زیبائی را نمیتوان تصرف کرد
منوچهر جمالی
•
داستان بانوگشسپ،یکی از بنیادی ترین ویژگیهای ِ ژرف ِ فرهنگ ایران را برجسته و چشمگیرمیسازد. بانوگشسپ، که دختر رستم و نوه زال هست، نقش زیبائی ِ خدای زندگی و موسیقی و شادی، رام یا بیدخت، یا «فرطوس طوش» میشود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۴ آبان ۱٣٨۹ -
۲۶ اکتبر ۲۰۱۰
زیبائی را نمیتوان تصرف کرد
بانوگشسپ،زیبائی ِتصرف ناپذیراست
...............................................
تضاد « اراده » با « زیبائی »
گلاویزی « قدرت» با « زیبائی»
..........................................
خدائی که به انسان، صورت میدهد
انسان را « دروغ » میکند
داستان بانوگشسپ ، یکی از بنیادی ترین ویژگیهای ِ ژرف ِ فرهنگ ایران را برجسته وچشمگیرمیسازد . بانوگشسپ ، که دختر رستم ونوه زال هست ، نقش زیبائی ِ خدای زندگی وموسیقی وشادی ، رام یا بیدخت، یا « فرطوس طوش » میشود . دردیدن وکشیدن نقش این خدا ، گوهر زیبایش ، پدیدار میشود و به خود صورت میدهد . چهره او ، تحول به نقش خدای زیبائی یافته است ، که ناگرفتنی است . ناگرفتنی است ، چونکه هیچکس نمیتواند به اوصورت بدهد ، و به او نقشی را که بدهد که میخواهد ( اراده میکند ) . صورت دادن به او ، تحمیل قهر کردن به او وتصرف کردن اوست . هرقدرتی میکوشد با صورت دادن به انسانها ، آزادی را ازانسانها بگیرد .
فرهنگ ایران ، خدائی را که به انسان با اراده اش ،صورت بدهد ، نمی پذیرد . همانسان نمی پذیرد که هیچ قدرتی وحکومتی وسازمانی به انسان صورتی را بدهد که میخواهد . این مسئله تصرف کردن و « گرفتن او» ، وتابعیت اوست . همه مَردها که با دیدن زیبائی بانوگشسپ ، عاشق وشیفته زیبائی او میگردند، به فکر تصرف او با درشتی (خشونت ) هستند ، و میخواهند با درشتی( خشونت وقهر) به وصال اوبرسند . ولی بانوگشسپ ، تن به چنین گونه عشقی نمیدهد . گوهر انسان که « ارتا » باشد، « هوچیتره = زیبا » هست و زیبائی در نقش شدن ، مهر میآفریند ، کشش میآفریند تا اورا بجویند ، تا با او انباز( همبغ = نرسی ) ویار ومَـر بشوند .
ولی « اراده » ، میخواهد نقش زیبا را بگیرد وتصرف کند . با گرفتن ِنقشست که میشود « آنچه را نقش شده است » ، تصرف کرد و تابع اراده خود ساخت . این ارتا ( سیمرغ = نقش دیدنی = زیبائی ) ، نخستین پیدایش بهمن ( وهومن ) است ، که اصل نادیدنی وناگرفتنی است که در« نقش = زیبائی = رنگ » دیدنی میشود ، ولی ناگرفتنی میماند . «بهمن وارتا» ، که گوهر هرانسانی هستند، اصل آزادی هرانسانی میباشند . « بهمن و ارتا» که گوهر هرانسانی هستند، با قهرودرشتی ( خشونت) وتهدید ، « ناگرفتنی = تصرف ناپذیر» هست . ارتا که گوهرهرانسانیست و « هوچیتره = زیبا » میباشد ، ناگرفتنی است . با نوگشسپ را که تجسم اصل زیبائیست ، نمیتوان به مالکیت خود درآورد، و به او نقشی وصورتی را که خواست ( اراده کرد) ، داد . نقش به کسی دادن، یعنی اورا به خواست خود ، به وجود آوردن وخلق کردن ، واین برضد فرهنگ ارتائیست ، و به انسان ، نمیتوان صورت داد ، بلکه گوهرخود ِاو، درتحول یابی ، دراو نقش می بندد واو زیبا میشود ومی چهرد .
ویژگی « نقش » آنست که ، میکشد ، واراده ، میزند و میراند ، واین دو باهم درتضادند . ازاین رو ، خدایانی که با اراده ، صورت به انسان میدهند ، نقش زیبا را فریبنده وگمراه کننده میدانند ، چون خودشان عاجز از کشیدن گوهر ِ انسانها ( جذب کردن با زیبائی ) هستند . «اراده » برضد « اصل کشش = زیبائی ونقش » هست . خدایان با اراده ، برضد خدایان کشنده ( نقش شونده ) هستند . تنفیذ اراده ، اکراه میآفریند و نقش زیبا ، درایجاد مهر، با رغبت میکشد . درآغازتورات ، میتوان دید که یهوه با اراده ( خواست) روشنی را خلق میکند، وآنرا ازتاریکی ، « جدا میسازد » . « اراده یهوه » و « روشنی » و « بریدن » باهم همگوهرند یا اینهمانی دارند . اراده ، قاطعست ، می برد تا روشن کند . روشنی ، تیغ برنده است ، واراده ، تیغ برنده روشنی است . اراده ، میزند ومیراند ( زدارکامه است ، از زدن ، کام می برد ) . ولی درفرهنگ ایران ، درست صفت « خشم = قهرودرشتی وتهدید » ، یکی تیغ برنده ودیگری ، آتش سوزنده است . روشنی این آتش ، میسوزاند . اراده ، با « روشنی اش » میخواهد به هرچیزی، صورت بدهد . هرچیزی دربریده شدن ازهمه ، صورت پبدا میکند.
صورت دادن به هرچیزی، بوجود آوردن آنچیزاست. درواقع آنکه صورت میدهد، و درصورت دادن ، به وجود میآورد ، خشم هست .
ولی درفرهنگ ایران ، میتوان دید که « خشم ، صورت مجسم ندارد »( تفضلی، مینوی خرد، ۲۶ / ٣۷ ) . یهوه والله ، صورت ندارند ، چون خشم هستند . خشم ، از« صورت شدن » می پرهیزد ، چون خشم ، زشت است . قهرودرشتی وتهدید ، زشت هستند . بهمن یا ارتا، که اصل زیبائی هستند، کشش به دیدنی شدن ، به نقش شدن دارند . زیبائی ، کشش به دیده شدن و مهرانگیختن وکشیدن دارد . هرچه زیباست ، دگردیسی به نقش وصورت ورنگ می یابد . اینست که خشم ، به خود روبند ( نقاب) میزند. حتا درروشنی ِتندش ، نه تنها می بـُرّد، بلکه چشم بیننده را دردیده شدن ، کور وتاریک میسازد . روشنی اش ، برترین نقاب وروبندش هست . روشنی او، وجود انسان را میسوزاند.. ولی « زیبائی» ، میخواهد دیده شود تا مهر بیافریند وبکشد و زندگی را شادان کند ، وخشم ، دردیده شدن ، زندگی را نابود میسازد ، ونیاز به واسطه دارد .
«اراده» ، با صورت دادن به هرچیزی ، با بریدن آن چیز ازهمه سویش ( با تحمیل قهر ودرشتی یا خشم پنهانی)، به هرچیزی، صورت میدهد، و هرچیزی را به وجود میآورد . همه چیزها، مخلوق قهروتهدید ودرشتی ، و طبعا نقاب خشم هستند . نقش آنها ، باید ، این قهروتهدید ودرشتی را بپوشاند وتاریک سازد . نقش ، خدای نور را پنهان میسازد . ولی اصل زیبائی درفرهنگ ایران ، تحول یافتن « گوهرزیبای نادیدنی وناگرفتنی » وضد خشم ، به صورت ونقش زیباست . زیبائی ، درتحول آن گوهرنادیدنی، به نقش دیدنی، پیدایش می یابد ، ووارونه اراده راننده وزننده ، نیروی کشش دارد . اصل زیبائی ، درگوهرهرچیزی ، به آن چیزصورت میدهد به صورت دگردیسی می یابد . اصل زیبائی درهرچیزی ، تحول به نقش می یابد ، تحول به روشنی می یابد ، تحول به کشش می یابد . خدا درفرهنگ ایران ، نقاش وصورتگر نیست ، بلکه گوهریست که درهرجانی ، تحول به نقش زیبا می یابد . زیبائی او ، تحول به نقشها ورنگها می یابد، تا دلها را برباید و بکشد ، تا همه را جویای خود سازد . وهنگامی که «نقاش » خوانده میشود ، نقاشی است که درنقشهایش هست و با نقشهایش یکیست . نقاشی است که خودش درنقشهایش ، نقش میشوند . او زیبائی هست که خودش ، درآئینه های چیزها می تابد ودرآنها نقش میشود .
این بود که « خدائی که با اراده اش ، به انسان صورت میدهد » ، درفرهنگ ایران ، اینهمانی با اصل خشم ( = قهرودرشتی وتهدید ) داشت ، که با درشتی اش ، نقش میداد وبه وجود میآورد ، تا آنهارا تصرف کند .« صورت دادن به انسانها» ، که درتورات وقرآن وانجیل ، افتخار وارج انسان شمرده میشود ، برای ایرانیان ، بیان تحمیل کردن و قهرورزیدن ودرشتی کردن ( خشونت ) وتهدید بود . صورت دادن ، بحث یک آن گذشته ، دربهشت نیست ، بلکه تحمیل معیارهای اخلاقی وارزشها و افکار واحساسات مداوم درزندگی اجتماعی وسیاسی واقتصادی وحقوقی وهنری درتاریخست .
تاء ویل کردن کردن دنیا، یا زایاندن زیبائیها ازطبیعت واجتماع
تغییر دادن دنیا ،
یا دادن صورت،با اراده خود،به اجتماع،دروغ ساختن دنیاست
شاید ما بتوانیم خدایان را به راحتی رهاکنیم ولی خدایان ، مارا به آسانی رها نمیکنند . خدایان نوری ، همه آنها« نور، یا روشنی بیکران» هستند . به عبارت دیگر، همه « خشم بی صورت » یا « قهرودرشتی وتهدید ، با نقاب رحم ومهر» هستند ، وروشنی آنها ازآتشی سوزنده برمیخیزد و تیغی برنده میشود که میزند تا ببرد وصورت بدهد وخلق کند . گوهرآنها ، خشم است ، وازین رو ، کشش ورغبت به نقش شدن ندارد . این اصل زیبائیست که کشش به نقش زیباشدن دارد تا مردمان را جذب کند. آنها نه تنها « کشش به پیدایش درنقش درجهان ندارند » ، بلکه چشمها را ازدیدن خود، منع میکنند . آنها ، واسطه ( نقاب وروبند وماسک ) لازم دارند، تا روی خود را بپوشاند . خشم چنانکه آمد ، بنا برفرهنگ ایران ، صورت مجسم ندارد ، بی نقش است ، چون خشم ، زشت است ونفرت انگیز . وزشتی ، کشش گوهری به نقش شدن ندارد ، وهمه نقشهای زیبا را ازبین میبرد ، چون نقشهای زیبا ، همه انسانها را به کشف اصل زیبائی میکشند، و آنها را جوینده اصل زیبائی درهرچیزی میسازند . نقش زیبا ، برارزش« کشش درانسان »میافزاید. آنها دین وحقیقت و آموزه خود را با این روشنی ، اینهمانی میدهند که فقط در « واسطه = نقاب = فرسته » ، میتوان با آنها روبروشد. این خدایان ، خودشان را درگیتی نمی نشانند ، و خودشان درگیتی ، اصل تحول به زیبائی درنقشها نمیشوند . چنین خدائی ، با « امر= کلمه ای که تیغ برنده وزننده است » ، تغییر میدهد ، تا پیکریابی آن کلمه گردند . دنیا را تغییر میدهد تا طبق امر خودش بسازد . کلمه او، کتاب او ، آموزه او، با قهرودرشتی وتهدید ، دنیا را تغییر میدهد ، با روشنی ، همه را به صورتی که میخواهد ، می بـُرّد .
با پشت کردن به این خدایان، تفکرات فلسفی جانشین آن میگردند که همان ویژگی اراده وروشنی وبرندگی را به انسانها ، انتقال میدهند . آنها خویشکاری فلسفه یا عقل فلسفی را آن نمیدانند که دنیا را با «تاءویل» ، بگشاید تا درزیبائی هایشان پدیدارشوند وجذب کنند ، بلکه خویشکاری فلسفه را آن میدانند که دنیا وتاریخ واجتماع را طبق اراده خود ، تغییر بدهند و بدان صورتی بدهند که میخواهند . «عقل انسان» باید کارش تغییر دادن تاریخ واجتماع وانسان ، با روشنی برنده باشد . همه انقلابات مدرن ، استوار برمفهوم چنین « عقل فلسفی» بودند . انسان ، دارای عقل روشنگریست که میتواند دنیا را بنا براراده خود ، تغییر بدهد ، وبه هرچیزی صورتی که میخواهد بدهد. خدائی را که انسان ، رها کرد و انکار کرد و ُکشت ، درگوهر خوداو، ازسر زنده شد .
ولی «خویشکاری خرد» در فرهنگ ایران ، تغییر دادن دنیا به اراده خودش نیست ، بلکه « آراستن دنیا وتاریخ واجتماعست » . خرد میخواهد با جفت وانبازشدن با همه پدیده ها وانسانها ، گوهر زیبائی وآراستگی را ازانسانها وازاجتماع ، بزایاند . ازاین رو به سیاست ، «جهان آرائی» میگوید . زیبائی گوهری انسانها ، درانبازی با پدیده ها ، درکارها وگفتارها واندیشه ها واحساسات ، نقش میشوند .
آنانکه با اراده ، جهان را تغییرمیدهند
ولی خودشان ناتوان از تحول یابی به زیبائی هستند
« خوشان را نمیتوانند تاویل کنند »
کسیکه نمیتواند خود را به زیبائی ونظم ، بیاراید ( تحول بدهد) ، به هوای آن میافتد که جهان واجتماع وتاریخ را طبق « اراده اش» کند . این اندیشه درتصویرخدا یان نوری ومکاتب فلسفی، بازتابیده میشود . درفرهنگ ایران، خدا ، خودش را درجهان می نهد ، نه اراده اش را . درادیان نوری ، خدا ، با اراده اش ، تاریخ واجتماع وانسان را تغییرمیدهد، وجهان خودش را خلق میکند . درفرهنگ ایران ، خدا ، خودش، نقش وصورت وچهره وشکل میشود . خدا، تحول به « نقش» می یابد . این اندیشه درباره خدا، تصویر انسانیست که میخواهد اجتماع وتاریخ وزندگی را « بیاراید » . نخستین لحن باربد که اینهمانی با نخستین روز ونخستین خدا دارد ، « آرایش جهان » خوانده میشود .« آراستن » ، آغازکردن ، برپاکردن جشن وبزم ، منقش کردن و نگاریدن ، و آباد کردن و ترتیب ونظم دادن و تصویرکردن وزیبا ساختن است . خویشکاری خرد ، درفرهنگ ایران ، « آراستن » است . سیاست ، آراستن گیتی است . برعکس خویشکاری خرد در آموزه زرتشت ، تشخیص دوست ازدشمن است خرد باید دوست را از دشمن مشخص سازد وبا همکاری با دوست ، برضد دشمن بجنگد . این دوگرانیگاه گوناگون درمفهوم «خرد» است .عمر خیام، در نوروزنامه میگوید : « جهانیان را جمشید بزروگوهرو دیبا وعطرها وچهارپایان بیاراست » . درتاریخ بیهقی میآید که « جهان چون عروسی آراسته را مانست » . انسان، اجتماع وزندگی وجهان را زیبا ومنظم میسازد( میآراید) . انسان ، خود را نیرومند در تحول یابی می یابد . خودرا تاءویل میکند . درخود ، کشف زیبائی میکند . خدائی که اراده اش را درچیزها می نهد ، تصویر انسانیست که میخواهد جهان را طبق اراده اش تغییربدهد . طبعا انسانهای دیگری هستند که اراده ای دیگر دارند و بدینسان ، دشمن پیدایش می یابد ، و برای تغییر دادن اجتماع وزندگی و تاریخ ، باید همیشه برضد دشمن بجنگد . انسانی که میخواهد اجتماع را بگونه ای بسازدکه میخواهد ، اراده اش ، «غایت» میگذارد. با گذاشتن آن «غایت»، اراده اش را درجهان وتاریخ وآینده می نهد . تاریخ واجتماع وانسان، غایت دارند وباید بدان غایت، رانده شوند .
کسیکه با فلسفه تاریخ و تفکر درتاریخ ، اراده میکند آینده را بسازد ، کسیست که به عقب می نگرد ، وکورکورانه به جلو میرود . و کسیکه با ایده آل وغایت ، اراده میکند آینده را بسازد ، کسیست که آنقدر به آینده دور نگاه میاندازد که پیش پایش را نمی بیند . « اراده » ، یا درشکل « ایده آل وغایت » پدیدارمیشود، و گذشته وتاریخ را، فقط « ماده خام » برای رسیدن به آن ایده آل وغایت لازم دارد . ولی گذشته وتاریخ ، هیچگاه ماده خام نیستند که میتوان با اراده ، هرشکلی ونقشی بدان داد . ازسوی دیگر، « اراده » در تفکردرباره گذشته وتاریخ ، راستا وامکان تغییرات درآینده را می یابد که با نگریستن به پس ، گام به پیش میگذارد که جلوپایش را نمی بیند .
درست همه جنبش های اجتماعی وسیاسی ودینی که برپایه « اراده به تغییردادن » استوارند ( انسانها با اراده میخواهند تاریخ واجتماع را تغییر بدهند ) ، احساس ناتوانی از تحول یابی خود میکنند . اینست که آنان ، جهانی را که با اراده تغییرمیدهند ، با خودی که ناتوان ازتحول یابیست، در کشمکش وتنش هستند . اراده به تغییر دادن برونسو، همراه با « توانائی برای تحول یابی درونسو » نیست . این همان مسئله « خدائیست که خودش درتحول یابی ، نقش میشود » ، با خدائی که با اراده ، جهان وتاریخ را تغییر میدهد .
«خدای تحول یابنده» ، با شادی ، خودش ، به نقش ها تحول می یابد . هر روز، ُگلی دیگردرشکلی ورنگی وبوئی دیگر، میشود ، هر روز نوا وآهنگ ِموسیقی دیگر میشود ، هرروز، خدائی دیگر میشود . خدای ایران، هرروز خدائی دیگر میشود . ولی خدای اراده کننده که فقط با اراده اش ، جهان وتاریخ واجتماع وانسان را تغییرمیدهد ، فقط با اراده اش ، هرچیزی را میخواهد ، میتواند تغییربدهد ، ولی خودش ، هیچگاه تغییر نمی یابد . خودش ، همیشه همان خدا میماند که از اول بوده است . او هویت ساکن وثابت دارد . این ویژگی خود انسانهاست که ، چنین تصویرخدائی را ساخته اند .
ضدیت « اراده » با « تحول یابی درکشش وجستجو)
ضدیتِ« روشنی=اراده» با« رنگ =تحول=دگرگونی »
دیگرگون شدن = نقش ورنگ دیگرشدن
تورات با همان نخستین گفته ، نشان میدهد که یهوه ، با اراده، روشنی را خلق میکند . حقیقت و معیارخوبی وبدی ، با اراده که اینهمانی با روشنی دارد ، خلق میشود . دربندهش، اهورا مزدا ، راستی ( حقیقت ومعیارنیکی وبدی ) را ، از روشنی خود میآفریند. به عبارت دیگر، روشنی و معیارنیکی وبدی ، از تحول یابی گوهرانسان، پیدایش نمی یابد . انسان ، ازخود ، روشن وزیبا نمیشود، که روند« راستی » بود . گفتار وکردارو اندیشه ، ازاین پس، هنگامی نیک است که طبق« اراه اهورامزدا» باشد .
برای روشنترساختن این نکته ، بهتراست که نگاهی به یکی از اندیشه های «افلاتون» انداخته شود که دفاع از« برتری اراده برتحول یابی گوهری » میکند . افلاتون میگوید که دانسته وبا اراده دروغ گفتن ، بهترازآنست که انسان، بی اراده ، راست ( حقیقت) بگوید . چرا افلاتون ، چنین ادعائی میکند ؟ بنظر میرسد که دراجتماع آتن ، راست گفتن ( حقیقت گفتن) مشکل بوده است . این تجربه را ازمحکوم شدن استادش ، سقراط ، به مرگ ، بخوبی میشناخته است . با درنظرگرفتن واکنشها وخطرها ئی که با راست گفتن دراجتماع ، برانگیخته میشوند ، هیچکسی ، جرئت راست گفتن ندارد . انسان باید آگاهانه این خطرهارا بشناسد و درد ورنج وعذابی را که سپس باید تاب بیاورد ، به جان بخرد ، آنگاه راست یا حقیقت رابگوید . واین نیاز به « اراده » است . کسیکه بی اراده ، راست میگوید ، یا خبر وآگاهی ودانش، ازاین خطرها ندارد و درگفتن، سپس پشیمان خواهدشد، یا زندگانیش را ، بی آنکه تصمیم داشته باشد ، به هدر خواهد داد . او ، خود را « قربانی یا فدای راستی وحقیقت » نمیکند. این کار« دیوانگی » هم بشمارنمیآید . البته این گفته افلاتون ، درگفتن راست وحقیقت، درهرجامعه ای صدق میکند که گفتن حقیقت ، خطر دارد ، وهمه به هم دروغ میگویند ، وراستگوئی ، یک عمل قهرمانی و پدیده نادریست . تا ترس دراجتماع هست ، دروغ گفتن ، ضروریست . و با وعظ راست گوئی ، کسی دراجتماع ، راست نخواهدگفت .
آیا « اراده » برای « جسارت داشتن در راست گفتن » درجامه دروغگویان ، پیدایش می یابد ؟
ولی دراین جامعه ، درست همه ، با اراده وبا رغبت ، دروغ میگویند . همان امری که معیارنیکی وبدی یا حقیقت را معین میسازد ( همان روشنی که هم تیغ برنده وآتش سوزنده است ) ، با « پیدایش آنچه درگوهر خود انسان » هست ، وراستی است ، روبرومیشود . دوگونه حقیقت وراستی ، باهم تصادم میکنند . حقیقت وراستی، که ازبیرون اور ا میراند ، وحقیقت وراستی که از درون، اورا میکشاند . او باید با « اراده » ، آنچه ازخارج روشنی شمرده میشود و معیارحقیقت وراستی ، دانسته میشود ، بر« حقیقتی که از طبیعتش ، میتراود » با اکراه وعذاب تحمیل کند . او برغم گواهی دادن ِ ظاهری بر حقیقت بودن وروشنی بودن معیارخارجی ، طبق معیارگوهریش، رفتارمیکند. بدینسان ، همیشه دروغ میگوید .
راستی ---- دروغ
درفرهنگ ایران
امر ِالاه مقتدر---- عصیان( گناه )
درادیان نوری
درفرهنگ ایران ، آفرینش ، روند « راستی » است ، و ارزش متضادش ، « دروغ » است ، ودروغ ، میآزارد ، و اززدن وراند ، کام می برد و آزردن را می پسندد . وارونه این ، درادیان نوری ( ادیان ابراهیمی وزرتشتی ) ، عصیان وسرپیچی، برترین ضد ارزش هست ، چون ضد امرقدرتیست که جهان وانسان ومعیارخوبی وبدی را خلق میکند . درراستی ، گوهرانسان، تحول به صورت یا نقش می یابد . درامر(اراده =روشنی برنده) انسان، با تحمیل قدرت به انسان، صورت داده میشود ، وانسان، دروغ ساخته میشود . راستی ، تحول یابی گوهر(= چهره) خود انسان ، به نقش ونگار(= چهره ) است . انسان وجانوروگیاه ، درنقش شدن ، به وجود میآیند . پیدایش یا نقش یافتن ، که « شدن وگشتن = ورتن » است ، راستی است . واژه های گوناگون درفرهنگ ایران ، گواه برآنند که چیزی به وجود میآید که نقش بشود . مثلا واژه برهنه شدن ( brehenitan ) که ما امروزه به معنای « لخت شدن » بکار می بریم به معنای « درشکل ونقش شدن ، به وجود آمدن » است . برهنیدن، به معنای پدیدارکردن ، به وجود آمدن، آفریدنست . برهنیتار، قالب سازاست . breh»»، هیئت وشکل است . همچنین ، در نگارونقش شدن (= انگارتن ) به وجود میآید ، پیدایش می یابد . اساسا ، نخستین « شگفتی انسان » ، و طبعا نخستین اندیشه انسان ، پیدایش بوده است ، و نخستین بار به پیدایش چیزها ، اندیشیده شده است . طبعا آنچه جانها را از پیدایش = ازنقش شدن = از راستی بازمیدارد ، جان را میآزارد و این دروغست . گرانیگاه فرهنگ ایران ، این تضاد راستی با دروغست ، نه تضاد « امر با سرپیچی ازاطاعت » . چگونه چیزها پیدایش می یابند ( زائیده وروئیده وجوشیده ) میشوند ، یا چگونه همه چیزها شکل ونقش به خود میگیرند ؟ در« زهدان = نای » « انگاریده میشوند » ، در زهدان ( زن = کانا = نای ) وجود، نقش می بندند . در درون تخم ، انگاریده میشود . دانه وبزروتخم ، تخم درون تخم هستند، یعنی درخود ، زهدان دارند . « دانه» ، دراصل « دوانه » یعنی « دوقلو همزاد وجفت » است ، بزر، که دراصل ،« باز راک » باشد، یعنی جفت به هم بافته شده ، تخم ، تخمان ، یا توءمان است .
آنچه درون تخم ودانه وبزراست ،« زهدان نقش دهنده= اصل آفریننده= نقش دهنده» است . به این روند نقش یابی در زهدان ، « hangarih- dur» گفته میشده است . زن با « نای» اینهمانی داشت . زهدان ومجرای زایش ، نای شمرده میشد . زهدان ،« گراو= graw» خوانده میشود که همان واژه ، گلو ونی است . پیشوند « دور=dur » در« دور- هنگاریه » مخفف « دورای » است که نای باشد . ماک کینری T این اصطلاح را به چوب تراشی ترجمه کرده است ، وشاید پنداشته است که نای ، چوبست . واژه « هنگاریه » که همان « هنگاریدن » باشد به معنای « درنقش ونگارشدن ، به وجود آمدن » . و لی «انگاردن» که « هنگارتن » باشد ، وبه واژه « هنگ = هنج = سنگ » بازمیگردد ، به معنای « باهم متصل شدن وبه هم بسته شدن و به هم کشیده شدن و همبسته ، یعنی شکل ونقش شدن است» ( همبستگی = نقش ) . دربه هم بسته شدن ، دراثر به هم کشیده شدن ، باهم ، شکل ونقش میشوند . زهدان یا هسته درونی تخم ودانه وبزر، جایگاه « نقشبندی = انگاریدن ، نگاریدن » است . با کشیده شدن اجزاء به هم ، همبسته = نقش وشکل میشوند . همه چیزها ، در زهدان ویا گوهر، بهم بسته میشوند وبا بهم بسته شدن ، نقش ونگارمیشوند، و با نقش ونگارشدن ، پیدایش می یابند . انسان ، جانور، گیاه ، موجود است ، چون نقش ونگار است . این شدن وگشتن تخم ( یا نطفه ) در آبگاه (= زهدان ، شیرابه نی ) با آمیزش با آب ، به نگار، انگاریدن ، انگاشتن ، نگاشته شدن ، روند به وجود آمدنست .
در جهان بینی « راستی – دروغ » ، نقش که پیکریابی زیبائیست ، ازگوهر خود انسان ، پیدایش می یابد، و روند راستی ، پیدایش زیبائی ازگوهرخود انسانست که نیروی کشش ( جاذبه ) دارد . وصورت داده شدن ، با اراده ازسوی خدا وفرستادگانش، برضد این روند راستی ، یا ازخود، نقش زیبائی شدن است ، و راستی را نابود میسازد، وانسان با چنین صورت تحمیلی وخارجی، دروغ میشود .
در زهدان ویا گوهر، با تحول ( شدن ودگردیسی ) ، نقش زیباشدن وبه وجودآمدن ، نخستین درک هنری انسان ، ازجهانست .« دین» درفرهنگ ایران ، درک زیستن در زیبائی ، درنقش، در کشش و جویش ، در ربوده شدگی وکشیده شدگی ( passion) است . حقیقت وخدا و اصل ، درانسان ، روی میدهند . انسان، دراندیشه وگفتاروکردار، نقشهای زیبائی را کشف میکند که اورا میکشند واورا تحول میدهند . اخلاق ودین وسیاست ، هنرزیباشدن انسان واجتماعست . گرانیگاه تغییر جهان وتاریخ واجتماع ، فهمیدن فلسفه یا تئولوژی نیست که انباشته از اصطلاحات وعبارات مغلق وانتزاعیست ، بلکه بسیج ساختن حساسیت هنری درمردمانست که که کشش به نقشهای زیبا درفطرت خود شان موجود است .« دین»، «هنرزیبازیستن » درفرهنگ اصیل ایران بوده است . اساسا چنانچه بررسی خواهد شد ، دین ، درفرهنگ ایران ، نیروی انگاریدن وانگاشتن ( تخیل ) و دیدن نقشهای زیبا و کشیده شدن بدانها بوده است. دین ، هنر زیباشدن انسان درتحول گوهری خود بوده است . دین ، کام بردن وپسندیدن زیبائی در کردار وگفتار واندیشه واحساس بوده است . فلسفه ( درک مقولات انتزاعی ) وتئولوژی ( تابع اراده قدرت الهی شدن ) ، ملت را تحول به زیبائی نمیدهند ، بلکه ملت با کشیده شدن از زیبائی ِنقش ها در کردارها وگفتارها واندیشه ها واحساسات هست که زیبا میشود .
بررسی ادامه دارد
|