یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

درسی از تاریخ که نخواندنش یعنی تکرارش


آ. الف ایرانی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣۰ مهر ۱٣٨۹ -  ۲۲ اکتبر ۲۰۱۰


سطور نوشته شده ی تاریخ ایران زمین همواره پر بوده است از کج فهمی های دوستانه و کارشکنی های خائنانه، این مسئله حتی ریشه در اساطیر ما هم دارد، تنها سند اساطیری ما ایرانیان که گذشتگان خود را اسطوره وار فردوسی اش به رشته ی تحریر در آورد است شاهنامه است. در همین شاهنامه ی فردوسی می شود اولین رد پای این گونه نگرش را جستجو کرد و عجیب است که جمله ی معروف " هر ملتی که تاریخ خود را نداند لاجرم باید آن را تکرار کند" با این مسئله عجین گشته است. واقعیت این است که ما ملتی هستیم که هیچگاه از تاریخ خود درس نمی گیریم و اصولا علم تاریخ شناسی در ایران تنها شده است افتخار به گذشته ها و بس، هیچ کنکاشی ، هیچ درسی، هیچ گوشزدی ... هیچ از این تاریخ نمی آموزیم.
در شاهنامه داستان پرحماسه ی ضحاک و جمشید شاه به روشنی پند پیر دانا و حکیم توس را به ما می رساند ولی افسوس که کمتر ایرانی آن را خوانده و شاید به بسیار اندک هستند کسانی که آن را درک کرده باشند و درسی از آن اندوخته باشند. شاید خالی از لطف نباشد یادآوری هرچند مختصرش که به این نوشتار نیز کمکی بس شایان خواهد بود.
حکیم توس می فرمایند که:
جم شاهی بود بس توانا و دانا که تمام هّم خود را بر بنا نهادن کشور ایران و بهروزی مردمانش نهاد، هر آنچه علم بود را در خود داشت و هر آنچه خوشبختی بود را برای مردمانش آورد. مردمان ایران بسیار او را دوست می داشتند و این حدّت دوستی بجایی رسید که در روز تاجگذاری اش او را جمشید نامیدند و روز تاجگذاری اش را از دیرباز هر ساله جشن گرفتند و نوروز نامیدند. اما از پس اسطوره سازی ما ایرانیان و چاپلوسی که در رگ ما به مانند خون جریان دارد باعث آن شد که این مرد دانا و میهن و مردم دوست به ورطه ی غرور بیوفتد و هر آنچه رشته بود را پنبه کند. دیگر مردم بواسطه ی غرور او میل و ارادتی نسبت به او نداشتند و دیگر آن جمشیدِ شیدآور نبود. در همین روزگار دشمنی به ایران حمله کرد به نام ضحاک دیوصفت که شهره اش پس از کشتن پدر عالم گیر شده بود. مردمان به واسطه ی ظلم و جوری که جمشید بر آنها روا می داشت از او روی گردان بودند و پس از حمله ی ضحاک هیچکس حاضر به دفاع از مملکت خویش نشد، چرا که خیال می کردند که دفاع از ملک و جنگیدن در کنار سربازان جمشید یعنی بقای این شاه و در نتیجه ظلم های او. مردمان از گردش پراکنده شدند و ضحاک به آسانی بر ایران چیره گشت و ستمی را آغاز کرد که هیچکس تصورش را نمی کرد. روزی که بر کاخ جمشید چیره شدند و همسر و دختران جمشید شاه ایران را آنچنان خار و خفیف کردند هیچکسی نبود که یاری از او طلب کنند و همه ی کاخ جمشید مورد خشم مردمش بود. ضحاک چیره گشت و از فردایش آنچنان روز روشن را در برابر چشمان مردمان ایران زمین شام تار کرد که آوازه اش را همه شنیده اند.
از اساطیر که خارج شویم نگاهی به تاریخ بیاندازیم:
اولین تسلط خارجی بر ایران توسط اسکندر چگونه رقم خورد؟ آیا جز اندیشه ی مردمی که از دست بی کفایتی های اواخر دوران هخامنشی ( داریوش سوم ) به تنگ آمده بودند و سکوت کردند و عده ای هم خیانت کردند تا آریابرزن نتواند ملک و مملکت خویش را نجات دهد؟ آیا جز این خیال خام بود که اگر از مملکت دفاع کنند باز هم باید ناکار امدی پیش امده ی هخامنشیان را تحمل کنند و بهتر همان که خارجی بر آنها مسلط شود تا شر وجود این سلسله را کم کنند؟ آیا نشد که اسکندر مسلط شد و دمار از روزگار ما در آورد؟
تاریخ ما سراسر پر است از این همه ساده اندیشی ها، چگونه شد که ساسانیان ایران را به اعراب سپردند؟ جز این بود که مردم خسته و درمانده از ظلم ساسانیان به آنها پشت کردند و حتی حاضر نشدند که از کشور خویش دفاع کنند و اعراب مسلط شدند و چهار قرن بی واسطه و ده قرن با واسطه بر این مملکت هر آنچه خواستند کردند؟
نادر ها چگونه رفتند و چه کسانی جایشان را گرفتند؟ کریم خان زند چطور؟ و صدها نمونه ی دیگر، اما عجیب است که هیچ درسی نمی گیریم، نه از بابت اینکه دل به قوای خارجی بسپریم یا نسپریم بلکه از این بابت که هرگاه که سازمان کوک بود و شاه مملکت هم عادل، برای جان فشانی حاضر بودیم و هر جایی که رو به انحطاط رفتیم، هیچ چیز دیگر برایمان مهم نبود و همیشه چوبش را هم خوردیم، آن هم چه چوبی.
مملکت، کشور و ایران در راس همه ی امور است، از هرچیزی فراتر است و حفظش در هرشرایطی و به هر وسیله ای از اوجب واجبات است. سرنیزه ی خارجی تنها دلش برای مردمان خودش می سوزد و تیزی اش تنها دل دشمنان ملت خود را پاره خواهد کرد و بس. دعواهای خانگی مان را همسایه ها نمی باید و نمی توانند حل کنند. هر همسایه ای برای منافع خود خیری را می خواهد و شری را می کارد.
هزاران بار این را تجربه کرده ایم که اگر روزی از ظلم های شاهی، حکومتی یا سلسله ای یا حکمرانی خسته شدیم و به تنگ آمدیم، راه حلِ رها کردنِ کشور و بی یاور گذاشتن ایران در برابر دشمنان خارجی دردی از ما دوا نمی کند که هیچ صد برابر بدتر است از حال پیش ما.
ما از این تاریخ بزرگ و بلندی که همه اش حرفش را می زنیم و هر روز به آن افتخار میکنیم نیاموخته ایم که یک حکومت و ظلم هایش اصولا ربطی به دفاع از تمامیت ارضی در برابر قوای بیگانه ندارد. حکومت مستبدی که به دست خارجی سرنگون شود حاصلش از دست رفتن مملکت ما و هم استبدادی به مراتب بدتر از حکومت قبلی است.
هنوز پس از گذشت پنجاه و هفت سال از واقعه ی ۲٨ مرداد سال ۱٣٣۲ هستند کسانی که سیاست روز خودشان را بر آن پایه دنبال می کنند، کسانی که دخالت خارجی در امور کشور را پنجاه وهفت سال کربلا وار به مصیبتی عظما تبدیل نموده اند و هیچ هم شرم از ذهن های کنجکاو نسل امروز نمی کنند.
روزی نیست که گروهی را براساس موافقت با آن واقعه و یا مخالف با آن و با انگ همکاری کردن خارجی از صحنه خارج نکنند، هنوز هم که هنوز است برای از میان برداشتن رقیب در اردوگاه مخالفان انگ بیست و هشت مرداد رایج ترین انگ ماست. در این راه از افراطی ترین طرفداران سلطنت تا افراطی ترین بسیجی پا به سن گذاشته یا سراسر چریک های انقلابی هیچ فرقی با هم ندارند. همه همان راهی را می روند که رفته اند می گوید و حتی این را به آن حد می رسانند که در برابر چشمان سراسر باز نسل امروز همان حرف ها را تکرار میکنند.
اینان هیچ اصلا نمی اندیشند که سوال بزرگتر برای نسل امروز نه بیست و هشت مرداد که بیست شهریور سال هزار و سیصد و بیست است که جانهای به تنگ آمده از دیکتاتوری رضا شاهی را با جان و دل تقدیم گلوله ها و توپ و تفنگ های ارتش متفقین کردند و مملکت را سراسر در پارچه ای زربافت تقدیم قدومشان و سیه روزی را تقدیم مملکت کردن. بهانه شان هم از سر راه برداشتند رضا شاه به قصد رسیدن به آزادی آن هم البته با سرنیزه ی خارجی بود.
روزنامه های آن روزگاران را وقتی نگاهی می اندازیم به واقع من نسل امروزی شرمم می آید که بگویم این سطور نوشته های پدرانم و افکار آنان بود که برای بمب های روسی و انگلیسی و امریکایی هورا کشیدند و جنازه های مردمان را ندیدند و سال های سیاه پس از آن را با دلخوشی های پوچ خود به هیچ انگاشتند.
روزگار خطر آفرین جدایی کردستان و آذربایجان را حزب توده اش به نبردی حماسی برای آزادی تبدیل کرده بود و روزی نبود که دشنام نامه ای برای رضا شاه با آن ادبیات سخیف منتشر نشود و مجیز های آنچنانی برای قوای خارجی صفحه های مطبوعات کشور را رنگی به خیانت نکند.
همین پدرانی که دوازده سال بعدش کربلایی به اسم بیست و هشت مرداد ساختند و در آن شهیدی را به دست قوای خارجی به دست تاریخ سپردند و هر ساله مرثیه برایش سرودند، اما هیچ باکشان نبود که برای همان خارجی ها و در جهت نیل به اهداف خود هورا کشیدند.
امروز هم باز دست به گریبان همان پدرانیم، باز هم مشکل نه جمهوری اسلامی بلکه این ذهن های مسموم پدرانمان است که دست از گریبان این کشور نمی کشد. جمهوری اسلامی ذاتش ظلم است، سرشتش جز با خون بیگناه ریختن و سرکوب نیست. اما آیا این همه ی مشکل است؟
آیا از میان برداشتن جمهوری اسلامی با هر روشی و با هر وسیله ای که تبدیل شده است به مرام پدران روشن فکر تاریک اندیش ما، حل مسئله ی آزادی در کشور ماست؟ آیا دوستان فکر می کنند که حمله ی قوای بیگانه به ایران و تکه و پاره کردن این خاک دوای درد است، که همیهنان کردمان را زیر لفظی نئوکان های امریکایی برای حمله می کنند؟ آیا شرم آور نیست که در یک جلسه یک تن ایرانی که لااقل شناسنامه اش ایرانی است بگوید چهار میلیون کرد با گل به استقبال قوای خارجی می آیند؟ آیا این اهانت به صاحبان قدیمی ایران که قدتمشان بلندای تاریخ این سرزمین است، نیست؟ کدام کرد ایرانی به این فرد وکالت داده است که روح ایرانی کرد های ایران را که مالکان این خاک هستند به دیگران بفروشد؟
آیا شرم آور نیست که دیگران در برابر این امر سکوت کنند؟ و به بهانه ی اینکه رقیبانشان انگ همکاری با جمهوری اسلامی را به آنها نچسبانند باز هم به خیال اینکه دفاع از تمامیت ارضی در صورت حمله ی خارجی ابقاء حاکم ظالم است، سیاست سکوت را پیش بگیرند و هیچ نگویند و یا اگر هم می گویند انقدر خوب باشد که به مزاج طرفداران حمله قوای خارجی هم خوش بیاید؟
آیا وقت آن نیست که حداقل در این یک مورد درسی از تاریخ بگیریم؟
من نسل امروزی که حیات خود را تحت نظر بی رحم ترین حکومت تاریخ این سرزمین این پس مانده های کثافات عقب ماندگی طی کرده ام دو درس بزرگ تاریخی گرفته ام که شاید به این عمر هدر رفته در چنگال این دژخیمانِ دشمنِ این سرزمین بیارزد. من اموخته ام که ابتدا، جمهوری اسلامی، عقب ماندگی و عدم آزادی تنها ریشه در ذهن های تاریک اندیش تک تک ما ایرانیان دارد و بس. من آموخته ام که مشکل خارج از ما نیست. مشکل نوع حکومت و حاکم نیست.
من اموخته ام هر یک از ما خود به تنهایی یک جمهوری اسلامی خطرناک و یک محمود احمدی نژاد پریشان احوالیم. شاید این لحن کمی تند باشد ولی قبول واقعیت همیشه تلخ است. کسانی که هنوز در عاشورای بیست و هشت مرداد بسر می برند چه فرقی دارند با تجدد ستیز هایی که در کربلای حسینی گیر کرده اند؟ اینان به مانند ملا های سود جو عاشورا حسینی را که به گفته ی مکتب شیعه باید درس ایستادگی در برابر ظلم و آزادگی باشد را تبدیل کرده اند به گریه و زاری و مرثیه سرایی و هر آن کس را هم که مخالفتی با این روال داشته باشد یا اصلا حتی بخواد به درس اصلی عاشورا یعنی آزادی و ایستادگی در برابر ظلم برسد را با همان حربه ی عاشورایی از میدان به در می کنند. این دقیقا نمونه ی دیگری است از عاشورای بیست و هشت مرداد که به گفته ی همان دوستان تنها درسش ایستادگی برپای ایران و مصالح ملی و مبارزه با دشمن خارجی است را تبدیل کرده اند به مخالفان یا موافقان شهیدش حسین دکتر محمد مصدق(ع) و هر آن کس راهم که بخواهد به درسی اصلی بیست و هشت مرداد بپردازد باز با همان حربه از میدان به در می کنند.
ما هریک دیکتاتوران کوچکی در ذهن خود هستیم که به هر یک از ما اگر اجازه داده شود روی محمود احمدی نژاد را سفید خواهیم کرد. چرا که در همین اروپای آزادش هنوز نمی توانیم بدون انگ زدن به یکدیگر قبول کنیم که هر یک از ما دگر اندیشیم. هنوز قبول نمی کنیم که دیگری حقی برای بیان دارد و می باید که احترام بگذاریم به آن. هنوز هم که هنوز است اگر حرف حقی از جایی زده شود نه به دنبال این هستیم که بشنویم چه میگوید بلکه به دنبال این هستیم که ببنیم چه کسی این را می گوید. مبنای ما هنوز برای رد یک مسئله با ما یا علیه ما بودن است وبس . دایه دموکراسی داریم منتها مرگ همسایه را بهتر می دانیم. دموکراسی خوب است منتها در خدمت ما و برای ما.
جامعه ی جوان امروز ایران تغییری شگرف کرده است و عجیب این است که پدران ما نه تنها نمی خواهند این واقعیت بزرگ را بپذیرند بلکه می خواهند حجفیات خود را نیز به این نسل تزریق کنند. سال گذشته بهترین مثال است برای درک این حقیقت بزرگ، جایی که نسل جوان در خیابان های مملو از قتل و خون و فاجعه همه در کنار هم اما با شعار های مختلف که دامنه اش از مرگ برای جمهوری اسلامی تا ابقای جمهوری اسلامی با تغییرات را شامل می شد. مسالمت امیز در کنار هم با یک دشمن مشترک می جنگیدند. هیچکس دیگری را ما یا شما، له یا علیه تلقی نمی کرد و نمی کند، اما در خارج از ایران و در دامن بهترین دموکراسی ها و آزادی های دنیا چه خبر بود؟ شعار فقط آنچه ما میگوییم حرف آنچه ما میزنیم و پرچم آنچه ما می پسنیدم و بس. دیگران می توانند نیایند و اگر هم بیایند ولو با زورِ مشت آنان را بیرون خواهیم کرد.
مشکل ایران نه همه جمهوری اسلامی که آن نیز مشکل بزرگی است ولی همه چیز نیست و درمانش نه حکومت پادشاهی است و نه جمهوری پارلمانی و هر شکل دیگری از حکومت به تنهایی و به خودی خود، مشکل ایران عدم درک صحیح نسل گذشته از اصول دموکراسی لیبرال است و بس. ما هنوز درک نکرده ایم که دموکراسی لیبرال چیست. چپی هایمان که تا اسم لیبرال می آید به تعریف یکی از اساتید بدنشان مور مور می شود و افراطی های راست هم که دیگر جای خود را دارند بدون اینکه بدانند دوای درد ما همین است. ما همه شهروند یک کشوریم و به یک اندازه از آن حق داریم ، حتی خامنه ای هم به همان اندازه حق دارد از کشوری که خود را شهروند آن می داند و اگر بداند. مسئله ی شهروندی اساس مشکل و تنها راه حلش نیز مطالبه ی حقوق شهروندی است و بس.
دومین درس من از مکتب سراسر عقب ماندگی جمهوری اسلامی این است که مشکلات خانگی من تنها به من مربوط می شود و بس. جمهوری اسلامی هرچند عقب مانده و هرچند دیکتاتور و ظالم و مانع آزادی اما از تاریخم اموخته ام که سرباز امریکایی اسمش سرباز امریکایی است و اگر فردای کار به زور اسلحه این مانع را از سر راه ما موقتا بردارد این بار هزاران مانع دیگر می سازد در سر راهمان به اسم منافع ملی امریکا که ما باید تامینش کنیم و او بخاطر آن تن به این جنگ داده است.
من اموخته ام که کشورم و حفظ آن از هر مسئله ای واجبتر است و به مانند خورشید برای روز جزو لاینفک مبارزات است. فردای حمله ی امریکا به ایران تمام دشمنی های من به جمهوری اسلامی موقتا کنار گذاشته می شود، اما پایان نمی پذیرد. هرکس می خواهد انگ بچسباند مختار است اما از تاریخ اموخته ام که اگر از دست جمشید به تنگ امده ام به دامان ضحاک نغلطم چرا که مغزم خوراک مارهایش خواهد شد و بس.
می مانم و در کنار او یعنی جمهوری اسلامی و یا هر کس دیگری که ارتشی را اماده کرده با دشمن خارجی می جنگم و کشورم را حفظ می کنم و بعد با مشکل وجودی به نام جمهوری اسلامی مبارزه ام را از سر می گیرم.
من اموخته ام که در راه کشور جنگیدن نه ابقاء حکومتی ظالم و ضد مردمی و ضد ایرانی است و نه اعتبار دادن به آن و نه همکاری کردن با آن بر ضد مردمی که سراسر وجود مبارزاتم برای آزادی آنان و مملکتم است، ونه با سکوتم و ناچیز انگاشتن حمله ی خارجی و تهدیدات جدایی خواهان مسلح   دروازه های تمدن و ازادی را برای کشور باز می کنم.
اما آیا راه حل بهتری نیست که نه در کنار جمهوری اسلامی ایستاد و نه در کنار دشمنان مسلح( باز هم تاکید مسلح) تمایت ارضی ایران و تهدیدات دشمنان خارجی   و هم از مملکت دفاع کرد؟ بنده نظرم این است که اگر دوستان می توانند راه حل سومی را برگزینند و پیدا کنند ما نیز مشتاقانه و سپاس گذار همراه آنان می شویم. اما مشکل این است که حرف های زیبا زدن هیچ بیماری را شفا و هیچ مرده ای را زنده و هیچ مشکلی را رفع نمی کند. ما باید یاد بگیریم با واقعیات کنار بیاییم، با آن روبرو شویم و با واقعیات هم طرح ریزی کنیم.
واقعیت این است که هیچ کس در اپوزسیون و این قشر سراسر شور و شوقی که نه می خواهند در کنار دشمن مسلح تمامیت ارضی باشند و نه می خواهند در کنار جمهوری اسلامی، هیچ ساز و برگی جز برپایی تظاهرات های ناچیز و یا نوشتن بیانیه های خوش صورت در فردای حمله ندارند. این نیرو های مسلح کشور است که می باید وسائل را در اختیار ماگذارد. هیچ گروهی این مقدار را ندارد که اگر داشت ما نیز در کنار آن قرار می گرفتیم.
سپاه پاسدارن است که وسایل دفاع دارد و نه ما. بنده با جمهوری اسلامی مشکل وجودی دارم و تقریبا حال همه ی ما این است اما قرار نیست با جمهوری اسلامی دست دوستی بدهیم. ما هدف خودمان و انان نیز بطبع هدف خود را دارند.
شاید دوستانی باشند و بگویند که جمهوری اسلامی ما را که مخالفیم نمی پذیرد و این ادعا کردن ها درواقع همان حفظ ظاهر خوش است و بس، در جنگ ایران و عراق یا هر نامی که بر آن می نهند یکی از اتفاقات روزمره این بود که کسانی که با جمهوری اسلامی مشکل وجودی داشتند، مثل افسران ارتشی که هنوز به شاه وفادار بودند و یا دیگرانی که دلی در عشق ایران گرفتار داشتند و با جمهوری اسلامی هم سر دشمنی، اما باز هم همین ها به جبهه ها اعزام می شدند و هرچند بنابر ذات پست جمهوری اسلامی می بایست که در خط اول و در تیررس گلوله ها می جنگیدند ولی به هر صورتی خود را می توانستندبه جبهه برسانند و مشغول نبرد بشوند و دین خود را نسبت به ایران ادا کنند و دلی خوش نگاه دارند که پس از پایان جنگ ایران و عراق، جنگ با جمهوری اسلامی را اغاز خواهند کرد.
آنها خواستند و شد ، ما نیز به نام ایران می خواهیم و می شود. من و ما ننگ در کنار جمهوری اسلامی بودن را برای دفاع از تمامیت ارضی کشورمان ایران می پذیریم اما زیر بار اصل شکنی نمی رویم تا در برابر آیندگان سربلند از درس تاریخ باشیم.

آ ، الف ایرانی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست