احسان در کوه های کردستان و سهراب در خیابان های تهران
ندا شهبازی
•
تقلب انتخاباتی بهانه ای شد برای یک جوان دمکراسی خواه تهرانی تا خواسته های به حق خود را فریاد زند. آنچه تفاوت بین سهراب آزادیخواه بود در تهران با احسان آزادیخواه در کردستان، تفاوت بین نوع محرومیت ها و فرق بین بستری بود که در آن بتوانند فعالیت کنند. آنچه نیز که در آنان یکی بود، روح آزاد و بلندشان و نوع نگاه هر دوی آنها به انسان آزاد بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۴ آبان ۱٣٨۹ -
۱۵ نوامبر ۲۰۱۰
توضیح: در این نوشته تهران را به عنوان نمونه ای از جامعه فارس و کردستان را به عنوان نمونه ای از جوامع غیرفارس بکار برده ام که بی شک با تغییراتی قابل تعمیم است. این گفته در مورد بکار بردن نام مقدس احسان فتاحیان و سهراب اعرابی نیز صدق میکند.
خرداد هشتاد و هشت و شور انتخابات ریاست جمهوری !شاید در همه جای دنیا، در هر کشوری، دمکرات یا دیکتاتور، در زمان انتخابات، همه مردم و به ویژه جوانان و نوجوانانی که برای اولین بار احساس میکنند حقی در تعیین سرنوشت کشورشان دارند، به جنب و جوش می افتند. کشور دیکتاتوری - مذهبی ایران نیز از این امر مستثناء نیست. اما انتخابات دهم دارای ویژگی خاصی بود. چهار سال ریاست جمهوری احمدی نژاد با تمام تیرگی ها در سیاستهای داخلی و خارجی، سرکوبهای علنی، رکود اقتصادی و فرهنگی و هزاران مورد دیگر که همگی از آنها آگاهیم، و مقایسه آن با دوران هشت ساله ریاست جمهوری خاتمی که هر چند دوران سرکوب های پنهانی بود، ولی چون به هر حال ظاهر جامعه ایران از لحاظ سیاست داخلی و خارجی و فرهنگی و اقتصادی، دارای وجهه ای به مراتب معقولتر از دوران دیگر پس از انقلاب بود، باعث ایجاد انگیزه ای قوی برای شرکت در انتخابات و برگرداندن اصلاح طلبان بر سر کار شد.
صرفنظر از اینکه معتقدم موسوی، کروبی یا هر به اصطلاح اصلاح طلب دیگر که خود را پیرو خط جنایتکاری به نام خمینی میداند، هیچگاه نخواهد توانست، اصلاح اساسی در جامعه بوجود آورد، این حقیقت انکارناپذیر است که تقلب انتخاباتی گسترده و توهین علنی به شعور مردم باعث شد تا جامعه ی خفته ایران، بخصوص در مناطق مرکزی به حرکت درآید. خیل عظیم مردمی که بلافاصله بعد از انتخابات به خیابانها ریختند و در یک حرکت کاملا مدنی خواستار باز پس گرفتن آرایشان شدند، گواهیست بر این مدعا.
اما این خیل عظیم انتظار چنان عکس العملی از سوی حکومت کودتا را نداشتند. واقعیت این است که عامه مردم مرکزنشین با سرکوب ها و کشتارهای سیاسی در دیگر نقاط ایران بیگانه بودند. آن چیزی که در ظاهر تهران و شیراز و... آزاردهنده بود، مشکلات اقتصادی و محدودیت فضای فرهنگی و هنری بود. برای نمونه، یک تهرانی هیچگاه مسئله نفی هویت ملیش را لمس نکرده و یا صحنه هایی که نیروهای رژیم به منظور نسل کشی با توپ و تانک وارد خانه های مسکونی مردم کردستان میشدند و از نوزاد و پیر و جوان همه را به خاک و خون میکشیدند را ندیده است. هر چند، نسل جوانان امروز ایران در هر کجای این مرز نه چندان پرگوهر، به پویایی و شعور سیاسی و حس دمکراسی خواهی رسیده، اما تفاوت است میان خواسته های جوانی که در تهران بپا می خیزد با یک جوان کرد یا لر یا بلوچ یا عرب یا آذری. خواه ناخواه وقتی خواسته ها متفاوت باشند، وقتی نوع و شدت محرومیتهای کشیده شده یکی نباشند، و وقتی جو عمومی، فضای سیاسی و امکانات دو جامعه یکی نباشند، عکس العمل و شیوه مبارزه نیز متفاوت خواهند بود.
هر چند بعد از شنیدن صدای اولین گلوله در تهران، از شمار معترضین به نتایج انتخابات کم شد، ولی باز بسیار بودند کسانی که با ایمان به شعار آزادیخواهی، شجاعانه ایستادند، مقاومت کردند و خون دادند. تقلب انتخاباتی بهانه ای شد برای یک جوان دمکراسی خواه تهرانی تا خواسته های به حق خود را فریاد زند. آنچه تفاوت بین سهراب آزادیخواه بود در تهران با احسان آزادیخواه در کردستان، تفاوت بین نوع محرومیت ها و فرق بین بستری بود که در آن بتوانند فعالیت کنند. آنچه نیز که در آنان یکی بود، روح آزاد و بلندشان و نوع نگاه هر دوی آنها به انسان آزاد بود.
آن روحیه ای که احسان را راهی کوههای کردستان کرد، سهراب را نیز به خیابانهای تهران کشاند. چرا که بطور اتفاقی، احسان شد کرد و سهراب تهرانی. آن نگاه نافذ سهراب و آن چهره معصومش که نشان از روح فرازمینیش دارد، گواهی میدهد که اگر سهراب در کردستان متولد شده بود و با بند بند وجودش تبعیض و تحقیر و سرکوب ملتش را لمس کرده بود، بی شک به مانند احسان راهی کوهستان های کردستان میشد تا بعضی روشنفکر ایرانی، تجزیه طلبش بخوانند. چرا که به قول احسان:
"وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نیافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی دیگر و مامنی دیگر کوچیدم."...
و اما احسان با آن عمق نگاهش و آن صورت معصوم و سوخته از درد محرومیتش اگر در تهران زاده و بزرگ شده بود، چه بسا خون پاکش آسفالت های ولیعصر و انقلاب را رنگین می کرد تا تبدیل به سمبل جنبش سبز شود.
صدها احسان فتاحیان و سهراب اعرابی رفتند و صدها حبیب لطیفی و مجید توکلی در اسارتند با عزمی راسخ و روحیه ای آسمانی که به من و تو بفهمانند ندای آزادیخواهی را مرزی نیست.
با تعظیم به روح آسمانی تمامی احسان ها و سهراب های برابری خواه و آزادی طلب و خانواده های داغدارشان، بویژه خانم پروین فهیمی، مادر سهراب که نقش اساسی در زنده نگهداشتن نام و یاد پسرش و تمامی شهدای جنبش سبز داشته. زنی که بعد از دایه سلطنه مادر شجاع فرزاد کمانگر، عزیزترین شخصی است که آرزو دارم بوسه بر دستهای پر پینه اش بزنم.
ندا شهبازی
|