مرضیه هم رفت!
دکتر تورج پارسی
•
امروز با رفتن مرضیه روبرو شدیم، سرطان در هشتاد و پنج سالگی بانوی گل ها را از پای در آورد، با مقدمه ی پیشین "مرگ جدا از زندگی نیست" میرنده را کارنامه ای است درخشان، صدایی که می ماند. زیبا آنکه همگان رفتنش را درد مشترک می دانند و این نمره ی قبولی هنرمندست.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲٣ مهر ۱٣٨۹ -
۱۵ اکتبر ۲۰۱۰
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخنها
نکته ها از انجمنها
بشنو ای سنگ بیابان
بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون
با شما دمسازم اکنون / آهنگ از تجویدی ، ترانه از معینی کرمانشاهی.....
چهار چیز سبب نوشتن این مقاله شد :
- ای میل و تلفن دوستان تا از رفتن مرضیه خبردارشویم و یادی از بانوی گل ها
- سپاس و بدرودی با مرضیه که سهم بسیار بزرگی در دوران شکوفایی موسیقی ایرانی داشت ، عصر هم آهنگی و سزاواری صدا ، ترانه و آهنگ ، عصر تجویدی ها ، یاحقی ها و..... عصر معینی کرمانشاهی ها ، بیژن ترقی ها ، نواب صفا ها و... عصر تابندگی گوهر هنر راستین....
- پسرم روزبه نوشت: Marzieh has passed away. Leaving aside her politics, a fantastic singer. RIP
- کلموک آقا نوشت :
مرضیه هم رفت . این نگرانی با رفتن هریک از این بزرگان عرصه’ موسیقی اصیل و جایگزین نشدنشان با نیروهائی تازه نفس , عمیق تر و شدیدتر می شود. قافله’ موسیقی به ناکجا آباد بی نام و نشانی میرود ،آیا سه گاه و چهارگاه و دشتی و همایون و ماهور و ... برای نسلهای آینده حکم فسانه خواهند یافت. اگر چنین است که باید بگویم وای بر ما.
می ماند امیدمان به استاد شجریان ، علی زاده ، کلهر و........ باشد که موسیقی ایرانی برای نسل های آینده حکم فسانه نیابد .
در سوگ نامه ی پروفسور مری بویس ایران شناس نامورنوشتیم :
یکی از رازهایی را که انسان آشکارنمود فرایند تدریجی مرگ بود . یعنی مرگ فیزیکی انسان زمانی شکل می گیرد که ملیون ها یاخته ی ساختارساز بدن هنگام فعالیت پروتوپلاسمی از کار بیفتد و سبب مرگ یاخته شود اما نکته یا رازی که در اینجا از دیده گاه زیست شناسی قد علم می کند این است که اگر چه مرگ یاخته ، مرگ انسان است اما اتم های سازنده ی یاخته از بین نمی روند بلکه در سیکل دیگری از هستی قرار می گیرند به همین دلیل پیوندی که بر مبنای قانون اشا در نظام کیهانی هست آشکار می شود . بر همین نام و نشانی است که خیام شاعر ، خیام فیلسوف ، خیام ریاضی دان می سراید سرودی را که با وجود نگرش به گذران عمر و عینیت دادن به زمان اما در یک ظریف کاری بسیار خردمندانه خطوط موازی و مماس زندگی و مرگ را نمایان می سازد و نظام کیهانی را زمینی تر می کند .
این کوزه چومن عاشق زاری بودست
در بند سر زلف نگاری بودست
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بودست
بربنای این امرفلسفی که همه چیز در حال شدن است نه در حال بودن ، مرگ به عنوان یک ضرورت درجهان رو به رشد به عنوان یک اصل موازی با زندگی جای ثابت می یابد. پس مرگ ، جدا از زندگی نیست بلکه سیکل دیگر هستی است به عبارت دیگر هر زایشی آغاز مرگی است پس مرگ یا نفی ، عدم مطلق نیست بلکه گام در مرحله ی بعدی است که می توان انتقال تعبیرش کرد .
امروز با رفتن مرضیه روبرو شدیم ، سرطان در هشتاد و پنج سالگی بانوی گل ها را از پای در آورد ، با مقدمه ی پیشین " مرگ جدا از زندگی نیست " میرنده را کارنامه ای است درخشان ، صدایی که می ماند . زیبا آنکه همگان رفتنش را درد مشترک می دانند و این نمره ی قبولی هنرمندست .
آن سال به استکهلم آمده بود نخستین کنسرت مرضیه در سوئد که برگزارکنندگانش یک گروه سیاسی بودند ، برخی شرکت در این کنسرت را چون پای آن گروه سیاسی در کار بود نفی کردند ! اما من صرفا به پاس اعتبار مرضیه ، مشک ناز برنامه ی گل ها و خواننده ترانه های ماندگاری همچون بوی جوی مولیان ، ساغر شکسته در بیداد همایون ، برگ خزان در اصفهان، طاوس در شور ، به زمانی که محبت شده چون افسانه درسه گاه، بهارم دخترم در ماهور ، دیدی که رسو اشد دلم در دشتی ، سنگ خارادر دشتی ، اشک من هویدا شد در شوشتری از من بگذرید در همایون، تو مرو..و.... یادمانهایی که در شادی و غم عصای دست مان بودند به اتفاق خانواده در آن کنسرت بسیار بسیار باشکوه شرکت کردم ، آنگاه که بر صحنه باشنده شد با چشمان گریان از جای برخاستم -همچون همگان - و تمام وجودم در دستانم گردآمدند تا سپاس بگذارد وی را ! به راستی آنگاه که صدای راز پیغامش طنین انداخت شرنگ زندگی به شیرینی گرایید و جاری بودن معنایی دیگر یافت . در این سن اوج و فرود و تحریر ها را آن چنان ماهرانه سامان می بخشید که یادآور توانمندی های دوران جوانیش بود . گیسوی سپیدش راکه رازنمای زمان و تجربه بود همچون یک گوشه ی موسیقیایی می دیدی و می شنیدی . خاطره ای شد آن شب که به حساب عمر بگذاشتمش .
دیروز ۱۳ اکتبر یا ۱۳ خزان ۲۰۱۰دفتر زندگی فیزیکی مرضیه در پاریس بسته گردید اما همانگونه که بر شمرده شده کارنامه ی این سروش موسیقیایی ایران زمین آنسان چشمگیر است که در تاریخ جا یی پایدار و سرفراز دارد . هر چند گروگانگیران کشور حتا از بردن نامش جلوگیری می کنندو حتا در کتاب هایی که در ایران به نام اهنگ های ایرانی و .... چاپ می شود اگر همتی بشود تنها به نوشتن حرف " م " بسنده می کنند، اما پرسش این است : نامش را زدودید صدایش راکه با اقبال عمومی پیوند و پیوستی ناگسستنی دارد چه می کنید ؟
و اما باید پذیرفت آن نسل موسیقیایی که موسیقی را می شناخت و همچون کودکی در دامن آهنگین آن پرورش می یافت تا بشود قمر ،روح انگیز ، دلکش ، مرضیه ،خاطره پروانه، پروین و.... بنان ، بدیع زاده ، قوامی ، محمودی خوانساری ، رشیدی ،رفیعی و....تعدادشان به انگشتان یکدست هم نمی رسد . برخی از هم اینان در زیر قبای ژنده ی درویش گرایی و خواندن آهنگ هایی که به زور روی شعرهای مولانا سوار شده است به دور خود می چرخند ! تکرار ، تکرار ، تقلید ، تقلید ! به عبارتی این قلم درویش زدگی یا به اصلاح عرفان گرایی !!! امروزی را یکی از ایست های قلبی موسیقی ایرانی می داند ،
می گویند بر سر در آکادمی افلاتون نوشته شده بود : آنکس که هندسه نمی داند ، به این مکان وارد نشود ، امروز ه نا خواندگانی ، می خوانند و نا نوشتگانی می سرایند ، چه افسرده می رسیم به کلام مبتنی بر منطق کلموک آقا که نوشت :
مرضیه هم رفت . این نگرانی با رفتن هریک از این بزرگان عرصه’ موسیقی اصیل و جایگزین نشدنشان با نیروهائی تازه نفس , عمیق تر و شدیدتر می شود. قافله’ موسیقی به ناکجا آباد بی نام و نشانی میرود ،آیا سه گاه و چهارگاه و دشتی و همایون و ماهور و ... برای نسلهای آینده حکم فسانه خواهند یافت. اگر چنین است که باید بگویم وای بر ما.
می ماند امیدمان به استاد شجریان ، علی زاده ، کلهر و........ باشد که موسیقی ایرانی برای نسل های آینده حکم فسانه نیابد .
سرانجام سخن : چند سال پیش دوستی که از دوستان بسیار نزدیک مرضیه بود درباره بیماری وی خبردارم کرد ، شماره ی خصوصی بانو را در اختیارم گذاشت و خواست که حتما از وی حالی بپرسم ، در نهایت میل زنگ زدم ، گوشی را برداشت اما صدای خسته ای نداشت ، محکم بود ، معرفی کردم از سکوتش پرسش را خواندم ، بیشتر معرفی کردم ، لحن به مهر آمد ، شادی نشان داد که دوستدارانش در هر گروه اجتماعی هستند . نمی توانستی بپذیری که درد ویرانگر ، اهریمن وار به جان چنین استوار زنی افتاده است تا سرانجام دیروز آفتاب جسمش در پاییز غروب کرد ! اما به یاد بیاوریم : تنها صداست که می ماند !
با مهر همیشگی
|