یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

منتشر شد: آتش و کلام، تاریخچه ای از ارتش زاپاتیستی ازادیبخش ملی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۰ آبان ۱٣٨۹ -  ۱ نوامبر ۲۰۱۰


 منتشر شد:
آتش و کلام
تاریخچه ای از ارتش زاپاتیستی ازادیبخش ملی
نوشتهء گلوریا مونیوز رامیرز
ترجمهء بهرام قدیمی
انتشارات ربلدییا ، انتشارات اندیشه و پیکار


سخنی کوتاه در پیشباز این کتاب:
حیثیت انسانی ستمدیدگان جهان
و خروش آن در کوه های چیاپاس

ما خود را «مبارزان بی مرز» می دانیم. انترناسیونالیست هستیم. با آنکه برایمان بدیهی ست که تغییر بنیادین در هر جامعهء طبقاتی از ویژگی های خاص خود می گذرد و هیچ تجربه ای قابل الگوبرداری نبوده و نیست، اما به نقاط مشترک نیز توجه داریم. در واقع، جنبه های عام و جنبه های ویژه دو روی یک سکه اند و از هم جدایی ناپذیر. همهء پرولترها، دوزخیان روی زمین، کارگران و زحمتکشان و عموم ستمدیدگان از هر جنس و رنگ و نژاد، و از هر دین و زبان در یک صف قرار دارند. این است که هرجا مبارزه ای نمایان جریان داشته، در عین آنکه برای ما کانون همبستگی بوده کانون آموزش نیز بوده است. چنین بود که ما، یعنی جریان سیاسی، انتقادی و انقلابی تاریخی یی که بدان تعلق داریم، از سالها پیش، درعین زیستن در مبارزهء زحمتکشان ایران و چالش هایش، به درس های انقلاب فرانسه و کمون پاریس و انقلاب روسیه و چین و کوبا و نیز به تجربهء مبارزات ضد استعماری در الجزایر، ویتنام، فلسطین، ظفار، السالوادور و حالا به آزمون بدیل های ضدامپریالیستی و ضد سرمایه داری در آمریکای لاتین و به ویژه در چیاپاس، و هرجای دیگری که در آن آزادی ـ برابری شرط زندگی بود چشم دوختیم، خود را در آن دیدیم. خود را از آنان دانستیم. هم درد کشیدیم و هم «پا به پای شادمانی های مردم» پای کوبیدیم. هیچ جا قبله مان نیست. درهای ابتکار باز است و خوشبختانه جنبش مردمی اخیر ایران (سال ۱٣٨٨) گام هایی در این راه برداشت، گام هایی آغازین در راه هزار فرسنگ.
اگر پرولترها در «جهان چهارم» کارگرانی هستند بدون کار، مهاجرانی بدون کارت اقامت، انسانهایی بدون سرپناه، بدون حقوق شهروندی، بدون مدرسه، بدون بیمارستان، حتی بدون قبر که می توان تنها در یک واژهء «بدون» (les sans) آنها را تعریف کرد، پرولترها در فلسطین آواره نام دارند و در آمریکای جنوبی و چیاپاس بومی نامیده می شوند. عملیات نابودسازی بومیان در آمریکا از زمان کریستف کلمب (۱۴۹۲ میلادی) آغاز شد، کلیسا به تأیید این جنایت ضدبشری پرداخت با این توجیه که معلوم نیست بومیان دارای «روح و جان» برای پذیرش مسیحیت باشند؛ و «دستگاه ایدئولوژیک دولتی» از جمله با ساختن فیلم های وسترن و کاوبوی در هالیوود بومیان را «تجسم شر» وانمود کرد تا نابودی شان را بتوان به معنی پیشرفت و تمدن نشان داد، همان سیاستی که قرن ها ست در آفریقا بدان مشغول اند و هم اکنون در افغانستان و عراق و فلسطین،یعنی بردن «تمدن و دموکراسی» از طریق بمباران و ادامهء اشغال و محاصره که در واقع هدفی جز غارت منطقه ندارد. نقطهء مشترک پرولترهای جهان این است که در مبارزه هیچ از دست نمی دهند جز زنجیرهاشان، اما ویژگی هاشان در هرجا با دیگری فرق می کند و به ناچار شیوهء رهایی شان.
پانصد سال رنج و مقاومت بومیان، ارتش آزادیبخش زاپاتیستی را «چون صدف از سینه بیرون داد». معاون فرمانده مارکوس که (به گفتهء رژیس دبره) یکی از نویسندگان بزرگ آمریکای لاتین است بیان و لحنی دارد متناسب با موقعیتی که مردم بومی در آن به سر می برند.
ــ جنبش زاپاتیستی فرزند زمانه و اوضاع خاص خویش است. نمادهای تاریخی و فرهنگی به استادانه ترین نحوی مورد استفاده قرار می گیرند تا رابطهء تودهء ستمدیده با گذشته و نیز با چشم انداز آینده اش به بهترین وجهی برقرار باشد. کتاب «حکایت های آنتونیوی پیر» (اندیشه و پیکار) نمونه ای درخشان از حضور و پیوند افسانه ها، سنت ها با ایدآل های آینده است. قدرت بسیج این سمبل ها و سهولت انتقال مفاهیم از این طریق بسیار چشمگیر است و در یک کلام:استفاه از حافظهء جمعی برای انتقال آگاهی و سپس اقدام مناسب. ارجاع به نام و سنت انقلابی و مبارزاتی امیلیانو زاپاتا (نظیر نام اسپارتاکوس در اتحادیهء اسپارتاکیست رزا لوکزامبورگ) و زنده نگه داشتن آن به عنوان نماد مقاومت و شورش دربرابر سلطهء استعماری و تلاش برای رهایی و ساختن آینده ای آزاد. آنها بین گذشته و حال پل زده اند که پشتوانهء مقاومت امروز است و سابقهء هویت مبارزاتی شان که امروز با ادامهء آن، از نو حیاتی افتخارآمیز می یابد.
ــ نوآوری زاپاتیستها در تحمیل موجودیت شان از طریق قیام مسلحانه (در ژانویه ۱۹۹۴) امری قابل توجه است، زیرا بدون این قیام نه خودشان، یعنی مردمشان، آن را جدی می گرفتند و به ملزومات تشکیلاتی، مادی و روانی آن تن می دادند و با آن اُخت می شدند؛ و نه دشمنانشان آنان را به چیزی می گرفتند. آنها با تکیه بر اسلحه و حالت تدافعی درست خود را با مقتضیاتی انطباق داده اند که شرایط مادی شان ایجاب می کند. به نظر ما اگر آنها به توصیهء مشکوکی گوش داده بودند که امروز نهادهای سراپا ایدئولوژیک سرمایه داری بین المللی برای قالب کردن به اصطلاح «عدم خشونت» بین توده های حق طلب می پراکنند هیچ کس امروز از زاپاتیست ها خبری نمی شنید. بدون زور (طبعاً در اشکال مختلفش) گوش هیچ کسی بدهکار شنیدن خواست های حق طلبانه نیست. حفظ اسلحه در دست به منظور دفاع از خود (نه حملهء روزانه به دشمن و انجام عملیات نظامی از نوعی که در جاهای دیگر سراغ داشته ایم) یکی از دستاوردهای زاپاتیستها ست. در یک کلام، توجه به اهمیت اعمال قدرت مسلحانه در توازن نیروهای موجود و در عین حال مهار آن را در دست داشتن؛ زیرا بدون این مهار، مبارزه ممکن است به گودال هایی لیز بخورد که از ابتدا تصورش نمی رفت. زاپاتیستها در همان حال که بر اهمیت نیروی نظامی تاکید دارند در همان حال از هر گونه نظامی گری در مناطق خود و حضور و نمایش علنی افراد مسلح خودداری می کنند. این نمایانگر اعتماد به قدرت توده ای از پائین است تا به نیروی مسلح.
ــ جنبش زاپاتیستی برخلاف اغلب اقلیت های تحت ستم در سراسر دنیا که معمولاً خواستار استقلال و جدایی اند، کوشیده است از طرق مختلف با توده ها در داخل مکزیک و در جهان تماس برقرار کند و بر خواست خویش جهت آنکه بومیان حق مساوی شهروندی با دیگر مردم مکزیک داشته باشند، پای بفشارد. آنها در این راه لایه های دیگری از ستمدیدگان نژادی، قومی، جنسی و نیز طبقاتی مکزیک را به حقوق خویش آگاه می کنند. در عرصهء مطالبات سیاسی، آنجا که دیگران با دستاویز قرار دادنِ اصل درست «حق تعیین سرنوشت ملل» خواستار اعلام استقلال و جدایی از واحد کشوری معینی هستند، زاپاتیستها پافشاری می کنند که ما مکزیکی هستیم وجزئی از آن؛ و تا آنجا که می دانیم این درست برعکسِ راه و روش اقلیت های حق طلب در هرجای دیگر دنیا (از جمله ایران) است.
ــ زاپاتیست ها از تأکید بر حقوق بومیان و دیگر مطرودان و مبارزه با نولیبرالیسم آغاز کردند و سپس، همان گونه که در بیانیه های تبلیغی شان دیده می شود،بر مبارزه با مناسبات سرمایه داری و وحدت طبقاتی با کارگران و زحمتکشان پای فشردند (رک. بیانیهء ششم از جنگل لاکاندونا در پایان همین کتاب).
ــ جنبش زاپاتیستی کوشیده است مجموعهء تجربه های خونبار و در عین حال نیرومند پیشین را که چپ مکزیک پس از ۱۹۶٨ داشته همه را بدیده بگیرد و آنها را خلاقانه به کار برد.
ــ ابتکار، ابتکار و خودداری از تقلید و الگوبرداری:از جمله، شکل سازماندهی که درست واژگونهء نظام حزبی رایج است یعنی فرمان دادن و رهبری کردن در عین مطیع بودن. فرمانده مردم اند و آنکه در سِمَت فرمانده انجام وظیفه می کند در واقع «معاون فرمانده» است و به این نام خوانده می شود و مورد خطاب قرار می گیرد. طرد ایدهء کسب قدرت به هر قیمت، توجه به کسب قدرت از پایین و اعمال قدرت توده ای و قدم به قدم متناسب با صلاحیت خود و شرایط بیرونی راه پیمودن. از خود مارکوس بشنویم:
«توده ها، پایه های کمک رسانی زاپاتیستی اشکالی از سازماندهی را تجربه می کنند که در حین عمل به آن می رسند. این اشکال نه از هیچ کتابی حاصل می شود، نه از هیچ جزوهء آموزشی؛ و البته بدیهی ست که ما هم به آنها نگفتیم. این ها اشکالی هستند از سازماندهی که بسیار به تجربهء خود آنها بر می گردد. منظورم فقط تجربه های خیلی قدیمی و تاریخی ای که از چند سده پیش دارند نیست، بلکه همچنین تجربهء آنها ست به عنوان زاپاتیست در سازماندهی». و باز:
«خیلی شک داشتیم. اما در یک مورد به هیچ عنوان شک نداشتیم آنهم مشروعیت کارمان بود. منظورم تصمیم شخصی هرکدام از رزمندگان نیست که تا حد مرگ برای به دست آوردن چیزی مبارزه کند ــ که البته خیلی هم مهم است ــ خیر! منظورم پیش بردن عملی ست با پشتوانهء جمعی؛ و در این مورد پشتوانهء ده ها هزار بومی و هزاران رزمنده».
ــ تشخیص اینکه جنبش نمی تواند د ر پیلهء خود فرو رود و در نتیجه، اقدام به برقراری ارتباط با جهان بیرون با استفاده از تکنیک ارتباطی مدرن و کنفرانس های جهانی هزار نفره و سه هزار نفره در دل جنگل های مکزیک و ایجاد پیوند با جهان ستمدیدگان.
ــ زاپاتیست ها تجربهء جالبی در سکوت کردن دارند. اینکه چه بگویند، کی بگویند، چه نگویند و کی سکوت کنند و درعین حال کار خود را آرام و هشیار ادامه دهند. آنان که بارها ثابت کرده اند تا چه اندازه ارزش کلام را می دانند، بارها نشان داده اند که ارزش سکوت را نیز به همان اندازه می شناسند. زاپاتیست ها بارها، گاه به مدت طولانی در سکوت گام برداشتند تا هربار که زبان می گشایند با ابتکاری جدید پا به عرصهء کلام بگذارند. اگر یک بار پس از سکوت، راه پیمائی با شکوه «رنگ خاک» را سازمان دادند، باری دیگر با «نخستین فستیوال خشم شایسته» سخن گفتند و برای دیگران فضائی شکافتند. اینک زاپاتیست ها بیش از یک سال است که در سکوت بسر می برند (از ژانویهء ۲۰۰۹). در سکوت، معلم آموزش می دهند، پزشکیار تربیت می کنند، میدان های کشت داروهای گیاهی را در روستاهای مختلف سازمان می دهند، میلیشیا آموزش می دهند، مراکز بهداشتی و مدرسه می سازند، و با پیوستن بی های و هوی روستاهای جدید، خون تازه به رگ های شان جاری می شود. آنان در سکوت بسر می برند تا در درون خویش بنگرند و جهان را ببینند.
ــ توجه به تغییرات و بهبودی که در زندگی معمولی و روزمرهء مردم و با مشارکت خودشان باید پدید آید، چیزی که تا آنجا که می دانیم نه در برنامهء گروه های سیاسی در کردستان می گنجیده، نه در غالب اردوگاه های فلسطینی. در صورتی که زاپاتیست ها تجربهء «دولت خوب» (یا حکومت صالح) را برای حل مشکلات روزمرهء مردم با کمک و مشارکت خودشان دارند که خود مدرسه ای ست برای تربیت و مسوولیت پذیری فرد و جامعه. نظر زاپاتیستها در عدم تلاش برای کسب قدرت سیاسی به معنی عقب نشینی و زاهد منشی نیست. این نکته را نباید بد فهمید. آنان در واقع، با روش هایی مرزبندی می کنند که مبنی ست بر همه چیز برای کسب قدرت سیاسی، آنهم به هر قیمت. آنها تجربهء حاکمیت مردمی و ادارهء امور جامعه را به دست خود مردم به خوبی پاس می دارند و نمونه اش، شورای دولت خوب (حلزون) است و تا آنجا که می دانیم در این مناطق، قدرت سیاسی و اجتماعی و غیره را در دست دارند. به عبارت دیگر، کسب قدرت سیاسی اگر حق یک باند (ولو به اصطلاح به نمایندگی مردم) نیست، حق مسلم توده های کار و زحمت هست.
ــ خوانندهء علاقه مند و هشیار در این کتاب به واژه ها و تعبیراتی بر می خورد که بار معنایی آنها او را مستقیم با دنیای زاپاتیست ها آشنا می کنند و او را به تماشای گونهء دیگری از کار سیاسی می برند، که خود عین زندگی ست، با زیبایی خیره کننده اش. واژه ها و اصطلاحات ویژه و پر معنای زاپاتیست ها، چنان که در سطور پیش به آنها اشاره کرده ایم، فرهنگ دیگری ست، زبان صریح آنان در عین درآمیختگی شگفت انگیز با طبیعت، سرشار از استعاره های ادبی ست، غنی ولی مفهوم و تأثیرگذار:
«ما آن مردگان هستیم که بار دیگر می میرند، اما این بار برای زندگی. چه وقت واقعاً همگی خواهیم مرد؟ راستش یادم نمی آید، اما آن روز که آفتاب یک شانه می رفت همه مرده بودیم. همهء مردان و زنان، زیرا زنان نیز همراهمان بودند. فکر می کنم به همین دلیل نمی توانستند ما را بکشند. زیرا آخر، کشتن یک مرده کار سختی است. خب، مرده از مردن نمی ترسد زیرا به خودی خود مرده است. آن روز صبح از مردم محشری بپا بود. نمی دانم که آیا به این خاطر بود که جنگ شروع شده، یا به این خاطر که می دیدند که این همه مرده پیشروی می کنند، و مانند همیشه گام بر می دارند، بدون چهره، بدون نام. خب، مردم اول می دویدند، بعد دیگر ندویدند. بعد می ایستادند و نزدیک می شدند تا بشنوند که ما چه می گوئیم. عجب خیالی! اگر زنده بودم باید خیلی احمق می بودم که بروم ببینم یک مرده چه می گوید! چطور فکر می کردم که مرده حرفی برای گفتن ندارد. این ها که مرده اند. انگار مرده کارش این است که بترساند و حرف نزند. یادم می آید در خاک ما می گفتند که مردگانی که همچنان گام برمی دارند، کار ناتمامی دارند و به همین دلیل آرام نمی گیرند. در خاک من این طور میگفتند. گمان می کنم خاکم میچوآکان نام دارد، اما خیلی هم به یاد ندارم. همچنین یادم نمی آید که اسمم پدرو است یا مانوئل یا چیز دیگری، گمان می کنم که اهمیتی نداشته باشد که نام مرده چه باشد، زیرا او دیگر مرده است. شاید وقتی کسی زنده است مهم باشد که اسمش چیست، ولی وقتی مرده، دیگر چه اهمیتی دارد؟»
ــ تعبیر «شأن انسانی» یا «جنگ با فراموشی» نادیده گرفتن و حذف موجودیت بومیان طی ۵۰۰ سال گذشته را به خواننده یادآوری می کندو به چالش می کشد. چنان که سخنانی چون «همه چیز برای همه، برای ما هیچ چیز»، «قدرت نمی خواهیم»، «فرمانبر فرمان دادن»، «ما هم مکزیکی هستیم»، «دنیایی [می خواهیم] که در آن دنیاهای پرشمار بگنجند»، «مسلح بودن برای دفاع» و بالاخره آغاز قیام و اعلام موجودیت جنبش همزمان با قرارداد بازار مشترک آمریکای شمالی، NAFTA وضع آنان را در دنیای کنونی نشان می دهد.
ــ در آثار زاپاتیست ها تلاش برای خروج از قید و بندهای سرمایه داری، تلاش برای پیوند باطبیعت و اهتمام به آن و نیز کار اشتراکی آشکارا به چشم می خورد.
برخلاف آنچه معمولاً در بین برخی نیروهای سیاسی رواج دارد زاپاتیست ها در پی آن نیستند که جنبش های توده ای را برای کسب قدرت یا در کشمکش با دولت حاکم در خدمت خود گیرند. مسأله شان تحت کنترل گرفتن جنبش ها نیست. هدف آنها ایجاد دنیای نوینی ست. اهمیت این جنبش در آن است که به ما نشان می دهد که جنبش های توده ای از پایین، جنبش های روستایی، محلی، منطقه ای، حد اقل در مقیاسی کوچک ممکن است اشکالی از قدرت غیربوروکراتیک و مبنی بر گردش و تعویض نمایندگان را به وجود آورند که هیچ وجه مشترکی با روش های سلطهء دولتی و امثال آن ندارند. زاپاتیستها با درکی که از جهان کنونی و داوهای مبارزهء طبقاتی در عرصهء جهانی دارند می کوشند در محدودهء توانایی خویش، عنصر و عامل موثری در این مبارزه باشند. زیرا باور دارند که در این عرصهء فکر و عمل است که بر ضعف های تاریخی خود نیز فائق خواهند آمد. آمریکای لاتین آزمایشگاه بدیل های ضد سرمایه داری ست، و این است علت اساسی اهتمام ما به این جنبش ها و سرنوشت مشترکی که با آنها داریم. بدیهی ست که تحولات تاریخی و ساختار اجتماعی و فرهنگی آنان با مثلاً جامعهء ما یکی نمی تواند باشد و فرآیند آگاهی و توافق جمعی طبعا در شرایط روستا که محیط کار و زندگی جمعیت محدودی ست، با زندگی شهری در جوامع سرمایه داری مدرن تفاوت های بسیار اساسی و مهمی دارد. این اشاره از این جهت مهم است که ما نه به الگوبرداری برسیم و نه به نفی مطلق اهمیت این جنبش، بلکه با دقت تمام تنگناها، دستاوردها، محدودیتها و افق های آنرا دنبال کنیم. مهم درک مکانیسم های قدرت توده ای از پائین است. با وجود این، با فروتنی، باید از تجربهء آنان درس گرفت. زاپاتیستها تلاش خود را به کار می برند و هم اکنون یکی از عوامل موثر در این راه اند. مبارزهء طبقاتی با گنجینه های تئوریکش و میدان های نبردش برای همهء آنان که در اردوی کار علیه سرمایه می رزمند آموزنده است، پالاینده است، سازنده است.
این یادداشت را با این سطور از کتاب به پایان می بریم:
«آری، اگر وادارم کنید حتی برایتان نقش مفسر سیاسی هم بازی می کنم. ببینید، می گویم مشکل این کشور این است که پر از تضاد است. به همین دلیل آفتابش سرد است، و مردم می بینند و اجازهء هرکاری را می دهند، انگار مرده اند. جنایتکار بر مسند قضاوت نشسته، و قربانی در زندان، و دروغگو بر دولت سوار است. حقیقت همچون بیماری تحت پیگرد است، دانشجویان زندانی اند، و دزد آزاد. به نادان کُرسی استادی عطا می کنند، و دانشمند را ندیده می گیرند. تنبل صاحب سرمایه است، و آنکه کار می کند هیچ ندارد. کسانی که در اقلیت اند فرمان می رانند و آنان که در اکثریت اند اطاعت می کنند. آنکه زیاد دارد، هرچه بیشتر می برد، و آنکه کم دارد، بی نصیب می ماند. به بد جایزه می دهند، و خوب را مجازات می کنند.
این همهء داستان نیست، بلکه مردگان حرف می زنند و راه می روند و کارهای عجیب می کنند، مانند همین کوشش در تنظیم کردن آفتابی که سرما دارد، و فقط نگاهش کن، از پهلو می رود، بدون آنکه به نقطه ای برسد که یادم نیست اسمش چیست...».

از طرف جمع اندیشه و پیکار
       تراب حق شناس
نوامبر ۲۰۱۰، بیست و هفتمین سالگرد تأسیس جنبش زاپاتیستی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست