کانون نویسندگان ایران: پاسخی پُرامید به سلامِ زمستانیِ اخوان
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۲ آبان ۱٣٨۹ -
٣ نوامبر ۲۰۱۰
مهدی اخوان ثالث (م. امید) شاعر برجسته و عضو کانون نویسندگان ایران در اسفند ۱٣۰۷ در خراسان دیده به جهان گشود. او که در هنرستان صنعتی درس خوانده بود ابتدا آهنگری پیشه کرد، اما چندی نگذشت که این کار را رها کرد و در تهران و ورامین به معلمی پرداخت. پس از تجربهی تلخ دو بار زندان سیاسی در سالهای ۱٣٣٣ و ۱٣۴۴ و تبعید به کاشان، مدتی در رادیو و تلویزیون تهران و خوزستان کار کرد. از سال ۱٣۵۶ سرگرم تدریس ادبیات دورهی سامانی و ادبیات معاصر در دانشگاههای تهران، ملی و تربیت معلم شد، اما در سال ۱٣۶۰، به دلیل گردنننهادن به خواستهای حکومتی، بدون حقوق و با محرومیت از تمامی شغلهای دولتی بهاجبار بازنشسته شد؛ محرومیتی که تا پایان عمر او ادامه یافت.
اخوان با چاپ نخستین دفتر خود «ارغنون» که دربرگیرندهی شعرهای او در قالبهای «قدمائی» است توجه جامعهی ادبی کشور را به خود جلب کرد. اما دیری نپایید که این تواناترین شاعر انجمن خراسان با عبور از دالان چهارپاره آگاهانه به شعر نیمایی پیوند خورد.
دورههای نوجوانی، جوانی و میانسالی اخوان هر یک با تحولات مهم اجتماعی و سیاسی همراه بود. تبعید رضاشاه، ترک برداشتنِ دیکتاتوری، بازشدن نسبی فضای سیاسی، علنیتر شدن فعالیت احزاب مختلف و اوجگیری امیدهای دوباره در شعر اخوان بازتابی این گونه داشت:
عاقبت حالِ جهان طورِ دگر خواهد شد / زِبَر و زیر یقین زیر و زِبَر خواهد شد
یا:
برخیزم و طرح دیگر اندازم / بنیاد سپهر را براندازم
اما، در دوران جوانی او نهالهای تازهرُستهی امید با تیغ سرد و تیز کودتا درو شدند و به چپاول رفتند. کودتای سال ۱٣٣۲ فقط حاصل قدرقدرتیِ کودتاچیان نبود؛ ضعفِ صفِ مقابل نیز ناخواسته یاریشان کرد تا گردِ مرگ و یأس و سکوت بر جامعه بپاشند.
کودتا تنها دورهی بازگشت شاه به تخت شاهی نبود؛ برای بسیاری روز نابودی یک باور بود؛ روز تجسم بدعهدی؛ روز پایانِ زندگیِ کسانی که در فاصلهی هستی و نیستی خونشان سنگفرش خیابانها را گلگون کرد؛ و اینهمه تجلی خود را در حیرانیِ همگانی یافت. در این فضای هراسناک و خفقانزده، و تسلیم و نومیدیِ پس از آن، بود که اخوان سرود:
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت [سرها در گریبان است.
/ . . . /
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوشِ سرمابُرده است این، یادگارِ سیلیِ سردِ زمستان است.
شرایط تاریخی-اجتماعیِ پس از کودتا، به همراهِ تحول در فرم، محتوای شعر اخوان را نیز دگرگون کرد. شعر او در این دوره تبلور فریاد کسانی شد که با پیوندهای کوچک عهد نمیبستند؛ شعرِ اندوهِ جانهای درخونغلتیده و هرزهگیِ خاکی که آنها را در دل خود جای داد.
ای درختانِ عقیمِ ریشهتان در خاکهای هرزهگی مستور!
یک جوانهی ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند.
ای گروهی برگِ چرکینتارِ چرکینپود،
یادگارِ خشکسالیهای گردآلود،
هیچ بارانی شما را شست نتواند.
ققنوس دههی ۴۰ آرامآرام از میان خاکسترِ سالهای دههی ٣۰ بال گشود؛ تسلیم و محافظهکاری جای خود را به شورشِ ازجانگذشتگان داد؛ بارقههای امید به ادبیات و هنر تابید و شعرهای حماسی را در پی آورد. مهارت اخوان در سرودن شعر حماسی، با بهرهگیری از استعاره و نماد و آرای آزادیخواهانه، نهتنها او را به یکی از سرسختترین شاعران اجتماعیِ عصر پهلوی تبدیل کرد، که تأثیری ژرف بر معاصران و شاعران نسلهای پس از او گذاشت.
«فتاده تختهسنگ آنسوی، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است، هرکس طاق . . . هر کس جفت . . .»
تکرار این صدا گویی نمادِ دعوت است: صدا به نشستهگان میگوید بجنبید! اگر نجنبید تختهسنگ خواهد جنبید. تختهسنگِ بیاعتنا و کور، و زنجیریانی که آزادیشان به درازای زنجیر است؛ و درازای زنجیر حدِ فاصلِ بردهیی با بردهی دیگر.
آشنایی عمیق اخوان با ادبیات کهن فارسی، تسلط او بر بهرهگیری از ذخیرهها و ظرفیتهای پنهانِ زبان، عنصر روایی، توانایی ایجاد پیوند پویا میان زبان کهنه و نو، گذر از هزارتوهای عشق و مرگ و یأس و بند و عبور از سنت به سوی مدرنیته، دلتنگیهای فردی و ورود به گفتمانهای عمومی آثار ارزشمندی در شعر او پدید آورد. او بدون گسستن از سنت و به مدد جوششهای عاطفیِ درخشان خویش میراث شعر و نظریهی نیمائی را چنان استادانه با رندیِ خیامگونه و رعایت موسیقیِ شعر و دقتهای عروضی درآمیخت که دستآوردی منحصربهفرد به بار آورد: سبکی که با اخوان آغاز و با هماو پایان یافت و راه تقلید را حتی بر کوشاترین پیروانش بست. اخوان از نخستین کسانی بود که به ارزش کارِ نیما پی برد و با نوشتن «بدعتها و بدایع نیما یوشیج» و «عطا و لقای نیما یوشیج» و تأکید هوشمندانه بر رابطهی عینیت و ذهنیت که نیما در نظر داشت به شناساندن حوزهی تازهیی همت گماشت که نیما مظهر آن بود.
اخوان روایتگری راستین و شوریده بود که هرگز به تافتهیی جدابافته از مردم تبدیل نشد. شعر او آینهی تمامنمای جامعه و مردمی است که همواره همراه و همدوش و همصدا با آنها حرکت کرد.
مردم! ای مردم!
من اگر جغدم، به ویرانبوم
یا اگر بر سر
سایه از فرِّ هما دارم،
هرچه هستم
هرچه دارم، از شما دارم.
/ . . . /
مردم!
من همیشه یادم است این، یادتان باشد . . .
مهدی اخوان ثالث (م. امید) در چهارم شهریور سال ۱٣۶۹ در بیمارستان مهر تهران درگذشت و در خاکِ توس آرمید. کارنامهی شعریِ او از «ارغنون» تا «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» آثار ارزشمند بسیاری چون «زمستان»، «آخر شاهنامه»، «از این اوستا»، «در حیات کوچک پائیز در زندان»، «عاشقانهها و کبود» و . . . را در خود جای داده است. یادش گرامی و یادگارانش پاینده باد!
پنجره باز است، / و آسمان در چارچوبِ دیدگه پیدا!
کانون نویسندگان ایران
۱۲ آبان ۱٣٨۹
|