جلوه های مورفولوژیکی و متارمورفوزه دراندیشهء سیاسی اجتماعیِ یوهانس ولفگانگ فون گوته - ۲
ناصر پسانیده
•
گوته پیوسته درگیر اشکال و فرمهای متفاوتی است، که تغییر می کنند، هم درون، هم بیرون، هم جزء و هم کل را تحت تاثیر خود قرار می دهند. او زبانِ جوش و خروشِ اشکال را در بیان واژگانی خود بازآفرینی می کند. زبان گوته چه در نظم و چه در نثر، در اَبعاد متفاوت و پیوسته در حال دگریسی است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱٨ آبان ۱٣٨۹ -
۹ نوامبر ۲۰۱۰
کنجکاوی و علاقهء گوته به چه گونه گیِ ، رشد، و فرمِ گیاهان و روئیدنی ها او را برآن داشت که به تحقیق و تفحص در عرصهء گیاه شناسی بپردازد. در پژوهش های یاد شده اومتوجه "متارمورفوزه" و چگونگیِ دگرگونه شدنِ اجزاء واشکال ازهسته یا دانه تا ساقه و برگ و گل و گلبرگ و عکسِ آن می شود. مشاهدهء چه گونه گی این تغییر و تحولات و شکل گیری و دگرگونی از دانه تا به جوانه به بسط و توسعهء اندیشهء فلسفی و "علمی" اوجهت ارائهء "ایدهء"2 ـ اشکال اولیهء روئیدنی ها یا" اور فلانسه" Urpflanzeکمک می کند. همانطور که پیش تر اشاره شد، مشاهده ویا دیدن برای گوته همراه بود با مفاهیم تصویریِ نهفته و پرده بردای از حقایق ماورایی. برای او نمایش های بیرونی حکایتِ حقایق اندرونی و این همانی بیرونی (روح و روان ، در مورد انسان و حیوان)هستند.
مشکل انسان از آنجا شروع میشود که او به چنگهای "مشیت" یا "سرنوشت" (عادات) خود (وراثت ، تربیت، طبیعت، تاریخ و...) گرفتار می آید،و این در واقع بزعم گوته آنجاست که حیات نباتی، حیوانی، با انسان یکی می شودو تو گویی انسان ـ به نوعی دیگرـ نیازها و ضروتهای ابتداعیِ حیات برآمده از پیشینیانش را بازآفرینی یا باز خوانی ونُشخوارمی کند .اینجا انسان در حقیقت" تسلیمِ" است و این نیازهای فیزیکی او هستند که ضرورتها و جهات زیستی و چه گونه گی آن را مشخص و تعیین می کنند و انسان به زعم گوته در مقابل چنین نیروها و طبیعت وحشی عاجز می شود.گوته این روند را می بیندو بوضوح در"تراژدی فاوست" به آن می پردازد. (جهت ابهام زدایی و توضیحات بیشتر به پانوشت مراجعه شود.1)
گوته پیوسته درگیر اشکال و فرمهای متفاوتی است، که تغییر می کنند، هم درون، هم بیرون، هم جزء و هم کل را تحت تاثیر خود قرار می دهند. او زبانِ جوش و خروشِ اشکال رادربیان واژگانی خود باز آفرینی می کند. زبان گوته چه در نظم و چه در نثر، در اَبعاد متفاوت و پیوسته در حال دگریسی است. هنر گوته در بسط و پیوند است. او هم چون موتسارتWolfgang Amadeus Mozart 1756-1791 در بیان و فهم و دیدن ،گویی از هر "مانعی" به راحتی عبور می کند و بر خلاف بسیاری که موانع را در مقابل خویش می بینند، او و همفکرانش این "موانع" را "فرصت" و "امکانی" جهت جهش به فراسو درمی یابندHandicap principle.و از اینروست که زبان وبیان گوته چون موتسارت در ارائه و زندگی کردن تا مرز بی نهایت پیشتاز است. با گفتمانِ خرد ورز و شعورمحور، گوته طبیعت و توحشِ درونی و بیرونی را به چلاشی دیگرگونه می کشد که در این وادی و کارزار ،خویش را در میدانی به وسعت جهان بی انتها می یابد که همواره و لحظه به لحظه باید تن به دیالوگ و خودجوشی تا دگرگونی دهد و این او یعنی انسان هست که در نهایت باید در پروسه ءخود آگاهی رام کنندهء طبیعتِ بیرون و درون خود شود. کسی که چند سویه دریافت می کندو ابعاد زندگی و حیات را در بو و رنگ و صدا و... هزاران گونه و هزاران تو می بیند، به هنرِ اندیشه و خردِ اشکال و فرمها و چهره هایی که می آیند و می روند ، می جوشند و جاری می شوند پی می برد، او آستین بالا می زند ، گاه گریه می کند و از اشک شوق می سازد،بیقرار می شود، می افروزد و می سوزد، او می داند و صبور، از خاک به خاک متولد می شود تا به بی انتهای وجود رخنه کند و خورشید در خورشید در هزاران دانه انفجار نوری شود که از دلِ خاکستر خویش پرتو افشانی می کند.
"فردریش کومل"Friedrich Kümmel 1933 در توضیح و تشریحِ "ایده"های برگرفته از علوم طبیعیِ گوته، در فلسفه و نگاهِ "جورج میش"Georg Misch 1878-1965 و" یوزف کونیگ" Josef König 1893-1974و " هانس لیپس" Hans Lipps 1889-1949در باب ِ شناخت، می نویسد: " شناخت و وقوع آن ،ابتدا و از اول ، نه بواسطهء شکل گیری یک فکر یا اندیشهء منطقی بر بستر یا اساس یک تجربه ای بوقوع می پیوندد. (بلکه) ریشهء واقعی و حقیقی این نیرویِ روحی و معنوی ـ (بزعم گوته) ـ از انرژی و نوعیت دیگری است که به بیداری و موضع گیری ها، و وسواس او شکل میدهد. واز اینروست که گوته بیش از محتوا به فرم و شکلیت ارگانِ روحی و معنوی ، در ساخت و پرداخت را ( فرم گیری وظایف) از تکالیف شناخت می داند".
فراسو در شناخت سو
دانستن و نیاز به دانش و علوم ( مطلع شدن ، واقف شدن ، روشن شدن ، دریافتن و...)در حقیقت نیازِ جبری و طبیعیِ ـ مادی شدن یا پیوستن ودر تسلسلِ شدن ـ ، قرار گرفتن است.علوم طبیعی یا دقیقه در حقیقت در راستا وفعلیت دادن به "ایده"و در خدمت و وسیلهء گشایش حقایقِ پنهانِ موجود (ایده) با توجه به ضروریات ونیازبا کنش گر و تحریک کننده برتافته و در هم تنیده از ایده یا تصویر محسوب می شوند، نه بیش ویا کم.
گرایش به دانستن با کنجکاوی و کنش توامان است. نیاز(جبر) به شدن در گرایش به دانستن درهم تنیدگیِ اجتناب ناپذیری است که فرمها و اشکال و به بیانی دیگرسیستمهایی را از اعماق و ورای جسم و ارگانِ محکوم ، به فعل و حرکت می آورد. اشکال و فرمهای مفعولِه ، فاعلِ عینی هستند. ولی دگرگونه گی و تحول و تعالی (چه گونه گی) بستگی به شناخت وخودشناسی جهت رهایی و گذار از پوستهء سخت آنگونگیِ حاکم و حاضر و ناظرِ همیشه بیداراست. درجبر هستی،ـ محکومیت شدن ـ وشکل گیری با کنش و به تبع آن گرایش های گوناگون و چند سویه ، به شکل گیری اشکال متفاوتی از ساختارها منجر می شود، تفاوت شکل و ساختارهاـ از اندیشه تا به عمل ـ خود را در چند گونگی ها یا پرگونه گی های راهبردی که بعضا تا مرز خشونت نیز کشیده می شود ـ نشان می دهد.
دراین زمینه کن ویلبر Ken Wilber 31.12.1949 با زبانی متفاوت در تئوری همگرایی یا فلسفهء اینتگرال Integrale Philosophie جهانی را در جهانهای بی انتها Holon in Holon oder Ganzes/Teile توضیح می دهد ، چیزی که پیش تر گوته همانطور که اشاره شد در پروسهء دست یابی به تئوری اور فلانسه Urpflanzeیا شکلِ اولیه ، اجزاء را در کل و جزء، و در پیوندی ارگانیگی به همدیگر ،و کل را به جهانی فراتر که خود نیز جزئی از کل های دیگر است ربط می دهد. هر جزئی از اجزاء بی نهایت ( اتمها و مولکول ها و...) که هر یک حیطه و حاکمیت و قانونمندیهای خود را داراست ـ که ویلبر آن را " کل در جز یا جز در کل می نامدـ تشکیل شده. "هر کلی جزء هست و هر جزئی کلی دیگر" یا می توان اینگونه دید که هیچ کلی جزء نیست و هیچ جزئی کل، همه با هم و اندرون هم، در کنار هم، به هم، در خود، و برای خویش که جهانی باشند در جهانهای بی انتها، متعالی می شوند(...).
ذاتِ متعادل و تعالی طلبِ هستی در اصل مغایر با خشونت و تخریب است. (در بخس سوم به خشونت و فلسفهء آن خواهم پرداخت) تعالی و تعادل ، در حقیقت ، سوی مقابلِ تخریب گریِ خشونت جوست که این خود نیز در ذات و نهاد هستی با موجودیتش به رویه و پروسهء شدن ها و تحول و دگر گونی یاری می رساند، و این به اصطلاح چندگونگیِ چند سویه از ضروریات نهادی و در خدمت تعالی و تعادلِ زیست و حیات، و ضرورت انسانی است، و ازاینرو، نیاز و اهمیت شناسایی قوانین هستی امروزه بیش از پیش احساس می شود. خود شناسی و شناختِ پدیده های پیرامون و قوانین حاکم برآنها در تعالی و تعادل زیست انسانی و مناسبات بشری نقشِ بلا منازع دارد. واین در حقیقت و به سخنی دیگر پیوند، و آشتیِ دیگر گونه ای است که میان میل به دانش و کسبِ علوم جهت فهم و تعریف و مجاب شدن با ایدهء تعالی و تعادل خواه است.
گرایش به دانش با تفسیر، درراستا وجهتِ فهم در رسیدن به تعریف وتکمیل تصویرِ "اینگونگی" یا " چه گونگی" اوبیکت وپدیده ها ست که روند یا پروسهء روشنگری به تحول و دگرگونی اجتماعی و...را با تصویر و تعریف ، شکل می دهد( ورود تدریجی به "رنسانس"از قرن 14 تا 18میلادی ).
با این توصیف و تصویر :
چنین بر می آید که تغییر و تحولاتی که در قرن 17و 18 بتدریج در بافت ها و ساختارهای عمومی ـ که شکل گیری فرم و نوع دیگری از زندگی و نگاه به آن را با خود آوردـ خودآگاهانه ـ و به شکل امروزی نبود. کارل مارکس Karl Marx 1818-1883نیز در توصیف این دریافت به گونه ای دیگر ولی در تایید ادعای مذکور می نویسد:" این آگاهی انسانها نیست که زندگی یاوجود آنها را شکل می دهد، بلکه برعکس زندگی ـ و هستی ـ اجتماعی اوست که آگاهی ـ یا زندگی ـ او را تعیین میکند. با این توصیف و تعریف کارل مارکس Karl Marx 1818-1883در دوران خود وبا توجه به توصیفات و توضیحات ـ که در کتاب کاپیتال خود به تفصیل از زیر ساختهای سرمایه و تشریح و توضیح فلسفهء سرمایه داری، به کارکتر و ویژگی های آن می پردازد ـ "آگاهی فردی " را بنوعی به "آگاهی اجتماعی" پیوند می زند .
مارکس در دوران خود(تاکید از نگارنده) به فقدان آزادی در نبود، و یا با توجه به رشد سرمایه داری و به تبع آن با به مخاطره افتادنِ "موجودیت فردی" چنین می نویسد:" انسانها تاریخ خود را خود می سازند، ولی نه به اختیار و ،نه آنگونه که خود انتخاب کنند، بلکه بدون واسطه وبا توجه به داده هاو... در حقیقت مارکس که خود نیز به پروسهء مادی شدن مناسبات باور دارد، مفاهیم انسان و آزادی و برابری و... را، با رشد سرمایه داری و خود محوری Egoismus, Narzissmusدر خطر می بیند و تغییر این "چنینی" و یا آن"چنانی" را مشروط به تغییر مناسبات"کار وسرمایه" می کند .با در یافت و باور به تاکید و موجودیت طبقاتی و کشف و توضیح مناسباتِ حاکم که به زعم کارل مارکس و فردریش انگلس Friedrich Engels 1820-1895که به پیدایش طبقات حاکم و محکوم منجر می شود، فصل دیگر و تازه ای از گفتمانِ "فلسفی و اجتماعی" و به تبع آن فرهنگ و سیاست وارد عرصه زندگی انسان تا به این دوره می شود که گویی نه تنها نگاه و گفتارو کردار سیاسی اجتماعی را بلکه اشکال و فرمهای سیاسی دوران را تحت تاثیر خود قرار می دهد،و همچنین منجر به پیدایش جنبش های فراگیر اجتماعی در اشکال مختلف طبقاتی و... می گردد، باوری که تاکید به تغییر یا دگرگونی صرفا " موجودیت مادی" و بیرونی پدیده ها را در نظر دارد. این فلسفه و نگرش اجزاء را در کل محکومِ ساختارِ حاکمِ "سرمایه محور" می بیند و فراخوان بیرونی (تاکید نگارنده) می دهد (...). یعنی اگر بیرون (مناسبات کار وسرمایه و به تبع آن قدرت )تغییر کند در یک فرآیند قدرت از طبقه محکوم که خود حاکم خواهند شد به مردم و عموم شهروندان محول می شود.چنین رویکرد مادی که نطفه های آن ابتدا با شروع رنسانس و با آمیزه های ایده آلیستی در هنر و فلسفه همراه است از قرون 14 در ایتالیا و در عرصه های هنر و بعد علوم و...آغاز و تاقرن17 و 18 به عرصه های گوناگون علوم سیاسی و اجتماعی کشیده می شود. این پروسه و روندِ متمرکز شدن انسان در خویش و ابتدا "توجه به خود" و ساختارهای فیزیکی و ارگانی جسم خویش تا به ارگانها و ساختار های اجتماعی و سیاسیِ "خود ساخته" و "خود پرورده" پروسهء طولانی و توام با چالشهای فراوانی است که گویی با خود، خردِگفتمانی انسان را به ارمغان می آورد، و این رویکرد و گفتمان و "حکمِ صادره" که گویی "ماتریالیزم در تقابل و تضاد با ایده آلیزم "محکومِ ابدی است(!)، جا و شکل خود را به رویکرد "خودآگاه"و "همگرا"ی امروزی می دهد. ماتریالیزم و ایده آلیزم دو جزء یک وجودِ بی نهایت هستند که از زبان همدیگر سخن می گویند. و این ویژه گی دوران گذار و حال است که با بحرانها و دردهای زایمان، و تولدی دیگر را در عرصه های عمومی که همه شاهد آن هستیم را به نمایش می گذارد.آری، کنجکاویِ توام با شیفتگی در کشف ورسیدن و دریافت های دیگرنگونهء انسان از خود وپیرامون خود ، که او را به مرتبه ای فراتر از پیش در تسلط به طبیعت و پیرامون خود رسانده بود ـ منجر به تحریک و تحرک روحِ "خود پرستی" Narzissmusو خود محوریEgoismusدر اواخر قرن 19 و قرن 20 شده بود که تا به امروز که اوآخر ودوران گذار از آن و یا این مرحله را تجربه می کنیم را ـ به همراه داشت. کنجکاوی و علاقهء مفرط انسان به کشف ناپیداها و یافتن جواب کیستی ها و چیستی ها ی "خود" و "من"، او را در مرحله که به رشد "سرمایه داری" و پیدایش "کنسرن ها" و"کاپیتالیسم" و" شرکتهای چند ملیتی" و همچنین فلاسفه و هنر و فرهنگ متناسب و یا متفاوت را گردیدـ که"انسان "را در مقابل "خود" یا "من" و" طبیعت" قرارداد. "خودشیفتگی" و "خودمحوری" میدان دار شد و تئورسین ها ویا فلاسفه و هنرها و ساختارهای اقصادی و اجتماعی و فرهنگی متناسب با آن نیز در این دوران رشد کرد. با "رشد" و تولید روزافزون، با هدف" سود " و با تزریقات و شعبده بازیهای رسانه ای جهت "رقابتی" کردن وبرانگیختن و سو دادن افکار به "مصرف" بیشتر و دوباره "سود" و بیشتر "سود"آور شدن تولیدات و... دور و تسلسلی را منجر گشت که ـ همانطور که اشاره شدـ انسان را ابتدا در مقابل طبیعت و بعد در مقابل "خود" ویا بقولی "خویشتنِ خویش " قرار داد . این دوران گذار و رسیدن به "خودآگاهی " عمومی و فردی است که در آن به واقع خرد فردی و اجتماعی بتدریج به اوج می رسد. فکر و عمل انسان در مصرف و رفتار و کردار های اجتماعی سنجیده و خرد ورز می شوند. انسان از خشونت دراشکال و ابعاد گوناگون در مقابل طبیعت و همنوع و... دور می شود. (ورود به عرصهء سبز در فلسفه و اندیشه تا عمل3)
توضیحاتِ مفهومی و تکمیلی:
(پا ورقی )
1ـ در ابتدای فصل اول تراژدی با تصویرِ اتاق فاوست ، ضمنِ اشاره به او ـ "فاوست" ـ(شخصیت اصلی درام)و احاطه اش به بسیاری از علوم زمانه ،او را عاجز از درکِ بسیاری از حقایق می بیندو ازاینروست او متوسل به علوم ماورایی ("جادوگری")می شود. تصویر پردازی ویا صحنه سازی ها طوری است که بینندهء تراژدی و یا خوانندهء آن، دعوت به فضایی فوق جسمانی و ارتباطات سحرآمیزو اثیری می شود. در تراژدی فاوست انسان از مرزماده و جسم عبور می کندو به تصاویرِ فوق جسمانی (متافیزیک) می رسد. اینها(نیروهای ورایی) در حقیقت بازی گران و گرداننده گان اصلی "تراژدی فاوست" ویا "صحنهء زندگی واقعی "هستند. در تراژدی فاوست "خدا" سَمبُل و نمادِ تعالی انسانی و بقولی "منِ متعالی" یا تکامل یافته است که ضمن کسست ارتباط با فاوست نظاره گر بازی های اهریمنِ (مفیستو) شرط بسته و قسم خورده با خود(خدا) است.ضعف ویا عجز" فاوست" بعنوانِ اشرف مخلوقات موقعی است که وقتی اهریمن (مفیستو) دعوت به اجابت خواستها و نیازهای او می کند، او خود را در اختیار او قرار می دهد. در واقع و به بیانی دیگر" مفیستو" هم مدیر هم مشاور و راهنمایِ تمام امور زندگی فاوستِ دانشمند و عالم به علوم زمان خویش می شود. "مفیستو" به ضعفها یا نیازهای مادی و جسمی ( سکس، زن ، جاه طلبی،و...) "فاوست" (انسان) واقف است و از آنها بهره می گیرد.بزعم و باور گوته "مفیستو" محرکِ عادات و بیدار کنندهء پیشینیانِ به خواب و خاک رفته ای است که طبیعت و ذاتِ مادی و روانی انسان به انحاع گوناگون با آنها در ارتباط هست. البته همانطور که اشاره شد گوته در ورای هر ماده ای در اشکال دیگرگونش ، حقیقتی غیر مادیی نیز می بیند که جسم مادی را تحریک می کنند.
2-وجه اشتراک و اختلاف "تصور" با "تصویر (ایده)" :
تصورات ، تصویرهای با واسطه ء اکتسابی ـ ذهن ساخته ای ـ هستند که همواره به شکل خود کار و با کارگردانی مغز عمل می کنند و در شکل و نوع خود بنا به تجربیات و تربیت های فردی و همچنین ساختارهای زندگی اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی و... در افراد متفاوت هستند.
"ایده" تصویرِ بی واسطه ای از موضوعی در شرایطی منحصر به خود است که فرد به دریافت آن نائل می شود که اغلب فرم و شکل نو و دیگر گونه ای از موضوع و پدیده مورد بحث و مناقشه و رها یافت از گرهگاها و... را ارائه و ترسیم می کند.
تصورـ Die Vorstellung به زبان آلمانی که متاسفانه معادل انگلیسی رسانده معنی به مفهوم نیست ـ می تواند در پروسه ای پوستهء خود را شکسته و در تولدی دیگر گون به جهانِ بی واسطهء تصاویر (ایده) راه جوید. . در موارد و شرایط گوناگون فاعل یا شخص به واسطه ای ویا همانطور که گفته شد بی واسطه به ایده ویا ایده به او نائل شود. مثال : در اصل ارشمیدس و حکایت آب وان و مثالِ معروفِ "یافتم" او و یا حکایتِ درخت سیبِ نیوتن و قانون جاذبهء زمین و...
اصرار در باور به تُصور می تواند به فاناتیسم بیانجامد ولی ارائهء تصویر بی واسطه از حقایق دریافتی از آنجا که در ماهیت خویش گرایش به خلوصیت را دارد ویا خالص است ، کمتر می تواند به شرط ارائهء خوب و واقعی و دریافت حقیقی ، مورد مناقشه قرار گیرد.
3-عرصه یا مرحلهء سبز در نگاه و باور کن ویلبر دور تازه و دیگری از رشد عمومی انسان و مناسباتش هست که او آنرا به ویا در عرصه یا مرتبه ششم تقسیم بندی می کند و از ویژگی های این دوران به: حساسیت های فردی و گذاری در گذار از "نارنجی" خود آگاهی در دیدن ونقد خویش در رسیدن به خردِ جمعی و خو را باعموم یا جمع و جمع را با خود تعریف کردن، حقیقتِ "خود" ویا"فرد" را جستجو کردن /اندیویدوآلیسم/ ، سامانه های شبکه ، ضد نژادپرستی، گرایش به گروه و دسته ها و...، محیط زیست و طبیعت، حقوق بشر و انسان گرایی، نسبیت و پرگونه گی و...
این مطلب ضمن انعکاس نظرو دیدگاه نگارنده (ناصرپسانیده) نیز، متاثر از منابع ذیل می باشد:
ـ فلسفهء آزادی (از نگاه رودلف اشتاینر) DIE PHILSOPHIE DER FREIHEIT
GRÜNDZÜGE EINER MODERNEN WELTANSCHAUNG
1978 RUDOLF STEINER VERLAG/ DORNACH/ SCHWEITZ
ـ اِروس ، کوسموس، لوگوس (از کِن ویلبر) EROS ,KOSMOS, LOGOS ; EINE VISION AN DER SCHWELLE ZUM NÄCHSTEN JAHRTAUSEND ; 1996 WOLFGAN KRÜGER VERLAG FRANKFURT AM MAIN
DIE AMERIKANISCHE ORIGINALAUSGABE ERSCHIEN 1995 UNTER DEM TITEL; SEX , ECOLOGY, SPIRITUALITY IM VERLAG SHAMBHALA PUBLICATION, BOSTON 1995 KEN WILBER
ـ انقلاب فرانسه و گوته (از دانیل ویلسون) GOETHES WEIMAR UND DIE FRANZÖSISCHE REVOLUTION
GMBH &CIE; KÖLN, 2004 ; BÖHLAU VERLAG
ـ تراژدی فاوست GOETHE . FAUST : DER TRAGÄDIE ERSTER UND ZWEITER TEIL
HERAUSGEGEBEN UND KOMMENTIERT VON ERICH TRUNZ.
VERLAG C.H.BECK MÜNCHEN
ـ از مجموعه آثار و سخنرانی هایِ رودلف اشتاینر" دنیایِ متضادِ غربی و شرقی" راه های جهتِ فهم (درک) متقابل بواسطه (طریق) آنتروپوزفی. WESTLICHE UND ÖSTLICHE WELTGEGENSÄTZLICHKEIT/ WEGE ZU IHRER VERSTÄNDIGUNG DURCH ANTHROPOSOPIE/
1981/RUDOLF STEINER VERLAG/ DORNACH/ SCHWEIZ
بوکه موول 1977،آدامس ، ویی هِر1960.
NGZ-Neujahrsblatt 1950, 131 Seiten, mit 87 Abbildungen مراجعه به :
Goethes Wirbeltheorie des Schädels
Bernhard Peyer
NGZ Lorenz Oken und Geothe مراجعه به:
لینک ها جهت ابهام زدایی www.literaturwelt.com
wiki.anthroposophie.net
de.wikipedia.org
www.ngzh.ch
books.google.de
www.merke.ch
www.kenwilber.com
www.integralworld.net
www.friedrich-kuemmel.de
de.wikipedia.org
www.shamogoloparvaneh.com
www.marxismus-online.eu
Der achtzehnte Brumaier des Louris Bonaparte, MEW 8:115
Vorwort zur Kritik der politische Ökonomie, MEW 13:9
Der achtzehnte Brumaire des Louis Bonaparte, MEW 8:115
en.wikipedia.org
pasanideh@googlemail.com
|