آقا معلم کی می آیی؟
با درود به روح بزرگ معلم شهید فرزاد کمانگر و به یاد معلم در بند خلیل فاتحی
کیهان یوسفی
•
آقا معلم مهربان، غربت و بیگانگی نامت در رسانه ها و مقاله های دلسوزان و راویان و منادیان حقوق بشر و تو کنون نیز چه غریبی و چه تنها، کی می آیی آقا معلم بچه ها چشم انتظارند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٣۰ شهريور ۱٣٨۹ -
۲۱ سپتامبر ۲۰۱۰
چند کیلومتری در جنوب روستای محل تولد شهید فرزاد کمانگر در ٨ کیلومتری جاده کامیاران ـ روانسر در کردستان، سه سال قبل و در روستای الک ، فکر کنم آبان ماه بود سال ۱٣٨۶، سرکلاس درس مامورهای لباس شخصی ریختند توی مدرسه روستا و او را با خود بردند. بچه ها همه با چشمانی گریان و ناراحت به خونه برگشتند تنها یادمه که یکی از بچه ها گفت کاک کیهان آقای فاتحی را نیز گرفتند، خلیل شخصیت متین، آرام و دوست داشتنی. نمی خواهم در اینجا اغراق کنم و از او چون خود ننویسم ولی تمام روستا، اهالی شهر و تمام دانش آموزان و اهالی روستاهایی که خلیل را طی نزدیک به ۱٣ سال معلمیش می شناختند از سادگی و بزرگی و بی آلایشی او میدانستند، هیچکس باور نمی کرد که او مرتکب جرمی شده باشد او مثل یک فرشته بود.
خلیل را بردند و دیگر کسی او را ندید، بعدها فهمیدم که ۱٨ سال زندان بر او تحمیل شده است. آری حکم خلیل ۱٨ سال زندان و تبعید به کرمان بود. روزهاست که خلیل در زندان است و من نیز از او بی خبر ولی همیشه در گوشم می خواند سرودی، شعری و ترانه ای مملو از رنجهای مردم کردستان.
یادمه سال اول دبیرستان که بودم، خیلی پز می دادم ،دو سه بیت از اشعار شعرای کرد (قانع و هیمن) را حفظ نموده و تو خونه هی می خوندم.
روزی خواهر کوچکم که اون وقتها اول یا دوم ابتدایی بود به خانه برگشت، داشت با صدای بلند یک شعر زیبا را میخواند "خوایا وه ته ن ئاوا که ی چه ن دلگیر و شیرینه "... خدایا وطن را آباد کنی چقدر دلنشین و شیرین است، حسودیم شد،
از او پرسیدم اینو از کجا یاد گرفتی؟ گفت دادش تمام بچه ها از برند اینو آقای فاتحی به ما یاد داده.
خلیل معلمی دلسوز که مصائب و مشکلات مناطق دور افتاده و روستاهای کردنشین را دیده بود، فقر اقتصادی آنها را لمس کرده و با درد آنها زیسته بود. او برون رفت از این فقر و نگون بختی را در خودآگاهی افراد اجتماع می دانست. آری جرم خلیل آرزوهای او بود، آرزوی انسان بودن و چون انسان زیستن. او علاوه بر درس های تکلیفی، بچه ها را با خیلی از چیزها آشنا کرد، از خودشناسی و هویت طلبی می گفت، از بیگانگی که بچه ها در بدو ورود به مدرسه و زبان تحصیلی تحمیلی که مواجه می شدند. از احساسات شیرین کودکانی که تو مدارس کردستان به دلیل عدم تسلط به زبان تحمیلی نمی توانستند تو کلاس ها بازگو کنند و از ستمی که بر او و ملتش روا داشته می شد.
خلیل از آزادی برای بچه ها می گفت از چیزی که از اون محروم بودند، او، بچه ها، تمام کردستان و تمام ایران...
از فرزادی که در بند بود و از علت در بند بودنش، خلیل فاتحی در روستای الک به دنیا آمده بود در دانشسرای تربیت معلم رسالت مقدس معلمی را برگزیده بود، لیسانس علوم تربیتی را کسب کرده و در روستاهای کردستان (کامیاران) درس عشق و آزادی می گفت.
خلیل جان! آقا معلم عزیز! چند ماهی بیش نیست که استاد و دوستت "ماموستا" فرزاد بر دار این جلدان سردار گشته، می دانم میز و کلاس او کنون خالی است، میدانم این سیه اندیشان وحشت زده از روشنایی از تشعشع اندیشه های تو و فرزادها هراسان بودند، اندیشه هایی که از انسان می گفت و رسالت سنگین انسانیت.
تو که همچون فرزاد زود از نعمت پدر بی نصیب شده بودی و رنج سرپرستی خواهرها و برادرهایت را به عهده گرفته بودی، روزهای بی پدری را پدری کرده بودی، تو که تنها محبت و مهربانی و شقاوت بودی، تو که از خود گذشته و تنها برای دیگران بودی من می دانم و آنها که تو را می شناسند که تو از جنس آفتاب و در میان ما چه غریب بودی... خلیل جان آقا معلم مهربان کی می آیی؟
صورت چین و چروک شده مادرت را خزانی ابدی گرفته؟ دلتنگی خواهرانت را چه زندانی است و تنهایی برادرهای کوچکت چه سرمایی دارد و حضورت در دلهای ما چه دریایی است.
و غربت و بیگانگی نامت در رسانه ها و مقاله های دلسوزان و راویان و منادیان حقوق بشر و تو کنون نیز چه غریبی و چه تنها،
کی می آیی آقا معلم بچه ها چشم انتظارند.
Kayhan.yosfi@yahoo.com
|