یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نخستین نقاش جهان، زنی بود که خدا را نقش کرد


منوچهر جمالی


• بانـوگـُشسـپ، دخـتر رسـتـم زنی که نخستین بار، با کشیدن ِ« صورت خدا »، هنر نقاشی را درجهان میآفریند. چراخدای ایران،فقط شکارمیشود؟خدا و حقیقت، متحوّلند از ما میگریزند ولی هرچه بیشتر ازما میگریزند ، بیشترمارا میکشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۰ مهر ۱٣٨۹ -  ۲ اکتبر ۲۰۱۰


 بانـوگـُشسـپ ، دخـتررسـتـم
زنی که نخستین بار،
با کشیدن ِ« صورت خدا »
، هنر نقاشی را درجهان میآفریند
.......................................
چراخدای ایران،فقط شکارمیشود؟
خدا وحقیقت ، متحوّلند
ازما میگریزند ولی هرچه بیشتر ازما میگریزند ، بیشترمارا میکشند

ای قوم که شیرگیر بودیت    آن آهو را کنون شکارید
شکارگاه ، بخندد ، چو شه ، شکار رود
ولی چه گوئی آن دم ، که شه ، شکار شود ؟



ایرانیان به کارنیک،« کرفه » میگفته اند که دراصل « کیربگ= kirbagh» میباشد. کیربگ ، مرکب از دوواژه « کیرب kirb+ بغ bagh» میباشد، و به معنای « شکل خدا + جسم خدا » میباشد . کیرب = هم به معنای صورت وشکل است وهم به معنای جسم وگوشت وتن است . کارنیک انسان ، پیکریابی وصورت یابی خدا هست . خدا درعمل نیک انسان، شکل وجسم میشود .
کیرب، همان واژه «Körper » آلمانی و)   corporality+(corporalدرانگلیسی است . خدا، درکارنیک انسان، گوشت و جسم وشکل میشود که میتوان دید وگرفت . این اصطلاح بسیارژرف وشگفت انگیز ، ریشه در شیوه تفکر ایرانیان دارد که گوهرخود خدا به انسان وگیتی تحول می یافت ، تا خودش به وجود آید . داستان بانوگشسپ با این کارنیک آغازمیشود که خدا(= شاه پریان= سیمرغ) را که شکل گور دارد ، ازچنگال شیردرنده نجات میدهد . این کارنیک ، بیان « صورتیابی وجسم شوی خود خدا » درعمل ( ورزه ) انسان هست . درعمل نیک انسان، خدا، صورت وگوشت وجسم میشود . خدا ، درعمل انسان، صورت می یابد . این سراندیشه ، بحث تمثیلی وتشبیهی ونمادی نیست . این سراندیشه ، بنیاد ِ اخلاق ودین وقانون واجتماع ونظامی متفاوتی را میگذارد که ما در ادیان ابراهیمی میشناسیم . خدا ، با امرونهی، کردارانسان را کج وراست نمیکند وبدان صورتی که میخواهد نمیدهد . خدا درانسان هم ، هبوط هم نمیکند ، بلکه خدا درکردار انسان ، پیدایش وهستی و اعتلا می یابد .
شناخت داستان بانو گشسپ دربانوگشسپ نامه ، هنگامی ممکنست که ما گوهر خدا یا حقیقت را درفرهنگ ایران بشناسیم . گوهرخدا یا حقیقت ، تحول یا دگردیسی ( متامورفوز) است . او با دگردیس شدن ( دیس = شکل وصورت وساختمان ) ، وشکلهای متنوع یافتن است که خدا وحقیقت « میشود » . تحول یافتن ( vartitan= گردیدن) وعمل کردن( varzidan= ورزیدن ) دراو، باهم اینهمانی دارند . اولویتِ عمل ( ورزیدن = گردیدن ) برگفتار، گوهرخدا وحقیقت را درفرهنگ ایران ، معین میسازد . راستی ، گفتنی نیست ، بلکه شدنیست . عمل( ورزه ) ، دگردیسی (تغییرصورت) است. آنکه عملی را میکند، تحول ودگردیسی می یابد ، صورت می یابد و صورتی دیگر، می یابد . خدا دراینکه تحول به گیتی و به انسان ، می یابد ، خود را می ورزد . چون میورزد ، میگردد .   خدا ، با کلمه وحرف ، امر به خلق کردن نمیدهد تا چیزها ، فقط با آن کلمه ، خلق شوند . بدین علت نیز، درفرهنگ ایران ، اخلاق ودین وقانون وزیبائی ( هنر) ، « امری و وضعی وجعلی» نیست . خدا ، نمیگوید « کُن » ، تا « فیکون » بشود . درتورات میآید : « وخداگفت ، روشنائی بشود و روشنائی شد » . درفرهنگ ایران، این خداست که خودش ازتاریکی ، روشنی میشود .
اینست که خدای ایران ، نیاز به گفتن وامرکردن ونهی کردن، برای انجام دادن کاری ( ورزیدن ) ووضع قانون واخلاق ونظام ندارد . او آنچه میگردد ، همانست که میورزد . او درتحول یابی خود به گیتی ، درگیتی شدن ( درعمل = در ورزیدن ) ، خدا میشود ، و پیش ازاین تحول یابیها وورزیدنها ، خدا نیست . خدا ، پیش از ورزیدن وگردیدن ، وجود ندارد . او باید در ورزیدن = یا دگردیسی یافتن ، خدا بشود . اینست که نام خدا ( خوا+ دای ) به او داده شده است ، چون درتحول یابی ها وورزیدن ها ، درپایان خدا میشود ، حقیقت میشود . یکی از مهمترین ویژگیهای فرهنگ ایران آنست که واژه « خود » ، همریشه با واژه « خدا » هست . خود بودن وخدابودن ، در ورزیدن = گردیدن ، ممکن میشود . نه خود ، بدون ورزیدن = گردیدن ،خود میشود ، نه خدا بدون ورزیدن = گردیدن، خدا میشود. این همگوهری « خود » و « خدا » ، آنها را ازهم جداناپذیرمیسازد . گوهر یا فطرت هردو، تحول پذیریست . خود، به خود ، صورت میدهند .
دراین داستان ، خدا ، گوریست که «اصل تحول» است ، و شاه پریان ( پری + یان ) میشود ، آتش جان میشود (آتش جان، هم هوفریان ، وهم - وه فرن افتار- خوانده میشود ) . واین « فرن = بادی که آتش جان » درهرانسانیست ، به خود، صورت میدهد ، یا به عبارت دیگر، خدا ، تحول به صورت انسان می یابد . خدا درانسان، نقش می بندد . خدا ( ارتا = فرن ) که زیبا(= هوچیتره ) هست ، درانسان ، نقش زیبا وچهره زیبا میشود. اینست که درفرهنگ ایران، زیبائی ، نمادِ ( Symbol) خدا یا نماد حقیقت یا نماد ِ ایده نیست . بلکه خدا وحقیقت ، به هم پیوستگی همه ِ زیبائیها گیتی دریک خوشه به همند . خدا وحقیقت، بیان پیوند وهمبستگی ، زیبائیهای موجود و واقعی درگیتی باهمند . خدا وحقیقت ، واقعیت زیبائی ها درگیتی است . هر زیبائی، بهره ای جداناپذیر ازکل زیبائی ( خدا یا حقیقت ) است ، نه نماد آن .
تغییر، حرکت است و حرکت ، گوهر ارتائی ( هوفری = پری به ) است . تغییر، حرکت به زیباتریست . ارتا درهرانسانی ، هوچیتره ، زیباست . درتغییروتحول یافتن ، زیبائی ، صورت به خود میگیرد. تحول ، به معنای « گشتن » یا « ازنو جوان شدن » است . انسان ، ازنو برپای خود میایستد . انسان همیشه ازگذشته ، پاک میشود . ازنوخودش ، مسئولیت پیدا میکند . آغازی ازنو میشود . پیشینیان ، اورا معین نمیسازند . فراترازهمه ، اخلاق ( هنجار) درگستره «زیبائی» قرارمیگیرد .رفتار، هنر زیبا میشود . زیستن ، زیباشدنست . زیستن ، زیبا کردنست . درزیباشدن و زیبا کردن ، مسئله « گناه کردن » طرح نمیگردد . بلکه مسئله « زشت شدن » مطرح میگردد . زشت شدن ، دُش چهره شدنست ، چنانکه زیباشدن ، هوچهره شدنست . انسان با خشمش ( قهروتجاوزوتهدید ودرشتی ) زشت میشود وجهان را زشت میکند . درشاهنامه ، سیامک وایرج وسیاوش ، سیاست واجتماع وقانون ونظم را ، با ظفروغلبه ، تغییر نمیدهند ، بلکه با « کشته شدن درمعصومیت » . درراست بودن ، ودرزیبا بودن ، نابود شدن ، بر زیبائی خود میافزایند و حاضرنیستد در زشتی ( قهروتهدید ودرشتی وخشم وکین ) غلبه کنند . غلبه کردن ، تحمیل کردن ، تهدید کردن ، خود را درآغاز، زشت میسازد ، و سپس دیگران را . این مهم نیست که غایتش دراین تحمیل قدرت ، نیک ساختن دیگران باشد . خدعه کردن ( چنگ وارونه زدن ) ، پیمان شکستن ، دست ازمهربرداشتن وکین ورزیدن ، انسان را زشت میکند . نه سیامک حاضر به خدعه وتزویرکردنست ، نه ایرج حاضر به قصاص ومعامله به مثل کردن است و نه سیاوش ، حاضر بشکستن پیمان ودست کشیدن ازنیکی برای رسیدن به موفقیت است ، چون این کارها ، گوهر انسان را زشت میکنند و گوهر انسان ،« ارتا» هست که زیبائیست ( هوچیتره = زیبا ) و هوپریست که زیبائست .گرانیگاه رفتار انسان دراخلاق ، زیبا شدن، واز زشت شدن وزشت ساختن ، درد وعذاب می برد . آتش جان ، ارتا ( هوچیتره ) و هوپری = پری به ، کشش به پیشرفت در زیبائیست .
یزدانشناسی زرتشتی ، این تحول یابی « آتش جان یا فرن ، ازفرنبغ » » را به « صورت انسان » نمی پذیرفت ، و این مطلب را به گونه ای دیگر بیان میکرد . بجای تحول یابی « آذرازفرنبغ » به « صورت زیبای انسان » ، در یزدانشناسی زرتشتی گفته میشود که دراین « آتش جان » ، « فره ای» هست ، که این آتش را درتن ، می نشاند . نشاندن آتش بوسیله فره ، جانشین « روند تحول تخم آتش از فرنبغ » به صورت زیبای انسان میگردد . «تحول گوهرآتش جان » ، در پسوندِ اصطلاح « فرن + افتار» به عبارت آمده است . «افتار» که درسانسکریت «او- تار» است ، درعرفان تبدیل به واژه « ابدال » شده است ، و دراسلام ، افتار= افتره وافتری = فتره = فطرت شده است . آتشی که درفرن(پران درسانسکریت = باد = وای ) هست ، اخگریا آتش خدا( ارتا خوشت ) است که صورت انسان به خود میدهد . خدای زیبا ، تحول به انسان زیبا می یابد . به عبارتی دیگر، نیازی به خدای خالقی ( اهورا مزدا) نیست . بدین علت است که در یزدانشناسی زرتشتی ، آتش جان ، بوسیله فره ای که درآن هست فقط ، درتن انسان ، نشانده میشود . البته ناگفته میماند که تخم آتش ، درنشانده شدن ، تحول به گیاه انسان می یابد. درست روند این گوهر تحول یابی درخودِ « آذر= آتش » دیده میشود ، که سرچشمه آفرینش روشنی وشادی وجنبش است .

تحول ِ ۱- آذرفرنبغ
به ۲- آذرگشسپ وسپس به ٣- آذربرزین مهر

نخست درآسمان ابری ( ابر= سنگ ) ، ، « آذر- فرن - بغ » است ، سپس تحول به آذرخشی می یابد که « آذرگشنسپ » نامیده میشود، و درلحظه ای بسیارسریع این آذرگشنسپ ، تبدیل به « آذربرزین – مهر» میشود . آذرِ آسمان ( آتش دروای یا باد ) ، درتحول یابی به آذرگشسپ ، با زمین ( آذربرزین مهر) جفت میشود ، و دراین جفتی ، آفریننده همه نقش ها در طبیعت میشوند .آتش ِوای ( گرمای موجود درباد ) ، دروزیدن (urvazisht +vazisht ) به گیتی ، نقش های زیبا را ازگوهر طبیعت ، آشکار وفاش میسازد .
گه از باد ِ پویان ، کند « مانی یی»
گه از ابر گریان کند آذری ( سعدی )
باد پویان ، مانی ِنقاش میشود . آتش دراین مرحله پایانی ، « آذربرزین » است که « تخم ِ کوشا وفعال وموءثر= ورزنده = جایگاه واصل ورزندگی و تحول یابی = برزین = varez-yanha = ورز+ یان» میگردد . درگوهرتخم ، ئوروازیست ( واز= وای) هست که ازتخم ، شکوفه وبرگ وگل ومیوه برمیآورد . کاشتن که انداختن تخم آتش درزهدان یا درزمین است ( درگوهرهرتخمی، این آذربرزین هست ) ، اصل تحول یابی ودگردیسی است . بغ یا خدائی که « باد، یا فرنیست که آتش زنه است » ، و « آذرفرنبغ » میباشد ، برق وآتشی خندان میشود که ناگهان درآنی فرود میآید و روشنی ازآن برمیدمد ، ( در داستان کیخسرو درشاهنامه ) . با این روشنی بردمیده از آذرگشسپ است ، که دروازه ارکه یا ( دژ) بهمن گشوده میشود ، و اصل ورزیدن = گردیدن ( دگردیسی = چهره به چهره شدن ) میگردد ( آذربرزین مهر) . کیخسرو دراثرگشودن دژبهمن ( خرد ) با آذرگشسپ ، حقانیت به حکومت کردن درایران می یابد . البته دریزدانشناسی زرتشتی ، اینها سه آتش جداگانه ازهم شده اند ، و با سه طبقه موبدان + ارتشتاران + کشاورزان ، اینهمانی داده شده اند ، ولی این جداسازی طبقاتی ، با اصل تحول یابی « آذر» ، چندان سازگاری ندارد .

بیصورت به صورت، پیوسته است
بی صورتی که خودش صورت هم میشود
خدا، بیصورتیست که صورت وجسم میشود

این اصل بنیادی فرهنگ ایران که بُن جهان ( =بهمن ) نادیدنی وناگرفتنی است ، ولی خودش ، کشش گوهری ، به صورت شدن ( دیدنی شدن ) وجسم شدن ( گرفتنی وملموس شدن ) دارد ، ولی درحین صورت شدن درصورتها و سپس جسم ( تن ) شدن در جسمها درگیتی ، نادیدنی وناگرفتنی نیز میماند ، اندیشه ای بسیارژرف وپویا ( دینامیک) ست که فرهنگ سیاسی ودینی واجتماعی و هنری ایران را معین ومشخص ساخته و خواهد ساخت. درحین پیوستگی گوهری صورت به بیصورت ، بیصورت ، ازصورت ، گریزان میماند ، ولی صورت را ازپی خود( بیصورتی ) میکشاند . این اندیشه بنیادی ، همان نقشی را درفرهنگ ایران ، بازی میکند وخواهد کرد که فلسفه هراکلیت در غرب داشته است ودارد . بهمن که نادیدنی وناگرفتنی است( نه صورتست ونه جسم ) ، خودش تحول به هما یا سیمرغ ( رنگ ، زیبائی= هوچهره ، دیس= شکل ) می یابد ، و سپس ازصورت ، تحول به گـُش ئوروان ( گیتی، تنکردی = جسمانی ) می یابد . این اصل ، درروند تحول یابیها یش ، درصورت وجسم ( تنکردی) حاضراست ، ولی برغم حضور درنقش وجسم ، ناگرفتنی ونادیدنی میماند . این تحولیست که درست در گریزندگی وفرّاریتش ، گذرا وفانی نیست ، بلکه نیروی کشندگی ( جاذبه ) فوق العاده دارد و گوهر انسان را درست درگریختن، شکار میکند و به جویندگی میکشد واورا درجستن ، تحول میدهد . پیوستگی او، استوار بر تحرک وتحولست . پرتوی ازاین اندیشه درغزل مشهور مولوی بلخی بازتابیده شده که میگوید :
چه نقشها که ببازد ، چه حیله ها که بسازد
به نقش ، حاضرباشد ، زراه جان ، بگریزد
برآسمانش بجوئی ، چو مَه ز آب برآید
درآب چونکه درآئی ، برآسمان بگریزد
زلامکانش بجوئی ، نشان دهد به مکانت
چو در مکانش بجوئی ، به لامکان بگریزد
نه پیک تیزرو اندروجود ، مرغ ِ گمانست
یقین بدانکه یقین وار، از گمان بگریزد
چنان گریزد ازتو ، که گر نویسی نقشش
زلوح ، نقش بپرد ، ز دل، نشان بگریزد
ولی هیچ انسانی از این گریختنها ، هیچگاه نومید نمیشود ، بلکه ازاین گریزندگی ِ پی درپی ، بیشترتشنه جستجوی او میگردد، وهیچگاه دست ازپیگیری ( شکار) او نمیکشد . این زیبائی ( نقش وصورت) اوست که ازاو دست برنمیدارد ، ودراو ازنو، آتش جان را برمیافروزد تا اورا دنبال و شکار کند . انسان به شکار حقیقت میرود تا حقیقت را بگیرد ومُلک خود سازد ، ولی حقیقت درتنوع وغنای زیبائیهایش ( نقشهایش ) ، انسان را شکار میکند، تا هیچگاه دست ازجستجوی او برندارد .انسان ، شکار ِشکارش شده است . انسان ، درهیچ صورتی ازحقیقت وخدا ( درهیچ شناختی و بینشی ازحقیقت یا خدا ) ، نمی ماند ، چون به محضی که آن صورت را « گرفت » ، خدا وحقیقت ازآن میگریزد( گریختن = vi-rextan) و حقیقت از لابلای انگشتها ، فرومیریزد و لی آنچه میگریزد ، تنها گریزنده نیست ، بلکه درگریختن ، برجاذبه اش میافزاید و این جاذبه که جویندگی را بیشتر میافروزد،« نیروی تحول یابی انسان ، به آنچیزیست که میجوید » . به قول مولوی :
آن یار که گم کردی ، عمریست کزو فردی
بیرونش ، بجستستی ، درخانه نجستستی
این طرفه که آن دلبر ، با تست دراین جستن
دست تو گرفتست او ، هرجا که بگشتستی
درجستن او با او ، همره شده ومی جو
ای دوست ، زپیدائی ، گوئی که نهفتستی
آنچه را میجوئی ، خودش با تو ، خود را میجوید ، چون آنچه را میجوئی ، « پیدای نهفته » است . پری ، پیدای نهفته است . این به اصل جفتی باز میگردد که با بریده شدن روشنی از تاریکی ، ما سخت میتوانیم بفهمیم . انسان دربینش همیشه با « جفت روشنی وتاریکی » یا به عبارتی دیگر با « پیدای نهفته » کار دارد . جهان جستجو، جهان روشن وتاریک باهمست . هیچ روشنائی ، بی تاریکی ، وهیچ پیدائی بی نهفتگی ، وهیچ یافتی ، بی گم کردنی نیست . خود پدیده « پری » ، بیانگر این جفت بودن « پیدائی نهفتی » هست ازاین رو همیشه نهفته وتاریک ، کشش به یافتن وپیداشدن وروشن شدن دارد و جستجو ، با جفت بودن « پیدائی نهفتگی ، روشنی تاریکی » کار دارد .
این شیوه پیوستگی انسان وخدا باهم ، به کلی برضد شیوه « ایمان داشتن به خدا » هست . گوهرپیوستگی دراین جا ، متحولست . اودرست همان خدا وحقیقتی میشود که ازاو میگریزد . وانسان ، بدین سان ، همیشه آن چیزی میشود که میجوید . او حقیقت یا خدا را درهمه نقشهائی که ازخود می نگارد میجوید، چون اززیبائی آنها به هرسوئی کشیده میشود و لی هیچکدام ازاین نقشهارا که میگیرد ، خدا وحقیقت را نمی یابد ، و خدا وحقیقت ، همیشه چهره زیبای دیگری میشود که باز اورامیکشد و این زیبائی ها ، اورا جوینده نگاه میدارند، و دراین جستجوهاست که گوهر خود انسان نا آگاهانه ، تحول می یابد و درست هنگامی خودش میشود که خدا وحقیقتی میشود که همیشه درفراسوی خود، میجسته است . این پیوند ذاتی « اصل بی صورت » با « صورت » ، درروند تحول یابی ، معنای « هویت » را درفرهنگ ایران معین میسازد .

ابلیس درقرآن،که مهترپریان باشد
تصویرِفطرت انسان درایران بوده است
شاه پریان ، اَبـر است
گور= شاه پریان= ابـر(غین)

پری وشاه پریان یا مهترپریان ، نزد ما به گستره افسانه ها تبعید شده است، وامروزه پرداختن به این افسانه ها را اتلاف وقت میدانیم . ولی شاه پریان ، درست برای ما ، مسئله بنیادی در دین وفلسفه وسیاست واجتماعست. اخلاق وحکومت وقانون وحقوق بشر، از تصویری که ما ازانسان داریم ، میرویند ، و پیدایش می یابند . ما امروزه فقط به فکرخوردن « میوه درخت » هستیم که حکومت آزاد و حقوق بشر و ارج انسان باشند ، وفراموش میکنیم که این میوه ها ، پیآیند رویش درختی از افکارمتفکران در روند ِ سده ها دراجتماعات غربست . بدون پیدایش متفکران درجامعه خودمان ، ورویش چنین افکاری ازآنها، وگسترش آن افکار ، چنین میوه هائی از درخت اجتماع خود ما به بر نخواهد نشست . اینها میوه هائی نیستند که درختانشان میتوانند درخارج باشند وفقط ما با ید این میوه ها را وارد کنیم و بخوریم و ازآنها تمتع ببریم . دراجتماع اندیشه های متعالی انسانی ، از شیب وفرازهای فراوان میگذرد تا استوارگردد. درست درپس این پری وشاه پریان که هزاره ها درایران گرانیگاه تفکر بوده است ، تصویر متعالی از انسان، نهفته است که سخت بدید ما میآید ، چون دشمنان این تصویرمتعالی انسان، تا میتوانسته اند، آنرا مسخ وتحریف ساخته اند .   ازخود باید پرسید که اگر« پری » و« شاه پریان » با جهان دروغین یا خیالی افسانه ها سروکاردارد ، چرا یزدانشناسی زرتشتی با شدت با آن دریشت ها دراوستا ، میجنگد و اورا بسیار زشت ساخته است ؟
چرا رستم درخوان چهارم ، این پری را میکشد ؟ آنچه درخوان چهارم رستم میآید روایت زرتشتی از دیداررستم با خدای ایران بوده است . این یک تجربه بسیار ژرف دینی خرمدینان بوده است که با تجربه دینی زرتشتیان همآهنگی نداشته است . « شاه پریان » چیست وکجاست ؟ شاه پریان ، همان « هوفری= پری به » یا « آتش جان= فرن = ارتا » است که فطرت نهفته انسان میباشد .
« هوفری= پری به » ، همان « آتش جان » وفطرت انسان بوده است که یکی از ویژگیهایش ، سرفرازی وسرکشی و « ازخود بودن= ازخود روشن شدن ، وازخود شاد شدن و ازخود ابتکار داشتن » است ، که با آموزه زرتشت ، ناسازگار میباشد . ولی درجهان امروزه برای ما ، مهمتر، مسئله « ابلیس » درقرآن است که در بحارالانواروسایرکتابهای اسلامی، بدان آشکارا گواهی میدهند که او ، همان « شاه یا مهترپریان گبران ومجوسان و ایرانیان» است . به عبارت دیگر، محمد درقرآن و دراسلام ، تصویر متعالی وارجمند انسان را درفرهنگ ایران ، واژگونه میسازد و فطرت انسان را که ابلیسی ( شاه پریانی ) است ، سنگسار میکند و نخستین خویشکاری انسان را دشمنی با فطرت وطبیعتش میسازد . اسلام ازهمان آغاز، برضد فرهنگ ایران برمیخیرد و درست تصویر ایرانی انسان را مورد حمله قرار میدهد و از موءمنان به اسلام والله میخواهد که باید برضد این شاه پریان که « آتش جان انسان» است ، بجنگند و آنرا نفرین وسنگسارکنند وآنرا بزرگترین دشمن خود بشمارند . الله ، ابلیس را از« آتش» خلق میکند و آدم را از« طین » . انسان ، حق ندارد طبیعت آتشین ، سرفرازو سرکش وزیبا ومتحول داشته باشد . درجلد چهاردهم بحارالانوار میتوان یکایک ردپاهای این خدای ایرانی را یافت ، هرچند نیز این رد پاها ، از دیدگاه اسلامی ، زشت وتباه ساخته شده اند . نامهای دیگر ابلیس ، «حارث» است که معرب واژه « ارس = ارتا = اِرِز » است که همان نخستین عنصریا آتش جانست . کـُنـیه ابلیس ، ابا مره یا ابومره است . مره ، همان پیشوند واژه « مردم = مر+ تخم » است . انسان ، تخم « مر= مره = امر» میباشد . و« مر» ، نام خدایان ایران و « اندروای » و « اصل جفتی » است . چنانچه ابلیس نیز، معرب واژه « ال+ بیس » هست که درتبری به « آذرخش = آذرگشسپ = آتش » گفته میشود . شاه پریان ، یا «هوفری» که خانه درجان انسان دارد ( هوفری + یان ) ، همان آتش جان یا تخم آتش است که تصویر پرشکوه وارجمند وزیبای انسان، درفرهنگ ایران بوده است . ولی اکنون زمان آن فرارسیده که آنچه ابلیس شمرده شده و اعدا عدو انسان گردیده است ، آنچه شاه پریان شده و به جهان افسانه های دروغ تبعید گردیده است ، بازگردانیده شود ، و مایه پیدایش تصویر نوین ازانسان در ایران گردد . شاه پریان ، که حارث ( ارتا= ارس ) باشد ، زیبا( هوچیتره = هژیر) هست . زیبائی او عالمگیراست ، چون خوشه همه انسانهاست . ابلیس ، برق ( ال بیس) یا آذرگشسپ یا آتشیست که در تابیدن به زمین و تخم در زمین شدن ( آذربرزین ) تحول به نقش های رنگارنگ گیتی می یابد و دربردمیدن ، دژ بهمن ( اصل خرد وبزم ) را میگشاید . نام دیگر این برق در تبری ، « سنجیل » یا « سکل » است .« سنجیل =سنگ ایل » ، به معنای « سنگ خدا » است . همچنین « سکل = سک + ال » به معنای « سنگ خدا هست ( سک درپهلوی همان سنگ است ) . و سنگ ، دربندهش ، هم ابراست وهم برق باهمند . درشاهنامه، سیمرغ درابرسیاه میآید ، یعنی ابریست که آبستن به آذرخش است . با این دانسته ها ، اکنون به داستان بانو گشسپ برمیگردیم که گور، تحول به جوان ماهرو می یابد که شاه پریانست، وخودش بدان گواهی میدهد که « ابر= غین » هست .   
بگفتش ( به بانوگشسپ گفت ) که ای ماه روی زمین   
منم پادشاه پـری ، نام « غین»
پری سربه سر، درپناه منند      فزون از درختان، سپاه منند
گوری که ناگهان تحول به جوان زیبا رو، می یابد ، میگوید که نام من « ابر=غین» است . « ابر » ، برترین نماد « تحول یابی شکل » است . هرلحظه ، شکل دیگری می یابد . البته درذهن امروزه ما ، ابروباد ، دوچیز ازهم جدا هستند ولی درفرهنگ ایران ، باد( واز ، وازیشت ) ، اصل آتش زنه درابر یا ، گرمای گوهری درون ابرو یا اصل تحرک وتحول یابی ِابر است . چنانچه واژه واینی تن=vaayenitan که از ریشه وای ( vaay= باد) ساخته شده ، به معنای پرواز دادن ، بحرکت درآوردن، روانه کردنست . و واینی تن ( vaazenitan) که از « واز= vaaz = باد vaay» ساخته شده به معنای روشن کردن ، افروختن ، هدایت کردن ، بـُردنست .
آنچه درفرهنگ ایران ، اهمیت فوق العاده دارد آنست « تحول وتغییر » با « حرکت » اینهمانی دارند .   viherishn هم به معنای حرکت وهم به معنای تغییر است .    vihezهم به معنای پیشرفت وهم به معنای حرکت است . vihezak( بهیزک ) به معنای زیاده شدن و افزون شدنست . تحول وتغییروحرکت ، گوهرخدا ( ارتا = فرن = وای ) هست . ارتا فرورد ( ارتای فروهر) به معنای ارتای دگردیس شونده وتحول یابنده هست . این ارتا فرورد، که سیمرغست ، همیشه درشاهنامه درابرتاریک ، پدیدارمیشود ، چون همان فرن = وای یا پری است . درسغدی ، به ابر، پری بهPari-we ( هوپری = هوفری) و پری ابر=pari-abra-ka=pari awra گفته میشود .
در تغییر وتحول ، زیبائی ( تنوع شکل ورنگارنگی) دیده میشود . ارتا یا فرن که نخستین عنصر وآتش جان وگوهرانسانست ، هو چیتره ، زیبا هست ، هو پری (= هو فری + یان ) گوهر زیبائی ومهراست . پری ، دورویه جفت باهم دارد هم زیبائیست وهم مهر. اینست که درابر، که گوهرش باد ( وای = واز= آذر ) هست زیبائی می بیند ، چون ( ابر+ باد ) هرلحظه صورتی ورنگی دیگر می یابد . دراین زیبائی خدائی ، زیبائی گوهر انسانی ، و گوهر گیاهی ( ئور وازنتین ) دیده میشود . اخلاق ودین ، مسئله نقاب گشودن « پری چهره » یا « آتش جان = فطرت انسان » است . اینست که مولوی میگوید :
خلاصه دوجهانست آن « پری چهره »
چو او نقاب گشاید ، فنا شود زُهره
این پری که درفطرت انسان هست ، به اندازه ای زیباست که اگر نقاب بگشاید وزیبائی خود را بنماید ، زُهره ، که خدای زیبائی است بادیدن آن ، تاب نمی آورد وفنا میشود . مسئله اخلاق ودین ، آنست که این پری یا فطرت انسان ، نقاب خود را بگشاید و چهره خود را بنماید .
اینست که شاه پریان ، خودرا معرفی میکند که « غین » است . او ابریست که آبستن به آذرگشسپ ( آتش ) است . او ، ماهِ « ابردار= ابرومند»است ( بخش یازدهم بندهش ) . باید ماه از پشت ابر بیرون آید . ماه ، مجموعه تخمها ( آتش ها) است واین تخمها درزهدان آب ( ابر) رنگارنگ میشوند . ازاین رو، ماه را رنگرز( صباغ ) مینامیدند .چرا شاه پریان با ابر( غین ) اینهمانی داده میشود . چون ابرکه « اپـَر= اپه + ور» میباشد ، به معنای زهدان آب، و کشنده آب ( آبکش = ساقی) هست . به زهدان نیز ، آبگاه هم میگویند . زهدان ، مرکز تحول یابی تخم ( آذر) است . غین وغیم ، هردو به ابر گفته میشده است . اینکه لغت شناسان ، غیم را مقلوب « میغ » میدانند، درست نیست . غین ، همان واژه « گین = کین » است که دراوستا شکلهای « kanya+kainin + kainika » دارد که هم به معنای «دخترجوان» وهم به معنای « نی» است . هم به زادگاه آب یا قنات ( وین = نی ) ، وهم به مجرای زایش، وهم به گلو( گرو) که زادگاه نوا وآواز( باد آهنگین) است ، نی گفته میشده است . ازاین رو، زادن با سرود وجشن ، اینهمانی داشته اند . زادن ، سور است . وجنین نائی ، سورنا ( سرغین = سورغین ) است . اینست که به خدای ایران هم نای به وهم وای ( باد) به گفته میشده است . رام که زنخدای زندگی وموسیقی ونای نوازی هست ، اینهمانی با گلو( نای ) داده میشده است ( درکتاب ِ روایات فارسی) ، که همان فرطوس طوش در داستان بالاست( درگفتار بعد، بررسی خواهدشد) . اساسا درروایت پهلوی( مهشید میرفخرائی، پاره ۵۹ ) سرانسان ، اینهمانی با « وای » داده میشود . واژه « گین = کین = گان = قان » ، همان دخترجوان یا پری است که اینهمانی با نی (هوا وباد = وای = نخستین اصل زندگی ) دارد. مهرگان نیزکه « میترا گانا یا کانا » باشد به معنای دوشیزه میترا هست . « سرغین » که همان « سورغین » است ، به معنای « سورنای » است . « مرگ» درفرهنگ ایران ، زایش از « سورنای » ، و جشن وصال وآمیزش با سیمرغ ( ارتا فرورد) بوده است . میان مرگ وزاده شدن درخدا وهمآغوش خداشدن ، از گرهی که درنی است باید گذشت وتحول یافت . این را دراصل « سرغینه = سورنای » میگفتند . چنانکه در دبستان المذاهب میآید که « روح او سه روز اینجاست ، پس سه درون به سرغین باید یشتن – ص ۹۷ ». همین سخن را یزدانشناسی زرتشتی تبدیل به « گذرازپـُل جین وات » کرد که همان « گین + وات = باد » باشد.« پُل » همه که دراصل « پرتو = peretu» است به معنای « نی » است . پل نیز ازآن رو پل نامیده شده ، چون درآغاز آنها را از نی میساخته اند وهنوز در بعضی نقاط جهان ازنی میسازند . درفرهنگ ایران ، مسئله زاده شدن انسان درخدا و تحول یابی انسان به خدا وعروسی انسان با سیمرغ بوده است . یزدانشناسی زرتشتی که اهمیت فوق العاده به پاداش ومکافات پس ازمرگ میداده است ، چنین تحول را که شامل همه انسانها ( چه موءمن چه کافر) میشده است انکار میکرده است، و تحول یابی انسان به خدا را نمی پذیرفته است . ازاین رو همان داستان را با تحریف سازی ومسخ معانی اصلی ، پذیرفته است . به علت اینهمانی ابربا سیمرغ ، نام نیشابور ( nivaak-shaah-puhr ) دراصل « اپَرشهریا ابرشهر= غین شهر» بوده است .
ازاین رو ابر که درسغدی ۱- پری به = هوپری = ۲- پری ابر-کا خوانده میشود ، ساقی ( آبکش وآبدهنده ) است . در داستان لنبک ابکش درشاهنامه ، که داستانی ازهمین خداهست لنبک ( لن+ بغ ) با مشک میباشد . ابر، دربندهش یا با مشک ویا باپیمانه ویا باخنب آب یا با « جام باده » آب را میکشد ودرجهان می افشاند . به همین علت در داستان بانوگشسپ ، شاه پریان دریک دست ، جامی دارد که پراز لعل ویاقوتست . شاعر، برای اسلامی سازی داستان ، لعل ویاقوت را که سرخند جانشین باده سرخ کرده است .
یکی جام در دست آن نازنین    پرازلعل ویاقوت ودرّ ثمین
مشک وخنب وپیمانه وجام ، همه نماد « زهدان = آبگاه » او هستند.
وهمین شاه پریان یا غین که نام دیگرش ، غم زدا هست ، ساقی درادبیات اسلامی میگردد
اگرغم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من وساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم - حافظ
ما اگر قلاش وگر دیوانه ایم
مست آن ساقی وآن پیمانه ایم - مولوی


بررسی ادامه دارد

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست