یاد هومن
(سه سروده)
اسماعیل خویی
•
در سینه ام
آیینه ای ست،
که تو به چهره ی غمگینِ خود
در آن
هر گاه گاه نگاهی می افکنی،
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲ آذر ۱٣٨۹ -
۲٣ نوامبر ۲۰۱۰
یاد ِ هومن (یک)
آه!
آیا دوباره آن پرنده ی ناپیدا، آن پرنده ی پنهان پر بود
کز آشیان ِ خود به یخستانِ زمهریر
با بال های سرد
و با پیامِ درد
پرواز کرد
و، در گذار ِ بی رنگ اش
از ناگهان،
بر مهره های تیره ی پشت ام
پرسود؟!
بیست و هشتم اردیبهشت ۱٣٨۹،
بیدر کجای لندن
یاد هومن(دو)
در سینه ام
آیینه ای ست،
که تو به چهره ی غمگینِ خود
در آن
هر گاه گاه نگاهی می افکنی،
و خنجر از یخآتش داری در چشمانِ خویش،
که با آن
هر بار
یک زخمِ تازه بر دلِ من می زنی.
بیست و هشتم اردیبهشت ۱٣٨۹،
بیدر کجای لندن
یاد هومن (سه)
آخ!
باز این گُداخته ... این...این گلوله ی آتش
که از تفنگِ یادِ تو،
از نا کجای کمینگاهِ ناگهان،
شلیک می شود به دل ِخود گدازتر از عشق
وپُر گدازه تر از کینه ام:
و آتشفشانِ درد می سازد
از سینه ام!
بیست و هشتم اردیبهشت ۱٣٨۹،
بیدر کجای لندن
|