از بازارچه نایب گربه تا بیت رهبری
قسمت نخست
فرهنگ آبتین
•
نباید شگفت زده شد اگر یک قمه کش حرفه ای به عنوان قهرمان رسمی جنبش اسلامگرا- سنتی سال ۱۳۴۲ باشد. رشد ظواهر شهرنشینی و عدم فرهنگ سازی مدنی، منجر به آن میشد که شهروندان گرچه در ظاهر پاپیون و کراوات میزدند اما چسبندگی خود به الگوهای سنتی و مذهبی و رفتارهای قبیله ای را حفظ کنند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۶ آبان ۱٣٨۹ -
۷ نوامبر ۲۰۱۰
این نوشته تقدیم میشود به دوست آزاداندیشم رودرانر
هنگامی که در ماه مارس 2010 ژنرال پتریوس فرمانده وقت نیروهای آمریکایی در خاورمیانه در مصاحبه با شبکه سی ان ان اظهار داشت که حکومت اسلامی ایران در حال جابجایی از دست روحانیون به دست اوباش است و آن را حکومت “اوباش سالاری” [1] خواند، در حقیقت رفتارهای ضداخلاق و غیر انسانی حکومت اسلامی و پایورانش در صحنه داخل و خارج چنان آشکار شده بود که فهم این حقیقت کار دشواری نبود. حکومتی که آشکارا در دست اوباش شبه نظامی ای بود که پلیدترین جنایتها را بی باکانه در ملای عام انجام میدادند و در خطابه های درون گروهی خود از تجاوز و شکنجه در کهریزک برای “لودگی و تمسخر” و “تحقیر مردم” یاد می کردند و خود اثباتی برای اطلاق درستیِ صفت “اوباش” بر پیشانی چنین افرادی است که اغلب عنوان “سردار” را نیز یدک میکشند [2]. اما این داستان تازه ای نبود و ژنرال آمریکایی تازه پس از بیش از نیم قرن داشت آن را می فهمید یا بر زبان می آورد.
از زمانهای گذشته اغلب اوباش، گنده لاتها و چاقوکشان مشهور محلات در شهرهای ایران همواره دارای اعتقادات شدید مذهبی هم بوده اند و در مراسم مذهبی و تکیه یا عزاداریهای موسمی مذهب شیعه از پیشگامان آن بوده اند. نمونه مشهور معاصر این جریان شعبان جعفری ملقب به “شعبون بی مخ” است که بنا به مدارک موجود اعتقادات شدید مذهبی داشت و تا آخرین روز زندگی نیز بنا به گفته نزدیکانش نماز و روزه اش قطع نشد [3]. ظاهرن این اعتقاد مذهبی، همچون نقطه گریزگاهی از اخلاق یا به عبارتی مکان ذهنیِ شستشوی وجدان عمل می کند و البته روایات مذهبی هم برای تقویت چنین باوری کمک میکنند. مهدی عراقی از پایه گذاران هیات موتلفه، که خود وی هم یکی از لاتهای مذهبی بنام بوده، در خاطراتش گفته که سید مجتبی میرلوحی از اعضای ارشد فداییان اسلام نخستین کسی بود که پس از آزادی از زندان معتقد بود باید از نیروهای لات و چاقوکش با توجه به اعتقادات مذهبیشان در مبارزه استفاده کرد و همین افراد بودند که به دور نواب صفوی جمع شده بودند. خود مهدی عراقی معتقد بود که “دوره چاقوکشی گذشته بود و حال نوبت هفت تیرکشی بود.” [4] شعبون بی مخ در خاطرات خود پس از 28 مرداد با اشاره به عبد خدایی یکی دیگر از همین چاقوکشان میگوید «اونوقت که عبد خدایی [ضارب دکتر فاطمی] جزو فدائیان اسلام بود، منم جزو فدائیان اسلام بودم.» و نیز ادامه می دهد «با حسین مکی، عصرھا می رفتیم خونه کاشانی که بعد ما یواش یواش دیگه مرید و طرفدار سفت و سخت کاشانی شدیم». شعبان جعفری در خاطراتش خود را از مریدان سرسخت آیت الله کاشانی و نیز فداییان اسلام معرفی کرده است. [5]
پس از سقوط دولت ملی و دموکراتیک دکتر محمد مصدق، اوباش همچنان پیوندهای خود را با روحانیون حفظ و تحکیم کردند و شاید بتوان دلیل اصلی این رابطه را نیاز دوطرفه این دوطبقه به یکدیگر دانست. در جامعه فئودالی که رفتارها ی جمعی بصورت قبیله ای است ، کنترل رفتارهای جمعی با باورهای خرافی (مذهبی) و نیز زور عریان خارج از قانون (لات بازی) تامین میشود. این دو اهرم نیز در دستان این دو طبقه (روحانیون و لاتها) قرار دارد، بنابراین نباید تعجب کرد اگر چنین روابط تنگاتنگی بین این دوطبقه دیده میشود. هر چه جامعه به سمت مدنیت، مشارکت جمعی و ارزش دهی به حقوق مساوی شهروندان پیش برود، قدرت روحانیون و به همراه آنان طبقه اوباش و لاتها نزول میکند زیرا رفتارهای جمعی در چنین جوامعی بر اساس خرد جمعی و رای اکثریت تعیین میگردد نه با موهومات دینفروشان یا ضرب چاقوی عربده کشان. در جوامع سنت زده خاورمیانه نیز همواره این دو گروه همچون ترمزی در برابر مدرنیزاسیون اقدام کرده اند، زیرا منافع طبقاتی آنان همواره در حفظ روابط فئودالی و سنتگرایی بوده است. البته نیازی به تاکید نیست که در مدل جامعه سنتی-مذهبی آن روز ایران طبقه روحانیون در صدر و لاتها به عنوان بازوی سیاهی لشکر و نیروی ضربت آنها در ذیل عمل میکردند و تعجبی هم نباید داشت که تا زمانیکه حکومت وقت ایران گامهایی در تضاد جدی با منافع این طبقات و تغییر بر نداشته بود، از پشتیبانی آنان نیز برخوردار بود.
محمدرضا پهلوی شاه سابق ایران که به دیکتاتوری مصلح و اصلاح اجتماعی آمرانه باور داشت، در سال 1341 اقدام به انجام سلسله اصلاحات اقتصادی و اجتماعی کرد تا گامهای نخستین برای تغییر در جامعه ارباب-رعیتی و مناسبات فئودالی برداشته شود. روح الله خمینی نخستین ملایی بود که رسمن طی نامه ای در اسفند 1341 به شاه ایران به دادن حق رأی به زنان اعتراض میکند و آن را خلاف اصول قرآن میداند. با سخنرانیهای خمینی که سبب تهییج توده مذهبی آنچه در ادبیات رسمی حکومت اسلامی از آن با عنوان “قیام 15 خرداد 1342″ یاد میکنند بوقوع پیوست. محور مخالفت تظاهرکنندگان نیز بنا به تحریک رهبران مذهبی اصول نخست و پنجم بود، یعنی اصلاحات اراضی و اصلاح قانون انتخابات بسود زنان که قانون حمایت از خانواده نیز در پی اجرایی کردن آن تصویب شده بود. این غائله به درگیریهای گسترده در تهران و قم بین عوام هیجان زده ی مذهبی و نیروهای شهربانی انجامید. [6]
نخستین و مهمترین کانون اغتشاش در تهران میدان بارفروشان بود و گروهی به سرکردگی قمه کش معروف تهران طیب حاج رضایی به راه افتاده بودند. طیب از یاران شعبون بی مخ و کسی که پس از 28 مرداد مدال رستاخیز 2 از وزارت جنگ به پاس خدماتش گرفته بود. طیب از افراد شرور و چاقوکش و متهم به قتل بود و پنج سال هم در زندان به سر برده بود. در روز ۱۵ خرداد، طیب عامل موثر اغتشاش ها، آتش زدن کلوبها و بانک ها و تاراج مغازهها معرفی شد. بر اساس اسناد موجود سابقه دستگیری های وی به اتهام درگیری با نیروهای شهربانی در سال 1316، همچنین چاقوکشی و درگیری در 1319، پنج سال حبس در 1322 و تبعید به اتهام قتل درسال 1323 خورشیدی می رسد. سابقه دیگر بازداشت وی در سال 1331 طی دوران زمامداری دکتر مصدق است، که طیب به همراه شعبان جعفری که طی نامه ای به فرماندار نظامی تهران می نویسند: “این جانبان را به جرم شاهدوستی و ابراز احساسات نسبت به شاهنشاه مجبوب توقیف و بازداشت نموده اند“[7]
بنا بر آنچه شاهدان گواهی داده اند وی سابقه زورگیری و اعمل خشونت علیه شهروندان را در کارنامه داشت ضمن اینکه وی فردی بسیار دیندار هم بوده و در ایام عزاداری و ماه محرم ضمن عدم اصلاح ریش، لباس مشکی هم می پوشیده است و البته به دلیل علاقه به حکومت سلطنتی تصویر شاه را نیز به همراه تاج سلطنتی بر روی سینه و شکم و بازهای خود خالکوبی کرده بود. طیب ضمن اینکه علاقه بسیاری به میگساری داشته و اسلامگرایان وی را در شبیه سازیهای تاریخی به “حر بن ریاحی” تشبیه کردند، در بازجوییهای پس از خرداد 42 اذعان میکند که «من با علما و روحانیون تماس و ارتباطی ندارم… من فقط در ده روز اول ماه محرم عزاداری می کنم و در سایر ایام سال بیشتر وقت خود را در میخانه ها می گذرانم.» در هر حال طیب تیرباران میشود و ساواک در گزارشی می گوید: “تیرباران نمودن طیب برای عامه مردم و خصوصا اهالی جنوب شهر که نامبرده در میان آنان وجهه ای داشته است کاملا غیرمنتظره و خلاف امیدواری آنان به عفو بوده است.” محسن رفیقدوست که خود از بچه های بارفروشان یا به اصطلاح میدونی و حاشیه نشین بوده، در خاطرات خود میگوید: “اگرچه در زندگی خودش مسئله داشت، ولی اهل هر فرقهای هم که بود از ارادتمندان حضرت اباعبدالله الحسین بود و اگر در روزهای دیگر سال چاقوکشی و یا گردن کلفتی یا هر کار دیگری میکرد حداقل در ماههای محرم و صفر و رمضان این کارها را کنار میگذاشت و به اصطلاح شسته و رفته میشد؛ بهویژه در ماه محرم تکیه میبست و روضهخوانی ترتیب میداد و دسته عزاداری به راه میانداخت. من فکر میکنم اصلاً نجاتش هم به این دلیل بود که ارادتمند مولی امام حسین (ع) بود.”[8] البته نجاتی که در این دنیا در کار نبود واحتمالن منظور نجات در جهان دیگری منظوری گوینده است زیرا طیب سرانجام اعدام شد.
نباید شگفت زده شد اگر یک قمه کش حرفه ای به عنوان قهرمان رسمی جنبش اسلامگرا- سنتی سال 1342 باشد. رشد ظواهر شهرنشینی و عدم فرهنگ سازی مدنی، منجر به آن میشد که شهروندان گرچه در ظاهر پاپیون و کراوات میزدند اما چسبندگی خود به الگوهای سنتی و مذهبی و رفتارهای قبیله ای را حفظ کنند. فرهنگ سنتی که آغوش لوطی محل و گنده لات محلات را محل اجرای عدالت میداند. به هر روی سیاست اصلاحات ارضی شاه علیرغم قصد و آنچه وی و مشاورانش می پنداشتند به بار ننشست و نتیجه مهاجرت انبوهی از روستاییان حامل فرهنگ سنتی و مذهبی به شهرها شد. یعنی گرچه به ظاهر نقطه پایانی بر مناسبات ارباب – رعیتی در روستاها بود اما راه حلی برای تصحیح طرز فکر حاملان آن فرهنگ ارائه نداده بود. خرده مالکان ترجیح میدادند سهم خود از زمین های کشاورزی را بفروشند زیرا فاقد آموزش لازم بودند و با پول حاصل آن به زندگی خوش نشین شهری که تبلیغ آن شنیده بودند، هجوم بیاورند. این روستانشینان که خود حاملان عمیق فرهنگ سنتی-مذهبی بودند، پس از هجوم به شهرها در نواحی حاشیه شهری اقامت می گزیدند و در تماس با آنچه رسانه های حکومتی در جهت زندگی مدرن تبلیغ میکردند بشدت احساس بیگانگی میکردند و با باورهای سنتی-مذهبی خود در تضاد می دیدند. اسلامگرایان نیز در رسانه های خود به این روند اعتراف دارند. [9]
برای درک بهتر گرایش اجتماعی اکثریت جامعه مذهب زده ایرانی در دهه چهل شاید بد نباشد یادی از فیلم “قیصر” محصول 1348 سال کنیم. فیلمی که با استقبال شدید مردم مواجه شد و اکثریت قریب به اتفاق منتقدان سینمایی جز معدودی آن را ستودند. مضمون اصلی فیلم انتقام ناموسی و اهمیت “ناموس پرستی” است. در این بینش سنتی مردان باید حافظ ناموس زنان باشند و «…تجاوز مصیبتی نیست که بر جسم و جان زن وارد میآید، بلکه تعرضی است که به “ساحت مقدس” مرد ایرانی صورت میگیرد. زنی که مورد تجاوز قرار گرفته، همان بهتر که خودکشی کند، و گرنه تردیدی نیست که “فاطی” به دست برادران غیور (فرمان و قیصر) خود کشته خواهد شد». منتقدان معدود فیلم دکتر هوشنگ کاووسی و هوشنگ طاهری بودند که در برابر موج عظیم و گسترده پشتیبانی از آن ایستادند و درونمایه ی فکری فیلم را ارتجاعی معرفی کردند. نام نقد دکتر کاووسی “قیصر از داج سیتی تا بازارچه نائب گربه” بود. مسعود کیمیایی در پاسخ به نوشته وی میگوید ” “پول مقدار تخمه ای که تماشاگران فیلم من شکسته اند از فروش کل فیلم کاووسی بیشتر است.” [10]
مشکل فیلم قیصر آن است که در جامعهای شهری و با مظاهر مدرن، به اخلاق سنتی (فئودالی) تکیه میکند. گفتهاند که قیصر از “انتقام فردی” دفاع می کند، اما بدتر از آن این است که در قیصر از مسئولیت فردی (بن مایهی فرهنگ مدنی مدرن) خبری نیست: به دنبال تجاوز به زن، دو خانواده (قبیله یا کلان) به جان هم می افتند و شش نفر از دو طرف جان میدهند. در ایران پس از نهضت مشروطه، با رشد نسبی نهادها و ترتیبات مدرن، “آیین جوانمردی” پایهها و سپس مشروعیت خود را از دست داد. اما وارث ناخلف این آیین در قالب “فرهنگ جاهلی” کمابیش ادامه یافت.
پیامدهای فاجعهبار این ارثیه بر کسی پوشیده نیست. در فیلم قیصر از دوران ترکتازی اراذل و اوباشی که محلهها را قرق میکردند و باج سبیل طلب میکردند، با حسرت (نوستالژی) یاد میشود. فرمان و برادرش قیصر به ظاهر شرارت و چاقوکشی را کنار گذاشتهاند: فرمان به “مکه” تشریف برده، توبه کرده و حالا قصاب شده است، و قیصر به دنبال “کسب حلال” رفته است، اما روحیه ی لمپنی در هر دو برادر همچنان زنده است، و هر دو در هر فرصتی دست به چاقو میبرند. سرگذشت ایران قرن بیستم سراسر در نبرد میان سنت و نوگرایی (بنای جامعه ی مدرن) گذشت و فیلم قیصر را باید در بستر همین برخورد ارزیابی کرد.
با تمهیدات رژیم پهلوی، مدرنسازی جامعه به شکل سطحی و به صورت تقلید از غرب انجام گرفت. لایههای سنتگرای جامعه در برابر آهنگ شتابان نوگرایی احساس خطر کردند و با پریشانی و نگرانی واکنش نشان دادند. [11]
به گفته مسعود کیمیایی کارگردان فیلم، علی شریعتی از تئوری پردازان اسلامگرا که نفوذ قابل توجهی بین دانشجویان و طبقه متوسط مذهب گرای آن روز جامعه ایرانی یافت، این فیلم و گرایش آن مورد تایید الگوهای اسلامگرایی بود.
یادم هست او «قیصر» و «گاو» را دیده بود و میگفت بین ایندو، فیلم مورد نظر ما «قیصر» است. چون معتقد بود «قیصر» فیلم «نر» و «پرحرکتی» از کار درآمده است. [12]
به هر روی این فیلم و استقبال بسیار گسترده از آن بخوبی می تواند بازتاب دهنده ی گرایش غالب فکری جامعه ایرانی آن روز باشد. موج فیلمهای کلاه مخملی و لات سالاری پس از آن نیز سینمای رو به زوال فیلمفارسی را زندگی تازه ای بخشید. آنچه موج غالب حاشیه نشینان طبقه شهری به آن تزریق میکردند تنها میتوانست ایمان دینی و اعتقاد به یکه بزنها و قمه کشانی بود که منادی عدالت باشند. دینفروشان و ملاها همواره بر سنت احقاق حق مردانه تاکید کرده اند. بر اساس این آموزه ها جامعه متشکل از عده ای مرد و “نر” است که قرار است نیمه ی پوشیده و ضعیف جامعه یعنی “مادگان” یا “ناموس” را بطور مرتب حفاظت و حراست کنند. به هر روی چنین آموزه ای عنصر مردانگی را در گردن کلفتی و توانایی در زورآزمایی می بیند و تعجبی هم نیست اگر همیشه دست به دامن گنده لات محل برای پیشبرد “حق” شود.
تا این قسمت به بررسی پیوندهای دیرینه بین دینکاران و ملاها با لمپن ها و اوباش پرداختیم. اوباشی که در محلات قداره بندی و نسق کشی می کردند اما در مراسم مذهبی و تاسوعا و عاشورا نیز شرکت فعال داشتند. از یک سو هم عرق خوری می کردند و شکم ها سفره می کردند و از سوی دیگر نماز و روزه میگرفتند و به جمع آوری نذورات و سهم امام برای ملای محل می پرداختند. از این رو هم از حمایت ملای محل برخوردار می شدند و هم احترام بین عوام الناس می یافتند. قداره کشانی که محبوب قلوب عامه میشدند زیرا هم ناموس محله را حفظ می کردند و هم “غیرت دینی” داشتند. ظاهرن در فرهنگ عامه نیز اخلاق و فرهنگ تنها در “معرفت لوطی” خلاصه میشد. در قسمت دوم این نوشته به فراز و فرودهای زد و بند بین دینکاران و اوباش از زمان انقلاب تا زمان حال پرداخته میشود و نشان می دهیم که چگونه روابط سنتی بین دو گروه دینکار و لمپن، بمرور زیر و رو شده و گروه زیرین (لاتها و اوباش) در صدر و رهبریِ گروه دینکاران (روحانیون) قرار میگیرند.
منبع: luna4freedom.wordpress.com
———————————————
پانویس:
[1] Thugocracy : Rule of a country or state by a group of thugs.
[2]سخنان سردار قاسمی در جمع بسیجیان در خصوص رویدادهای پس از انتخابات سال 1388
www.youtube.com
[3] شعبان جعفری اعتقادات شدید مذهبی داشت و آن طور که اطرافیانش می گویند نماز و روزه اش تا آخرین سال حیات هم قطع نشد.
شعبان جعفری متولد محله درخونگاه در منطقه سنگلج در قلب شهر تهران بود، محله ای که آیت الله محمد طباطبائی (از سران مشروطیت)، آیت الله شریعت سنگلجی (از استادان بنام و نواندیش فقهی) و رضا شاه پهلوی (تا قبل از کودتای سوم اسفند) در آن محله میزیستند. وی تا قبل از کودتای ?? مرداد که منجر به سقوط دولت دکتر محمد مصدق شد به “شعبان بی مخ” و یا “شعبان درخونگاه” شهرت داشت. اما پس از پیروزی کودتا و بازگشت شاه به ایران، شعبان نام فامیل “تاج بخش” را برای خود برگزید، اما آنگونه که گفته می شود با تذکرات بعدی به نام فامیل سابق خود اکتفا کرد. www.dostan.net
[4] www.abdolian.com
[5] کتاب خاطرات شعبان جعفری، شعبون بی مخ – اثر هما سرشار – نشر آبی 1381 www.adinebook.com
[6] این برنامه که تحت نام “انقلاب سفید” و نیز “انقلاب شاه و ملت ” شناخته شده بود، دارای شش اصل نخستین زیر بود:
یک – اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی/ دو – ملی کردن جنگلها و مراتع/ سه – تبدیل کارخانههای دولتی به شرکتهای سهامی و فروش سهام آن جهت تضمین اصلاحات ارضی / چهار – سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها / پنج – اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رای به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان / شش – ایجاد سپاه دانش
این اصول بعد به 12 اصل افزایش یافت. سوای آنکه طرح و روشهای اجرای کدامیک از این اصول در ایران آن روز واقع بینانه یا خیال پردازانه بود، بوضوح اصول یک و پنج در تضاد فوری با منافع طبقه سنتگرا قرار میگرفت که در راس آن روحانیون قرار داشتند، زیرا پیش از اصلاحات ارضی ۵۰ درصد از زمینهای کشاورزی در دست مالکان بزرگ بود، ۲۰ درصد متعلق به اوقاف و در دست روحانیون بود و ۱۰ درصد زمینها دولتی و یا متعلق به شاه بود، ۲۰ درصد بقیه نیز به کشاورزان تعلق داشت و فشار مالکان بزرگ و روحانیون که بواسطه زمینهای اوقاف در زمره زمینداران بزرگ محسوب میشدند، تا مدتها سبب تاخیر در اجرای این طرح شده بود.
fa.wikipedia.org
[7] زندگی و مرگ طیب حاج رضایی
www.bbc.co.uk
[8] انقلاب خمینی، حماسه حسینی
«خود طیب یک عِرق مذهبی خاصی داشت. مثلاً در ماه رمضان ریش خود را نمیزد، مسجد میآمد و خیلی کارها را کنار میگذاشت. در ایام عاشورا، اینها دستهای داشتند و خرجهای زیادی در تاسوعا و عاشورا میدادند. یادم هست تاسوعا، عاشورای آن سال صحبتش بود که مثلاً دارودسته طیب یازده تُن برنج پختند و به مردم دادند. آن موقعها در خرج دادنها بر سر زبانها بود.»
www.tebyan.net
[9] www.jamejamonline.ir
[10] زمین زیر پای سینمای ایران لرزید www.peiknet.com
[11] قیصر مانیفست ناموس پرستی ir-uk.com
[12] شریعتی گفت فیلم مورد نظر ما قیصر است silverscreen.parsiblog.com
|