مقدمه ای بر همه گیری "سندرم بت پرستی"
اکبر کرمی
•
تفکیک و تمایز پدیده ی دینی بت پرستی از عارضه ی "سندرم بت پرستی" گامی است مهم در بازیابی و درک همدلانه ی تجربیات دینی نخستین، که می تواند راه را برای درک همدلانه تر تجربه های دینی جدید و همسایه باز کند. از این منظر، بت پرستی یک واقعیت تاریخی است در تاریخ تجربه های دینی آدمیان، و سندرم بت پرستی یک عارضه ی دینی و نظری در این تاریخ
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٣ مهر ۱٣٨۹ -
۲۵ سپتامبر ۲۰۱۰
جهان ماکروسکپی بی شک ادامه و جلوه ای دیگر از جهان میکروسکپی است و هر دو، همان جهانی هستند که زیست بوم ماست. با این همه، باید توجه داشت که چنین گزاره ای از نوعی خطای شناخت شناسانه ی ملیح رنج می برد؛ چه، ما در اساس با یک جهان روبرو نیستیم، بلکه با جهان های متفاوت و گونه گونه ای روبرو هستیم. این مفهوم را نوربرت وینر جهان عارضی نامیده است. به باور او، "جهان برای ما آن گونه است که عارض می شود"؛ و اگر ما می توانیم از جهان عارضی (یا هر چیز دیگر) کم و بیش یکسانی حرف بزنیم، از آن روست که ما به برش های تاریخی کم و بیش یکسانی تعلق داریم. انگاره ی وحدت و واحد، اساسی ترین گامی است که آدمی در غلبه بر کثرت و در بنیاد یک نظام نشانه شناسانه ی اولیه بر می دارد. نامیدن با انگاره ی وحدت و با نامیدن یک (واحد) آغاز می شود. انگاره ی وحدت، پی آمد احساس یگانگی حاکم بر جهان عارضی است که در برش های زبانی و زمانی کم و بیش یکسان، هم چون ابزاری برای غلبه بر کثرت آفریده می شود. به این ترتیب زبان ساز و کاری است که امکان مفاهمه را می آفریند. اما آن چه مساله را شگفت انگیزتر می کند، آن که، پدیده ی زبان نیز از گزند آنتروپی و کثرت حاکم بر جهان هستی در امان نمی ماند و مدام در حال شقه شقه شدن و گونه گونه شدن است. به عبارت دیگر، جهان هستی، جهانی است لبریز از کثرت و زبان نیز.
جهان هستی، یک اقیانوس آنتروپیک است و زبان نیز.
چنین تصویری از جهان و چنان تصوری از زبان، البته هیچگاه به مخیله ی نیاکان ما که همه ی داشته های شان، در تجربیات ساده و مشاهدات ماقبل علمی خلاصه می شد، سرک نمی کشید. شاهکار انگاره ی اتمیزم هم در یونان باستان، با همه ی ستایش انگیز بودنش، به چنین تصوری پهلو نمی زند. در اساس، اگر قرار بود جهان با چنین تصوراتی آغاز شود، شاید هیچگاه آغاز نمی شد؛ چه، در میدان چنین تصورات و تصدیقاتی گوی هیچ گون مفاهمه به چنگ نمی آید و زبان زاده نمی شود. نوزاد زبان، مولود خیالبافی های سبک سرانه ی ما در مواجهه ی کودکانه و بازی گوشانه با جهان هستی است. زبان در لحظه ای آفریده می شود که انگاره ی خام وحدت و اسظوره ی واحد، تصور جهان واحد، زمان واحد، زبان واحد و هر چیز واحد دیگر را به کام خود می ریزد. تصویر خام و ابتدایی جهان عارضی در مخیله ی انسان نخستین، همه ی آن چیزی است که امکان آغاز زبان و مفاهمه را می آفریند.
بنیاد نمادها و نشانه ها و بنیان گذاری زبان، بسیار کمک کرد تا آدمی بتواند تا حدی بر کثرت موجود بر هستی غلبه کند؛ اما این همه ی داستان نیست. هماوردی آدمی با واقعیت ویرانگر کثرت - که اصلی ترین و غریب ترین عارضه ی جهان هستی است و تلاش آدمی برای گفت و گو ذیل آن قرار می گیرد - سبب می شود، آدمی در مرحله ای دیگر و با گامی دیگر، نوشتن را بیافریند. حکاکی کردن، پیکر تراشی، خطوط تصویری (هیروگلیف)، خطوط میخی و سرانجام خطوط مترقی امروزین، ثبات بیشتر و مفاهمه ای غنی تر را برای بشریت به ارمغان می آورد. به این دست اقدامات ثبات آفرین و آفرینش های تفاهم انگیز می توان پدیده های چون مناسک های مختلف، قرار داد نویسی، قانون گذاری، طبقه بندی اشیا، متازبان ها (ادیان، هنرها، علوم و ...)، دایره المعارف نویسی، تاسیس موزه و بالاخره پدیده های الکترونیک و جهان مجازی را نیز اضافه کرد که به واسطه ی تسلط آدمی بر آن ها، آدمیت تا حد بسیاری توانسته است ثبات آفرین و مفاهمه پذیر ظاهر گردد.
بر این قرار، تلاش آدمیان را در غلبه بر کثرت می توان به چند دوره ی مشخص تقسیم کرد.
۱- دوره ی کاستی گرایی: در این دوره آدمی با کشف هم شکلی ها و شباهت های طبیعی و عارضی به آفرینش توتم ها و تابوها دست می زند و تلاش می کند با حذف کثرت های نا مطلوب و انکار گوناگونی های افراد، نوعی وحدت مکانیکی و نظام دانایی جماعت محور را به جماعت تحمیل و فرایند هویت یابی افراد را به شدت کنترل و محدود کند.
۲- دوره ی زبان گرایی: فرهنگ شفاهی و قراردادهای ضمنی در این دوره محور وحدت و جماعت است. تنوع و گوناگونی افراد با چسب اسطوره ها و به مدد بازی های زبانی تقلیل داده می شود و نامیدن اشیا و انتزاع نام های کلی و مشترک به عنوان اصلی ترین مکانیسم دفاعی در برابر واقعیت کثرت، تناور می شود. در این دوره توافق های ضمنی – که به طور غالب ناخودآگاهانه اند - و عبور از آن ها هنوز یک تابو جدی است. جماعت و هویت جمعی مشترک هنوز محور و میزان همه چیز است.
٣- دوره ی متن گرایی: ابزارهای زبانی و توافق های ضمنی و کم و بیش خودآگاهانه در این دوره تکامل پیدا می کنند، خط و نوشتن همچون معجزه ای سترگ، ثبات آفرین و نجات دهنده ظاهر می شود. کلمه و کتاب، مقدس و نماد و مظهر وحدت و آمیزش اجتماعی است. زبان های همسایه همچون فلسفه ها، ادیان، هنرها، علوم، اخلاق ها، و ...(متازبان ها) یکی پس از دیگری متولد می شوند. فرایند تمایز اجتماعی و ... در این مرحله مورد توجه قرار می گیرد؛ با این وجود هنوز تفکیک جماعت و فرهنگ از جامعه مورد توجه نیست و فردیت به شدت تحدید می شود .
۴- دوره ی معاصر (قرارداد گرایی): ...
در جایی می خواندم که لویی اشتراس و آنتونی گیدنز که هر دو از جامعه شناسان به نام معاصرند، بر این نکته تاکید کرده اند که «برجسته ترین مساله در طول تاریخ بشر ثبات بوده است و نه تغییر.»؛ چنین پنداری چنانچه به معنای تاکید بر اهمیت دغدغه های ریشه دار آدمی در غلبه بر کثرت حاکم بر هستی و عبور به سلامت از اقیانوس آنتروپیک وجود تلقی شود، البته قابل درک و با نیاز اساسی آدمی به مفاهمه و گفت و گو، سازگار خواهد بود؛ نکته ای که به طور جدی به وسیله ی کارل گوستاو یونگ روانشناس تحلیلی، مورد توجه قرار گرفت. یونگ اولین کسی است که به اهمیت یگانگی، هماهنگی و ثبات و نقش آن در سلامت روانی فردی، قومی و فرهنگی پی می برد و بر آن تاکید می گذارد.
مساله ی ثبات و مساله ی مفاهمه دو روی یک سکه اند و بخش مهمی از تاریخ بشریت را به خود اختصاص داده اند. این که در زمانه ی ما و به مدد انفجار اطلاعات، نوعی پویایی بر پهنه ی تاریخ حاکم شده است و تلاش برای تغییر برای نخستین بار بر تلاش برای ثبات پیشی گرفته است، هم از آن روست که دستاوردهای ثبت و ابزارهای ثبات آفرین به مرتبه ای از رونق و اعتماد رسیده اند که بر هراس ناشی از کثرت و تغییر غلبه یافته اند و هم از آن رو است که در ذیل چنین دغدغه های مزمن و نگرانی های همیشگی، مساله ی تغییر به نوعی تابو تبدیل شده است. درک در آمدن آدمیان به این جزایر مسکونی، درک ضرورت عبور از این تابوها و شکستن آن ها نیز هست. درک زیستن در جهان جدید و عالم معاصر، همچنین درک عدم ضرورت پای فشردن بر عناصر وحدت بخش سنتی و خمیرمایه های انسجام آفرین گذشته و گذشته گرا نیز هست. عناصر و مایه هایی هم چون انحصار گرایی دینی، تکفیر نوآیینی، تقبیح خودآیینی، ارتداد، تاکید بر انگاره ی خودی و غیر خودی، غریبه ترسی و ... دورانشان به سر آمده است و رسمی تازه بنا شده است.
جهان ماکرو بی شک ادامه و جلوه ای دیگر از جهان میکرو است و هر دو، همان جهانی هستند که زیست بوم ماست. با این همه، باید توجه داشت که چنین گزاره ای از نوعی خطای شناخت شناسانه ی ملیح رنج می برد. گفتم ملیح، زیرا بر این باورم که این خطا بخشی از نمک زندگی است؛ طعمی که سخت به آن عادت کرده ایم و به چالش کشیدن آن به این آسانی ها ممکن نیست. فکر می کنم با من هم عقیده باشید که به چالش کشیدن مفهوم وحدت و مفهوم واحد - که زیر بنای گفت و گو، مفاهمه، نامیدن و طبقه بندی اشیا است - به این آسانی ها ممکن نیست، اما این همان چیزی است که من به آن باور دارم و آن را جان مایه ی خطای شناخت شناسانه ی بالا می دانم. با انگشت گذاشتن دایمی بر این مشکل، مشکلات دیگری بر سر راه خودمان قرار می دهیم و نمک زندگی را به چالش می کشیم. پس، چه باید کرد؟
باید به واقعیت تکثر و تکثر حاکم بر واقعیت، در جهان هستی، تن داد و پی آمدهای نظری و طوفانی آن را پذیرفت؛ اما، به نمک زندگی هم ایمان باید داشت و «آب را بی فلسفه باید خورد».
باید به مشکلی که در اندازه گیری مجدد واحد متر – که در موزه آرمیده است - با دقیق ترین ابزارهای اندازه گیری برآمده از سیستم متریک، وجود دارد، آگاه بود؛ اما در همان حال و در زندگی روزمره باید از این گونه مجادلات قابل اغماض فاصله گرفت و به قراردادهای خود اعتماد کرد و وفادار ماند. باید به تفاوت های قابل توجه فیزیک میکروسکپیک و فیزیک ماکروسکپیک اشراف داشت (از جمله اصل عدم قطعیت هایزنبرگ، ابر الکترونی و ...) اما باید زندگی کرد و از درک ماقبل علمی آدمیان از حیات لذت برد و به نظام اسباب و علل (دور از چشم هیوم) تعظیم کرد.
به عبارت دیگر، باید واقعیت بی پایان بودن هر گفت و گویی را پذیرفت، اما در عین حال، برای توافق و ختم گفت و گو نیز، آماده باید بود. گفت و گوی بی پایان جان مایه ی "ارج شناسی" جدید است که در آن به محترم بودن فی نفسه ی هر نفسی - و لاجرم هر ایده ای و هر تعریفی- تاکید می شود؛ چه، هر کس نامی دارد؛ و ختم گفت و گو، جان مایه ی جهان جدید است که در آن به حل و فصل جمعی، موقتی، انعطاف پذیر و مسالمت آمیز مسایل تاکید گذاشته می شود؛ چه، برای زیستن در صلح باید که دوست داشتن همه ی نام های کوچک را آموخت. گفت و گوی بی پایان، نام دیگر حقوق بشر است و ختم گفت و گو، نام دیگر دمکراسی.
به عبارت دیگر، درک جهان جدید و در آمدن شایسه و بایسته به آن، نیازمند بر داشتن دو گام اساسی است.
اول: باید ارج شناسی جدید که مطالبه ی رسمیت بخشیدن به دیگر بودگی است، جای گزین حرکت های رهایی بخش و ارج شناسی های کلاسیک شود.
اگر جنبش های رهایی بخش تا کنون در پی پذیرفته شدن، تحمل پذیر شدن و حمایت از دگرباشان و دگربودگان بوده اند، از این پس باید در پی رسمیت بخشیدن به آن ها و توزیع برابر آزادی و شأن برای همگان باشند.
دوم: باید ارج شناسی جدید به پهنه ی شناخت شناسی جدید نیز تزریق شود و شناخت شناسی جدید باید در پی درک همدلانه و بازیابانه ی دگرباشانی باشد که در لابه لای تاریخ و حماقت های نظری و سبکسری های معرفت شناسانه ی ما از چشم ها افتاده و مغضوب شده اند.
به عبارت دیگر، باید ارج شناسی، فراتر از تقاضای میمون رسمیت بخشیدن و درک همدلانه ی گروه ها و جریان های متنوع موجود، در پی درک همدلانه و رسمیت بخشیدن به جریان های تاریخی و دگرباشان تاریخ نیز باشد؛ و حقوق پایمال شده ی آنان را نیز استیفا، و اگر لازم باشد از آنان اعاده ی حیثیت کند.
دوباره تکرار می کنم: جهان ماکرو بی شک ادامه و جلوه ای دیگر از جهان میکرو است و هر دو، همان جهانی هستند که زیست بوم ماست. این گزاره، با وجود تکثر هستی شناسانه و آنتولوژیک حاکم بر جهان، گاه امر را بر ما مشتبه می کند و داوری های ما را آشفته می سازد. اگر بتوانیم نقدن از دیالکتیک ابژه – سوژه بگذریم و برای دمی خودمان را در جایی که روزگاری نیاکانمان قرار داشته اند، بگذاریم؛ در مواجهه با آسمان، ماه، خورشید و ستارگان – که به نظر، با نظمی آهنین بر ما می گذرند – چه می کردیم و بر جهان درون ما چه می گذشت؟ مقایسه ی چنین تصویری از جهان با آنچه از خلال تلسکوپ هاول - و انگاره هایی چون اصل آنتروپی، انفجار بزرگ، سیاه چاله های فضایی، کهکشان ها و گسترش هستی - یا از درون میکروسکپ های الکترونیک - و انگاره هایی چون تراکم خلا در کوارک ها، بی نهایت بودن ذره، عدم قطعیت هایزنبرگ و E = mc۲ - بدست می آید، بی شک تصور ما را از جهان، به کلی تغییر خواهد داد. به نظر می رسد: هر افقی از تاریخ به افقی از اندیشه و زبان راه می گشاید و هر برشی از تاریخ در برشی از دانش، بینش و زبان ما خلاصه شده است. اگر چنین باشد، بی تردید ما در فهم بسیاری از پدیده های تاریخی، محتاج بازاندیشی و همدلی بیشتریم، چه، به قول نیچه "آنچه تاریخ دارد به درستی قابل تعریف نیست" و مگر در افق فکری و ذهنی آدمی چیزی بی تاریخ هم یافت می شود!
بازهم هر چیزی و هر موضوعی به گفت و گویی بی پایان و هر مفاهمه ای، به نوعی ختم گفت و گو اشاره ای ظریف دارد!
در چنین چشم اندازی، حد هر مفاهمه ای، در مورد هر موضوعی، تابعی است از قیدهایی که به آن موضوع زده می شود؛ و چون در واقعیت، هیچ موضوعی نمی تواند بی نهایت قید بپذیرد، مفاهمه در مورد هیچ موضوعی نمی تواند کامل باشد. مفاهمه همیشه امری نسبی است.
آدمی با آفرینش گزاره های آنالیتیک (تحلیلی) و همانگویانه (تاتلوژیک) در پی آن بوده است که این حدود را دربنوردد. با این وجود، در درک گزاره های سنتتیک (ترکیبی) نباید از این تنگناها غافل بود و پی آمدهای نظری گزاره های تحلیلی را به گزاره های ترکیبی تسری داد و گرفتار دورِ گفت و گوهای ذات گرایانه و بی پایان شد. نام گرایی با پذیرش موقت و انعطاف پذیر برخی از این دست قیدها و تاکید بر حدود و شرایط متعارف، بستری برای مفاهمه نسبی در پهنه ی گزاره های ترکیبی می گشاید.
مفاهمه در پهنه ی زبان، فرهنگ و تاریخ در ذیل گزاره های ترکیبی و با بودن در برش های زبانی، فرهنگی و تاریخی مشترک است که امکان پذیر می گردد. از این منظر، مفاهمه ی بیشتر و کامل تر، همواره در گرو بازیینی های مکرر و دقیق تر قیدهایی است که به طور ضمنی به موضوع های مورد مطالعه خورده است. همدلی، بازبینی و بازبینی های همدلانه ی قیود زبانی، فرهنگی و تاریخی راه مفاهمه در تاریخ را می گشاید و ما را با نیاکانمان پیوند می دهد.
برای شنیدن پیام های نیاکانمان که از طریق زبان، فرهنگ، اسطوره ها، ژن ها و الگوهای باستانی (آرکوتایپ ها) بیان می شود، همیشه باید گوشی شنوا داشت، اما نباید مقهور و سرسپرده ی آن ها بود و از تحقق خود و فرایند "شدن" غفلت ورزید.
در پهنه ی دانش ها، بینش ها و زبان های متکثری که بر ما باریده است، یکی از مقوله هایی که سخت نیازمند بازبینی و همدلی است، مفهوم پدیده ی بت پرستی است. پدیده ای که به ویژه در پهنه ی ادیان سامی (مطابق درک اسلامی ای که من از این موضوع دارم) به شدت به خطا آلوده و با سیاهکاری های تاریخی و ایدیولوژیک فراوان همراه گشته است؛ چه، این ادیان، خود را در اصلی ترین دستاوردهای دینی، انسان شناختی و جهان شناختی، در نفی و نهی بت پرستی تعریف و صورت بندی کرده اند. ارج شناسی جدید باید در جایی به احقاق حقوق این مغضوبین تاریخ اهتمام نشان دهد و دوباره از خود بپرسد: بت پرستی یعنی چه؟
و به واقع، بت پرستی چیست؟ و چه ارتباطی بین بت پرستی و افق زبانی و ذهنی بشر وجود دارد؟ و بت پرستی به عنوان نماد نوعی تجربه ی دینی ابتدایی چه نسبتی با ادیان متاخر و تجربه های دینی وابسته به آن ها دارد؟ و آیا بین بت پرستی و تاریخ زبان و خط، ارتباطی معنادار وجود دارد؟
به عنوان نمونه، ابراهیم در اسطوره های سامی (مطابق با گزارش قرآن)، پس از تخریب تمام بت های کوچک تر، تبر خود را بر دوش بت بزرگ می گذارد و به هنگام روبرو شدن با مردم خشمگینی که از ویران شدن بت های خود و مظهر تجربه های دینی و جمعی خود به خشم آمده اند، در پاسخ به پرسش: چه کسی بت های ما را ویران کرده است؟ و نماد تجربه ی دینی ما را به سخره گرفته است؟ به بت بزرگ اشاره می کند و می گوید: از او بپرسید!
چنین رفتار درشت ناک و چنین گزارش ناهمدلانه ای از پدیده ی بت پرستی غیر قابل فهم و چنین داوری بی شکیبی بر دیگر بودگی، به باور من ژولیده و نامهربانانه است. تصور کنید چنین رفتاری با یکی از کتاب های مقدس سامی که نمودگار تجربه ی دینی جماعتی است تکرار شود و گستاخانه در پرسش: چه کسی کتا ب مقدس ما را به آتش کشیده است ؟ رندی، کتاب مقدس دیگری را نشان دهد و بگوید از آن بپرسید!
با این درشتی و با این پلشتی چه باید کرد؟
این اقیانوس آنتروپیک شگفت انگیز و این جهان متکثر زیبا، برای زیستن، برای باهم زیستن، برای خوب زیستن و برای در صلح زیستن، نیازمند همدلی و مهربانی است. نیازمند مفاهمه است. نیازمند قید زدن به خود است و نه به دیگران.
اگر آن چنان که فلاسفه ی تحلیلی گفته اند - و به نظر درست هم گفته اند - بپذیریم که افق فکری ما را افق زبانیمان می سازد؛ در نتیجه، باید پذیرفت که بازتاب تجربه های ابتدایی دینی و مواجهه ی آغازین آدمیان با مفاهیم و انگاره های قدسی، در پهنه ی زبان های ابتدایی و ابزارهای بدوی ثبت، نمی توانسته از افق زبانی عصر فراتر رود. به عبارت دیگر، این که بشر اولیه، تجربیات دینی نخستین خود را در قالب اسطوره ها و سپس در قالب پیکره ها، کنده (کاری) ها و تصویرها بازتابانده است یک واقعیت ناگزیر و ناگریز است. از این منظر، اسطوره ها، نمادها و بت ها به واقع تجربیات دینی نخستین را جاودانه و ثبت کرده اند؛ و در نتیجه، بت پرستی در خوانش تحقیر آمیزش بر نوعی بدخوانی تاریخی و بدفهمی انسان شناسانه بنا شده است، که عبور از آن می تواند به امکانات زبانی و معرفتی ما بیفزاید و فضاها و معناهایی تازه بیافریند.
اگر در چمبره ی تاریخ شفاهی، زمانی بشر تجربه های دینی و علمی خود را در قالب اسطوره ها صورت بندی و جاودانه کرد، با گسترش امکانات ثبت و ضبط (برای مثال کنده کاری، پیکرتراشی و تصویرسازی) صورت بندی تازه ای به این تجربه ها و دستاوردهای نظری بخشید و خود را با جریان سیال حیات هماهنگ ساخت. در ادامه ی همین مسیر ناگزیر و ناگریز بود که با پیدایش خط، تاریخ مکتوب بشر آغاز شد؛ در همراهی و هماهنگی با چنین تاریخی است که تجربه های دینی و علمی تازه با کتاب و کتابت، آغاز و جاودانه می شوند. ادیان صاحب کتاب از این منظر، ورژن های تازه و ماندگاری از تجربه های دینی پیشین اند.
باید به این واقعیت سترگ گردن نهاد که در ابتدا کلمه نبود؛ هر چند در ابتدا کلمه مقدس بود.
واقعیت دیگر تاریخ ما – که در دغدغه ی ثبت و ثبات تب کرده است - آن است که هر تجربه ای و هر تجربه گری تلاش دارد تجربه و تاریخ خود را با نفی و نهی تجربه های دیگر و تاریخ های دیگر، جاودانه کند. تن دادن به این فشار ها، تن دادن به نوعی "از خودبیگانگی" است که تجربه های شخصی ما را در برابر تجربه های دیگران نادیده می انگارد. از خودبیگانگی عارضه ای است که تظاهرات آن را هم در تجربه های دینی شخصی و هم در تفسیر تازه و شخصی از تجربه های دینی در گذشتگان می توان دید. عبور از تیرگی این "وادادگی" و "از خود بیگانگی" بخش مهمی از تلاش ما در تحقق خویش است که می تواند به درک همدلانه تر "دیگری" نیز بینجامد. به نظر می رسد کسانی که در تحقق خویش ناکام تراند، در برابر دیگری و دیگر بودگی هم کم تحمل تراند.
از خود بیگانگی وجهی از تسلیم و متابعت از دیگری است؛ و عجیب نیست که انسان از خودبیگانه این گونه کینه توزانه در برابر دیگر بودگی ایستادگی و مقاومت می کند. این کینه توزی، خشم فروخورده ای است که از ناکامی در تحقق خود می آید و لاجرم به تلاش دیگری در تحقق خود، فرافکنی می گردد.
در بازیابی و درک تازه از تجربه های دینی گذشته و درگذشتگان و نیز تفسیر آن تجربه هاست که دو شاخص مهم تازگی و ماندگاری آفریده می شود. شاخص نخست، به تر و تازه بودن تجربه های دینی و هماهنگی آن ها با اشکال تر و تازه ی حیات (خاص بودن تجربه ی دینی) تاکید می گذارد و شاخص دومین به استحکام، ثبات و هماهنگی تجربه های دینی با تجربه های دینی درگذشتگان (عام بودن تجربه های دینی). به نظر می رسد دیالکتیک عام و خاص (و نیز دیالکتیک نقد قیاسی و نقد استقرایی که جلوه ای دیگر از مساله ی کهن عام و خاص است) در این جا نیز سرباز کرده است؛ و در این صورت، همه چیز در گرو خردمندی ما است که بتوانیم مناسب ترین نسبت را میان این دو حد، تعریف و بازآفرینی کنیم. ماندن در تجربه های دینی در گذشتگان (سنگ وارگی و از خودبیگانگی) و تکرار طوطی وار صداهای ناآشنای آنان یا استفاده از تجربه های دینی در گذشتگان و سخن گفتن به زبان خود و در افق زمانی خود. از این منظر، آنچه به لحاظ نظری در تاریخ بت پرستی و تجربه های دینی دیگر، قابل نقد و نکوهش است، بت پرستی یا اشکال دیگر ساده ی پرستش نیست، بلکه سندروم بت پرستی است. سندرم بت پرستی (سنگ وارگی و از خودبیگانگی دینی) عارضه ای است که تظاهرات همه گیر آن را به آسانی و به فراوانی در ادیان متاخر و ایدیولوژی های مدرن نیز می توان یافت.
تفکیک و تمایز پدیده ی دینی بت پرستی از عارضه ی "سندرم بت پرستی" گامی است مهم در بازیابی و درک همدلانه ی تجربیات دینی نخستین، که می تواند راه را برای درک همدلانه تر تجربه های دینی جدید و همسایه باز کند. از این منظر، بت پرستی یک واقعیت تاریخی است در تاریخ تجربه های دینی آدمیان، و سندرم بت پرستی یک عارضه ی دینی و نظری در این تاریخ.
سندرم بت پرستی در این مفهوم به شکلی از فسیل شدگی نظری، انجماد تاریخی و معرفتی اشاره دارد که منفعلانه و زبونانه تلاش می کند شکل های کهنه ی حیات را در برابر اشکال تر و تازه زندگی قرار دهد.
bozorgkarami@gmail.com
|