نسل نو چپ ایران و معضلی به نام عملیات تواب سازی
کیوان شفیعی
•
ما از جمله مردمانی هستیم که در تاریخ معاصر محدوده جغرافیاییمان (کشور( شهدایی موسوم به قهرمانان شکنجه داریم، اما این بی انصافیست که به راحتی از جان انسانها به عنوان ضریب خطای حرکتهای سیاسی مایه گذاشته، و از همه انتظار داشته باشیم تا بر خلاف طبیعت بیولوژیکیشان، آگاهانه از جان خود دست بشویند. مبارزه اصلی اما علیه هر نوع نظامیست که وقیحانه به خود این اجازه را میدهد تا ماشین توّاب سازیش را جهت حفظ کنترلش بر مناسبات تولیدی مورد نظرش، به جان انسانها بیفکند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱٨ شهريور ۱٣٨۹ -
۹ سپتامبر ۲۰۱۰
در ابتدا و پیش از آغاز هر نوع بحث و ارائه استدلالی ,شخصاً معتقدم که هیچ یک از ما فعالان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی چپ - در حوزه پدیده سیاسی / اجتماعی به نام پروژه توّاب سازی- در مقام قاضی قرار نداریم تا از صلاحیت اتخاذ تصمیمی اجرائی بر چگونگی و کیفیت روند حیات و سلامت جسمی، جانی, روحی و شخصیتی یک قربانی پروژه توّاب سازی دستگاه ایدئولوژیکی امنیتی حاکم) آن هم در یک سیستم سرکوب گر(، بهره مند بوده و حکمی صادر نمائیم (گرچه قاضی هم تنها اجرا کننده احکام تصویب شده موجود در یک سیستم کنترل جمعیت انسانی است).
قرار گرفتن در موقعیت اجبار به توبه و وادار شدن به ابراز ندامت و پشیمانی، چالشی اجتماعی/ فرهنگی/ روانیست که تجربه اش برای هر یک از ما میتواند به راحتی رخ دهد؛ وقتی که از محیط زندگی روزانه - بی اختیار و عمدتاً ناگهانی - به بیرون کشیده شده و در فضایی به نام زندان قرار گیریم که اجازه هر نوع تصمیم گیری و تفکر شخصی را از ما میگیرد -که اصولاً این امر دقیقا علت وجودی سامانهای به نام زندان است.
در محیط ایزوله زندان در عمق تنهایی، بی پناهی، و انواع فشارهای جسمی و روحی، انسان در واکنشی طبیعی اقدام به نجات فیزیکی و اندیشهای خود میکند، و راهکارهای گوناگونی را هم برای آن مییابد (همان توجیه کردن یا توجیه یافتن به زبان ساده). نتیجه اینکه تمام المنتهای روانی، شخصیتی، عقیدتی، و بی شک فیزیولوژیک فرد دست به دست هم داده و پدیدهای به نام همکاری، توبه یا هر آنچه که اسمش را میگذاریم به صحنه میآید.
بی هیچ شکی، فیزیولوژی جسمی و روانی انسان، تحمل پذیرش بازه مشخصی از درد و رنج کشیدن و دم بر نیاوردن را دارد، که آستانه شکنندگی هر فردی نیز - بر اساس مجموعهای از عوامل اعم از مقاومت جسمی، روانی، ایدئولوژیک، و یا آموزشی وی - در نقطه معینی از طول این بازه تعریف میشود. یکی با دو سیلی و دشنامهای رکیک میشکند، دیگری با از دست دادن ناخنهای انگشتانش، آن یکی با ۱۰۰ روز زندگی در انفرادی و تابوت، فردی نیز با گیر افتادن در چنبره سوالات پیچیده و بلوفهای کارشناس پرونده )بازجو)، و...، دلایل بی شمارند. در این خصوص، حتی خود کارشناسان نسبتا خبره تشکیلات امنیتی نیز به خوبی آگاهی دارند که هر فرد را پس از یکی دو روز بازجویی، تحت چه کیفیتی از فشار ببرند تا بهترین نتیجه را در درهم شکستن فرد و بی خطر کردنش برای آینده و هم تکمیل کردن پرونده و انتقال آن به دادگاه، حاصل نمایند. در این قسمت دو پرسش اساسی پیش روی ما قرار میگیرد:
الف) چرا در سیستم امنیتی ایران، متهم پس از تخلیه اطلاعاتی و تکمیل پروندهاش توسط بازجو یا بازجویان، باید فشاری مضاعف را تحمل کرده و وادار به ابراز و امضای توبهای رسمی شود؟
ب) چه تیپ افرادی و تحت چه نوعی از بازجویی احتمال شکستن و توّاب شدنشان بیش از سایرین است؟
پروژه توّاب سازی (اگر از وجه مذهبی واژه توبه بگذریم)، ویژه تمام دولتهاییست که اهرمهای اجراییشان در عرصه سیاست، بسیار ایدئولوژیک محور است. چنانکه چهارچوبه حضورشان، تمامیت مشروعیت خود را چه در نگاه حاکمین، چه در نگاه طرفداران و سرسپردگان، و چه در نگاه مخالفین، از ایدولوژی پر ضبط و ربط و مبتنی بر فلسفهای صاحب مکتب، دریافت میکند - که فرم محتوایی این ایدئولوژی میتواند از مذهب گرا، تا ملی گرا، قوم گرا، ضدّمذهب گرا، و حتی تجدد گرا، یا ترکیبی از این موارد، متغیر باشد. در چنین نظامی، سیستم حاکم، کلیه جنبههای کلیدی حضور خود اعم از سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را در رابطه با زندگی روزمره شهروندان، کاملا بر اساس یک مرامنامه رسمی یا غیررسمی ایدئولوژیک تعریف و تنظیم کرده است. لذا هر سطحی از انتقاد یا به چالش کشیده شدن سیستم حاکم توسط شهروندان و یا نهادهای مستقل خارج از چهار چوب ایدئولوژیکی تبلیغ شده، به معنی به چالش کشیدن اساس و بنیان سیاسی است که با ایدئولوژی زیربناییش حالتی ممزوج وار داشته، و بی شک نه تنها جرم بلکه تابو شکنی و تقدس شوییست غیر قابل بخشش. این امر زمانی آشکار تر میشود که ایدئولوژی موجود، هم از نظر ریشهای و هم در بعد اجرائی، خود را نتیجه و وامدار ساحتی متافیزیکی بپندارد. عریانترین و البته قوام یافتهترین جنبه این ساحت متافیزیکی را میتوان در قالب مفهوم مذهب - وام گرفته شده توسط دولتها و حکومتهای مذهبی )تئوکراتیک) - دید. گرچه، در بعد به ظاهر غیرمذهبی و یا بعضا ضدّمذهبی آن نیز، اندیشهای مبتنی بر دست یابی کامل و یا بخشی به یک "مدینه فاضله" مدرن و یا فرا مدرن (به عنوان اوج دستیابی بشر به سرمنزل مقصود(!، با زور و جبر به درون روان و باور جامعه تزریق میشود. پس اگر فرد در برابر این ساحت متافیزیکی بسی عظیم تر از وجود فیزیکی خود، کرنش ننماید، بی هیچ شرط و شروطی نه تنها باید به کژ اندیشی خود، فساد روحی و روانیش، و مضر بودنش برای تمامیت بدنه جامعه اعتراف کرده، بلکه باید در محضر دادگاه (نماد اجرای خشم فرا دستان و اندیشمندان ساحت متافیزیکی حاکم) و در برابر چشمان عموم جامعه (سابقا در میادین و امروزه در مقابل دوربین رسانهای تصویری) ابراز ندامت کرده و گدایی بخشش و مغفرت کند. او با این عمل قرار است تا به پاک شدن تمامیت آلوده خود کمک کرده و مجازاتی در خور را تمنا کند، شاید که با این عمل وی هم جامعه به حیات سلامت خود ادامه دهد، و هم آنانی که همچون او و شاید حتی تحت تاثیر او گمراه گشته اند، به راه راست معرفی شده توسط سیستم حاکم، بازگردند. هدف اصلی از توبه، کاشتن بذر مطلق بودن نظام حاکم، و غیرقابل تغییر بودن و یا به چالش کشیده شدن آن، در عمق ذهن و روان تک تک شهروندان است!
اما نکته مهمی وجود دارد که شهروندان ساکن تحت نظامی ایدئولوژیک، مخصوصاً آنانی که مسئولیت مبارزه با چنین یکسویه نگری در حاکمیت را بر خود فرضی اساسی میدانند، باید نسبت بدان بسیار هوشیار باشند تا در تله تبلیغات ایدئولوژیکی سیستم نیفتند، و ناخودآگاه، تبلیغ چنین ایدئولوژی مطلق گرایی را به حساب باورمداری جبری، افراط گرایی در خلوص و خشک مغزی نظام حاکم نگذارند. هر نظام ایدئولوژیکی، کیفیت و کمیّت اعتقادی / اجرائی ایدئولوژیش را همواره بر اساس میزان و چگونگی تسلطش بر روابط تولیدی درون جامعه و مدیریت چگونگی تنظیم این روابط به قصد حداکثر بهره گیری از نیروی کار جامعه با حداقل هزینه رفاهی، و دستیابی به حداکثر میزان سود جهت تحکیم هرچه بیشتر بنیانهای اقتصادی / سیاسی خودش تنظیم میکند. هر حکومت ایدئولوژیکی در هر مقطع زمانی، نماینده بیمه کردن منافع اقتصادی اکثریت طبقه سرمایه دار یا فرا بورژووازی (کلان بورژووازی) آن جامعه است - خواه این طبقه به طور مستقیم در حاکمیت حضور داشته باشد یا نداشته باشد! ایدئولوژی حاکم نیز چیزی نیست جز نظامی مدیریتی جهت حفظ روند پروسه تولیدی موجود در یک جامعه. در نتیجه نه زندانی کردن دختری شانزده ساله در تابوت برای صد روز، برای پاک کردن روح اوست، چنانکه برخی از محققین در بحثهای آسیب شناسی مذهب خود، تابوت را سمبلی زمینی از جهنم در انتظار آن دختر معرفی کرده اند؛ و نه ماموری که ضربات شلاق را با فریاد یا زهرا، یا مسیح، مرگ بر کومونیست، جاوید شاه، پاینده باد اورشلیم، یا زنده باد رفیق استالین یا رفیق پولپوت بر کف پای زندانی فرود میآورد، قصد تقرب هرچه بیشتر به منبع و مبدأ ساحتی متافیزیکی یا مدینه فاضله گون را دارد! او در پیچیدهترین حالت، نیروی اجرائی دون پایه ایست، که به بهانه پشتیبانی از یک نظام فکری (ایدئولوژیکی)، هم احساس غرور و اهمیت میکند، و هم فضایی یافته تا روان پریشیهای خود را در آن به صحنه تمرین و کامجویی بگذارد، و صد البته در رابطه با وظیفهاش در برابر بالا دستی خود، پاسخگو باشد. هر دو نظام پهلوی (در زمان محمد رضا شاه - پهلوی آخر) و جمهوری اسلامی - گرچه با کیفیتهایی کاملا متفاوت - در جهت به توبه وادار کردن آن دست از مخالفینشان (چه چپ گرا و چه ملی گرا و لیبرال و حتی مذهبی) که خواسته یا ناخواسته نظامی اقتصادی / تولیدی غیر از آنچه که سیستم حاکم در حال اجرای آن بود، پیشنهاد میکردند و یا در مسیر آن سنگ اندازی میکردند، از هیچ فشار و جنایتی کوتاهی نکردند.
پس از جستاری کوتاه و اجمالی در محتوا و چرائی پرسش نخست، اکنون پرسش دوم پیش روی ماست، که چه تیپ افرادی و تحت چه شرایطی احتمال توّاب شدنشان میرود؟ پاسخ بدین پرسش به شکلی خلاصه وار شامل موارد زیر می تواند باشد:
۱: افرادی که در شرایط فضاهای مقطعی نسبتا باز سیاسی - که افراد را تحریک به ورود کاملا علنی به صحنه فعالیتهای سیاسی میکند - جذب کار و مبارزه سیاسی شده اند. در چنین فضاهایی مقطعی، مخصوصاً در کشورهای با سابقه طولانی دیکتاتوری، مسابقه و رقابتی در بین طیفها، احزاب و گروههای مختلف سیاسی به وجود میآید تا هرچه بیشتر نیرو جذب کرده، به لحاظ کمی گسترش یافته، و خود را زود تر از سایر گروههای رقیب به عنوان حزب یا گروه فراگیر و پیشرو معرفی کنند و وارد عرصه قدرت شوند. در شرایطی اینچنینی، افراد (عمدتاً جوان و کم سنّ) هریک با سلیقهای و به انگیزهای اعم از سیاسی، اجتماعی، خانوادگی، فرهنگی، روحی، روانی به طرف طیف یا گروهی رفته و به فعالیت علنی سیاسی میپردازند که میتواند از فروش روزنامه و پخش اعلامیه تا مخفی کردن و جأ سازی سلاح و مهمات برای روز مبادا متغیر باشد. بسیاری از این افراد نسبت به فراز و فرودهای مسیر سیاسی پیش رو بی اطلاع بوده و رهبران و مسئولین گروههای سیاسی نیز، عمدتاً آگاهانه و به بهانه پخته شدن نیروها در صحنه عملی مبارزه، این امر را پشت گوش انداخته، و تمرکز اصلیشان را بر روی هرچه گسترش پیدا کردن، به لحاظ کمی، معطوف میکنند. در نتیجه وقتی که ناگهان فضای نسبتا امن فعالیت سیاسی دگرگون شده و مورد آماج حمله نیروهای سرکوب گر قرار میگیرد، بسیاری از این افراد فاقد آمادگی و پختگی لازم جهت دفاع از افکارشان و مقاومت در برابر فشار بازجویی دستگاه سرکوب گر - تازه یا دوباره حاکم شده -، میباشند. بسیاری از آنان ممکن است با گذشت اندک زمانی از زندگی تحت فشار و شکنجه و ترس شدید حاکم بر جو بازجویی، به نوعی از پوچی کامل رسیده، به تمام نگرشهای قبلی پشت کرده، و برای نجات جان خود، تن به هر نوع همکاری بدهند - زیرا که در درون خود، هیچ کنش مندی ساختار یافتهای را با ایدولوژی سازمانی که پروندهشان تحت نام آن است، احساس نمیکنند.
۲: شخصیتهای خود شیفته که برای شهرت دست به هر عملی میزنند، و اصولاً ورودشان به صحنه فعالیتهای سیاسی و اصرارشان برای حضور دائم در فضای رهبری و نمایش شجاعت - مخصوصاً اگر کاریزمای شخصیتی داشته و ظاهری خوش بر و رو و مردم پسند داشته باشند - چیزی نیست جز ارضای این حس روانی و ایدولوژی سیاسی را نیز (حد عقل بخشا) مستمسکی برای آن قرار داده اند. اینگونه افراد از این رو که بار مسئولیتی - هم از جنبه امنیتی و هم از جنبه سیاسی - بسیار بزرگ تر از توانایی حقیقیشان را (خواسته یا نا خواسته) بر دوش گرفته اند، در بازجویی تحت فشارهای سنگین و مضاعف قرار گرفته، و سرانجام جهت فرار از آنچه که در ظرفیت تحملشان نیست و تنها به سبب سؤظن عمیق (و البته اشتباه) بازجو نسبت به آنان به وجود آمده، پتانسیل این را دارند که وارد همکاری مستقیم با بازجو یا تیم بازجویی شده و تن به توبه دهند.
۳: افرادی که به سبب انرژی زیاد و پر شوری وافر، همزمان، وارد مبارزه در عرصههای سیاسی اجتماعی متنوعی میشوند که هر یک از این عرصهها به لحاظ امنیتی از بار و فشار متفاوتی برخوردار است. به عنوان مثال فرد وارد عرصه مبارزه چپ شده، هم پرچم طرفداری از مبارزات کارگری را بلند میکند و هم در آن واحد به فعالیت گسترده در جهت تامین حقوق اجتماعی دگرباشان و همجنسگرایان، و مبارزه برای لغو احکام شرعی مجازات و قصاص میپردازد. چنین فردی، پس از دستگیری، با چنان حجم عظیمی از اتهامات مختلف و مجزا از هم روبروست، که یا باید سرسختانه در برابر همه آن اتهامها مقاومت کند، و یا اینکه در مقابل همه آنان یک بار سر به توبه خم کرده و طلب بخشش کند، چرا که هر یک از آن اتهامات به طور مجزا میتواند حکم سنگینی را برایش به ارمغان آورد!
۴: افراد و گروههایی که به سبب فضای سرکوب داخلی، به درستی از فناوری اینترنت بهره برده، اما ناخواسته و ناآگاهانه پای در زمین بازی سیاسی احزاب و گروههایی (بعضا کاملا در نقطه مخالف با افکار و نظراتشان( میگذارند که خود این احزاب و گروهها به لحاظ امنیتی تحت ضربه و عملیاتهای مستمر و بسیار شدید تعقیب و مراقبت سیستم حاکم قرار دارند. چنین افرادی معمولا پس از دستگیریست که تازه برای نخستین بار با فضای سیاسی واقعی که در آن حضور داشته اند، مواجه میشوند. چنین بازداشت شدگانی معمولا تحت فشاری دو گانه هستند، زیرا که هم قصد بر مقاومت و عدم همکاری دارند، و هم احساس مورد سواستفاده شدن بهشان دست داده و هیچ علاقهای به حضور در پرونده یک گروه سیاسی دیگر ندارند. بسیاری از این افراد، متأسفانه تحت این خطر قرار دارند که زیر فشارهای سنگین اطلاعاتی، روانی، و جسمی بازجو، به ورطه پوچی شدید در غلتیده و از ترس عواقب وخیم آنچه که بدان اعتقاد ندارند، توبه کرده و وارد همکاری شوند.
۵: افراد بسیار منطقی، نکته بین و موقعیت سنج به حد افراط و وسواس. این گروه که در میان افراد بسیار تحصیل کرده و از نظر اجتماعی / فرهنگی، ایلیت گرا بیشتر دیده میشوند، به سبب علاقه بسیار زیاد (تا حد افراط) به نگرش منطقی و یا بهتر، منطقی دیدن ذره بینی همه چیز در محیط دور و برشان، ممکن است تا با بازجوی خود وارد ساعتها بحث و استدلال شده، و نهایتاً در نتیجه گیری منطقی (بی شک تحت تاثیر جو ترس و وحشت) نسبت به بیشتر مفید بودنشان در فضای خارج از زندان، بعضا بسیاری از صحبتها و بحثهای بازجویان خود را پذیرفته، و به عنوان نیرویی فکری، و یا حتی تنها به قصد خروج از فضای سیاسی (که معمولا به کثیف بودنش در چنین شرایطی پی میبرند!)، توبه کرده و وارد انواع و اقسام همکاریها شوند.
۶: و اما در پایان، گروه بسیار بزرگی قرار دارد که میتواند هر یک از ما را به راحتی شامل شود، و آنان بی شک بی گناهانی هستند، که ممکن است تحت شدیدترین فشارهای جسمی و روانی به حد نهایی آستانه تحملشان رسیده، و تنها به قصد نجات از زجر و عذابی جانکاه و مرگی تدریجی، توبه کرده و جان خود را نجات دهند. در اینجا بی شک، شبههای وجود ندارد که ما از جمله مردمانی هستیم که در تاریخ معاصر محدوده جغرافیاییمان (کشور( شهدایی موسوم به قهرمانان شکنجه داریم، اما این بی انصافیست که به راحتی از جان انسانها به عنوان ضریب خطای حرکتهای سیاسی مایه گذاشته، و از همه انتظار داشته باشیم تا بر خلاف طبیعت بیولوژیکیشان، آگاهانه از جان خود دست بشویند. مبارزه اصلی اما علیه هر نوع نظامیست که وقیحانه به خود این اجازه را میدهد تا ماشین توّاب سازیش را جهت حفظ کنترلش بر مناسبات تولیدی مورد نظرش، به جان انسانها بیفکند.
حال پرسش این است که آیا چنین فردی لایق تف و لعنت وآسیب دیدن و حتی بدتر حذف فیزیکی است؟؟؟ پاسخ به این سوال اما سخت است، نه به این دلیل که باید توجیهی برای اعدام به بهانه فضای “پیشا انقلابی، انقلابی، یا پسا انقلابی” پیدا کرد، اما بی شک بین کسانی که تنها به توبهای ساده و نوشتن پشیماننامه ایی بسنده کرده، جان خود را حفظ کرده و از آن پس نیز جهت حفظ امنیت دوستان خود از بخشهای حساسیت برانگیز مبارزه -از دید امنیتی -استعفا میدهند بسیار تفاوت وجود دارد تا آنانی که جدی تر و مصمم تر از بازجویان خود به شکار مبارزین، شکستنشان در زندان، و یا از هم پاشیدن روانی یا تشکیلاتی گروههای فعال خارج از زندان میپردازند.
گروه دوم در بالا ، بی شک باید همچون سایر جنایت کاران در دادگاهی عادل، علمی، و صد البته مردمی به محاکمه کشیده شوند. امید است که در آن روز و شرایط، احکامی چون اعدام (یا هر نوع حکم ضدّ بشری دیگری) هیچگاه در موردشان صادر نشده و اعمال نگردد، چرا که این احکام، ارزش و دست یافتهای نیستند جز قتل عمد و نمایش سرکوب دولتی جهت پاشیدن بذر ترس از سیستم تازه حاکم شده در دلٔ جامعهای که چشم امید به آغاز فصلی زیبا و دگرگونه دوخته است - حال این دولت هر اسمی که میخواهد بر خود بنهد.
اما تا پیش از پیروزی و تشکیل دادگاه مذکور، باید به هر شکل ممکن اثر تخریبی این افراد و در سطحی فراتر این پدیده را به حداقل رساند تا هم امنیت فیزیکی و روحی افراد و گروههای درون مبارزه حفظ شده و هم روند رو به جلوی مبارزه با موانع کمتری برخورد کند. در اینجا نیز روشهایی چون ترور فیزیکی و یا اتّهام زدنهای دروغین به قصد حذف یک فرد تنها سنگ بنای شکل گیری دیکتاتوری آینده خواهد بود. هیچ یک از ما ابربشر نیستیم و مقولهای به نام شکستن و همکاری ممکن است در لحظات خاصی از به آزمایش کشیده شدن حداکثر توان جسمی، ذهنی، و شخصیتی ما به سراغمان بیاید.
در طول سالهای دهه ۶۰، که تب انقلابی بسیار تند، شور و انرژی و امید وافر برای مبارزه و تغییر، نگرشی مردسالار و قهرمان گرایانه، و از همه مهمتر سرکوب و کشتار بی رحمانه دولت جمهوری اسلامی، اشراف کامل بر اتمسفر فرهنگ سیاسی روز داشت، متاسفانه همه آنانی که تحت فشار و شکنجه شدید، تن به توبه دادند - بی توجه به اینکه آیا در جهت سرکوب همکاری کرده بودند یا خیر - همگی به یک چوب رانده شدند. فشار روانی شکستن از یک سؤ )مخصوصاً برای مردها، چرا که زنها دردهای مشترک دیگری نیز داشتند!!) و طرد شدن کامل از طرف رفیقان، برادران و خواهران، دوستان، و هم بندان، و فشار و توهین روزانه بازجویان و پاسداران که دقیقه به دقیقه موفقیتشان در شکستن فرد را به جشن مینشستند، بسیاری از افراد را به مرز جنون، خودکشی، و حتی همکاری بیش از پیش با سیستم سرکوب سوق داد. شاید یکی از انتقادات وارد به این نوشته از طرف جریانات معتقد به مشی مسلحانه بیاید، که استدلال میآورند که در شرایط زندگی مسلحانه زیر زمینی و یا در دل کوه، هر سطحی از همکاری با دشمن و به هر بهانهای میتواند به عنوان خطری بس مهلک برای تعداد کثیری از مبارزین به حساب بیاید. چهار چوب منطقی این نگرش در دل مختصات پدیدهای به نام جنگ چریکی ممکن است تا حدود زیادی (و نه کاملا( درست به نظر برسد، اما آیا یک گروه معتقد به مشی مسلحانه میتواند زمان نسبتا دقیق پایان فضای انضباط نظامی خود را پیش بینی کرده، و با آغاز امواج گسترده و طبقاتی انقلاب، آن را به عنوان فرهنگی توجیه پذیر جهت پاسداری از انقلاب و شکست دادن بورژووازی با خود به عرصه صفوف مردم و بعدها قدرت و حکومت نیاورد؟؟!! برقراری دیکتاتوری (حال از هر نوعی) همیشه امری بسیار راحت است، اما برقراری دیکتاتوری پرولتاریا که مفهومی متفاوت از تعریف کلاسیک دیکتاتوری دارد، نگرشی ژرف در محتوای فلسفی مارکسیسم در جهان امروز و عشقی بی کران به انسانیت را میطلبد.
|