یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

رویای بامداد


خسرو باقرپور


• و سینه ام چه سنگین بود،
از سایه ی سُربین مادرم
و ماه
خاموش شد ناگاه
و مادرم دیگر نبود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۲ مهر ۱٣٨۹ -  ۴ اکتبر ۲۰۱۰


 این جا،
همین جا که دهانِ گشاده ی کوه،
خروشان و پرشکوه،
با مه- دودی از رنگ های تیره ی انبوه،
و ماهیان مرده ی اندوه،
طغیانی از خاکستر و کف را
به آغاز رود می ریزد،
مادرم را دیدم
ماه از فراز شانه اش می تابید
و من گونه هایش را می دیدم
که به ناخن (انگار) خراشیده بود.
آسمان پُر از صدای تنفس من بود
و سینه ام چه سنگین بود،
از سایه ی سُربین مادرم
و ماه
خاموش شد ناگاه
و مادرم دیگر نبود.

عطر قهوه در هوا بود
و هوا روشن بود
که آبشارِ گیسوانِ نمناکش
با رایحه ی آرام نارنج
بر صورتم ریخت
و لبهایش به بوسه ای طولانی
بر گونه ام نشست

باران می بارید در اتاق.

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست