مروری بربرخی دیدگاه های آقای بهزاد کریمی
در نوشته ای تحت عنوان "برای غلبه بر تبعیض ملی در ایران"
عباس مقدم
•
دیگر وقت آن رسیده است که از خود بپرسیم که چرا و چگونه اروپایی ها با درس آموزی از نتایج خونبار دو جنگ جهانی، امروز نه تنها صلح و امنیت را در اروپا تثبیت نموده اند، بلکه در عرصه حقوق بشری و حقوق شهروندی، معیار هایی را بنانهاده اند که دارای ارزش جهانی است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۱ مهر ۱٣٨۹ -
۱٣ اکتبر ۲۰۱۰
آقای کریمی در این نوشته با صحه گذاشتن بر ناسیونالیسم، و با کتمان بسیاری از واقعیت های تلخ جامعه و با نادیده گرفتن بخشی از عملکرد و دیدگاه های "هویت طلبان" به ویژه تلاش آنان برای ایجاد "نفرت قومی"، نتوانسته بی طرفانه به موضوع نگاه کند. تلاش برای ایجاد نفرت قومی ـ که امروز در آذربایجان از طرف افرادی نه چندان معدود، بدان پرداخته می شود ـ چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت و یا کم رنگ نشانش داد. انسان امروزی تجربه های فراوانی از نتایج خونبار "نفرت قومی" اندوخته دارد؛ و همین تجارب کافیست تا انسان با شندیدن اولین پیام نفرت زا، پشتش بلرزد.
آقای کریمی در بند ۱ نوشته خود رشد ناسیونالیسم و چالش ناسیونالیستی را چنین می ستاید:
"... خصلت سرزنده بودن این نظریه [چالش ناسیونالیستی] در دوره کنونی، مدیون پروسه رشد ناموزون جوامع بشری است که پرپایه آن، در عین تثبیت چند صد ساله پدیده دولت ـ ملت در جهان، دنیای ما هنوز هم با جوامعی روبرو است که رو به اعلام خودبودگی ملی دارند. جوامعی که، یا در همین دهه های اخیر شرایط را برای دولت ـ ملت اعلام کردن خود آماده یافته اند و یا به عنوان بلوغ یافته ها و رسیده به مرحله احساس هویت ملی مستقل، گام در راه ابراز وجود ملی نهاده اند."
آقای کریمی با بیانی زیبا و دلنشین، ذهن خواننده را از درک واقعیت تلخ و زهرآگین "چالش ناسیونالیستی" باز می دارد؛ و سعی دارد عقب ماندگی و فقر فرهنگی بخش بزرگی از جوامع بشری را، با جملاتی نظیر: "سرزنده بودن"؛ "اعلام خود بودگی ملی"؛ "بلوغ یافته ها"؛ وارونه و زیبا جلوه دهد!
گرچه ایشان در بند ٨ در مورد "وظایف یک دموکرات پیگیر"، می نویسد که: "او [دموکرات پیگیر] معترض هر نوع ستم و تبعیض ملی است، ولی مبلغ و مروج هیچگونه ناسیونالیسمی نیست" ولی فضای حاکم بر این نوشته چیزی نیست جز تایید ناسیونالیسم.
اگرچه ناسیونالیسم می تواند در مبارزات رهاییبخش، همبستگی بر علیه سلطه طلبی را تشدید کند، ولی در عین حال سبب بی اعتنایی به مسایل انسانی و حقوق بشری می گردد. وجود حس ناسیونالیستی بطور طبیعی در افراد و گروه های انسانی، همانند کینه جویی و زورگویی دلیل بر حقانیت آن نیست. نیروهای دموکرات جامعه که برای دموکراسی و حقوق بشر تلاش می کنند، نمی توانند از مبارزه با ناسیونالیسم سرباز بزنند.
آقای کریمی در بند ۱٣ در مورد ایران می نویسد:
"شکل گیری دولت ـ ملت ایران که متکی بر اشتراکات نیرومند تاریخی همه ایرانیان بود، که خواست عمومی نخبگان وقت به شمار می رفت، که حاصل تلاش فکری همه اندیشمندان ایرانیانی فاغ از تعلق قومی آنها و نتیجه انقلاب ملی دموکراتیک مشروطیت بود، دستاورد ملت سازی برای مردم ایران را به ارمغان داشت. در همانحال اما، در دل خود حامل ملت های بالقوه ای که، هویت جویی ملی آنها در عین احساس تعلق شان به ایران و ملت ایران، دیر یا زود داشت ولی سوخت و سوز نداشت. اعتبار، صحت و مطلوبیت به کارگیری ترم ملت ها در چارچوب ملت ایران و به عنوان زیر ساختار های آن، درست در همینجاست."
نمی دانم آقای کریمی بر اساس چه مشاهداتی همزمان با "انقلاب ملی دموکراتیک مشروطیت" از "ملت های بالقوه ای" صحبت می کنند که دیر یا زود به دنبال "هویت جویی ملی" بر می آمدند؟ زیرا با تصویب قانون "انجمن های ایالتی و ولایتی" در اولین قانون اساسی کشورمان، هیچ اشاره ای به "ملت های بالقوه" نشده است. این ماده قانونی ضمن اینکه لزوم شکستن ساختار قدرت در مرکز را، مدنظر داشت؛ اقدامی شایسته در راستای تکثرگرایی و حفظ حقوق اقوام ایرانی به حساب می آمد.
آقای کریمی خود بخوبی می داند که: همزمان با انقلاب مشروطیت در ایران، مشکلی بر سر زبان های محلی وجود نداشت، زیرا در مکتب خانه های سراسر کشور بدون دخالت دولت، سواد آموزی به زبان فارسی بود. پادشاهان ترک قاجار نیز هیچگونه تمایلی برای جایگزینی زبان ترکی، به جای زبان فارسی نداشتند. این امر نه تنها در تهران، بلکه در تبریز که ولیعهدنشین بود و زبان رایج ـ بین مردم، دارالحکومه، حرمسرای ولیعهد و در بین سپاه ـ عمدتا ترکی بود، تمام مکاتبات و مراسلات، چه شخصی و چه حکومتی به زبان فارسی بود. یک آذربایجانی اگر به یکی از بستگان خود، نامه می نوشت؛ آن نامه حتما به فارسی بود. زبان فارسی در همه نقاط ایران زبان علم و ادب نیز بود. به همین دلیل بر سر ابقای زبان فارسی به عنوان زبان رسمی کشورو زبان آموزشی، اتفاق نظر وجود داشت.
معلمین آموزش در مکتبخانه ها، آخوند ها بودند. بچه ها در ۷ سالگی به مکتب می رفتند و پس از فراگیری "ابجد هوز" که آشنایی با حروف بود، خواندن گلستان سعدی را آغاز می کردند. مثلی نیز بین مردم آذربایجان رایج بود که می گفت: گلستان را در ۷ سالگی می خوانند و در ۷۰ سالگی می فهمند! در ادامه تحصیل نیز بوستان سعدی، کتاب آموزش بود. اگر از میزان تحصیل کسی سوال می شد، جواب: اتمام گلستان، یا گلستان تا نیمه، بود. کسی که گلستان و بوستان را تمام می کرد، آدم باسواد شناخته می شد.
در آن زمان همچنین زبان فارسی در خارج از مرزهای ایران، از جمله جوامع ترک زبان رواج داشت. در قفقاز نیز، پس از آنکه تحت سلطه روسیه تزاری در آمد و مدارس مدرن شکل گرفت، آموزش عمدتا به زبان فارسی بود. عنایت الله رضا در مورد رواج زبان فارسی در آن سرزمین چنین می نویسد: ”حتی پس از جنگهای ایران و روس و حاکمیت روسها بر آن سرزمین، زبان فارسی همچنان جایگاهی والا داشت. کسی میرزا فتحعلی آخوندف را به نوشتن آثاری به فارسی مجبور نکرده بود. هیچ کس عباسقلی آقابا کیخانوف را وانداشته بود که به فارسی بنویسد و شعر بسراید. در دوران مشروطیت آثار متعددی در قفقاز به زبان فارسی چاپ و منتشر می شد. در قفقاز همانند دیگر نواحی ایران، هر یک از اقوام به زبان خود گفتگو می کردند، ولی زبان فارسی به عنوان عامل ارتباط و زبان علم و ادب، داوطلبانه از سوی مردم پذیرفته شده بود. کسی مردم قفقاز را به تاسیس مدارس بر پایه زبان و ادب پارسی مجبور نکرده بود. تا دوره حکومت مساوات،[۱۹۱٨ م.] با وجود حاکمیت دولت روسیه، مدارس آن سرزمین عمدتا فارسی زبان بودند. جز اندکی که ویژه روسی زبان ها و اقوام پیرو آئین مسیح بود" ۱
زبان ترکی در ایران (آذربایجان) زمانی بار سیاسی پیدا کرد که پان ترکیسم در عثمانی و به طبع آن در قفقاز به مسئله سیاسی روز تبدیل شد. در اواخر قرن نوزدهم که امپراتوری عثمانی در سراشیب سقوط قرار داشت و اسلام دیگر نمی توانست به عنوان یگانه نیروی سیاسی عمل کند، نوعثمانیان برای بازگشت به اقتدار گذشته، به ملی گرایی افراطی نیاز پیدا می کنند: "آن چه جانشین اسلام سیاسی شده بود ناسیونالیسم نام داشت که نژاد را برتر از مذهب می دانست و برای نخستین بارترک ها را قبل از هر چیز ترک محسوب می کرد... در آنزمان یکی از معلمین سرشناس کشور، با مطرح کردن اینگونه عقاید، به پاسخگویی نیاز نسل جوان بر خاسته بود. نام او «ضیاء گوکالب» بود. ... [او] قصد داشت تا همه ترک های جهان را چه در داخل مرزهای ترکیه و چه بیرون از آن، با یکدیگر متحد کند. ... این محقق کوچک اندام با رفتاری خجالتی و چهره ای عجیب و چشمانی که همیشه به دور دست خیره بود، و نیز جای زخمی به شکل صلیب بر پیشانی که یادگار اقدام به خودکشی در یک ناامیدی عهد جوانی بود، در میان گروه افسران جوانی که در کافه های سالونیکا سرگرم میخواری و گفتگوهای طولانی بودند، موجودی ناهماهنگ و غریبه می نمود. اما آنها به عقاید او احترام می گذاشتند و تحت تاثیر او رفته رفته در خود احساس «ترک بودن» را قوام می آوردند."۲
پان ترکیست ها از این که عثمانیان قرن های متمادی تحت سلطه زبان فارسی قرار گرفته، و برای رشد زبان ترکی تلاش کافی نکرده بودند، اظهار شرمساری می نمودند و به همین دلیل ایران ستیزی و فارسی زدایی را در اولویت کار خود قرار دادند.
از طرفی با پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و خلاء قدرت در قفقاز، سه کشور در قفقاز قدم به عرصه وجود می گذارد: گرجستان، ارمنستان و "آذربایجان". در حالیکه تا آن زمان آذربایجان بطور تاریخی فقط آذربایجان ایران بود که در جنوب ارس قرار داشت. نامگذاری "آدربایجان" در شمال رود ارس که تا آن تاریخ از طرف جعرافی دانان "اران" و یا "آلبانیای قفقاز" نامیده می شد، نگرانی های زیادی را در ایران بر انگیخت. زیرا این نامگذاری از طرف حزب ترک گرای مساوات و شخص محمد امین رسول زاده، بنا به اعتراف خود وی کاملا آگاهانه انتخاب شده بود.٣ با ورود ارتش سرخ به قفقاز در سال ۱۹۲۰ نام "آذربایجان" بطور عمدی ابقا و "جمهوری سوسیالیستی آذربایجان" نامیده شد و پروفسور بارتولد شرق شناس برجسته شوروی، در این مورد نوشت: "نام آذربایجان برای جمهوری آذربایجان، از آن جهت انتخاب شد که گمان می رفت با برقراری جمهوری آذربایجان، آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان یکی شوند.“۴
همه این وقایع همزمان بود با به قدرت رسیدن رضا شاه. رشد "ناسیونالیسم ایرانی" در این زمان، ضمن اینکه پاسخی بود به ایران ستیزی و فارسی زدایی در ترکیه و قفقاز؛ ترس از تجزیه آذربایجان نیز، ناسیونالیست های ایرانی را نگران می کرد. ناسیونالیسم ایرانی برای مقابله با خطر پان ترکیسم، سیاست مخربی را در پیش گرفت و با تلاش برای یکسان سازی، در صدد نابودی هویت های قومی، برآمد. تهاجم به هویت های قومی موجب گردید تا مسایل قومی و زبانی در ایران، به مسایل حاد سیاسی تبدیل گردد. استبداد رضا شاهی، نه تنها در عرصه یکسان سازی، بلکه در تمامی عرصه ها، علیرغم اقدامات اصلاحی، یکی از نفس گیر ترین مرحله در تاریخ ایران را رقم زد.
به ادامه مطلب در بند ۱٣میپردازیم که آمده است:
"... سرکوب چندگانگی فرهنگی در کشور و ممنوع اعلام شدن همه زبانهای مورد تکلم بخشهای وسیعی از کشور در عرصه آموزشی و اداری و شکوفایی انحصاری زبان و فرهنگ فارسی به بهای سپردن دیگر زبانها و فرهنگها به بوته نسیان، به احساس بیگانگی و برخاً حتی تقابل میان متعلقین به این زبانها با فارسزبانان منجر شده است. ..."
به کار بردن جمله: "سرکوب چندگانگی فرهنگی در کشور"، تصور می کنم نهایت بی انصافی باشد. اگر ما نگاهی به وضعیت کردها، در یک مقطع زمانی در دو کشور ترکیه و ایران ـ با به قدرت رسیدن آتاترک در ترکیه؛ و به قدرت رسیدن رضا شاه در ایران ـ بیندازیم، می بینیم که در سال ۱۹۲٣ با اعلام "تورک جمهوریتی" (جمهوری ترکیه) تمامی هویت های قومی و ملی به جز " ملت ترک" در معرض نابودی قرار گرفت. کردها که قبلا برای نابودی اقوام و ملل مسیحی بلاخص ارامنه، به کمک ترک ها شتافته بودند، با اعلام جمهوری ترکیه برای از دست دادن هویت قومی خود بشدت زیر ضرب قرار گرفتند. زبان، رقص، موسیقی؛ و تمامی نمادهای فرهنگی و هویتی آنان ممنوع شد. دولت ترکیه با خشونت هرچه تمامتر، در صدد بود تا کردها را به قبول "هویت ترک" وادار کند. به همین دلیل آنان را به تحقیر "ذاغ تورکلری" (ترکان کوهستان) لقب داد. هدف پان ترکیست ها این بود که کرد ها خود برای رهایی از هویت کاذب و اهانت آمیز "ترک کوهستان" داوطلبانه از هویت کردی خود دست برداشته و خود را "ترک" بنامند! این وضعیت در کردستان ترکیه تا زمان به قدرت رسیدن نیروهای مذهبی میانه رو، ادامه داشت.
در حالیکه در ایران زمان رضاشاه، زبان و موسیقی و فرهنگ بومی و محلی، چندان مورد تهدید قرار نگرفت؛ و در هیچ کجای ایران کسی از محاوره به زبان مادری باز داشته نشد. البته این حرف فقط در مقام مقایسه است و گرنه هدف توجیه سیاست فرهنگی رضا شاه نیست. حکومت علیرغم تلاش برای ایجاد محدودیت، نتوانست اهداف خود را جامعه عمل بپوشاند. همانطوری که مردم در مقابل دیگر حکم های حکومتی نظیر "کشف حجاب" مقاومت می کردند، در عرصه فرهنگی نیز مقاومت می کردند. خاطرات یکی از بازیگران تاتر تبریز، میرزا باقر حاجی زاده، با طنزی هنرمندانه بسیار شنیدنی است. زمانی که محسنی از تهران به عنوان "ریاست کل معارف و اوقاف آذربایجان" تعیین می شود، بازیگران تاتر را وادار می کند که دیالوگ ها را به فارسی بیان کنند. روزی تمامی بازیگران را به حضور خود فرا می خواند:
"... ما همگی در روز موعود در اداره معارف حضور یافتیم ... حضرت اشرف با تبختر از پشت میز ریاست بلند شد، پیش آمد و پس از آنکه تک ـ تک ما را از سر تا پا ورانداز کرد، گفت: آقایان، می دانید چرا شما ها را احضار کرده ام؟ احضار کرده ام تا به همه شما ابلاغ کنم که بعد از این نمایش به زبان ترکی قدغن است و اگر خواستید نمایش بدهید باید حتما به فارسی باشد. البته ممکن است شما به جای گربه، گوربه، گیربه، کوربه بگید، ولی غلامحسین خان در ترکی به گربه چی می گویند؟ ـ قربان پیشیک، بلی حق ندارید پیشیک بگید، شیر فهم شد؟ حالا می توانید بروید. ما همگی راه افتادیم. من بی اختیار با قدمهای تند می رفتم. کارگردان از پشت سر رسید و پرسید: کجا، با این عجله؟ گفتم می روم تا در عزای تئاتر آذربایجان بنشینم" ۵
مشابه همین رفتار را تبریز در سال ۱٣۲۵ از طرف فرقه دموکرات شاهد بود. بنا به دستور فرقه خوانندگان در آذربایجان حق نداشتند فارسی بخوانند:
" دستور این بود که فارسی نخوانند و ترکی بخوانند. زبان ترکی یعنی استقلال از مرکز، و بعد هم موسیقی قفقازی به عنوان دوری از فرهنگ مرکزی. ... اقبال آذر کهنسال که بنا به دستور دموکرات ها مجبور شد فقط به ترکی بخواند، زیر بار نرفت و گفت عقد نامه مادرم به زبان فارسی نوشته شده، از من نخواهید که فارسی نخوانم. در یکی از شب های کنسرت که گویا به زور و جبر روی صحنه آمده بود، ناگهان شروع کرد به خواندن غزلی از عارف: بگو به مجلس شورا نمی کند معلوم / که خانه خانه غیر است یا که خانه دوست، و متعاقب آن خواند: خاک وطن که رفت چه خاکی به سرکنیم؛ و در میان هلهله مردم و خشم دموکرات ها و هراس موسیقی دان های روی صحنه برنامه را تا آخر به پایان برد و به روایتی شبانه از شهر او را فراری دادند."۶
متاسفانه جامعه ما در طول تاریخ، با همین باید ها و نباید ها، خوگرفته و این گونه زندگی زیر فشار حاکمیت، واقعیت زندگی ما ایرانیان را رقم زده و فرهنگ غالب بر جامعه مان را ساخته است.
نکته دیگر که آقای کریمی در نوشته اش بدان اشاره می کنند: ممنوع شدن "زبانهای مورد تکلم بخش های وسیعی از کشور در عرصه آموزشی" است. بطوری که در سطور بالا بیان شد، قبلا نیز به جز زبان فارسی، دیگر زبانها در عرصه آموزشی، تدریس نمی شد که توسط رضا شاه ممنوع اعلام بشود!؟ ولی آنچه که از طرف دولت رضاشاه اعمال شد، ممنوع شدن تکلم به زبان های محلی در کلاس های درس بود وهمین نکته باعث اخلال در نظام آموزشی در مناطقی گردید که کودکان قبل از رفتن به مدرسه، با فارسی آشنا نبودند.
مطرح شدن "آموزش به زبان ترکی" در آذربایجان در زمان رضا شاه موضوعی بود کاملا سیاسی. این موضوع در وحله اول از طرف آذربایجانی هایی که تحت تاثیر و نفوذ ناسیونالیسم ترک و ایران ستیزی و فارسی زدایی در ترکیه و قفقاز قرار گرفته بودند، مطرح می شد. از طرف دیگر در سایه نفوذ اندیشه های سوسیالیستی در ایران از جمله آذربایجان ـ علیرغم استبداد رضاشاهی ـ روشنفکران در چارچوب تبلیغ سوسیالیسم بر ضرورت "آموزش به زبان مادری" نیز پای می فشردند.
پرواضح است که آموزش به زبان مادری در کنار زبان رسمی، جزء حقوق اولیه انسان ها است. امروز یکی از خواسته های بر حق در ایران آموزش به زبان مادری در کنار زبان فارسی است. از چندین سال پیش که در تبریز و دیگر شهر های آذربایجان شعار "تورک دیلنه مدرسه" (مدرسه به زبان ترکی) به یکی از خواسته های آذربایجانی ها تبدیل شده، کاملا بجا و برحق است، که باید مورد حمایت قرار گیرد.
ولی این حق از زمانی جزء حقوق مسلم آذربایجانی ها باید به حساب آید که تقاضا برای آموزش به آن زبان جزء خواست های مردمی در آمده باشد. من آقای کریمی و دوستان دیگر را که با تکیه به خواست امروزی آذربایجانی ها برای آموزش زبان ترکی؛ چنین تصوری را پروش می دهند که: "این خواسته به طور تاریخی در آذربایجان وجود داشته است" ؛ دعوت به اندکی تامل توام با انصاف می کنم؛ تا یک بار دیگر دیدگاه های خود را با واقعیت ها، بسنجند.
بر می گردیم به نوشته آقای کریمی در بند های ۴، ۵، ۶ و ۷ در مورد "دولت مدرن": ایشان با آگاهی براین که دولت مدرن دولتی است برآمده از دل جامعه بورژوا ـ دموکرات، ولی متاسفانه مرز بین دولت مدرن، با دولت های واپسگر را به درستی روشن نکرده اند.
دولت مدرن بدون پایبندی به دموکراسی و حقوق بشر، حکومتی است واپسگرا، که به هیچ وجه نمی تواند قرابتی با دولت مدرن داشته باشد. یکی از وظایف دولت مدرن فراهم آوردن امکان یکسان برای شهروندان است، تا هر فرد یا گروه انسانی از امکانات لازم برای رشد و شکوفا کردن علایق قومی، فرهنگی، زبانی و مذهبی خود برخوردار باشد. دولت مدرن دولتی است منتخب تمامی گروه های انسانی تشکیل دهنده جامعه. در چنین دولتی گروه های انسانی ـ اعم از اقلیت ها و یا اکثریت جامعه ـ بطور مساوی از تمامی امکانات و ابزار لازم، برای حفظ هویت قومی و دینی و فرهنگی خود برخوردارند.
فیلسوف بریتانیایی جان لاک (۱۷۰۴ ـ ۱۶٣۲) که اندیشه های سیاسی و فلسفی وی درون مایه دولت مدرن را تشکیل می دهد، بر این باور بود که مردم جوامع را تشکیل می دهند و جوامع حکومت ها را به وجود می آورند تا برخورداری از حقوق "طبیعی" را تضمین کنند. لاک حکومت را به عنوان یک "قرارداد اجتماعی" میان دولت و ملت می داند. از نظر جان لاک حکومت تنها در صورتی می تواند مشروع باشد که به صورت نظام مند به حقوقد انسانی شهروندان خود احترام بگذارد و از آن حقوق حفاظت کند. انگلستان در زمان حیات جان لاک، شاهد اصلاحات سیاسی انقلابی بود ـ که با هدف محدود کردن قدرت پادشاهان، ایجاد یک مجلس منظم پارلمانی، سرنگون کردن استبداد و تامین آزادی مذهب صورت می گرفت ـ و لاک مظهری از این آمال به شمار می رفت.
جان لاک در "رساله یی در باب حکومت" به مخالفت با حق الهی سلاطین پرداخته و اعلان می کند که همه انسان ها آزاد و برابرند و از حقوق طبیعی یکسانی برخوردار هستند. دیدگاه های سیاسی و فلسفی لاک بالاترین تاثیر را بر انقلاب آمریکا نهاد و در قانون اساسی آن کشور منعکس است. امروز جوامع غربی در عرصه دموکراسی و حقوق بشر، مدیون اندیشه های روشن و انسان گرایانه جان لاک می باشند.
از نظر جان لاک دموکراسی و حقوق شهروندی به مثابه روح و روان دولت مدرن است، نه شکلی از آن. به همین دلیل نیز اندیشه های سیاسی و فلسفی لاک یکی از ستون های اصلی تفکر مغرب زمین است.
در یک جامعه مدرن با دولت مدرن که حقوق شهروندی را به عنوان روح و روان دولت مدرن می داند، هرگز چالش و ناسیونالیسم قومی شکل نمی گیرد. زیرا در چنین جامعه ای نه تنها اقلیت ها و گروهای انسانی بلکه هر فرد قادر است با تمامی علایق قومی، مذهبی، فرهنگی خود زندگی گرده و از امکان رشد و پرورش و شکوفایی علایق خود برخوردار است.
آقای کریمی خود باید بهتر بدانند که ظهور دولت مدرن در جامعه ای اتفاق می افتد که فرهنگ تعامل و دموکراسی در آن نهادینه شده باشد. یعنی دموکراسی و فرهنگ تعامل شرط اول برای برقراری دولت مدرن است. دموکراسی و فرهنگ تعامل که ریشه در مناسبات اجتماعی سالم دارد، در جوامعی که به طور تاریخی فاقد چنین مناسبات اجتماعی هستند، امکان رشد پیدا نمی کند.
به همین دلیل در جوامع استبداد زده ای مثل جامعه ما، تمامی تلاش ها برای استقرار حکومت قانون و ایجاد جامعه و دولت مدرن، از سحرگاه مشروطه تاکنون بی نتیجه مانده است. جامعه ما و دیگر جوامع شرقی که از عهد باستان، مالکیت و حاکمیت توامان در کالبد یک حکومت مقتدر و متمرکز قرار داشت، مازاد تولید به شکل مالیات و یا بهره مالکانه، توسط حاکمیت تصاحب می شد. به همین دلیل در این جوامع مالکیت خصوصی بر زمین وجود نداشت. در نتیجه نبود مالکیت مستقل بر زمین، سرزمین پهناوری همچو ایران، ملک مشاع پادشاه و تمامی مردم اعم از زن و مرد و پیر و جوان، از هر قشر و طبقه اجتماعی رعیت پادشاه بودند و جان و مال و تمامی هستی آنان در ید قدرت پادشاه قرار داشت. این همان شیوه تولیدی است که مارکس آن را "شیوه تولید آسیائی" نامیده است. "استبداد شرقی" که ملهم از همین مناسبات اجتماعی ویژه در گذشته بوده، هنوز هم قادر است، انسان ها را از تمامی حقوق حقه خود محروم کند.
بر خلاف این شیوه تولید، در غرب وجود زمینداران و مالکان مستقل، طبقه ای از اشراف را به وجود آورده بود که قادر بود قدرت پادشاه را کنترل و مهار کند. به همین دلیل در یونان و رم باستان، از شهروند و حقوق و وظایف آن همواره یاد شده است. در یونان باستان شهروند یا همان انسان آزاد دارای حقوق و وظایف مشخص بود. در یونان مردان از هرطبقه ای حقوق و وظایف مشخص خود را دارا بودند. هر شهر برای خود دولتی داشت و شهروندان در اداره امور خود آزاد بودند و به دولت مرکزی مالیات می دادند و در زمان جنگ سرباز و تامین بخشی از آذوقه. این که ما امروز بدان "حق تعیین سرنوشت" می گوییم ۲۵۰۰ سال پیش در یونان برای "شهروندان"ـ نه تمامی مردم ـ امری طبیعی بود.
امروز جوامع غربی به قول ویل دورانت مدیون و وامدار فرهنگ و تمدن یونانی (هلنیستی) هستند؛ و در سایه همین فرهنگ است که اروپای امروزی با پشت سر گذاشتن دو جنگ هولناک جهانی، قدم در راه ایجاد بزرگترین اتحادیه قاره ای و ایجاد قانون اساسی واحد، پارلمان واحد و پول واحد، گذاشته است، تا به یک کشور واحد تبدیل شود. ملت های اروپایی امروز حفظ منافع ملی خود را در گرو پیوند و همدلی با همسایگان خود، می بینند، نه جنگ و خصومت. کشور های ثروتمند اروپایی برای کمک به رشد اقتصادی کشور های فقیر همسایه، به تعهدات سنگین مالی گردن می گذارند. نمایندگان اروپا به عنوان ناظران بین المللی برای نظارت بر سلامتی انتخابات، از طرف کشورهای دیگر دعوت می شوند. برای حل مناقشات و پایان دادن به درگیری ها و جنگ ها در جوامع شرقی و جنوبی، نمایندگان اتحادیه اروپا همواره پیش قدم هستند.
برخلاف جوامع غربی، امروز ناسیونالیسم در شرق در سایه تداوم فرهنگ قبیله ای، در حال رشد قرار گرفته است. فروپاشی اتحاد شوروی و تشدید خصومت های قومی و ملی فروخفته که به یکباره فوران کرد؛ به نوبه خود رشد ناسیونالیسم شرقی را شدت داد.
آقای کریمی در آغاز سخن خود در بند ۱ بدون ذکر نام، اشاره به جمهوری های نوبنیاد در اتحاد شوروی سابق دارند: "[جوامعی که] شرایط را برای دولت ـ ملت اعلام کردن خود آماده یافته اند". ولی آنچه که در این جوامع ـ بلاخص جمهوری های آسیایی اتحاد شوروی سابق ـ باید مورد توجه قرار داد، ناسیونالیسم افراطی و مناسبات غیر دموکراتیک حاکم بر این جوامع است. استبداد نهادینه شده و حکومت های مستبد در این جوامع ضمن اینکه از بافت شرقی آنها بر می خیزد، نتیجه طبیعی حل استالینیستی "مسئله ملی" در شوروی نیز می باشد. با انقلاب اکتبر و حتی قبل از آن "حل مسئله ملی" را استالین به عهده گرفته بود. "مسئله ملی" در امپراتوری روسیه و حل آن در یک جامعه دموکراتیک، قبل از هرچیز نیاز به بحث های آکادمیک در عرصه تاریخی و اجتماعی داشت؛ ولی متاسفانه بلشویک ها با بی تفاوتی به اهمیت موضوع، امکان این را به استالین دادند تا وی با سرهم بندی تعریفی از "ملت" برای حل "مسئه ملی در جامعه کثیر الملله روسیه تزاری" طرحی را پیاده کند که تشدید ناسیونالیسم را در پی داشت!
در اتحاد شوروی مردمان جمهوری ها اجازه داشتند در کنار زبان روسی به زبان محلی و "ملی" خود نیز تحصیل کنند؛ ولی آنچه در این جمهوری های محلی مجاز نبود، آموزش به زبان مادری برای سایر اقلیت های قومی در آن جمهوری ها بود. از طرفی مرز بین جمهوری ها نه بر اساس واقعیت های تاریخی بلکه بنا به صلاحدید مسکو ترسیم شده بود. به عنوان مثال دو شهر بخارا و سمرقند که ٨۵ در صد ساکنانش تاجیک و فارسی زبان بودند، از تاجیکستان جداشده و در قلمرو "جمهوری سوسیالیستی ازبکستان" قرار گرفته بود، که نه تنها تاجیک های این دوشهر حق آموزش به زبان تاجیکی را نداشتند، حتی مجاز نبودند به فارسی (تاجیکی) سخن بگویند. برای تاجیک های ساکن ازبکستان سخن گفتن به زبان مادری پنج روبل جریمه داشت که باید به صندوق دولت پرداخت می شد.
فروپاشی شوروی و بلاخص فجایع پیش آمده پس از آن، ضرورت یک کار تحقیقاتی همه جانبه را ایجاب می کند تا عواملی که رشد ناسیونالیسم در جمهوری های سوسیالیستی سابق را تشدید کرد بود، روشن شود.
به ادامه مطلب در نوشته آقای کریمی در بند ۱۴ می پردازم:
"با فروپاشی استبداد فوق متمرکز رضا شاهی در آغاز دهه بیست شمسی، شبح اختناق بر افتاد، اعتراض های فروخفته بیدار شدند و خواست های سرکوب شده سر بر آوردند که واکنش های ملی و قومی علیه تبعیض های ملی و عمدتا با خصلت سیاسی ـ فرهنگی ـ زبانی نیز از زمره آنها بودند. آذربایجان و کردستان نقش پیشتاز در این عرصه ایفا کردند. حرکت ملی، در اولی با خواستی قانونی در چهارچوب قانون اساسی مشروطیت و ارجاع به اصل فراموش شده «انجمن های ایالتی و ولایتی» پدیدار شد ... خواست قانونی این زمان آذربایجانی ها در مضمون، البته از خواست پدرانشان در چهل سال پیش تر از آن مبنی بر کنترل مرکز از طریق انجمن های دموکراتیک ایالتی و ولایتی فراتر می رفت و اینبار، خواست پیشین توزیع قدرت مرکز، آشکارا با ابراز هویت ملی آذربایجانی ها در چهارچوب ایران تکمیل می شد. ..."
اقدامات رضا شاه در تمامی عرصه ها که در سطح کشور اعمال می شد، ـ نظیر "کشف حجاب" خلع ید از روحانیونی که تا آن زمان در عرصه قضا، آموزش و ازدواج و طلاق، مناسبی را به عهده داشتند؛ و اجباری نمودن کلاه پهلوی و لباس اروپایی؛ و بگیر و به بند و تبعید و زندانی کردن معترضین و ممانعت از هر کار سیاسی، فرهنگی و هنری که مورد تایید حکومت نباشد ـ استبداد طاقت فرسایی را بر مردم تحمیل کرده بود. با بر افتادن این اختناق و استبداد، طبیعی است که خواست های سرکوب شده سربرون آورد.
ولی در مورد آذربایجان عوامل دیگری ـ که هیچ ربطی هم به "واکنش های ملی و قومی" نداشت ـ سبب شده بود تا نارضایتی ها فراتر از دیگر نقاط ایران باشد. این عوامل بر می گردد به موقعیت آذربایجان در زمان قاجار که ولیعهد نشین بود. به همین دلیل توجه ویژه ای به آن هم از طرف مرکز و هم از طرف ولیعهد که ساکن تبریز بود، می شد. یعنی آذربایجان و بخصوص شهر تبریز، سوگلی حکومت بود و توجه به آذربایجان با هیچ کدام از ایالت های ایران قابل مقایسه نبود. با به قدرت رسیدن رضا شاه، آذربایجان تمامی این امتیازات را از دست می دهد. به خصوص قدرت های محلی و فئودال ها و اشراف آذربایجانی که تکیه گاه ولیعهد و دارالحکومه (محل حکمرانی ولیعهد) بود، تمامی امتیازات و حقوق ویژه خود را از دست می دهد.
از طرفی دیگر، با شکل گیری اتحاد شوروی، ارتباط آذربایجان با قفقاز قطع می شود و به همین دلیل تجار آذربایجانی لطمات زیادی را متحمل می شوند. مضاف بر آن کنترل دولت های مرکزی در ایران و ترکیه، نیز سبب می شود بازار تبریز که تا آن زمان در چرخه اقتصادی کشور نقش بسیار فعالی را ایفا می کرد، جای خود را به بازار تهران بدهد. تجار تبریزی قبلا در اثر معاملات مستقیم با ترکیه (عثمانی) و قفقاز سود های کلانی را صاحب می شد. همه این عوامل که تقریبا همزمان اتفاق افتاد، نه تنها ضررهای مادی و معنوی به اقشار مرفه اعم از تجار و مالک می زد، بلکه زحمتکشان و اقشار تهی دست را بیش از پیش با فقر و بدبختی مواجه ساخته بود و به همین دلیل نارضایتی و خصومت، بطور طبیعی نسبت به دولت رضا شاه در آذربایجان می توانست شدید تر از سایر نقاط ایران باشد. ولی آقای کریمی به هیچ کدام از این عوامل اشاره ندارد و همه چیز را در سایه "نهضت ملی در آذربایجان" می داند:
" برآمد نهضت ملی در آذربایجان و کردستان در فاصله سالهای ۱٣۲۰ تا ۱٣۲۵ که تا تشکیل دولت های محلی پیش رفت، پیش از همه مولود رشد طبیعی هویت ملی طی چند دهه پیشین در این دو منطقه از کشور بود: هم بر بستر و هم به موازات روند دولت ـ ملت در سطح کشور! نکته ای که، اندیشه عظمت طلبی آنرا نفی می کند و بخشی از نیروهای دموکرات کشور هنوز هم از عدم درک آن رنجورند."
اگر نظر آقای کریمی درست باشد، چرا حزب توده که در سال ۱٣۲۰ تشکیل گردید و شعبه آن پس از اندک مدتی در تبریز و دیگر شهر های آذربایجان دایر گردید از "رشد طبیعی هویت ملی" در آذربایجان بی خبر بود. زیرا حزب توده خود نیز به دنبال سرنخ هایی بود که بتواند برای پیشبرد اهداف خود از "ناسیونالیسم" بهره برداری کند. یعنی هیچ نیازی نبود که یک جریان موازی با حزب توده بوجود بیاید. اگر هم حزب توده بدلیل این که حزب سرتاسری بود و نمی توانست پاسخگوی "رشد طبیعی هویت ملی" مورد نظر آقای کریمی در آذربایجان باشد، می بایست خود این حزب پیشنهاد تشکیل "فرقه دموکرات آذربایجان" را می داد و یا دستکم در جریان حوادث قرار می گرفت!
در حالیکه حزب توده نه تنها بیخبر از احساسات ناسیونالیستی قومی در آذربایجان بود، بلکه با شنیدن خبر تشکیل فرقه با طرح "مسایل ملی" شوکه می شود، و نامه اعتراضی به مسکو می نویسد: فریدون کشاورز عضو کمیته مرکزی حزب و نماینده وقت مجلس در این باره می نویسد: ”روز قبل از اعلام تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان، کمیته مرکزی حزب در منزل من جلسه داشت، زیرا من مصونیت پارلمانی داشتم و دفتر حزب در اشعال سربازان بود... من در جلسه بودم که مرا صدا کردند که بادگان، دبیر تشکیلات ایالتی حزب در آذربایجان از تبریز آمده و کار فوری دارد... او را به جلسه بردم... او در جلسه گفت: من از تبریز حالا رسیده ام و فوری باید برگردم. من آمده ام به شما اطلاع بدهم که فردا تمام سازمان حزب ما در آذربایجان، از حزب توده ایران جدا شده و با موافقت رفقای شوروی، به فرقه دموکرات آذربایجان، که تشکیل آن فردا اعلام خواهد شد می پیوندد. کمیته مرکزی، ایرج اسکندری را مامور کرد که نامه اعتراضی در این باره به حزب کمونیست شوروی بنویسد و او نیز نوشت ولی هیچ وقت جواب این نامه نرسید." ۷
جالب است که آقای کریمی، دخالت شوروی را نه در شکل گیری"نهضت در آذربایجان" بلکه فقط در به انحاف کشیدن و ناکامی آن می داند:
"همین عامل خارجی، البته نقش بزرگ و حتی تعیین کننده ایی نیز چه در به انحراف کشاندن نهضت در آذربایجان و چه ناکامی تلخ آن ابفا کرد. برنامه های عظمت طلبانه استالین پیروز بر هیتلر که زیر پرچم سوسیالیسم، احیای تئوری «روسیه کبیر تا آبهای گرم» پتر اول را در سر می پروراند و عملکرد تمایلات الحاق طلبانه مقامات جمهوری آذربایجان شوروی که از سوی مسکو نقش عاملیت در مورد مسئله آذربایجان ایران به آنها شپرده شده بود، سم مهلکی شد در جان جوان این جنبش و حتی میراث آن. همین درآمیزی عوامل داخلی و خارجی و حاصل معین این درآمیختگیها در نهضتهای آذربایجان و کردستان بود که بعد ها و تاکنون نیز زمینه خلط مبحث از سوی پانایرانیستها و بد فهمی – و متاسفانه در موارد نه چندان اندکی خطای تعمدی - از طرف بخشی از دموکراتهای کشور در رابطه با چالش ناسیونالیستی در ایران شده و مانع از آن بوده و هست که چالش را نه یک امر تزریقی از خارج بلکه ناشی از معضل ساختاری در کشور بدانند. از این تجربه تاریخی، برعکس و قبل از هر چیز دیگر می بایست این نتیجه گرفته می شد که: در کشور ما تبعیض ملی وجود دارد ، هویت خواهی ملی به گونه درونزا در طول زمان رشد کرده و همچنان رو به تعمیق و گسترش است، عامل خارجی مساعد می تواند این هویت خواهی ملی را تشدید کند و تقویت نماید و در همان حال - بر زمینه استعداد یارگیری ناسیونالیسم مغلوب در قبال زورگوییهای ناسیونالیسم غالب- آنرا در جهت منافع و مطامع خویش سمت دهد، و بالاخره اینکه میزان همپیوندی بین مولفههای تشکیلدهنده مردم ایران آن اندازه بالا است که به جداییخواهی به عنوان گرایشی در نهضتهای ناسیونالیستی در کشور – هر چند ضعیف ـ شانس تفوق ندهد."
آنچه آقای کریمی نمی خواهد قبول کند، این است که "نهضت" مورد تاکید ایشان از اول ساخته و پرداخته عمال استالین در مسکو و باکو بود. اگر در آذربایجان زمینه همچو نهضتی وجود داشت، بلافاصله پس از ورود ارتش سرخ به آذربایجان و ایالت های شمالی و سقوط دیکتاتوری رضا شاه، دست کم مردم بطور کمرنگ هم که شده خواهان اصلاحاتی می شدند که بعدا "حکومت ملی" دست به انجام آن زد. در حالی که خوب می دانیم، علیرغم تمامی ناملایمات اعم از فقر، بیکاری، اجحاف و زورگویی به اشکال مختلف و ... زمینه حرکت مردمی در آذربایجان، بلاخص "هویت خواهی ملی به گونه درونزا" که مورد تاکید آقای کریمی است، وجود نداشت.
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، در آرشیو حزب کمونیست باکو، اسناد "فوق محرمانه" ای یافت شد، که از مسکو به "باقروف صدر کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان" ارسال شده بود. این اسناد را جمیل حسنلی استاد دانشگاه و نماینده پارلمان باکو، که خود جزء کسانی است که مدعی مالکیت بر آذربایجان ایران را دارد، در یک کنفرانس بین المللی در گرجستان در سال ۲۰۰۲ ارائه داد و در کتابی نیز تحت عنوان فراز و فرود فرقه دموکرات که به فارسی نیز ترجمه شده، درج کرده است.٨
طبق این اسناد ۶ ژوئیه ۱۹۴۵ برابر ۱۵ تیر ۱٣۲۴ مسکو دستور تشکیل حزب دموکرات (فرقه دموکرات) را می دهد، در ۱۲ شهریور، یعنی کمتر از دوماه فرقه در تبریز شکل می گیرد. در این سند دفتر سیاسی حرب کمونیست، فرمان ایجاد "جنبش تجزیه طلب در آذربایجان جنوبی" را می دهد، که "مسلح به سلاح های ساخت خارج جهت حوایج دفاعی هواداران شوروی و فعالان تشکیلات دموکراتیک و حزبی جنبش جدایی طلب" باشد. همچنین دستور "چاپ یک نشریه مصور در باکو برای توزیع در ایران و همچنین سه نشریه جدید در آذربایجان جنوبی" و دستور تحویل سه دستگاه چاپ و یک میلیون روبل ارز خارجی، به فرقه داده می شود. حال قضاوت با خوانندگان است که بگویند این "نهضت" چقدر خود جوش بوده است؟
بیژن جزنی از رهبران و اندیشمندان چپ نوین نیز در "کتاب تاریخ سی ساله" با جمعبندی اقدامات و عملکرد فرقه، باذکر نکاتی، این اقدامات را مورد نقد قرار داده است که قابل تعمق است. ۹
برگردیم به ادامه نوشته آقای کریمی در بند ۲٣، تحت عنوان ثقل جنبش های ملی کجاست؟ چنین ادامه می دهند:
"... در آذربایجان، مبارزه سالهای گذشته در راه رفع تبعیض از زبان آذربایجانی و آزادی فرهنگی به سطح هویت طلبی فرا روئیده و در شعار «هارای! هارای! من من تورکم!» (فریاد! فریاد! من ترکم!) تظاهر می یابد."
آقای کریمی به دلیل این که یک فعال سیاسی هستند، و برای مقبولیت دیگاه های خود، سعی دارند جامعه را آنطوری که می خواهند، ببینند؛ نه آنطوری که واقعا است؛ و بر اساس مصلحت اندیشی سیاسی چشم خود را بر بسیاری از شعارهایی که در سالهای اخیر به بهانه اعتراض به یک کاریکاتور، در آذربایجان داده می شد، بسته اند. شعارهای نفرت انگیزی که یادآوری و بازگویی آن ها برای هر آذربایجانی مایه شرمساری است؛ ولی بنا به اهمیت موضوع با پوزش از خوانندگان، مجبور به ذکر شعارهای توهین آمیزی هستم که در شهر تبریز داده شد. شعارهایی نظیر: "فاس دیلی، ایت دیلی" (زبان فارسی زبان سک است)؛ "تبریز، باکی، آنکارا، بیز هارا؟ فاسلار هارا؟" (تبریز، باکو، آنکارا، ما کجا؟ فارس ها کجا؟)؛ "آذربایجان بیزیم کی، افغانستان سیزین کی" (آذربایجان مال ما، افغانستان مال شما)؛ "هرکیم کی بی طرفدی، فاسدان دا بیشرف دی" (هرکس که بی طرف است، از فارس هم بی شرف تراست) و دهها شعار نفرت زا، که با شنیدنش دل انسان به درد می آید و پشتش به لرزه می افتد.
پر واضح است که این شعارها نمی تواند درچارچوب یک ایران دموکراتیک بگنجد. حتی اگر شعار های دیگر هم نبود، شعار "هارای! هارای! من نورکم!" خود به تنهایی بیانگر این است که "هویت طلبان" با این شعار هویت ایرانی خود را انکار کرده و برای خود "هویت ترک" قائلند.
نباید از نظر دور داشت، زمانی که نسل اول کمونیست های ایرانی، به تقلید از بلشویک ها ـ که جامعه روسیه تزاری را "جامعه کثیر المله" می دانستند ـ ایران را نیز "جامعه کثیر الملله" نامیدند، بی آنکه تعریفی از "ملت" ارائه بدند، زمینه را برای همچو توهمی ایجاد کردند که "ایران متشکل از ملت های ترک، فارس، عرب، لر و... می باشد!"
البته امپراتوری تزاری که در زمان خود یکی از قدرت های برتر منطقه به حساب می آمد، سرزمین های بسیاری را در جنگ، تصاحب کرده بود. سرزمین هایی که مردمانش از نظر تاریخی نه تنها هیچ قرابتی با روس ها نداشتند، بلکه روس ها را دشمنانی می دانستند که سرزمینشان را تصاحب کرده بودند. به همین دلیل، امپراتوری هایی نظیر روسیه و یا عثمانی را "زندان ملت ها" نیز گفته اند.
ولی در ایران ـ دستکم ـ پس از اسلام که حکومت های ایرانی به قدرت رسیدند، هیچ منطقه ای نیست که در جنگ تصاحب شده باشد. یعنی تمامی سرزمین ایران فعلی، بطور تاریخی ایران بوده است. به همین دلیل نیز محققین بی طرف چه در داخل و چه خارج، در مورد ساکنان ایران عنوان "اقوام ایرانی" را به کار می برند؛ و "کثیر الملله" نامیدن ایران را کاملا سیاسی و غیر علمی می دانند. واژه "اقوام" علاوه بر این که مورد تایید محققین است دارای بار مثبت نیز می باشد، و بیانگر "قوم و خویش" بودن ایرانیان است.
خوشبختانه با رشد چشمگیر جامعه شناسی در سالهای اخیر، روآوری محققین بنام به تحقیقات اجتماعی و تشکیل "انجمن جامعه شناسان ایران" ، ما با حجم انبوهی کتاب و نشریه، و مقالات علمی مواجه هستیم. از طرفی ارتباط جامعه شناسان ایرانی و تبادل دیدگاه ها با دیگر جامعه شناسان در سطح جهان، این رشته از علوم انسانی را در جامعه ایرانی، غنا بخشیده است. متاسفانه آقای کریمی بجای این که ایران را از دید محققین و جامعه شناسان بیطرف نگاه کند، چنان گرفتار دیدگاه کمونیست های سه نسل پیش است که ایران را هنوز هم یک "جامعه کثیر الملله" می دانند؛ و جای تعجب اینجاست که هرکسی هم که منکر کثیر الملله بودن ایران است با چوب تکفیر "ایرانپرست" می رانند!
پرواضح است که ما درون جنبش روشنفکری چپ در دهه های ۴۰ و ۵۰ طرح و توجه به "مسئله ملی" را شاهد بودیم، که امروز غیر علمی و غیر واقعی بودن آن دستکم برای اهل تحقیق محرز است؛ ولی در عین حال ما شاهد پیوند محکمی بودیم که جنبش روشنفکری آن زمان با اقوام ایرانی داشت. در درون سازمان های سیاسی، آذربایجانی، خراسانی و خوزستانی در کنار هم در یک واحد سازمانی قرار داشتند و در درون سازمان های سیاسی کوچکترین بی حرمتی به هیچ یک از اقوام ایرانی را نمی شد تصور کرد.
ولی متاسفانه "هویت طلبان" امروزی در آذربایجان، علیرغم این که تعدادی از چپ های سابق جزء بدنه این حرکت هستند، نه تنها هیچ قرابتی با فعالان سیاسی آن دوره ندارند، بلکه بشدت واپسگرا و غیر دموکراتند. به همین دلیل نیز هیچ قرابتی با جنبش تحول خواه سبز ندارند.
حجم انبود نوشته ها و مقالات و اشعاری که "هویت طلبان" از خود بجا می گذارند، نشانگر ماهیت واپسگرایانه آنان است. نگاهی به شعری از یک شاعر "هویت طلب" بنام "سعید موغانلی" کافی است تا به ماهیت واقعی این جماعت پی ببریم. شاعر در این شعر بلند با نام "بیز بویوق آی ایتیم..." در چند بیت پایانی شعر، چنین می گوید:
متن ترکی: ترجمه فارسی:
بیز بویوق آی ایتیم ... ما اینیم ای سگ من ...
... ...
بیز سئویلیریک ده ما دوست داشته می شویم نیز
یانی کلاشینکوفلا ائولندیکده یعنی در ازدواج با کلاشنکف
کالیبرله سئوشدیکده و در عشق ورزی با کالیبر
اوغلوموز تانگ اولور پسرمان تانگ می باشد
قیزیمیز کروز. دخترمان کروز
دین نامینه ایستانبولو فتح ائتدیک به نام دین استانبول را فتح کردیم
قیبریسه گیردیک وارد قبرس شدیم
فاتح جه سینه فاتحانه
دیلیمیز بابیر مسجیدینده سوی سویله دی - زبانمان در مسجد بابری سخن آغاز کرد
و گویچک بیر نازلی نین دالینجا آوروپایا یوگوردوک - و به دنبال زیبارویی عشوه گر به اروپا تاختیم
یوگوردوک آت ایلا حمله کردیم با اسب
آتیلا ایلا با آتیلا
... و بئله جه حضرت چنگیزی دوغدو آنام ... و بدین سان مادرم حضرت چنگیز را زاد
ساغ اولسون آنام، ال لرینه ساغلیق زنده باد مادرم، دستانش سلامت باشد
گوزون آیدین ارتوغرول چشمت روشن، رادمرد طغرل
گوزون آیدین قیز آ... تومروس چشمت روشن دختر ... تومروس
ال لریندن اوپورم بر دستانت بوسه می زنم
بوغدوغون کوپگین دیشی باتماسین ـ دئیه ـ دندان سگی که خفه اش کردی، صدمه نزند
گون آیدین پاشالار روزگارتان به کام آی پاشاها
گون آیدین بای لار روزگارتان به کام آی بیگ ها
آپو دئدیگین کوچوک قاتیل، آپو [عبدالله اوجالان] نام ، قاتلی بی مقدار
قورد قارتال جایناغیندادیر در چنگ گرگ و شاهین گرفتار است
راحات یاتسین بویلو آنالار آسوده بآرامند مادران باردار
سون بئشیک باجیلار خواهران ته تغاری
راحت اویسون لوطفا لطفا آسوده بخوابند
قوردلار اویاقدی ... گرگ ها بیدارند ... ۱۰
"شاعر هویت طلب" در این شعر که با همسر محبوبش "کلاشنکف"، به جامعه آرمانی اش، نوید رسیدن فرزندانی صد بار خونریز تر از خود یعنی "تانگ" و "موشک کروز" می دهد؛ تا "حضرت چنگیز" این بار نه با شمشیر بلکه با فرزندان خلف شاعر "تانک" و "کروز" جهان را به خاک و خون بکشد؛ آیا در طول زندگی اش به "انسان" اندیشیده است ؟ اگر آری ؟ چه نسبتی با انسان دارد؟
جنبش روشنفکری آذربایجان، اگر امروز نسبت به خطر پان ترکیسم و تلاش آنان برای ایجاد "نفرت قومی" بی تفاوت باشد، فردا نه تنها بسیار دیر بلکه فاجعه بار خواهد بود. امروز بخش بزرگی از آپوزسیون و نیروهای دموکرات کشور، ضمن حمایت از تحقق خواست های فرهنگی، زبانی و مذهبی اقوام ایرانی، نسبت به سیاسی کردن موضوع حساس هستند و نسبت به عواقب خطرناک آن هشدار می دهند. امروز غالب نیروهای سیاسی دموکرات با نگاهی مثبت به تکثر فرهنگی و پلورالیسم سیاسی، می نگرند؛ و به عدم تمرکز قدرت در مرکز می اندیشند؛ و تحقق خواست های فرهنگی، زبانی و مذهبی اقوام ایرانی را در چهار چوب حقوق شهروندی می دانند. البته این موضوع هیچ ربطی به ساختار حکومتی برای آینده ایران ندارد. این نمایندگان سیاسی اقوام ایرانی هستند که با زدودن استبداد از جامعه بتوانند در داخل ایران در مورد فدرالیسم و یا هر شکل حکومتی دیگری به توافق برسند، و با همه پرسی تکلیف حاکمیت سیاسی را روشن کنند.
ولی امروز ما انسانهای شرقی، نمی توانیم چشمان خود را به تجارب غرب در عرصه حقوق شهروندی و حقوق بشری ـ مفاهیمی که تا زمان فروپاشی اتحاد شوروی، برای بسیاری از نیروهای چپ در کشورهای "جهان سوم" تابو بود ـ ببندیم. دیگر وقت آن رسیده است که از خود بپرسیم که چرا و چگونه اروپایی ها با درس آموزی از نتایج خونبار دو جنگ جهانی، امروز نه تنها صلح و امنیت را در اروپا تثبیت نموده اند، بلکه در عرصه حقوق بشری و حقوق شهروندی، معیار هایی را بنانهاده اند که دارای ارزش جهانی است.
وظیفه ای سنگینی که در حال حاضر بر دوش تمامی نیروهای دموکرات جامعه مان قرار دارد، تلاش برای یک کار فرهنگی همه جانبه است، که بتواند جامعه ما را برای پذیرش معیارهای جهانی حقوق شهروندی و حقوق بشری، آماده کند. تا زمانی که فرهنگ دموکراسی خواهی در جامعه ما نهادینه نشده باشد و تا زمانی که من نوعی نتوانم به حقوق فردی و اجتماعی (حقوق شهروندی) دیگران احترام بگذارم، جامعه ما نمی تواند پذیرای حکومتی دموکراتیک باشد!
برلین مهر ماه ۱٣٨۹
abasmogaddam@gmx.de
برای مطالعه "برای غلبه بر تبعیض ملی در ایران" نوشته آقای بهزاد کریمی را در لینک زیر ملاحظه فرمایید:
www.akhbar-rooz.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات لازم:
۱ ـ اران از روزگار باستان تا عهد مغول نوشته عنایت الله رضا ص۲۱٣. عنایت الله رضا افسر نیروی هوایی عضو حزب توده بود و یکی از بنیانگذاران سازمان افسری حزب توده که به فرقه دموکرات پیوست و معاون فرمانده نیروی هوایی فرقه شد.
۲ ـ زندگی و روزگار مصطفی کمال آتاترک لرد کین راس ترجمه اسماعیل نوری علاء ص ۶۵ و ۶۶
٣ ـ آذربایجان در ایران معاصر نوشته تورج اتابکی ص ٣۷
۴ ـ اران ... عنایت الله رضا ص ۲۱۷
۵ ـ زبان فارسی و ملی گرایی افراطی نوشته محمد علی فرزانه درج شده در نشریه راه آزادی ۱٣۷۱
۶ ـ فصلنامه فرهنگی و اجتماعی گفتگو شماره ۴٨ ص ۱٣۴ و ۱٣۵
۷ ـ آذربایجان ... اتابکی ص ۱۱۷
٨ ـ از میان سه سند، سند شماره ۲ مشخصا چون در مورد تشکیل فرقه دموکرات است، عینا نقل می گردد:
سند شماره ۲
فوق محرمانه
۶ ژوئیه ۱۹۴۵ (۱۵ تیر ۱٣۲۴)
فرمان دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به رفیق باقروف صدر کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان
اقداماتی جهت سازماندهی یک جنبش جدایی طلب در آذربایجان جنوبی و دیگر ایالات شمال ایران:
شروع اقدامات تدارکاتی در جهت تشکیل یک ناحیه خودمختار ملی آذربایجانی با اختیارات گسترده در چارچوب دولت ایران توصیه می شود.
یک حزب دموکراتیک در آذربایجان جنوبی به نام "حزب دموکراتیک آذربایجان" با هدف رهبری جنبش جدایی طلب در آذربایجان جنوبی تاسیس کنید.
تاسیس حزب دموکرات آذربایجان جنوبی باید با یک تجدید سازمان توامان بخش آذربایجانی حزب توده ایران و جذب هواداران جنبش جدایی طلب از تمامی اقشار مردم بدان صورت گیرد.
در میان کرد های ساکن شمال ایران برای جذب آنها در یک جنبش جدایی طلب که یک ناحیه خود مختار ملی کرد را تشکیل دهد، اقدامات مناسب صورت دهید.
یک گروه از فعالان مسئول را در تبریز که به هماهنگی فعالیت هایشان با سرگنسولگری اتحاد شوروی در تبریز موظف باشند، برای هدایت جنبش جدایی طلب تشکیل دهید. سرپرستی کلی این گروه به باقرف و یعقوبف واگذار می شود.
تهیه و تدارک اقدامات اولیه برای برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس ایران، تضمین انتخاب هواداران جنبش جدایی طلب بر اساس شعارهای ذیل به کمیته مرکزی (باقرف و ابراهیموف)حزب کمونیست آذربایجان سپرده می شود.
۱) واگذاری زمین از اراضی خالصه و املاک بزرگ اربابی به دهقانان و اعطای اعتبار های دراز مدت مالی به دهقانان.
۲) از میان بردن بیکاری از طریق اعاده و توسعه کار در موسسات و همچنین برنامه های احداث راه و دیگر طرح های فوائد عامه.
٣) بهبود موسسات رفاه عمومی در شهر ها و آبرسانی عمومی.
۴)بهبود بهداشت عمومی.
۵) حقوق برابر برای اقلیت های ملی و عشایر؛ افتتاح مدارس و انتشار کتب و روزنامه به زبان های آذربایجانی، کردی، ارمنی و آشوری؛ سیر مراحل دادرسی و مکاتبات رسمی در نهادهای محلی به زبان های بومی؛ تاسیس نظام اداری محلی ـ از جمله ژاندارمری و پلیس با استفاده از عناصر ملی محلی؛ تشکیل انجمن های منطقه ای، محلی و شهری و نهادهای خود گردان محلی.
۶) بهبود اساسی در روابط ایران و شوروی.
۷) تاسیس گروه های رزمی مسلح به سلاح های ساخت خارج جهت حوایج دفاعی اهالی هوادار شوروی و فعالین تشکیلات دموکراتیک و حزبی جنبش جدایی طلب.
٨) یک انجمن برای مناسبات فرهنگی میان ایران و جمهوری شوروی آذربایجان با هدف تقویت اقدامات فرهنگی و تبلیغاتی در آذربایجان جنوبی تاسیس کنید.
۹) برای جذب توده ها به جنبش جدایی طلب تاسیس یک "انجمن دوستان آذربایجان شوروی" را در تبریز با شعباتی در تمام مناطق آذربایجان جنوبی و گیلان لازم می دانیم.
۱۰) تدارک انتشار یک نشریه مصور در باکو برای توذیع در ایران و همچنین سه نشریه جدید در آذربایجان جنوبی به کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی محول گردد.
۱۱) از یودین (بنگاه انتشارات دولتی) خواسته شودتا سه دستگاه چاپ مسطح برای بهره برداری کمیته مرکزی حزب کمونیت آذربایجان شوروی جهت فراهم آوردن امکانات چاپی برای فرقه دموکرات جنوبی، ارائه کند.
۱۲) رفیق آناستاز میکویان در نارکوم ونشتورگ (کمیساریای خلق برای تجارت خارجی) به تامین کاغذ خوب جهت چاپ نشریه مصور در باکو و همچنین سه روزنامه جدید در آذربایجان جنوبی، با حداقل تیراژ ٣۰.۰۰۰ نسخه متعهد گردد.
۱٣) به کمیساریای خلق برای امور داخلی (ن.ک.و.د.) جمهوری شوروی آذربایجان اجازه داده شود که تحت نظارت رفیق باقروف برای تردد افرادی که جهت به اجرا درآوردن این اقدامات باید به ایران اعزام شوند، مجوز لازم صادر شود.
۱۴) برای تامین مالی نهضت جدایی طلب در آذربایجان جنوبی و همچنین تدارک شرکت در انتخابات دوره پانزدهم مجلس ایران، یک صندوق ویژه به اعتبار یک میلیون روبل ارز خارجی ـ برای تبدیل به تومان ـ در کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی تاسیس شود.
دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی
۹ ـ بیژن جزنی ، تاریخ سی ساله صفحه ۲٣ الی ۲۵:
۱) فرقه دموکرات دارای زمینه های ملی و انگیزه های توده ای مترقی بود ولی این زمینه ها و انگیزه ها بحدی رشد نیافته بود که برقراری حاکمیت فرقه را ایجاب کند.
۲) فرقه دموکرات عجولانه و بنا به مصالح فوری شوروی تشکیل شد و قبل از اینکه نیروی سازمان یافته و شایسته ای داشته باشد، با حمایت ارتش سرخ دست به عمل زد و حکومت را بدست گرفت.
٣) وابستگی به شوروی و تظاهرات چپ از طرف عناصر فرقه، بورژوازی را رم داده بود. فئودالها، مالکان و سرمایه داران بزرگ و عشایر و خوانین، و دیگر مرتجعین مثل روحانیون آذربایجان با دولت مرکزی بر ضد فرقه اقدام کردند. در واقع همگام هجوم به آذربایجان یک نیروی محلی، که ناچیز هم نبود بر ضد فرقه عمل می کرد.
۴) فرقه در پایان یکسال حکومت خود، قدرت مقاومت و حتی در هم کوبیدن ارتش اعزامی را داشتند. ولی همانطوری که با توصیه کار خود را آغاز کرده بود، در مقابل توصیه شوروی ها مقاومتی نکرد.
۵) دولت شوروی که با این اقدامات می خواست امتیازات موقعیتی را که در جنگ بدست آورده بود، در ایران حفظ کند، عملا نشان داد که در محاسبات خود اشتباه کرده است و با توجیه قیام و حاکمیت (بدست گرفتن حاکمیت) در سال ۲۴ و توجیه عقب نشینی در سال ۲۵ دچار تناقض شده است.
۶) حزب توده در جریان فرقه نه فقط به دنبال روی و همبستگی از سیاست شوروی ادامه داد، بلکه در تعیین ماهیت و خصوصیت مرتجعین چون قوام دچار خوش بینی شد.
۷) رهبران فرقه به تضاد های خلق ترک و فارس [؟!] پر بها داده و مناسبات تاریخی این دو خلق و همبستگی، بورژوازی و فئودالیزم و حتی خرده بورژوازی مرفه ترک را با طبقات حاکم کم بها داده بودند. تمایلات تجزیه طلبانه ای که از جانب رهبران و وابستگاه فرقه آشکار شده بود، نه فقط در بورژوازی فارس (اعم از ملی و کمپرادور) بلکه در خرده بورژوازی نیز عکس العمل ایجاد کرده بود. انعکاس این عکس العمل حتی در حزب توده آشکار شد.
٨) عقب نشینی فرقه پس از تدارک نیروهای مسلح بدون درگیری مسلحانه جدی، فرار بیست هزار نفر به شوروی و قتل عام ۲۵ هزارتن از طرفداران فرقه، به جنبش کارگری و جنبش رهایی بخش ملی آذربایجان ضربه جبران ناپزیری وارد کرد.
۹) شکست فرقه به تمام جنبش کارگری در ایران ضربه زد و نقطه افول این مبارزات که از سال ۲۰ دائما رو به رشد داشت، به حساب می آید.
۱۰ ـ برای شناخت صمد موغانلی و مشاهده متن کامل شعر وی به مطلبی تحت عنوان "قوردلار و قارانقوشلار" (گرگها و پرستوها) نقدی بر هویت طلبی در آذربایجان نوشته آقای حمید تبریزلی در همین سایت مراجعه نمایید:
www.akhbar-rooz.com
|