ۲۰۱۰
جنگ داخلی اسپانیا بیشک تأثیر بسیاری بر تمام جنبشهای آزادیخواه جهان داشته و بسیاری به آن با دیدی رمانتیک نگاه میکنند. ولی چه میزان از حقایق مربوط به جنگ در حیطه عمومی بیان میشوند؟ اورول که خود به مدت شش ماه به نفع دولت جمهوری در اسپانیا جنگیده بود در مقاله زیر (Spilling the Spanish Beans) به بازگویی بخشی از حوادث ناگفته این جنگ پرداخته و نارضایتی خود از موضع اکثر چپگرایان انگلیسی در مقابل جنایات دولت و پروژه حذف مخالفان حزب کمونیست اسپانیا را به گوش خواننده میرساند. به احتمال زیاد شبیهترین دوران به این اتفاقات در ایران، سالهای پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و حذف تدریجی مخالفان آیتالله خمینی باشد. همزمان با اعتراضات به نتایج انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۸ هم بحثهای بسیاری درباره چندگانگی معترضین و لزوم مبارزه و مخالفت با "تفکر حذفی" مطرح شد. این مقاله به خواننده این امکان را میدهد تا با روشهایی که تفکر حذفی با آنها بروز میکند آشنا شود. یقینا برداشت هر خواننده از این مقاله و مصادیقی که برای آن در سیاست امروز و دیروز ایران مییابد متفاوت بوده و بستگی به تعلقات سیاسی وی دارد. اما مساله اصلی درک تفکر حذفی و مقابله با هرگونه پروژه حذف است، حال میخواهد موضوع این پروژه روشنفکران سکولار باشند یا روشنفکران مذهبی، فعالین زنان باشند یا فعالین کارگری، ملتزمین به قانون اساسی باشند یا افراد خواهان تغییر در آن و بسیاری مثالهای دیگر.
احتمالاً از زمان جنگ جهانی اول به بعد، جنگ اسپانیا مسبب بیشترین دروغ بوده است، اما صادقانه شک دارم که، با وجود تمام آن همه راهبهای که در برابر چشمان خبرنگاران دِیلی مِیل (Daily Mail) مورد تجاوز قرار گرفته و کشته شدهاند، این روزنامههای حامی فاشیسم باشند که بیشترین صدمه را زدهاند. این روزنامههای چپگرا، مانند نیوز کِرونیکِل (News Chronicle) و دِیلی وُرکِر (Daily Worker)، هستند که با روشهای بسیار ظریفتر تحریف، مانع درک طبیعت درست این منازعه توسط مردم بریتانیا شدهاند.
حقیقتی که این روزنامهها خیلی زیرکانه مخفی کردهاند این است که دولت اسپانیا (به همراه دولت نیمه خودمختار کاتالونیا) بیشتر از اینکه از فاشیستها بترسد از انقلاب میترسد. الان دیگر تقریبا قطعی است که جنگ با نوعی مصالحه به پایان میرسد، و حتی دلایلی وجود دارد که آدم را به علاقه دولت، که بیلباو را دو دستی تقدیم دشمن کرد، به پیروزی مشکوک میکند؛ ولی هیچگونه شکی در دقتی که در سرکوب انقلابیون خودش به خرج میدهد نیست. چند وقتی است که حکومت وحشت – توقیف اجباری احزاب سیاسی، سانسور خفقان آور مطبوعات، جاسوسی مداوم و حبس عده زیادی بدون محاکمه – بر اسپانیا سایه انداخته است. وقتی من در اواخر ژوئن بارسلونا را ترک کردم زندانها در حال انفجار بودند؛ به راستی زندانهای عادی به حدی پر بودند که بعضی از زندانیها در مغازههای خالی و محلهای موقت نگاهداری میشدند. اما نکته قابل توجه این است که زندانیان فعلی نه فاشیست بلکه انقلابی هستند. آنها زندانی هستند نه به دلیل راستگرایی بیش از حد، بلکه به این دلیل که بیش از حد چپگرا هستند. و کسانی که مسئول این عملند همان انقلابیونی هستند که نامشان لرزه بر اندام جِی. اِل. گاروین میاندازد – کمونیستها.
در این حین جنگ بر علیه فرانکو ادامه دارد، اما، به جز بیچارههایی که در سنگرهای خط مقدم هستند، کسی در جمهوری آن را جدی نمیگیرد. نزاع واقعی بین انقلاب و ضد-انقلاب است؛ بین کارگرانی که بیهوده در تلاشند تا اندکی از دستاوردهای ۱۹۳۶ را حفظ کنند، و اتحاد لیبرال-کمونیست که با موفقیت در حال پس گرفتن آنهاست. مایه تاسف است که تعداد بسیار اندکی در انگلستان به این واقعیت رسیدهاند که امروزه کمونیسم یک نیروی ضد-انقلاب است؛ که کمونیستها در همه جا در ائتلاف با بورژوازی اصلاحطلب هستند و از تمام قدرتشان در سرکوب و بیاعتبار کردن احزاب انقلابی استفاده میکنند. نتیجه نبود این آگاهی، منظره متناقض حمله روشنفران راستگرا به کمونیستها یا همان "سرخهای" شرور است، در حالی که عملا با هم در توافق هستند. مثلا، آقای لیندهام لوییس، موقتا هم که شده باید عاشق کمونیستها باشد. اتحاد لیبرال-کمونیست تقریبا به طور کامل در اسپانیا به پیروزی رسیده است. از آن همه دستاوردی که کارگران در ۱۹۳۶ داشتند، به جز چند مزرعه اشتراکی و مقداری زمین که سال گذشته به تصرف کشاورزان در آمد، چیز چشمگیری بر جا نمانده است. البته به محض اینکه نیازی به آرام کردن کشاورزان نباشد آنها را هم قربانی میکنند. برای درک شرایط موجود و نحوه ظهورشان باید به ریشههای جنگ داخلی نگاه کنیم.
تلاش فرانکو برای رسیدن به قدرت از این لحاظ با تلاشهای موسولینی و هیتلر تفاوت داشت که بیشتر به یک هجوم نظامی، قابل مقایسه با حمله خارجی، شباهت داشت و به همین دلیل هم با اقبال عمومی رو به رو نشد، اگرچه که فرانکو در حال تلاش برای به دست آوردن پیرو است. حامیان اصلی آن، علاوه بر قسمتهایی از سرمایهداران بزرگ، اشرافیت ملاک و کلیسای بزرگ انگلی بودند. واضح است که چنین قیامی نیروهای مختلفی را بر علیه خود میشوراند که هیچ نقطه مشترک دیگری ندارند. کشاورز و کارگر از فیودالیسم و روحانیت متنفر هستند؛ بورژوای "لیبرال" هم همینطور، کسی که کوچکترین مخالفتی با نسخه مدرنتر فاشیسم، حداقل تا وقتی اسمش فاشیسم نباشد، ندارد. بورژوای "لیبرال" فقط تا جایی واقعا لیبرال است که منافع خودش در میان باشد. حد و حدود ترقیخواهی وی را میشود در عبارت "فرصتهای برابر شغلی" جمع کرد (۱). چون چنین فردی به وضوح در یک جامعه فیودالی که در آن کارگر و کشاورز به میزانی فقیرند که قدرت خرید ندارند، یا صنعت در آن زیر یوغ مالیات هنگفت و به سود کلیسا است، یا هر شغل خوبی را بیشک به دوست بچه خوشگل پسر حرامزاده فلان دوک میدهند، امکان پیشرفت ندارد. در نتیجه، در برابر تحجر عریان فرانکو، شرایطی ایجاد میشود که در آن کارگر و بورژوا، دشمنان جدی یکدیگر، در حال جنگ در یک جبهه هستند. نام این اتحاد شکننده جبهه ملی (Popular Front) است (البته در جراید کمونیستی و به امید ایجاد احساسات دموکراتیک جعلی به آن "جبهه مردمی" (People's Front) گفته میشود). ترکیبی با همان میزان انرژی و حق وجود که یک خوک دو سر دارد.
تقابل موجود در جبهه ملی در هر زمانی که حالت فوقالعاده بر قرار باشد خود را نشان خواهد داد. چون حتی هنگامی که کارگر و بورژوا در حال جنگیدن با فاشیسم هستند، هر دو برای یک چیز نمیجنگند؛ بورژوا برای بورژوا "دموکراسی"، یعنی سرمایهداری، میجنگد، ولی یک کارگر، تا آنجا که متوجه موضوع است، برای سوسیالیسم. و در روزهای شروع انقلاب کارگران اسپانیایی کاملا به موضوع واقف بودند. در مناطقی که فاشیسم شکست خورده بود آنها فقط به بیرون کردن سربازان شورشی از شهرها اکتفا نکردند؛ آنها با استفاده از شرایط به تسخیر زمینها و کارخانهها دست زده، از طریق کمیتههای محلی، بسیج و پلیس کارگری و دیگر روشها شروع به بنا کردن پایههای یک دولت کارگری کردند. ولی به اشتباه (احتمالا به این دلیل که بیشتر انقلابیون فعال آنارشیستهای بیاعتماد به سیستم پارلامانی بودند) کنترل صوری را در دست دولت جمهوری باقی گذاشتند. و با وجود تغییرات زیاد در ترکیب دولت هم، تمامی دولتهای بعدی ترکیبی در باطن بورژوا اصلاحطلب داشتند. در ابتدا به نظر میرسید که این مساله مهمی نباشد، چون دولت، خصوصا در کاتالونیا، بسیار ضعیف بود و بورژوازی مجبور به مخفی شدن (در دسامبر ۱۹۳۶ هم که من وارد اسپانیا شدم وضع همینطور بود) و یا حتی استتار خود در ظاهری کارگری بود. بعدها، وقتی قدرت از دست آنارشیستها خارج و به دست کمونسیتها و جناح راست سوسیالیستها افتاد، قدرت دولت دوباره تثبیت شد و بورژوازی توانست از مخفیگاه خود خارج شود و جامعه، بدون کوچکترین تغییری، دوباره به همان تقسیمبندی فقیر و غنی بازگشت. از آن به بعد تمامی تحرکات، به جز تعداد اندکی که لازمه جنگی داشتند، در جهت معکوس کردند دستاوردهای چند هفته اول انقلاب بودهاند. از میان تمام نمونهها که در اختیار است من فقط به یکی اشاره میکنم؛ در هم شکستن بسیج کارگری، که کاملا بر طبق یک سیستم دموکراتیک ساخته شده بود و در آن سرباز و افسر به یک میزان حقوق گرفته و روابطشان بر اساس برابری بود، و جایگزین کردن آن با ارتش ملی (به اصطلاح کمونیستها "ارتش مردمی") که تا حد امکان با استانداردهای یک ارتش بورژوا، مثل حقوق ویژه برای افسران و تفاوت چشمگیر در دستمزدها، مطابقت داشت. البته این کار به عنوان یک اجبار نظامی توجیه میشود و به احتمال زیاد، حداقل برای مدت محدودی، بازده نظامی بالاتری هم دارد. اما بدون هیچ شکی دلیل اصلی تغییر ضربه زدن به مساواتطلبی بود. این سیاست در تمام بخشها در حال اجرا است، به گونهای که تنها دستاورد یک سال جنگ و انقلاب، یک دولت بورژوا و، در کنارش، حکومت وحشت و سرکوب برای حفظ وضع موجود است.
نفوذ این فرایند در صورت نبود دخالت خارجی به یقین کمتر میشد، اما ضعف نظامی دولت وقوع آن را ممکن کرد. در مواجه با مزدوران خارجی فرانکو، دولت مجبور شد از روسیه کمک بخواهد و با وجود اینکه میزان کمکهای نظامی روسیه بسیار بزرگ جلوه داده شده است (در سه ماه اول حضورم در اسپانیا فقط بک اسلحه روسی دیدم؛ یک مسلسل)، اما ورودشان برای به قدرت رسیدن کمونیستها کافی بود. در ابتدا، هواپیماها و سلاحهای روسی، و کیفیت نظامی خوب گردانهای بینالمللی (نه لزوما کمونیست ولی تحت کنترل کمونیستها)، به شدت بر اعتبار کمونیستها افزود. اما از آنجا که روسیه و مکزیک تنها کشورهای صادر کننده اسلحه به جمهوری بودند، روسها نه تنها توان گرفتن پول در ازای اسلحه را داشتند بلکه شرط و شروط هم میگذاشتند. این شرط و شروط، به زبان ساده، این بود: "انقلاب را سرکوب کنید وگرنه از اسلحه خبری نیست." دلیلی که معمولا برای رفتار روسیه آورده میشود این است که اگر روسیه به انقلاب کمک کند، موافقتنامهاش با فرانسه (و امید اتحاد با بریتانیا) به خطر میافتد؛ ممکن هم است که شبح یک انقلاب واقعی در اسپانیا، طنین دلچسبی در روسیه نداشته باشد. البته کمونیستها فشار مستقیم از سوی دولت روسیه را رد میکنند، اما این ادعا، حتی اگر درست هم باشد، اصلا مهم نیست. چون احزاب کمونیست تمام کشورهای دیگر فقط سیاستهای روسیه را اجرا میکنند؛ به یقین حزب کمونیست اسپانیا، به علاوه جناح راست سوسیالیستها که تحت کنترلشان هستند، به علاوه تمامی روزنامههای کمونیست دنیا، تمام قدرت بزرگ و در حال رشدشان را در حمایت از ضد-انقلاب استفاده کردهاند.
در نیمه نخست این مقاله به منازعه واقعی که در اسپانیا و در سرزمینهای تحت اشغال دولت در جریان است، یعنی انقلاب و ضد-انقلاب، اشاره کردم. که دولت با وجود اینکه میلی به شکست خوردن از فرانکو ندارد، ولی بیشتر از آن در صدد معکوس کردن تغییراتی است که با شروع جنگ همراه بودند.
هر کمونیستی این ادعا را یا از روی غلط بودن یا به خاطر دروغ بودن رد خواهد کرد. به شما خواهد گفت که صحبت کردن از سرکوب انقلاب به دست دولت مزخرفی بیش نیست چون انقلابی در کار نبوده است؛ وظیفه ما در حال حاضر دفاع از دموکراسی و شکست دادن فاشیسم است. اهمیت آشنایی با طرز کار تبلیغات ضد-انقلابی کمونیستها هم در همین است. اشتباه است که فکر کنیم چون حزب کمونیست در انگلستان به نسبت کوچک و ضعیف است این موضوع ربطی به انگلستان ندارد. به محض امضای قرارداد اتحاد با شوروی، ربط آن را خواهیم دید، و شاید حتی زودتر، چون هر چه بر تعداد سرمایهدارانی که متوجه همفکری کمونیستها با خودشان هستند افزوده میشود، اهمیت کمونیستها هم بیشتر خواهد شد.
اگر کلی صحبت کنیم، تبلیغات کمونیستی به ترساندن مردم از خوف (عموما واقعی) فاشیسم وابسته است. این پیام هم که فاشیسم ربطی به سرمایهداری ندارد در آن نهفته است که البته بیشتر به طور نامحسوس به آن اشاره میشود. که فاشیسم فقط یک توحش بیمعنی، یک انحراف، یک "سادیسم جمعی" است، اتفاقی است شبیه اتفاقی که در صورت فرار یک مشت بیمار روانی خونخوار از آسایشگاه میافتد. به تصویر کشیدن فاشیسم به این شکل، حداقل برای مدت کوتاهی و بدون تشکیل یک جنبش انقلابی، سبب موضع گرفتن افکار عمومی بر ضد آن میشود. میشود با بورژوا "دموکراسی"، یا همان سرمایهداری، با فاشیسم مقابله کرد. اما مهم است که در همان حین سر آن کسی که مرتب میگوید فاشیسم و بورژوا "دموکراسی" برادر دو قلو هستند را زیر آب کرد. اولین قدم در این راه دادن لقب رویاپرداز به چنین شخصی است. سپس به او میگویید که مسایل را نباید با هم قاطی کرد، که او در حال تفرقه انداختن بین نیروهای ضد-فاشیست است، که الان وقت فروختن الفاظ انقلابی نیست، که الان باید بر ضد فاشیسم جنگید و وقت تحقیق در اهداف نیست. بعدا، اگر همچنان از بستن دهانش خودداری میکرد، لحن خود را عوض کرده و او را خائن، یا دقیقتر بگوییم، یک تروتسکیایست، خطاب میکنید.
اما یک تروتسکیایست چیست؟ این کلمه هولناک – در اسپانیا در حال حاضر شما ممکن است به خاطر کوچکترین اشاره به تروتسکیایست بودنتان زندانی شده و بدون محاکمه به میزان نامحدود در زندان بمانید – اندک زمانی است که در انگلستان رد و بدل میشود. در آینده آن را بیشتر خواهیم شنید. کلمه تروتسکیایست (یا تروتسکی-فاشیست) معمولاً به معنی یک فاشیست است که خود را در قامت یک انقلابی تندرو مخفی کرده و هدفش ایجاد تفرقه در میان نیروهای چپگرا است. ولی قدرت ویژه آن مدیون معنی سهگانه آن است. ممکن است به معنی فردی باشد که، همانند تروتسکی، به انقلاب جهانی اعتقاد دارد، یا عضو یک سازمان حقیقی به رهبری تروتسکی است (تنها استفاده مشروع این کلمه) و یا فاشیستی که ذکرش در بالا آمد. این سه معنی را میتوان به دلخواه با یکدیگر مخلوط کرد. ممکن است معنی اول در خود معنی دوم را هم داشته باشد و یا نداشته باشد، و معنی دوم تقریبا همیشه با معنی سوم همراه است. پس: "شنیده شده است که فلان شخص با علاقه از انقلاب جهانی صحبت میکرده، در نتیجه او یک تروتسکیایست است، در نتیجه او یک فاشیست است." در اسپانیا، و حتی تا حدودی در انگلستان، به هر کسی که از سوسیالیسم انقلابی سخن بگوید (همان چیزی که تا چند سال پیش حزب کمونیست از آن سخن میگفت) این شک میرود که یک تروتسکیایست باشد و حقوقبگیر فرانکو و هیتلر.
این اتهام زیرکانهای است، چون در هر موردی، مگر آنکه از خلافش مطلع باشیم، ممکن است درست باشد. یک جاسوس فاشیست یقینا خود را به شکل یک انقلابی در میآورد. در اسپانیا، هر کسی که عقایدی چپتر از حزب کمونیست داشته باشد، دیر یا زود، معلوم میشود که یا تروتسکیایست بوده و یا حداقل خائن است. در ابتدای جنگ پی. اُ. یو. اِم. (P. O. U. M. – Partido Obrero Unificación Marxista)، یک حزب اپوزیسیون مارکسیست و تقریبا هم تراز آی. اِل. پی. (I. L. P. - Independent Labour Party) در انگلستان، یک حزب پذیرفته شده بود که یک وزیر در دولت کاتالونیا داشت. بعدا از دولت اخراج شد، بعد به آن اتهام تروتسکیایسم زده شد، بعد سرکوب شد و تمام اعضای آن که در دسترس پلیس بودند به زندان انداخته شدند.
تا چند ماه پیش گفته میشد که آنارکو-سندیکالیستها وفادارانه در حال خدمت در کنار کمونیستها هستند. بعدا آنارکو-سندیکالیستها از دولت بیرون شدند؛ بعد معلوم شد که خیلی هم وفادارانه کار نمیکردند و الان در حال تبدیل شدن به خائن هستند. بعد از آن نوبت به جناح چپ سوسیالیستها خواهد رسید. کابایِرو، نخستوزیر سابق و از جناح چپ سوسیالیستها که تا مِی ۱۹۳۷ همانند بتی برای کمونیستها بود، الان در تاریکی فرو رفته، یک تروتسکیایست و "دشمن مردم" است. و بازی همچنان ادامه دارد. پایان منطقی آن هم رژیمی است که در آن تمام احزاب و جراید مخالف توقیف شده و همه ناراضیان مهم در زندان خواهند بود. چنین رژیمی یک رژیم فاشیست خواهد بود. البته با فاشیسمی که فرانکو اعمال خواهد کرد فرق خواهد داشت، حتی به میزانی از فاشیسم فرانکو بهتر خواهد بود که ارزش جنگیدن برایش را دارد، اما در هر حال فاشیسم است. فقط، چون توسط کمونیستها و لیبرالها اداره میشود، اسمی متفاوت خواهد داشت.
اما میشود در این حین در جنگ پیروز شد؟ اثر کمونیستها کم کردن هرج و مرج انقلابی و در نتیجه، کمکهای روسیه به کنار، افزایش بهرهوری نظامی بوده است. اگر آنارشیستها از اوت تا اکتبر ۱۹۳۶ دولت را نجات دادند، وظیفه این کار از اکتبر به بعد بیشک بر دوش کمونیستها بوده است. اما با سازمان دادن به دفاع، شور و شوق را کشتهاند (داخل اسپانیا، نه بیرون). تلاش آنها یک ارتش مبتنی بر نظام وظیفه را ممکن کرد، ولی آنرا الزامی هم کرد. اینکه تا ژوئیه امسال میزان سربازگیری اختیاری تقریبا به صفر رسیده بود مساله مهمی است. یک ارتش انقلابی بعضا میتواند تنها با شور و شوق به پیروزی برسد، ولی یک ارتش اجباری فقط با اسلحه توان به پیروزی رسیدن را دارد، و به نظر غیر ممکن میآید که دولت هیچ وقت مزیت استفاده از اسلحه زیاد را داشته باشد مگر با دخالت فرانسه و یا تصمیم آلمان و ایتالیا به بالا کشیدن مستعمرات اسپانیا و رها کردن فرانکو به حال خودش. در کل، بنبست محتملترین نتیجه است.
و آیا دولت اصلا قصد جدی به پیروزی دارد؟ یقینا قصد شکست خوردن ندارد. از طرف دیگر، پیروزی کامل، فرار فرانکو و انداختن آلمانیها و ایتالیاییها به دریا، سوالات سختی را سبب میشود که اغلب واضحتر از آن هستند که نیاز به تکرار داشته باشند. مدرکی واقعی در دست نیست و فقط از اتفاقات میشود به این نتیجه رسید، ولی من احساس میکنم که دولت به دنبال شکلی از مصالحه است که حالت جنگی را حفظ کند. تمام پیشگوییها غلط هستند، پس این یکی هم غلط خواهد بود، اما من ریسک کرده و میگویم که شاید جنگ به زودی تمام شود و یا برای سالیان به درازا بکشد، اما پایانش با تقسیم اسپانیا، یا با مرزهای واقعی یا به دو بخش اقتصادی، همراه خواهد بود. البته این مصالحه ممکن است توسط هر کدام از طرفین و یا هر دو به عنوان پیروزی شناخته شود.
تمام موضوعاتی که من در این مقاله به آنها پرداختهام در اسپانیا، و حتی در فرانسه، بسیار قابل لمس هستند. اما در انگلستان، با وجود میزان زیاد علاقه به جنگ اسپانیا، افراد کمی هستند که چیزی درباره کشاکش بزرگی که در پشت خطوط دولت در جریان است شنیده باشند. این مسلما یک اتفاق نیست. توطئهای سنجیده (میتوانم نمونههای دقیقی نشان دهم) در کار است که جلوی درک اوضاع در اسپانیا را بگیرد. افرادی که عاقلتر از این حرفها هستند، به این بهانه که انتقال درست وقایع اسپانیا به تبلیغات فاشیستها کمک خواهد کرد، خود را مشغول فریبی بزرگ کردهاند.
نتیجه این بزدلی به آسانی قابل حدس است. اگر گزارش درستی از وقایع جنگ اسپانیا در اختیار عموم مردم بریتانیا قرار میگرفت آنها بخت این را داشتند تا هم فاشیسم را درک کنند و هم راههای مبارزه با آن را یاد بگیرند. اما فعلا تعبیر نیوز کِرونیکِل (News Chronicle) از فاشیسم به عنوان یک مشت دایی جان ناپلئون خونخوار که در خلاء اقتصادی در حال وزوز هستند، بیشتر از پیش جا افتاده است. و این چنین ما قدمی دیگر به جنگ کبیر بر "علیه فاشیسم" (مثل "علیه نظامیگری" در ۱۹۱۴) نزدیک میشویم، که این اجازه را میدهد تا فاشیسم انگلیسی را در همان هفته اول جنگ به دور گردنمان حلقه کنند.
جورج اورول، ژولای و سپتامبر ۱۹۳۷
ترجمه: احسان
--------------------------
(۱) اورول از جمله فرانسوی"la carrière ouverte aux talents" استفاده میکند.
|