یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

"توهم توطئه" یا "علامت سوال"؟


خسرو صدری


• اگر قرار بود همه چیز این انقلاب و این جمهوری با عقل و منطق جور درآید، به این آقای نوری هم می بایست، پس از انقلاب، مسئولیت هایی مهمتر از "ارشاد بهائیان"! محول می شد. کسی چه می داند. شاید آن لقب غیراستاندارد "علامه" با آن پیچش غیرحوزوی "عمامه"، بی ارتباط نبود. وفات ایشان، سه سال پیش، در ۷۵ سالگی هم با میانگین سن روحانیت فاصله محسوس داشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲ آبان ۱٣٨۹ -  ۲۴ اکتبر ۲۰۱۰


صحبت انقلاب ۵۷ که می شود ، دو گروه از حدس و گمان ، در مورد آنچه گذشت ، برحذر می دارند وچماق "تئوری توطئه" در دست، اصرار دارند که همه چیز آن گونه رخ داد ، که آن ها می گویند و پشت پرده هم خبری نبود: یکی همین جمهوری اسلامی خودمان است و دیگری تاج و تخت از دست دادگان. البته گروه های سیاسی دیگر هم کمابیش سعی کرده و می کنند که وقایع را داخل کلیشه های خود فرو کنند و نه بر اساس واقعیات، تعاریف و مفاهیم را غنا بخشند.
جمهوری اسلامی، حتی در اولین سالگرد انقلاب، یا ورود خمینی به ایران،آنگاه که بدین مناسبت صفحه نخست روزنامه کیهان و اطلاعات سال قبل را تجدید چاپ کرد تا حال و هوای ایام انقلاب را زنده سازد، خود تقلب را آغاز نمود. سال اول نام فدایی ها و توده ای ها و مجاهدین و دیگرانقلابیون را از صفحات پاک کردند وعکس خندانی از آقای خمینی را هم در یکی از این دو روزنامه، جایگزین عکس عبوس نمودند. به مناسبت دومین سالگرد انقلاب، حتی صفحه بازسازی شده سال قبل را هم آنچنان تغییر دادند که دیگر هیچکدام از مطالب وحتی صفحه بندی ها هم، شباهتی به اورژینال نداشت. و امروز اگر بخواهند صفحات نشریات آن دوران را چاپ کنند، معلوم نیست که جز همان عکس آقای خمینی، که بنی صدر و قطب زاده و یزدی را از کادرش حذف کرده اند، چه چیز دیگری را چاپ خواهند کرد. همین چهار خط ، به گمانم برای اثبات میل به تحریف ازجانب ج.ا کافی است. در مورد برداشت وقرائت وابستگان رژیم گذشته از انقلاب، وضع حتی از این هم بدتر است و هرجای کارشان را که می خواهند با ماست مالی کردن درست کنند، می بینند که جای دیگرش خراب می شود. خود شاه، پس از ترک ایران، آمریکایی ها را در مورد بلایی که به سرش آمد، مقصر معرفی می کند. وارثین تاج و تخت در تبعید ولی هر دم داستانی به هم میبافند و تحلیلی نو ارائه می دهند تا شاید بتوانند ثابت کنند که رژیم پهلوی، هم "مستقل" وهم "مترقی" و "مردمی" بود. شاه در کتاب "پاسخ به تاریخ"، می گوید: "در اوایل ژانویه با تعجب خبردار شدم که چند روز است ژنرال هایزر در تهران بسر می‌برد. اما حوادث چند هفته گذشته می‌بایست به من آموخته باشد که از چیزی حیرت نکنم... هایزر به اتفاق سولیوان سفیر آمریکا، ۱۱ ژانویه (۲۱ دی۵۷) به حضور رسید ولی هیچ یک از آنها به مطلب دیگری غیر از روز و ساعت عزیمت من از ایران علاقه‌ای نشان نداند."
ارتشبد ربیعی، فرمانده نیروی هوایی شاه گفت: "هایزر دم شاه را گرفت و مثل موش از ایران بیرون انداخت".
حال اگر از همسر و فرزند شاه و... در این مورد سوال کنید، فلسفه بافی شان شروع می شود. می دانید چرا؟ زیرا اجازه ندارند حرفی بزنند که آمریکایی ها ممکن است خوششان نیاید. تنها گروه کوچکی از این جماعت که صداقت بیشتری دارند ولی" سیاست" ندارند، گاه و بی گاه از خیانت قره باغی و ثابتی و فردوست و بی وفایی ارباب سخن می گویند.
آن چه من خود در جریان انقلاب شاهدش بودم، علامت سوال پشت علامت سوال بود که هیچوقت هم نتوانستم پاسخی قانع کننده برای آن ها بیابم:
نخست وزیرامیرعباس هویدا، پس از ۱٣ سال، ۲۷ مرداد ۵۶، جای خود را به جمشید آموزگار می دهد. ایشان با شعار"فضای باز سیاسی"!، از جمله تیمسار نعمت الله نصیری، معاون نخست وزیر و رئیس ساواک را از کار برکنار می کند. در دی ماه ۵۶، انتشار نامه توهین آمیز به آیت الله خمینی در روزنامه اطلاعات، به اعتراضات ۱۹ دی قم و ... و... منجر می شود. ۲٨ مرداد ۵۷ ، سینما رکس آبادان آتش میگیرد. ۴٣۰ نفر، طبق آمار رسمی مقامات وقت، جان می بازند تا کینه مردم نسبت به رژیم افزون شود. حادثه ای که فصل آخرش نانوشته باقی مانده است. یک هفته بعد، ۴ شهریور، دولت "آشتی ملی" شریف امامی سر کار می آید . ۹ شهریور (۲۷ رمضان)، در تهران شایع می شود که مردم پس از خروج از حسینیه علامه نوری واقع در خیابان ژاله، مورد هجوم نیروی انتظامی قرارگرفته اند و ساواک "خاک اره های آغشته به بنزین"(!) را که عمدا در خیابان ریخته بود، آتش می زند و موجب کشته شدن عده ای می شود. ج.ا، یازده شهید به حساب انقلابش، برای این روز به ثبت می رساند. میدان ژاله، از این زمان است که "میدان شهدا" نام می گیرد. نمازعید فطر (۱٣ شهریور)، به امامت آیت الله مفتح، در قیطریه، به اولین تظاهرات بزرگ تهران تبدیل می شود. همزمان، علامه نوری در میدان شهدا (ژاله)، به صورت جداگانه، نماز عید فطر را برگزار می کند. پنجشنبه، ۱۶ شهریور، راهپیمایی عمومی در تهران، با حضور علامه نوری، تا میدان شهیاد (آزادی)، برگزار می شود. (من هم در این تظاهرات حضور داشتم). مردم، شعار "شاه سگ زنجیری آمریکا" را بر در و دیوار نوشته و با رنگ نام خیابان "آیزنهاور" (آزادی فعلی) را به "دکترعلی شریعتی" تغییر می دهند. در میدان شهیاد، نوری سخنرانی کرد و از مردم خواست تا فردا، جمعه هم در میدان شهدا جمع شوند. سپس مردم شعار می دهند: "فردا ٨ صبح، میدان شهدا!". صبح ۱۷ شهریور، حکومت نظامی اعلام می شود و نیروهای انتظامی تظاهرات میدان ژاله را به خاک و خون می کشند. (من و دو تن از دوستانم، ساعت ده و نیم، به محل نزدک می شویم. در راه بندان نزدیک میدان فوزیه (امام حسین)، ماشین های شخصی، در حالی که پارچه های سفید از پنجره شان در اهتزاز بود ، سعی می کردند راهی برای انتقال مجروحین به بیمارستان های اطراف پیدا کنند. سکوت مرگباری در همه جا حکمفرما بود). رادیو دولتی، شب همان روز، تا هفتاد و اندی قربانی را رسمااعلام می کند. بعدها آمار رسمی رژیم پهلوی، ٨۹ نفر کشته و ۲۵۰ نفرزخمی را نشان می دهد. ج.ا ، در این مورد آمار رسمی اعلام نکرده است ولی در مصاحبه ها تا ٣۰۰۰ نفر کشته از طرف مقامات ذکر شده است. تا چند روزپس از جمعه خونین ۱۷ شهریور، همه در شوک بودند. سپس تظاهرات هر روزه، با شدت به مراتب بیشتر، بخصوص با شروع سال تحصیلی، در تهران و جاهای دیگر،آغاز شد. در تظاهرات ۱٣ آبان در دانشگاه تهران، که به روز دانش آموز مشهور شده است و من هم درآن حضور داشتم، زمانی که نیروهای انتظامی از بیرون درهای بسته، به سمت دانش آموزان داخل دانشگاه شلیک کردند، سه نفرمورد اصابت گلوله قرارگرفتند که یکی از آن ها در دم جان داد و بچه ها آن ها را از زمین بلند کرده و به سمت درهای شرقی وغربی دانشگاه منتقل کردند. عصر همان روز، بی بی سی، از قول شاهدان عینی، کشته شدگان را تا ۵۷ نفر هم اعلام کرد. فردای آن روز، یعنی ۱۴ آبان ۵۷، ارتشبد ازهاری نخست وزیر می شود. آیا اگر آن دو سه سرباز، ناگهان از پشت میله های دانشگاه به سوی دانش آموزان شلیک نکرده بودند و آن جنجال به پا نشده بود، باز ازهاری نخست وزیر می شد؟ حدودا از اوایل آذر ماه، سربازان داخل کامیون های ارتشی هم، که در گوشه و کنار شهر ایستاده بودند، شعارهای تظاهرکنندگان را زمزمه می کردند. ۶ دی، تشییع جنازه استاد کامران نجات اللهی که روز قبلش در بالکن دبیرخانه دانشگاه، در جمع اساتید متحصن، مورد اصابت گلوله ای از شلیک هوایی و بی هدف سربازی در خیابان و شاید هم تک تیراندازی در ساختمان های مقابل، قرارگرفته بود، در میدان ۲۴ اسفند (انقلاب)، به گلوله بسته می شود. در حالی که مقامات قبلا اجازه تشییع جنازه را داده بودند. نه امروز، بلکه همان موقع هم به این نتیجه رسیده بودم که گویی عواملی در داخل خود رژیم سعی می کنند آتش را هرچه بیشتر شعله ور کنند.
والری ژیسکاردستن، رئیس جمهور وقت فرانسه در مصاحبه ای که ۲٣ شهریور۷۷ در روزنامه "توس" منتشر شد، از جمله می گوید: "..آمریکایی ها در کنفرانس گوادلوپ (۱۴ دی ۵۷)، گفتند که زمان تغییررژیم شاه فرا رسیده است و ما از این مساله حیرت کردیم."
بعد از انقلاب، یکی از بزرگترین علامت سوال ها برای من، سرنوشت کسی بود که بزرگترین عمامه ها را بر سر می گذاشت و به شهادت همه هم سن و سال های خودم که در تهران زندگی می کردند، نقشی هم به بزرگی عمامه اش در تظاهرات و تحولات بخصوص آغازین سال ۵۷ ایفا نمود. و او کسی نبود جز همان"علامه یحیی نوری" فوق الذکر.
اگر قراربود همه چیز این انقلاب و این جمهوری با عقل و منطق جور درآید، به این آقای نوری هم می بایست، پس از انقلاب، مسئولیت هایی مهمتر از "ارشاد بهائیان"! محول می شد. کسی چه می داند. شاید آن لقب غیراستاندارد "علامه" با آن پیچش غیرحوزوی "عمامه"، بی ارتباط نبود. وفات ایشان، سه سال پیش، در ۷۵ سالگی هم با میانگین سن روحانیت فاصله محسوس داشت.

خسرو صدری
khosro-sadri.blogspot.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست