مصاحبهی مجله Mcleans
چرا سرمایهداری به وارد کردن شوک بر مردم و ایجاد بهت و وحشت در میان آنها نیاز دارد؟
نومی کلاین
- مترجم: اکرم پدرام نیا
•
گییل سالها بود که نمیدانست چرا نمیتواند هیچکدام از خاطرههای پیش از ۲۰ سالگیاش را بهیاد آورد، تا آنکه در سال ۱۹۹۲ روزی که با همسرش در خیابانی در شهر مونترال قدم میزدند، جلو یکی از دکههای روزنامهفروشی نگاهش به روزنامهای افتاد که روی آن نوشته شده بود، «به قربانیان شستوشوی مغزی تاوان پرداخت میشود»
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۴ آبان ۱٣٨۹ -
۱۵ نوامبر ۲۰۱۰
پیش درآمد:
صدایی وحشتزده از آن سوی خط گفت: «من دیگر با روزنامه نگاران حرف نمیزنم.» دمی خاموش شد و دوباره گفت: «حالا چه میخواهی؟» احساس کردم فقط ٢٠ ثانیه وقت دارم که اعتماد خانم گییل کستنر را بهدست آورم... خواستم بگویم «ببین، دارم کتابی درباره شوک مینویسم. دربارهی اینکه رویدادهایی چون جنگ، حملههای تروریستی، کودتا و حوادث طبیعی چهطور به مردم کشورهای دنیا شوک وارد میکنند و اینکه چگونه شرکتهای بزرگ چندملیتی و صاحبان قدرتهای سیاسی با برنامه تخم ترس، بهت، پریشانی و سردرگمی در دل مردم میکارند و سپس از این وحشت و شوک آنها بهرهبرداری میکنند و شوک دومی را که همانا تغییرات ریشهای اقتصادی و سیاسیست به آنها وارد میکنند، و به آنهایی که در برابر موج دوم شوک پایدار میایستند، شوک سوم را وارد میکنند و ایستادگی آنها را با پلیس و ارتش و بازداشت و بازجوئی و شکنجه پاسخ میگویند. دلم میخواهد کمی با شما حرف بزنم، چون شما یکی از آشکارترین نمونههائی هستید که با برنامهریزیهای سازمان سیا شکنجه شده و با شوک الکتریکی و دیگر شیوههای مدرنِ بازجوئی روبرو شدهاید و گویا پژوهشی که در دههی ۱٩۵٠ در دانشگاه مکگیل روی شما انجام شد، اکنون روی زندانیهای زندان گوانتانامو و ابوغریب انجام میشود... »
در همان لحظه با خود فکر کردم نه، بیگمان نباید این چیزها را بیمقدمه به او بگویم. تند نظرم را عوض کردم و به او گفتم: «تازه از عراق آمدهام. جائی که آمریکا میخواست آن را به یک الگو تبدیل کند. جائی که آمریکا بر آن بود هویت مردمش را سراسر نابود کند و در آن جامعهای با هویتی نو بنا کند...» چند دمی خاموش ماند، و سرانجام با آهنگی متفاوت، اما هنوز نهچندان دوستانه گفت: «آنچه شما گفتید همان کاری بود که سازمان سیا و ایون کامرون استاد دانشگاه مکگیل کانادا بر سر من آوردند. آنها کوشیدند هویت مرا از میان ببرند و مرا دوباره از نو بسازند!»
باری، کمتر از بیستوچهار ساعت بعد در خانهی او بودم و برای مدتی در این مورد با هم حرف زدیم. یک روز وقتی گییل هیجده ساله بوده برای درمان تنشهای عصبی به درمانگاه دانشگاه مکگیل مراجعه میکند. در آن زمان خودش دانشجوی پرستاری دانشگاه مکگیل بوده... گییل را بستری میکنند و او را زیر شدیدترین شیوههای درمانی قرار میدهند. ۶٣ بار به مغزش شوک الکتریکی وارد میکنند، بهگونهای که در هر بار بدنش چون گوی به بالا و پائین پرتاب میشود و از پی تکانهای شدید استخوانهای کمر، فک و دندانهایش میشکنند و خون از لبهایش سرازیر میشود. پس از این شوکها بخشی از خاطرههای گییل از ذهنش پاک میشود. از این روی، حافظهی او به شکل عجیبی دستکاری میشود. وقتی میخواهد خاطرهای را به یاد آورد گاه زمان آن را ١۵ تا ٢٠ سال اشتباه میگوید. وقتی میخواهد زمان اتفاقی را بهیاد آورد، میگوید سال ١٩۶٨ بود ... سپس دمی درنگ میکند و میگوید، نه، نه، ببخشید ١٩٨٣ بود...
گییل سالها بود که نمیدانست چرا نمیتواند هیچکدام از خاطرههای پیش از ٢٠ سالگیاش را بهیاد آورد، تا آنکه در سال ١٩٩٢ روزی که با همسرش در خیابانی در شهر مونترال قدم میزدند، جلو یکی از دکههای روزنامهفروشی نگاهش به روزنامهای افتاد که روی آن نوشته شده بود، «به قربانیان شستوشوی مغزی تاوان پرداخت میشود». این خبر شوک دیگری بر او وارد کرد. واژههایی که در زیر آن به خطی ریزتر نوشته شده بود برایش آشنا بود. به شوهرش گفت، «جیکاب، این روزنامه را میخری؟» و سپس بیدرنگ به نزدیکترین قهوهخانه رفت و تندتند مقاله را خواند و دریافت که چگونه سازمان سیا در دههی ١٩۵٠ هزینهی مالی پژوهش علمی عجیبی را در دانشگاه مکگیل کانادا به عهده گرفته است. بیمارانی را که به هوای درمان و بهبودی به این دانشگاه مراجعه میکردند، برای هفتهها در گوشهای تنها نگاه میداشتند و روزانه بارها به آنها شوک الکتریکی وارد میکردند و همزمان چند نمونه داروی توهمزا از قبیل الاسدی و پیسیپی به آنها میخوراندند. در آن زمان دکتر ایون کامرون مدیر این پروژهی پژوهشی بود که سرانجام در سالهای پایانی دههی هفتاد اعتراف کرد که دولت کانادا نیز در فراهم آوردن هزینههای مالی این پروژه با سازمان سیا همکاری میکرده. برای انجام دادن این پژوهش علمی هدفدارِ سازمان اطلاعات آمریکا از بیماران روانی بهگونهای بهرهبرداری میکردند که بتوانند راههای چگونگی کنترل مغز انسان را دریابند... دکتر کامرون اعتقاد داشت که با وارد کردن شوک میتوان ذهن انسان را مانند لوحی سفید پاک کرد و سپس به شیوهای دلخواه تغییرش داد. بدین ترتیب که با وارد کردن شوکهای الکتریکی به مغز انسان شخصیت کنونی او را از بین برد و از او شخصیتی نو ساخت. آن روز گییل با خواندن این مقالهی وحشتناک رو به شوهرش کرد و شگفتزده گفت: «جیکاب، پس بگو چرا اتفاقهای پیش از بیست سالگیام کامل از ذهن من پاک شده.»
کامرون در شرح حال گییل در نخستین مراجعه به درمانگاه نوشته که علت پریشانی گییل، پدری خشن است که پیاپی او را مورد حملههای فیزیکی و روانی قرار میدهد. درضمن مینویسد او دختریست «شاد» و «اجتماعی». اما شرححال گییل فقط چند هفته پس از آغاز درمان کامرون کاملا متفاوت است....
دکتر کامرون او را اینگونه وصف میکند: دختری با افکار عجیب، کژپندار و پرخاشگر. گییل با خواندن مقالهی نامبرده به بیمارستان میرود و میخواهد که پروندهی پزشکیاش را برایش بیاورند و پس از خواندن آن درمییابد که ایون کامرون، رئیس انجمن روانپزشکان آمریکا، رئیس انجمن روانپزشکان کانادا و همچنین رئیس انجمن جهانی روانپزشکان بوده. درضمن او یکی از سه روانپزشک آمریکائی است که در دادگاه نورنبرگ جنون رودلف هس را تایید میکند و او را جنایتکار جنگی میشناسد. از سالهای آغازین دههی ١٩۵٠ کامرون با دیدگاه فروید و شیوهی درمانی او که همانا گفتاردرمانی بود مخالفت میکند و شیوهای نو ارائه میدهد. او میگوید، باید الگوی پاتولوژی گذشتهی بیمار روانی را در همشکست و مغز او را به دفتری پاک و بینوشته تبدیل کرد و بهدلخواه روی لوح سفید آن نوشت. بر این اساس بیماران روانی بیچارهای که به درمانگاه دانشگاه مکگیل مراجعه میکردند، در دام نقشهی کامرون گرفتار میآمدند. گزارشها نشان میدهند که از پی این برنامه که سازمان سیا هزینهی مالیاش را تامین میکرد، به بیماران شوکهای الکتریکی پیدرپی وارد میکردند و به آنها اندازههای بسیار بالایی از داروهای توهمزا و قرصهای خوابآور میدادند و این انسانها گاه تا ٢٢ ساعت از شبانهروز میخوابیدند، رفتارهای بسیار عجیبی داشتند و رفتهرفته به دورهی کودکی واپس میرفتند، بهگونهای که چندی پس از آغاز درمان، انگشت شصتشان را میمکیدند، پاها و بدنشان را جمع میکردند، به تنهایی غذا نمیخوردند و دیگران باید غذا را با قاشق در دهانشان میگذاشتند، گریه میکردند و مادرانشان را میخواستند و سرانجام حالت رویان (جنین) بهخود می گرفتند، و با افزایش اندازهی دارو و تکرار شوکهای الکتریکی توان حرف زدن و راه رفتن را هم از دست میدادند. (فیلم پرواز بر آشیانهی فاخته را به یاد میآورید؟ «مترجم»). کامرون بر این باور بود که با از بین بردن شخصیت و واپسگرایی شخص به دورهی کودکی فرصتی فراهم میکنیم که برای فرد شخصیت نوی بسازیم، و این همان تئوریای بود که نومحافظهکاران براساس آن و با حملهی به عراق طرح «شوک و بهت» را اجرا کردند و بنابه تئوری کامرون با بمباران بناهای عراق، آن سرزمین متمدن را تا عصر حجر واپس گرداندند تا بتوانند در این سرزمین ثروتمند به اهداف اقتصادیشان برسند...
این بخش آغازین کتاب دکترین شوک، اثر نومی کلاین است. نومی کلاین، نویسنده، کارگردان و ژورنالیست کارکشتهایست که پیشتر با نوشتن کتاب No Logo به شهرت ویژهای رسید و در آن اثر، رویهمرفته، موضوعهایی چون بیگاریخانههای آمریکا و آسیا، سانسورهای وارده از سوی شرکتهای خصوصی چندملیتی، انتقال کارخانههای تولیدی به کشورهای دیگر برای سودجویی از نیروی کار ارزان و سلطهی کالاهای مارکدار چون نایکی، مکدونالد، شل، مایکروسافت بر بازار جهان را مورد بررسی قرار داد.
خانم کلاین در آخرین اثرش، «دکترین شوک: ظهور سرمایهداری فاجعه» سیاستهای کنونی امپریالیسم آمریکا را نقد میکند و معتقد است که این سیاستها براساس تئوریهای میلتون فریدمن شکل گرفته و در زمانهایی که اقتصاد سرمایهداری به بنبست میرسد، امپریالیسم با وارد کردن شوک بر مردم کشورش و مردم جهان در آنها وحشتی همراه با بهت میآفریند و به آسانی دیدگاهها و هدفهایش را به آنها تحمیل میکند.
کلاین در مقدمهی کتاب میگوید: «فریدمن نخستین بار در نیمهی دههی ١٩٧٠ – هنگامی که مشاور ژنرال آگوستو پینوشه، دیکتاتور شیلی بود – نحوهی بهرهبرداری از «بحران» یا «شوکی در مقیاس وسیع» را آموخت. در زمان کودتای خشونتبار پینوشه، نه فقط ملت شیلی در وضعیت شوک بود، که کشور نیز دچار تورم عنانگسیختهی شدیدی بود. فریدمن به پینوشه توصیه میکرد که با این اقدامات اقتصاد را به سرعت برق و باد دگرگون کند: کاهش مالیاتها، آزادسازی تجارت خارجی، خصوصی سازی خدمات آب و برق و تلفن، کاهش مخارج اجتماعی دولت و حذف مقررات بازار. سرانجام، شیلیاییها حتا شاهد این بودند که مدارس خصوصی کوپنی جای مدارس دولتیشان را میگیرد. این افراطیترین تغییر کاپیتالیستی بود که تا آن زمان در جایی اعمال شده بود و به انقلاب «مکتب اقتصادی شیکاگو» موسوم شد... در آمریکای لاتین بسیاری بین شوک اقتصادی که میلیونها نفر را به فقر و فاقه کشاند و پدیدهی همهگیر شکنجه که صدها هزار دگراندیش و دگرخواه را مجازات میکرد، رابطهی مستقیم میدیدند.»
دکترین شوک، نشر آمه، ص ٢٣
در جای دیگر درباره نابودی پروژههای نیمهتمام مدارس دولتی در ایالت نئواورلئان آمریکا میگوید: «ایدهی تحول ریشهای مورد نظر فریدمن این بود که بهجای هزینه کردن بخشی از میلیاردها دلار پول بازسازی برای ساخت مجدد و بهبودی نظام موجود مدارس دولتی نئواورلئان، دولت کوپنهایی در اختیار خانوادهها قرار دهد که بتوانند آنها را در نهادهای آموزشی بخش خصوصی، که بسیاری از آنها انتفاعیاند و از دولت رایانه دریافت خواهند کرد، خرج کنند.»
همانجا ص ١٩
خوشبختانه این کتاب را آقای مهرداد (خلیل) شهابی و آقای میرمحمود نبوی به فارسی برگردانده و نشر آمه آن را در ایران چاپ کرده است. به این بهانه خلاصهای از مصاحبهی خانم کلاین در مورد کتاب «دکترین شوک» را در اختیار علاقهمندان میگذارم.
ا.پ
* چرا فلاکت و بدبختی برای نظام سرمایهداری جالب است؟
-- لحظههای بدبختی، لحظههایی است که مردم در حالت شوک هستند، چه زمانی که پریشان و آشفتهاند، مثلا پس از توفان کاترینا در نئواورلئان، یا زمانی که در حال بازیابی خود پس از حادثهای چون بمباران هستند. بیگمان پس از بمباران مردم هر نقطه از زمین شکننده و آسیبپذیر میشوند و به آسانی از هر چیزی اثر میپذیرند. مثلا پس از اتفاق ١١ سپتامبر. بلاها و بدبختیها فرصتهایی میآفرینند که مغزهای متفکر از آن فرصتها بهرهبرداری میکنند. به نظر من این مغزهای متفکر چنان برنامههایی را برای زمانهای رخداد بدبختی از پیش آماده کردهاند. به گفتهی میلتون فریدمن یک بحران (واقعی یا ناواقعی) میتواند تغییری واقعی ایجاد کند و زمانی که حادثهای بحرانی رخ داد، نوع تغییر به برنامههایی بستگی دارد که پیشتر آماده کردهاند.
* شما در کتاب خود دربارهی شکنجه، بیرحمی و شوک ناشی از تغییرات بزرگ و بلایی که این شوک بر سر مردم میآورد، بسیار سخن گفتهاید و این را بخشی از دیدگاه اقتصاددانها میدانید و معتقدید اگر بخواهیم مردم را وادار کنیم که برنامه یا طرح نوی را بپذیرند تنها راه آن وارد کردن شوکی شدید بر آنهاست، شوکی که بتواند گیجشان کند.
-- همواره این باور بوده و خواهد بود که فقط یک بحران بزرگ میتواند هرگونه گزینهای غیر از گزینهی آنها را بد یا حتا بدتر جلوه دهد، وگرنه مردم از چیزهایی که زندگیشان را بهتر میکند، دست نمیکشند، حال چه مبارزه برای بهدست آوردن حق بیمهی بیکاری باشد یا ساخت مسکنهای ارزان دولتی.
مثلا مردم نئواورلئان اگر آن بلای طبیعی پیش نمیآمد، هرگز از جدال برای بهدست آوردن سرپناه دست برنمیداشتند. من یک هفته پس از توفان کاترینا در آنجا بودم، زمانی که خانهها هنوز تا نیمه زیر آب بود. در همان زمان روزنامهها از قول یکی از اعضای کنگره نوشته بودند که «ما نمیتوانستیم پروژههای خانهسازی برای مردم کم درآمد را کنار بگذاریم. اما خدا این کار را کرد.»
* مکتب فکریای هست که به اتحاد تنگاتنگ بازار آزاد و دمکراسی معتقد است و آزادی و کامیابی بشر را در این اتحاد میبیند. اما شما معتقدید که دلیل موفقیت، همان ایدئولوژیایست که اغلب در زمانهای فلاکت و بدبختی به مردم تحمیل شده است. بدتر آنکه این بدبختیها نیز به دست خود دولتها ساخته و پرداخته میشوند و این دولتها هستند که از آنها به عنوان دستاویزی برای ارائهی سیاستهای بازار آزاد استفاده میکنند، و در نهایت میخواهید نتیجه بگیرید که این سیاستها در عمل موثر نبوده و فقط صاحبان این سیاستها را ثروتمند کرده. تا اینجا درست است؟
-- همهی آنچه گفتید درست است، بهجز آنکه من نمیگویم دولتها این بحرانها را میآفرینند. آنها از بحرانها به سود خود بهرهبرداری میکنند.
* بهنظر شما آیا خشونت از ویژگیهای موروثی نظام سرمایهداریست یا اینکه از پی جهشی در نظام سرمایهداری پدید آمده و امروز ابزار دست این نظام شده است؟
-- این نکته قابل بحث است. اما کتاب دکترین شوک در حقیقت به جنگ بین انواع متفاوت سرمایهداری میپردازد و جدل عقیدتی بین کینزیسم یعنی اقتصاد آمیخته که ما در این کشور (کانادا) داریم و نمونهی بنیادگرای سرمایهداری را که مخالف با دیدگاه اقتصاد آمیخته است بررسی میکند. وقتی نظامی بر پایهی سرمایهداری بنیادگرا روی کار میآید، آنوقت شالودهی کارش بههیچروی سرمایهداری نیست، بلکه سرمایهداری وابسته است. چین نمونهای از آن است.
* ویژگیهای سرمایهداری بنیادگرا چیست؟
-- مثل دیگر بنیادگراییها. هر زمان که مشکلی پیش میآید آن را به تحریف و انحراف از نظامی که میتوانست عالی (!) باشد، نسبت میدهند. این را در بنیادگرایان مذهبی و مارکسیستهای ارتدکس نیز میبینم. به نظر من فردریک فون هایک (اقتصاددان اتریشی) و میلتون فریدمن (اقتصاددان مکتب شیکاگو) هر دو در رویای یک نظام ناب بنیادگرا بودند.
* اما شواهد بسیاری وجود دارد که مخالفت با بنیادگرایی چندان موفق نبوده است. آمریکا هنوز از یک اقتصاد بسیار آمیخته برخوردار است و درصد هزینههای سرانهای که دولت برای برنامههای بهداشتی و درمانی میپردازد، از زمان شروع مخالفت با بنیادگرایی بیشتر شده است.
-- اما این پول برای مردم خرج نمیشود. نظام بهداشتی آمریکا این پول را به سازمانهای حمایتهای بهداشتی (HMO) که نوعی شرکتهای بیمههای درمانی خصوصی هستند، میپردازد... اگر به مجموعهای که من سرمایهداری فاجعهبار مینامم، توجه کنید، هفتمین کمپانی موفق در فهرست فوربس همین شرکتهای بیمهی درمانی هستند که از درمان سربازهای زخمی برگشته از عراق ثروتمند شدهاند. دولت آمریکا از طریق فروش داروی تامیفلو برای درمان بیماری آنفلوانزا پول میسازد. یا کمپانی خانهسازیBachtel و کمپانی تامین انرژی هالیبرتن از سر صدقهی توفانها صاحب ثروت میشوند. این اتفاق و دیدگاه هولناک است. اینها کسانی هستند که در زمان یورش بدبختیها به مردم ثروتمند میشوند.
* اجازه بدهید درباره کشور شیلی حرف بزنیم. در سال ١٩٧٠ آلنده انتخاب شد. او سوسیال دمکرات بود. اما با آمریکا تفاهم نداشت و به نظر با کاسترو و اتحاد شوروی موافق بود و مورد بدگمانی رئیس جمهورهای آمریکا بود.
-- آن زمان دوران نیکسون _کیسینجر بود. کتابم را با نقل قول غیرمحرمانهی کیسینجر به نیکسون به پایان رساندهام. جایی که میگوید : «خطر آلنده به هیچروی بهاندازهای نبود که ما در آن دوران به مردم میگفتیم. ما به مردم میگفتیم که آلنده با شوروی یعنی دشمن ما دست در دست هم دارند یا میگفتیم وانمود میکند که دمکرات است ولی میخواهد در شیلی نظامی دیکتاتوری برپا کند.» کیسینجر ادامه میدهد: «مشکل ما بهواقع سوسیال دمکراسی آلنده بود که در آن زمان در سراسر جهان هم گسترش مییافت. از اتحاد شوروی لولوی خوبی برای ایجاد فضای ترس و وحشت ایجاد کردیم...»
بیگمان ایجاد نفرت از استالین بسیار آسان بود. اما خطر واقعی همان گسترش سوسیال دمکراسیای بود که راه سومی در برابر دو راه از پیش اجرا شده بود؛ سرمایهداری و آن دیکتاتوری کمونیسم.
* یعنی شما معتقدید که آنها از تفکر سوسیال دمکراسی بیش از اتحاد شورویِ زمان جنگ سرد میترسیدند؟
-- اگر شما به کودتاها و از جمله دو کودتای اول سازمان سیا در دههی پنجاه توجه کنید، منظورم سرنگون کردن مصدق در ایران و آربنز در گواتمالاست که هر دو دمکرات ناسیونالیست بودند، آنگاه میبینید که همواره همان الگوی ایجاد ترس از لولوی اتحاد شوروی که رژیمش را در لباس وارونه نشان میدادند، دنبال میشود.
بنابراین اگرهدف و مسیرکودتاها را دنبال کنیم، متوجه میشویم که هدف نظاممندشان، پایمال کردن دیدگاههای دمکراتیک است. زیرا این دیدگاهها برای سرمایهگذاریهای خارجی آمریکا خطر دارند. در این اصل تردید نکنید.
* دکترین شوک، ظهور سرمایهداری فاجعه، نویسنده : نومی کلاین، مترجم: مهرداد (خلیل) شهابی، میر محمود نبوی. نشر آمه. چاپ ١٣٨٩
** وب سایت مترجم: www.pedramnia.com
|