یـادداشـتهای شـــــبانه ۱۷
ابراهیم هرندی
•
بیهوده نیست که هادی خرسندی افتخار می کند که واژه " آقا" را برای نخستین بار درباره طنز پرداز ایرانی در "اصغرآقا" بکار برده است. از پی این چگونگی بود شاید که "گل آقا" نیز در پی اصغر آقا به بازار آمد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۱ آبان ۱٣٨۹ -
۱۲ نوامبر ۲۰۱۰
93. " عقب ماندگی"
فرهنگ ادبیات سیاسی امروز ما در بردارنده گفتمانهایی است که معانی غیر مستقیمی که میتوان از آنها برگرفت، بسی گویا تر و ذهن انگیزتر ازمعانی مستقیم آنهاست. منطورم از معانی غیر مستقیم، ارزشها و پیشداوریهایی است که در دل این گفتمانها نهفته است که من آنرا بار نگرشی میخوانم. "عقب ماندگی" نمونه خوبی ازاین چگونگی است که چندین کتاب درباره آن به زبان فارسی در چند دهه گذشته درآمده است و چندان دراین زمینه گفته اند و نوشته اند که دیگربیشتر کتابخوانان ایرانی پذیرفتهاند که ایران کشوری عقب مانده است. اما عقب مانده از کی، از چی، از کجا، و چگونه؟
فیلسوف نماها و "چیز نویس"هایی که در این زمینه قلمفرسایی کرده اند، بنا را براین گذاشته اند که تاریخ جهان مسابقه ای است که با انقلاب صنعتی اروپا آغاز شده است. درآغاز ِ اِین انقلاب، همه کشورهای جهان، همگون و همانند، برسرخط این مسابقه با هم به خیزش برخاسته اند و اکنون پس از چند سده، برخی از آنان که بردیگران پیشی گرفتهاند، کشورهای پیشرفته خوانده میشوند و گروهی هم عقب ماندهاند که ما ایرانیان در زمره آنانِیم. پس اکنون باید دلایل این "عقب ماندگی" را پیدا کنیم؛ و بسیار زود هم پیدا میکنند!! یکی گفته است کمبود نان، دیگری نوشته است که نخیر، کمبود آب. برخی برآنند که هیچکدام از آن دو، بلکه پیدایش طلای سیاه یعنی نفت، مایه عقب ماندگی و یا عقب افتادگی ما بوده است و هست. تا این زمان که این یادداشت نوشته می شود، دلایل دیگری نیزپیدا شده است که برترینهایش اینهاست: فرهنگ مذهبی، تقدیر گرایی، بی سوادی، کمونیسم، فساد اداری، پادشاهی، نبودن قانون، دخالتهای خارجی، امتناع تفکر، عرفان ایرانی، رندی و درویشی، شاعر پیشگی و بالاخره جنس خراب ایرانی!
این همه را گفته اند و نوشته اند، اما این پرسش ساده را از خود نکرده اند که عقب مانده از چی و یا از کی و از کجا؟ انگار ایران کشوری است در دل اروپا اما علیرغم همسایگی و همپایگی تاریخی آن با آلمان و فرانسه، از آن کشورها عقب مانده است. انگار قرار بوده است که ما با انگلیسیها در جهانگشایی رقابت کنیم و در بازار صنعت گوی سبقت از آلمانیها برباییم و دانش و تجربه و تکنیک به دیگر جاهای جهان صادر کنیم، اما هیچ یک را نکرده ایم و یا نگذاشتهاند که بکنیم. بار نگرشی این گفتمان این است که پروردگان فرهنگی که خود را در برابر فرهنگ و تمدن حاکم برجهان، خُرد و زبون یافتهاند، برآنند تا فرو دستی خود در برابر آنان را به گونه ای توجیه کنند.
اگر چه ما اکنون نا گزیر از آزمودن دانش و توانش خود پرتو برخی از سنجههای پذیرفته شده جهانی هستیم، اما این آزمون ، کنترات نامه ما با کسی برای رسیدن به جایی نیست. قرار نیست و از روز نخست نیز نبوده است که آنچه امروزه پیشرفت خوانده میشود، عالمگیر باشد. در حقیقت اگر افسون تکنولوژی غربی دل و دین از ما نربوده بود، هر گز نیزگرفتاریهای پیشرفت و پسرفت ذهن ما را نمی آزرد. اکنون که برده است ذهن ما درگیر پرسشهایی میشود که بنیاد منطقی و تاریخی ندارد.
***
94. افسون زدایی
علیرغم آنچه بیشتر مردم در طول تاریخ پنداشته اند، انسان تافته جدا بافته ای نیست و طبیعتی جدا از جانوارن دیگر ندارد. آنچه که درباره نیک سرشتی و پاک نهادی انسان گفته اند، افسانههای انسانمدارانهای بیش نمی تواند باشد. برآیش شناسی چون بخشی از زیست شناسی مدرن، انسان را خودکامه ای درنده میداند که تنها در پرتو آموزش و پرورش و سایش و فرسایش و ورزش ذهن و زبانش می تواند به پدیداری فرهنگی- انسانی بدل شود.
دانش مدرن بویژه برآیش شناسی نشان داده است که انسان - زینده ای که در ساختارِ افسانهای جهان، نگینِ انگشتریهستی بشمار می رفت - جانوری از بیشمار زیندگانِ گیتی ست؛ برگی ازدرختِ بارورِ هستی که چونان زیندگان دیگر تا ژرفای جان، خودکامه و خویشتنخواه است و پندارههایی چون مهربانی، نیکخواهی، از خود گذشتگی و انسانیت، همه سازههای فرهنگی ست که از انسان زینده ای آزادی خواه و آبادی خواه و شادی خواه میسازد.
دانش مدرن که همواره در پی واگشاییِ چیستان پدیدارهای جهان با آشکار کردن ذاتِ آنهاست، ارزش انسان را که روزگاری در ذهنیت افسانه ای، "اشرف مخلوقات"، پنداشته می شد، تا حد میمونی دوپا پایین آورده است.
این نگرش زمین را که مرکزِ جهان بود، به سنگ ریزهای خُرد درگوشهای از اَبَر سنگستانِ کیهان بی کران فرو کاسته است و آسمانها را ازپریان تهی کرده است.
ستارگان، دیگر گُل میخهای نقرهای آسماننیست تا آن "سقفِ بلندِ آبی بسیار نقش ۲"، را افراشته دارد، بلکه هریک دوزخی از آتش و کوشش و کششهای فیزیکی و تودهِ شناوری ازعناصرِ شیمیاییِ در هم فشرده و سنگینی ست که می تواند با برخورد با زمین، این ستاره را چون گرد در هوا بپراکند و تومارِ هستی را برایهمیشه در هم بپیچد.
پس، ستارگان دیگر پولکهای خوش نشان ِ ِآسمان نیستند،
بلکه هر یک پاره سنگی "تیپا خورد" * را می ماند کهمیتواند بر سرِ ما فرود آید.
...............................................................
* گفت این گوی مدور که زمین خوانی چیست
گفت سنگی ست، برو خورده یکی تیپایی
(بهار
***
95. سه شعر کوتاه:
سلام بر گل سرخ
که آتشبانِ آبسالانِ جهان است
روزنهای روشن،
به رازِ رویشِ خورشید
سلام بر گل سرخ
که ترجمانِ جان است.
====
در سنگلاخ،
رود،
بی تاب و بی قرار،
غلتان بسوی دره روان است.
در جلگه،
نرم در جریان است.
ای سنگبارِ حادثه
ای سنگبارِ حادثه
====
من این سوی آب تشنه
تو آن سوی
میانِ ما
دریاست تشنگی.
***
96. درباره طنـز
طنز چیز تازهای نیست اما پذیرش همگانی آن پدیده تازه ای در تاریخ انسان است. فرهنگهای پیشین همه شادی ستیز بودند و رفتارها و کردارهای شوخ و شادی آور را برنمیتافتند. در این فرهنگها، خنده ، نشانه خنگی و خامی بود و خندانندگان، سبک مغز و لوده و یاوه گو پنداشته میشدند و اگر میدانی بدانان داده میشد، برای نیشخند زدن و یاوه گویی به آنانی بود که فرمان شاه و آئین او را برنمی تافتند.
ادبیات فارسی پر از یاوه سراییها و هزره دراییهای شاعران و نویسندگان چابلوسیست که گاه کاسه داغ تر از آش میشدند و گردنکشانی را که بردرگاه شاهان سر فرود نمی آوردند، به باد هجو و هزل میگرفتند.
تا پیش از دوران روشنگری، خنداندن مردم بخودی خود کار درستی نبود و دست اندرکاران این رشته، فرودست و فرومایه انگاشته میشدند. این زشتی ریشه در تهیدستی همگانی داشت که همگان را هماره درگیر ناخوشی و نگرانی میداشت و هیچ زمانی را برای شادمانی و خوشباشی و خنده سازگار نمییافت. در آن روزگاران که ما گاه با حسرت از آن یاد می کنیم، زندگی انسان نبردی بی امان با گرفتاریهای روزمره چون درد و مرگ و جنگ و جدل و غارت و فقر و فاقه بود. در چنان روزگاری برای بیشتر مردم، سیر کردن شکم خود و خانواده هایشان بزرگترین پیروزی پنداشته میشد و چون چنین کاری بسیار دشوار بود، دیگر فرصتی برای خنده و خوشگذرانی برای کسی باقی نمیماند. نه این که شادی بد بود، نه. بل که زندگی آنچنان دشوار و سخت گذر بود که کمتر زمانی برای شادمانی دست میداد و هرچه کسی تهیدست تر بود، با خنده و شادی بیگانه تر میبود. چنین است که شادمانی و شادخواری از دیرباز شیوه شاهان و درباریان و رندان ایمان ستیز بوده است و بیرون از دایره دربار، هماره در فهرست رفتارهای خراباتیانی که پا از دایره استانداردهای پذیرفته شده اجتماعی بیرون مینهاده اند، میآمده است.
هم از اینروست که در درازنای تاریخ، طنز آوران را مطربان لوده و مسخره پیشه میپنداشتند و آنان را پیروان اهریمن میدانسته اند. در فرهنگ ما نیز، آنان که با سخنان خود، شادی میآفریدند، مطرب، لوده، ولنگار، وراج، مسخره چی، هزال، و .....خوانده میشدند. این چشم انداز پشتوانه اخلاقی و اجتماعی نیز داشت. آورده اند که روزی شوخ طبعی بذله گو با پیامبر اسلام رویارو شد. پیامبر بدو گفت که خداوند در روز رستاخیز به بذله گویان سری به اندازه گنبد مساجد خواهد داد که برگردنی نازکتر از مو نهاده خواهد بود. بذله گو بی درنگ گفت که؛ پس چه نمایشهای خندهآوری با آن سرو گردن می توان داد! محمد را این سخن خوش آمد و از خداوند آمرزش وی بخواست و سپس او را گفت که؛ اکنون که پیامبر خدا را خنداندی، گناهانت بخشوده شد، هشدار که زین پس دست از این کار برداری.
پذیرش طنز و ارجمندی شادی ریشه در چشم انداز مدرن انسان به هستی دارد که پس از دوره رنسانس شکل گرفت. این چشم انداز، انسان را در مرکز هستی نهاد و همه خواهشهای دلپذیر وی مانند؛ گرایش به شور و شادی و عشق بازی و خوشباشندگی را ارجمند پنداشت. از آن پس دیگر خواهشهای درونی انسان که پیشتر هواهای نفسانی و پلید و اهریمنی پنداشته می شد، پاک و پذیرفتنی و چراندنی انگاشته شد. دیگر کسی از ابراز عشق به دیگری رویگردان نبود و شادخواری و شاد زیستی ، نه تنها پیروی از دیو و اهریمن نبود و گمراهی پنداشته نمیشد،بلکه هدف بنیادین زندگی انگاشته شد. ازآن پس نه تنها شادی، زنجیردست و پاگیر ِ اهریمن نبود که بر دست و پای انسان بسته می شد تا وی را به گمراهی و دوزخ بکشاند، بلکه شاعری شاد بودن را هنر می خواند
در فرهنگ ما که هنوز بسیاری از ارزشها ریشه در چشم اندازهای هزاره های کهن دارد، شادی و شادمانی هنوز نیز کاری ناپسند و ناخوشایند است و هنوز برای بسیارانی که با فرهنگ مرگ دمخو تر و آشناترند، هر زنجیره شورانگیزخنده، زنجیزی اهریمنی ست که انسان را از خدا دور می کند و به آتش دوزخ اندکی نزدیک. چنین است که بسیارانی، هر لبخند را با پناه بردن به خدا پاسخ می دهند. نیز چنین است که شادی کاران و بذله گویان همچنان در دوران کنونی نیز، در رده بزه کاران و دیوانگان جای دارند. نمونه این چگونگی نام هایی ست که نویسندگان طنز پرداز ما برای خود و کاراکترهای خود در نشریات طنز چند دهه گذشته برگزیده اند. نام هایی چون؛ کریم شیره ای، مشنگ، شاعلام، بی کله، هالو، غصنفر....
بیهوده نیست که هادی خرسندی افتخار می کند که واژه " آقا" را برای نخستین بار درباره طنز پرداز ایرانی در "اصغرآقا" بکار برده است. از پی این چگونگی بود شاید که "گل آقا" نیز در پی اصغر آقا به بازار آمد. این همه، بازتاب روزگاری ست که در آن دیگر خنداندن مردم نه تنها لیچار گویی و مسخربازی نیست بل، که همگان اندک اندک می پذیرند که طنز، شاخهای جدی از ادبیات هر سرزمین است که دست کمی از شاخه های دیگر ندارد.
.............
1. البته ناگفته نباید گذاشت که شوخ طبعی در راستای ارزشهای اجتماعی پدیده تازه ای نیست. آنچه طنزمدرن را از شوخ طبعی گذشتگان جدا می کند این است که در گذشته، هجو و هزل و کنایه زنی و شوخ طبعی، ابزارهایی در راستای استوارتر کردن ارزش های اخلاقی زمان بود و کسی برای خنداندن دیگران دست به چنین کارهایی نمی زد. اما در روزگار ما که مرز بین طنز و کمدی و فکاهی از میان برداشته شده است، خنداندن و شاد کردن مردم بخودی خود کاری پسندیده و پذیرفتنی ست، گواینکه طنز سیاسی نیز همچنان در جایگاه خود ارجمند است.
***
97. حکایت
آورده اند که شبی شاعری روده دراز، کم روی ساده ای را در کمند شعر خود گرفتارکرد و از شام تا بام، با قصیده و غزل و بحر طویل، اعصاب او را خش خشی و خط خطی کرد. پگاهان که شاعر خمیازه و دهان- دره هماره مهمان بدید، گفت:
- خسته شدی، هان؟ انگار با شعر میونه ای نداری
- اختیار دارین. خیلی هم لذت بردیم. اتفاقاً من غزلهای هادی صداقت را خیلی دوس دارم.
- هادی صداقت؟..کدوم هادی؟
- همون که تو لندن زد یه نفر رو کشت.
شاعر از این آدرس دانستی که منظور صادق هدایت بودی. پس در دم دفتر ببست و خود و مهمان خویش و هر چه شعر دوست بودی را در دل ملامت کرد و بر آنان هزار لعنت فرستاد.
***
98. ذوب آهن در ولایت ذوب شد
در خبرها آمده بود که شهر میاندوآب با کمبود آب روبروست. هنگامی شهری که میان دو رود پرآب است به خشکسالی دچار میشود، لابد بیشتر مردم خشکرود و خور و بیابانک تا حالا از تشنگی شهید شده اند. چندی پیش پژوهشی در دانشکده پزشکی دانشگاه اصفهان نشان داد که بیشتر مردم اصفهان – مهد ذوب آهن ایران - از کمبود آهن رنج می برند. البته این کمبود را از سالها پیش، دست اندرکاران کارهای ساختمانی متوجه شده بودند و دلیلش را ذوب شدن ذوب آهن در ولایت میدانستند که بازار آهن را در دست ذوبی های خودی گذاشته است.
ذوب آهن در ولایت ذوب شد
ما هنوز اندر خم ….
eh118@yahoo.com
|