براندازی دین و جنگ نرم
فیروز نجومی
•
اعلام جنگ نرم را در واقع باید اعترافی به وجود جنبش براندازی دین، دانست. که باید به دور اندیشی ولایت نسبت داده شود. اگر هم اکنون خاموش است، بدان معنا نیست که در آینده بوقوع نپیوندد. براندازی دین، عمدتا شکل منفی بخود میگیرد. نوعی امتناع و سرپیچی از گردن نهادن به سنت و رسم و رسوم است. نه گفتن و انجام ندادن است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱٨ آبان ۱٣٨۹ -
۹ نوامبر ۲۰۱۰
براندزی دین، آیا خوشخیالی ست و یا ماجراجویی، یا حرفی عبث است و اندیشه ای باطل و منزوی؟ یا بعکس عین واقع بینی ست و نتیجه ژرف نگری ست به ارتباط دین با زندگی؟ هرچه باشد، حتی اگر دینی نباشیم با اندیشه براندازی دین نمیتوانیم میانه خوشی داشته باشیم. چون چنین به نظر میرسد که نه تنها عملی نیست بلکه در عقلانی بودن آن نیز شک و تردید وجود دارد. زیرا که دین در سرشت مردم نهاده شده است. مردم ما مثل همه ی مردم سراسر جهان با دین زاده میشوند و به امید جهان ابدی با دین رخت از این حیات بر می بندند. بعضا بر آنند که نیاز دین با طبیعت انسانی آغشته است. دین به زندگی معنی میدهد، خیر و شر را بما میآموزد و به ما نظم و سازمان میدهد. به فرض که از روان مردم، دین را خارج سازیم، چه چیزی را میتوانیم جای گزین آن کنیم؟ آیا نظام اخلاقی و هنجارهای اجتماعی از هم فرو نمی باشند؟ چه تضمینی وجود دارد که جامعه دچار هرج و مرج، بی اخلاقی، عفت سوزانی و عریانی، نشود؟ چگونه میتوان با تعصبات و تحجر ات و خرافات مردم روی در روی گردید، در شرایطی که مسلمان در اقصا نقاط دنیا در آتش تعصب و تاریکی، شعله میکشد و به شنیدن حرفی غیر از حمد و ستایش در باره الله و رسولش کفن پوشان و قمه کشان به غرش و عربده کشی میپردازد. چه تعجب اگر از اندیشه ی براندازی دین پرهیز کنیم و آنرا به تاریک ترین نقطه ذهنمان تبعید نماییم.
البته که این خود داستان تسلیم است و اطاعت. که سلطه ی دین را بپذیریم و اصل و اصول آنرا مورد چون و چرا قرار ندهیم، و از تاثیر ویرانگر دین در شکل بخشیدن به هستی ما سخنی به میان نیآوریم. اگر دین در پناه قهر و قدرت چون و چرا در منطق و ماهیت خود را از نقد و بازرسی مصون نگاه نمیداشت، بعید به نظر میرسد که میتوانست روزی بر تمامی زندگی، سلطه افکند. یکتایی و یگانگی دین و مردم که خداوند خامنه ای در سفر خود به قم از آن سخن میراند، همه ی مخالفان و دگراندیشان پیوسته بدان باورمند بوده اند. بهمین دلیل از درگیری با دین که باعتقادشان در باور و در روح و روان مردم جای دارد، اجتناب ورزیده اند. براندازی دین را نمیتوان سیاست عقلانی و اندیشمندانه در کسب قدرت بشمار آورد. تغییر ساختار سیاسی و دستگاه حکومتی را اگر ناممکن نکند، بسیار دشوار و پیچیده میسازد. حال آنکه براندازی دین نه در قلمرو سیاسی بلکه در عرصه ی اجتماعی است که بوقوع می پیوندد. تغییر در ساختار قدرت نیست بلکه تغییر در ساختار ارزشها، باورها، رسم و رسوم و عادات روزمره، و رفتار و کردار باورمند است. بدور ریختن ارزشهای کهنه و پوسیده، ارزشهایی که استبداد پرور است، اسارت و بندگی و حمق و نادانی را ترویج میدهند، ارزشهایی که نظام فرمانروایی و فرمانبر ی و یا ارباب رعیتی را سازگار با سرشت انسانی بشمار میآورد. مسلم است که دینی که در تعارض با انسان، با عقل و خرد و اراده ی آزاد انسان است باید براندازی شود. بدون واژگون ساختن ارزشهای دینی هرگونه تغییری ناپایدار و موقتی ست و بار دیگر به مدار استبداد باز میگردیم.
بعضا برآنند که در زمانیکه نظام اسلامی در برابر آمریکای سلطه افکن و استعمارگر و استثمار پیشه، به مقاومت بپا خاسته است، باید سکوت برگزینیم و یا اگر هم اعتراض و مقاومتی در برابر رژیم ولایت و حکومت دین، هست باید در پیروی از رهبران جنبش سبز، یعنی سه تن از معماران پیشین نظام کنونی، حد و نصاب، خود را بدانیم. مصلحت اندیش و کف و سقف خواست هامان را باید دقیقا مورد سنجش قرار دهیم تا بتوانیم رژیم کنونی را کمی نرم سازیم. به درونش راه یابیم و آنرا به نفع حقوق بشر تغییر دهیم. این البته بدان معناست که چشم خود بر استعمار و استثمار داخلی بپوشانیم. نقش مخرب دین را در سراسر تاریخ، به فراموشی بسپاریم. جنگ حکومت دین را با امپریالیسم باید یک جنگ زرگری دانست، پوششی بر چهره ضدانسانی دین است. حکومت دین با قدرت امپریالیسم آمریکا به چالش نمیکشد که ایرانیان را آزاد سازد و حق و حقوق انسانی را نگهبانی کند بلکه بعکس پوششی بر جنایاتی است که برای سرکوب آزادی و اراده ی آزاد و برقراری نظم و انضباط شریعت، مرتکب میشود.
بنابراین اگر دچار فریب مبارزه ضد امپریالیستی حکومت دین نشویم و لحظه ای چشم از استعمار خارجی، حرص و طمع قدرتهای خارجی بر گیریم، دریابیم که موجب اصلی عقب ماندگی ما نه استعمار بیرونی بلکه استعمار درونی بوده است. قبل از آنکه نظام امپریالیستی پا به عرصه وجود بگذارد، دین بر فرهنگ و آداب و رسم و رسوم و عادات روزانه ما حاکم بوده است. شاهان ما یا دینی بوده اند و یا به دینداری تظاهر میکردند. علما و فقها، طلبه ها، مجتهدین، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، روضه خوانان، وعاظ، طلبه های حوزه های علمیه، مساجد، زیارتگاه ها همه بارکش و مزد بگیر دین بوده اند و هنوز هم. در حالیکه نظام تعلیم و تربیت، قضا و قضاوت را در تحت کنترل انحصاری خود داشتند، بیش از ۹۰% از مردم ما تا سالهای ۴۰ و قبل از رفرم شاهی، نه تنها از فقر مالی رنج میبردند بلکه دچار بیماری خانمان برانداز بی سوادی هم بودند. ۹۰% درصد بیسوادی را برای قرن های متوالی در جامعه ایکه دین بر فرهنگ آن حاکم است باید به حساب چه کسی گذارد. هم اکنون پس از سی سال حکومت دین، طبق آمار رسمی بیش از ۵۰% درصد مردم بیسواد مانده اند. آیا مسئول این بیسوادی را باید امپریالیسم آمریکا بدانیم؟ واقعیت این است که ترویج بیسوادی و نابینایی از ضروریات بقای دین بوده است. تنها با تحمیق و فریب، دعا و جادو بود که دین میتوانست سلطه ی هژمونیک خود را تامین نماید. نظم و نظام شریعت اسلامی و قواعد و مقررات آن تنها میتواند بر انسانهایی سلطه افکند، که رعیتی و بندگی خود را پذیرفته اند و هر روز چندین بار در برابر الله بدان اعتراف میکنند.
دین را باید زیر ساخت تداوم نظام استبدادی نیز دانست. آموزشهای دینی، ارزشها و هنجارهایی را بوجود میآورد که در دامنشان استبداد پرورش مییابد. بر بنیان ارزشها و هنجارهایی همچون تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، تحجر و تعصب است که نظام استبدادی، میتواند بقا و دوام یابد. یعنی بر اساس آنچه زشت و ناپسند است در انسان. ضد امپریالیست ها، چه دینی و یا غیردینی، باید باین حقیقت اذعان داشته باشند که نظام استبدادی، مردم ایران را قرنها پیش از ظهور امپریالیسم به حقارت و خواری کشانده بوده است. انقلاب ۵۷ را باید نشان علاقه و خوی ما به استبداد خواهی دانست. کسی که به آزادی خو نگرفته و یا آنرا تجربه نکرده است، چگونه میتواند از استبداد دست بکشد. استبدادخواهی یعنی عدم اعتماد و اطمینان بخود و عمود ایستادگی و خودمختاری، چرا که اینان خصوصیاتی است که با شریعت اسلامی در ستیز و خصومت است که بر بنیاد تقلید و تبعیت استوار گردیده است.
شاهی که به ضعف گراییده بود و از بیخ آسمانها بر زمین گام نهاده بود، سرنگون ساختیم. آنگاه شیفته و فریفته امام شدیم که مقدس بود و روحانی که بتواند مشت های محکم تری را بر سر ما فرود بیاورد بدون آنکه درد و صدمه و گیجی آنرا احساس کنیم. ما را بگذشته رجعت دهد و نظم و انضباط را که تنها میتواند در خور نظام ارباب و رعیتی باشد بر ما حاکم سازد و آنگاه به هلهله و شادی به "وحدت کلمه" و یا استبداد خداوندی تن دهیم.
روشنفکران ما یقین دارند که فتوای آیت الله بهبهانی نبود که در ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ لات و لوت ها و چماق کشان را از لانه هاشان به بیرون کشاند و زمینه کودتا را بوجود آورد بلکه چند تا جاسوس سازمان سیا و ۱٨ میلیون دلار بود که حکومت مصدق را سرنگون ساخت. این به معنای انکار تضاد و خصومت دین است با حکومت دمکراسی. حال آنکه خو گرفته ایم که قصور و کوتاهی های خود را به گردن غریبه بیاندازیم. سبب و موجب دردهای درونی را در بیرون از خود بجوئیم. بعضا حتی ظهور خمینی را هم به طراحان کاخ سفید در آمریکا نسبت میدهند. شهیدسازی و مظلوم نمایی از تعلیمات دین شیعه است. قدرت بزرگتری سلب حق و حقوق و آزادی از ما میکند و ثروت ما را به غارت میبرند و از ما رعیت و بنده میسازند. ما شیفته امامان خود بوده ایم به آن دلیل که همه معصوم و مظلوم بوده اند. ما قرنهاست که برای مظلومیت امام حسین چه خودزنی ها، ضجه و مویه ها نمیکنیم و اشک نمیریزیم.
مسلم است که در جامعه ای که مکتب خانه ها دایر میشود که تقلید و تبعیت و قرائت قرآن به کودکان، سازندگان جامعه در آینده، بیاموزند، نمیتواند علم و صنعت را در دامن خود پرورش دهد. عقب ماندگی جامعه را نمیتوان به حرص و طمع امپریالیسم نسبت داد. انگلیسی ها خود را مالک ذخایر نفتی ما میدانستند بآن دلیل که رنج و سرمایه انکشاف نفت را آنها متحمل شده بودند. ما ایرانیان در آن زمان نه به چیستی و موجودیت نفت آشنایی و نه بدان نیازی داشتیم. شاهان ما خیلی هم بخود تبریک میگفتند که بیابان های کشور را اجاره داده اند و درآمد مفتی هم به چنگ میآورند. در درون چنین جامعه ای آیا میتوان انتظار زایش مخترع و مکتشف را داشت. ما در آنزمان نه با مفهوم "ماشین" آشنایی داشتیم و نه به رابطه ش با آنچه در زیر زمین ذخیره فراوان داشتیم.
نقش دین را در عقب نگاهداشتن جامعه باید نقشی مادرانه دانست. چرا که دین با هر گونه آزادی، از آزادی پوشش گرفته تا آزادی بیان و اندیشه در ستیز و خصومت آشتی ناپذیر بوده است. نه میانه ای با موسیقی داشته است و نه نقاشی و یا اصولا انواع و اقسام هنرها. جامعه ایکه در آن موسیقی مضر و گنه آلود و اسباب لهو و لعب بشمار میرود، هرگز نمیتواند خود را در ردیف کشورهای با فرهنگ و متمدن دنیا قرار دهد. دین نه تنها توانایی های ما را در پیشبرد هنرها محدود ساخته است بلکه با ابزار احکام حلال و حرام رفتار و کردار مردم را هم پیوسته تحت کنترل خود گرفته است. شاهان صفوی علی قاپو را بنا کردند که خود را از آلودگی به موسیقی و ابزار عیش و خوشگذارانی، مصون بدارند و از خشم علما و فقها در امان باشند. به عبارت دیگر، در جامعه ای که دین (اسلام) هویت میشود چیزی وجود ندارد که مصون از تاثیر و نفوذ دین بوده باشد. بهمین دلیل وقتی هم بپا خواستیم، بنابر قول ولایت، چون دینی و از شیفتگان امام بودیم دست به "انقلاب دینی" زدیم. خوشآمد گویی به انقلاب را باید مظهر بیگانگی با آزادی دانست. دین و باورهای دینی زمینه را برای گذر از استبداد شاه به استبداد ی بس خشن و بیرحم، استبداد ولایت آماده ساخته بود.
ایران را به لحاظ رشد علم و صنعت میتوان با کشورهایی مثل کره جنوبی و چین کمونیست مختصرا به مقایسه گذارد. در سی سالی که گذشته است چین و کره جنوبی با قدرت های جهانی از جمله امپریالیسم آمریکا روابط حسنه ای داشته اند. مسلم است که در این رابطه تنها سرمایه داران امپریالیستی نیست که سود برده اند. چین بزودی بزرگ ترین قدرت اقتصادی در سراسر تاریخ، ایالات متحده آمریکا را پشت سر خواهد گذارد. چین هم اکنون در اقصا نقاط جهان دارای منافع اقتصادی ست. مواد اولیه و خام را میخرد، و با صنعت و تکنولوژی ای که از غرب وارد کرده است به سراسر جهان کالاهای مصرفی صادر میکند. آمریکا هم اکنون قرض بار دشمن دیرینه خود، چین کمونیست است. در همین دوران کره جنوبی در ردیف بزرگترین کشورهای صنعتی جهان قرار میگیرد. کالاهای الکترونیک و تکنولوژی مصرفی کره جنوبی در سراسر جهان، بازاری گرم دارد. بر نظام دیکتاتوری پایان نهاده و دمکراسی را جانشین آن ساخته است. اگر چین کمونیست، کاپیتالیسم و ارزش ها و هنجارهای درون بازار را در آغوش نمیکشید، هرگز نمیتوانست تغییری اساسی در سرنوشت مردم و سرزمین چین را به پیش برده و طبقه ی متوسطی را بوجود آورد به بزرگی جمعیت آمریکای ابرقدرت.
حال کدام یک از این کشورها را میتوان مستقل دانست؟ چین و کره جنوبی را که با قدرتهای جهانی نرد عشق میبازند، باید مستقل بدانیم و یا نظام اسلامی را که سی سال است بر طبل مبارزه ضد امپریالیستی میکوبد؟ اگر افزایش دلارهای نفتی نبود جامعه ی ایران، هم اکنون، جامعه ای بود در سطح همسایه های شرقی خود، پاکستان و افغانستان. اما به عکس چین و کره جنوبی، حکومت دین، براندازی امپریالیسم و صیهونیسم را هدف نهایی خود قرار داده است. شاید کم نباشند آنان که فکر میکنند که جمهوری اسلامی تنها کشوری است که ابر قدرت آمریکا و فرهنگ و تمدن غرب را با یک چالش اساسی روبرو ساخته است و بدین لحاظ دارای شایستگی ست. البته اینان اعتنایی به آنچه که در درون میگذرد، ندارند، که مبارزه با دشمن خارجی در اصل به معنای سرکوب و خاموش ساختن دشمنان درونی ست. مسلم است که حکومت دین برای ادامه حیات و نفس کشیدن ش به "دشمن خارجی " تا ابد نیازمند است. در دست حکومت دین، دشمن خارجی ابزاری برای سرکوب و نابودی نقد و نفی و مقاومت و نیز هر گونه آزادی ست باستثنای آزادی تسلیم و اطاعت. هم چنانکه جنگ و درگیری الله با کافران و منافقین هرگز پایان نگرفته است، جنگ نظام ولایت با دشمن خارجی یا بزبان ولایت "استکبار جهانی " نیز تا قیامت ادامه دارد.
هم اکنون حکومت دین، در جنگ با دشمن خارجی، جبهه تازه ای را بنام جبهه "جنگ نرم " گشوده است. چرا که طبق ادعای رژیم دشمن در نقشه ها و توطئه های نظامی علیه جمهوری اسلامی شکست خورده است. حال فرهنگ و ارزشها و مقدسات اسلامی را مورد هجوم قرار داده است. با استفاده از دستگاه های عریض و طویل تبلیغاتی خود حقایق را وارونه جلوه میدهد. پیشرفت و ترقی را خواری و زاری میخوانند و رونق بازار و اقتصاد و تجارت را تورم و بیکاری و افزایش فقر و محنت. تحریمات اقتصادی میکنند تا مردم را از آغوش دین بیرون بکشند.
گفتمان ولایت تنها زمانی میتواند حقیقت داشته باشد که نزول ارزش ریال را که بازتابی از کار انسانی ست، گرانی و بیکاری و فقر و محنت را بر سر گذر مشاهده نمیکردی. گشودن جبهه "جنگ نرم " یک فریب آشکار است که چهره دشمن اصلی خود را مخفی نگاه دارد: ظهور اراده ی آزاد، آزادی گفتن نه و آزادی برگزیدن. اندیشه ی ظهور اراده ی آزاد، لرزه بر بنیان نظام ولایت میافکند. سرکوب هرگونه خواستی معطوف به اراده آزاد محور اصلی جنگ نرم است. در راستای جنگ نرم است که رژیم دین، طلبه ها را روانه ی مدارس کشور میکند که فرهنگ تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت را پرورش دهند و نظام ولایت را نهادینه سازند. چرا که بارقه ای از روشنایی، از خواست معطوف به اراده ی آزاد به چشم حکومت دین اصابت کرده است که در دفاع از تاریکی آماده ی جنگ نرم میشود. روشن است که باید باین جنگ خوشامد بگوییم و به پیشواز آن برویم. اگر چه این جنگی نابرابر است، یعنی که جنگ شمشیر است با قلم، جنگ سپاه و پاسدار است، و بازجو و چوبه ی دار، با اندیشه و بیان آزاد. همچنانکه رژیم دین، "سربازان" دین را به مدارس گسیل میدارد و دانشجویان را جیره خوار میسازد، بارقه های روشنایی باید به حوزه های علمیه هجوم برده و نظام اجتهاد، و نظم مجتهد و مقلد را از درون بر اندازد. انقلابی که در پیش داریم انقلابی ست که از درون حوزه بر میخیزد تا از تبدیل جامعه به حوزه جلوگیری نموده و حوزه را به موزه ی باستانی تغییر دهد.
بعبارت دیگر، در جهت جلوگیری از فروریزی دین است که رژیم دست به جنگ نرم میزند. به درستی فهمیده اند. هر روز که از حکمرانی الله بر جامعه میگذرد، یک روز از زندگی الله کاسته میشود. یعنی حکومت دین خود یکی از بازیگران براندازی دین است. شریعتی که با شمشیر بر دل بنشیند، شریعتی ست ناپایدار و گذرا. براندازی دین یک براندازی از بیرون نیست و به لشگر و توپ و تانک نیازی ندارد بلکه درونی است. در خوشآمدگویی به جنگ نرم است که این نگارنده را و داشته است که خوانندگان خود را به براندازی دین فرا خواند. زیرا که جنگ نرم زمانی به پایان خود میرسد که دین براندازی شود. در روند این براندازی است که ارزش های مقدس به موهن تبدیل شوند و حقایق دینی به کذب. امام، خلیفه یزید شود و خلیفه یزید امام. عاشورای کربلا به عاشورای تهران و حجاب نماد اسارت و بندگی. که آنچه ابدی پایدار است، متزلزل و فانی میشود. در خلال این تقدس زدایی از رفتار و گفتار است که ارزشهای نو بر اساس اراده ی آزاد و حق و حقوق انسانی، آفریده میشوند. دین مداران و دنیاگرایان خیال آسوده دارند. نگران عفت سوزانی و حجب و حجاب و هرج و مر ج و لختی و عریانی، نباشند. عقل و خرد وقتی جایگزین شریعت شود نظم و انضباط بازتابی میشود از خواست و سرشت انسان نه خواست و امیال الله. نه اینکه به کوتاهی های عقل در دوران سروری خود غفلت ورزیم. اما نقد عقل پست مدرنیست ها نمیتواند در دوران سلطه دین و تاریکی مصداقی داشته باشد.
اعلام جنگ نرم را در واقع باید اعترافی به وجود جنبش براندازی دین، دانست. که باید به دور اندیشی ولایت نسبت داده شود. اگر هم اکنون خاموش است، بدان معنا نیست که در آینده بوقوع نپیوندد. براندازی دین، عمدتا شکل منفی بخود میگیرد. نوعی امتناع و سرپیچی از گردن نهادن به سنت و رسم و رسوم است. نه گفتن و انجام ندادن است. زیارت نرفتن و ترک دعا خواندن است. سرپیچی از احکام الهی، یعنی شریعت دین اسلامی و نفی رسم و رسوم و عاداتی که ریشه در شریعت دارند، تیر زهر آلودی است که در قلب حکومت دین خواهد نشست.
فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com
|