قهر انقلابی مارکسیستی، مقوله اعدام و اومانیسم
کیوان شفیعی
•
رادیکالیسم یعنی دست بردن به ریشه، و ریشه در نگاه مارکسیسم یعنی انسان. یعنی هیومنیسم یا اومانیسم (همان واژهای که متأسفانه در بسیاری از محافل چپ ابرازش را برنمی تابند و آن را با بورژووا زدگی و سانتیمانتالیسم یکی میپندارند). این امر یعنی بازگرداندن انسان به خویشتن خویش، که فلسفه انسانی مارکسیسم هم چیزی جز این نیست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲ آذر ۱٣٨۹ -
۲٣ نوامبر ۲۰۱۰
روی سخن به تمام رفقای مارکسیست و چپگرایی که معتقدند: "اگر تعریف از اعدام انقلابی، حذف مزدوران سرمایه داردر پروسه انقلاب است، با آن موافق هستند!!"
ابتدا بهتر است تا به شکافتن این جمله بپردازیم.
در این جمله به ترکیب "پروسه انقلاب" اشاره شده است. اگر بخواهیم که انقلاب را بر مبنای تعریف مارکسی معنی کنیم، از روندی صحبت میکنیم، که در آن طبقه کارگر (و نه هیچ طبقه دیگری) مرحله به مرحله مناسبه تولیدی کهنه و ضدّ بشری حاکم بر فضای کار را به نفع خود تغییر داده و تا آنجا پیش میرود که سرانجام به شکاف تاریخی بین کار و سرمایه پایان داده و جامعه بشری وارد تجربه مرحله نوینی از مناسبات تولیدی و روابط انسانی میگردد. این مهم دقیقا در طول یک پروسه اتفاق میافتد. در این پروسه طبقه کارگر که در خط مقدم مبارزه حضور دارد با بهره گیری از کمکهای فکری و لجستیکی روشنفکران و فعالان کمونیست، به مبارزه خود قوامی ریشه گرا (رادیکال) و کمونیستی بخشیده و در نتیجه دستیابی به این آگاهی کمونیستی، گسست مرحله به مرحله و نهایتاً کامل خود را از شکلها و فرمهای مختلف بورژووازی حاضر یا حاشیهای در صحنه قدرت، ابتدا اعلام و سپس اعمال میکند.
در هر مرحله از این مبارزه بی امان، کارگران دستگاه سرمایه داری حاکم را وادار به یک مرحله از عقب نشینی میکنند و در برابر مقاومتهای بی امان بورژووازی که از هر سه ابزار بوروکراسی، پارلمانتاریسم و میلیتاریسم برای در هم شکستن دست یافتههای این طبقه و بازگرداندن جامعه به وضعیت پیشین بهره میگیرد، مقتدرانه و در صورت نیاز قهر آمیزاز خود دفاع مینماید. در اینجا واژه قهرامیز بر اساس شرایط عینی در هر مقطعی از زمان میتواند بروز های کیفی متفاوتی داشته باشد. به عنوان نمونه میتوان به موارد زیر که به اشکال مختلف جداگانه یا ترکیبی قابل رخ دادن است، میتوان اشاره کرد:
الف: کارگران کارخانه جات و صنایع حیاتی و استراتژیک همچون برق، آب و حمل و نقل را به اعتصابی گسترده و کمرشکن میکشانند.
ب: کارگران دست به تظاهراتهای گسترده زده و در صورت نیاز در مقابل نیروی سرکوبگر سنگر بندی کرده، مسلح شده، و به دفاع مشروع از خود میپردازند.
ج: کارگران در برابر دستگاه سرکوب گر حاکم دست به اسلحه برده و در دوره سرکوب نظامی، در قالب میلیشیای انقلاب کارگری خود را متشکل کرده و در شهر یا (در صورت اقتضا شرایط) در کوه و جنگل به مبارزه مسلحانه با دستگاه نظامی و شبه نظامی بورژووازی میپرداز ند.
د: کارگران در نتیجه بهره گیری از مجموعه المنتهای بالا، دست به یک دخالتگری مستقیم و ریشهای در عمق دستگاه قانونگذاری و قضایی زده، نه تنها قوانین استعماری حاکم بر مناسبات تولیدی را در هم میشکنند بلکه قوانین انسانی جدید را به رسمیت و اجرا درآورده و از باز تصویب قوانین سرمایه گرای پیشین نیز با اقتدار جلوگیری می کنند. در چنین مرحله ایست که برای نخستین بار جنایتکاران را به محاکمه کشانده و بر اساس قوانینی انسانی، عادلانه و علمی مجازاتشان میکنند. آنان هرگز از اعدام بهره نمیجویند چرا که آن را بخشی از ویژه گیهای منحط و منسوخ نظام کهنه طبقاتی میدانند که برای حفظ، بست و گسترش سلطه خود از آن بهره میجست.
به مجموعه این روند در ادبیات مارکسیستی، دیکتاتوری پرولتاریا میگویند که کوچکترین قرابت و نزدیکی هم با دیکتاتوری کلاسیک مسلح به داغ و درفش و اعدام و سرکوب ندارد.
در هیچ قسمت از این "پروسه" تغییر ساختاری و بنیادین، اسمی از یک انقلاب کلاسیک کوتاه مدت و ناگهانی به میان نیامده است. بورژوازی - نظام سرمایه داری و سرمایه سالاری - در طول تمام مراحل حضور دارد، وحشیانه مقاومت میکند، اما مرحله به مرحله از قدرتش کاسته شده و در نهایت شکست خورده و برای همیشه به تاریخ میپیوندد. در هیچ کجا از بحثهای مارکس اشاره و یا پیشنهادی مبنی بر روندی غیر از این نشده است. آنچه مارکس از آن به عنوان در هم شکستن تمامیت دستگاه بورژووازی و پایان دادن به نظام طبقاتی نام میبرد، همانا چیزی نیست جز پروسهای طولانی از مبارزات انقلابی طبقه کارگر که فراز و فرودهای خاص خود را داشته و در هر مرحله از پیشرویش استراتژیها و تاکتیکهای ویژه خود را میطلبد. تاکید بر این امر که در هیچ یک از این مراحل بر اعدام مزدوران بورژووازی کوچکترین اشارهای از طرف مارکس چه مستقیم و چه تلویحاً نرفته است. ضمنا لازم به تاکید است که مارکس تقریبا از نخستین جامعه شناسانی بود که کلیت پدیده اعدام را بی هیچ قید و شرطی به چالش گرفته و آن را از زمره اهرمهای سرکوب مورد استفاده، در هر شکلی از نظامهای طبقاتی دانست. تاثیرگذاری ٔاو در این حیطه چنان قوی بود که امروزه کلیه جرم شناسان مارکسیست (به لحاظ تفکری) در رابطه با بنیانگذاری این بحث در حیطه اندیشه نوین، به او استناد میکنند.
اما در اینجا باید مراقب بود که مدل دیگری از انقلاب سرخ یا مارکسیست خوانده و کارگری نامیده نیز در کمین است، و آن چیزی نیست جز انقلاب حزب، سازمان یا جریانی کمونیست به جای انقلاب کمونیستی طبقه کارگر!!
بسیاری از احزاب و جریانات سیاسی که خود را منجی طبقه کارگر معرفی میکنند،در حقیقت به کارگران تنها به عنوان ابزار آسیب رسانی اقتصادی به دستگاه حاکم مینگرند؛ در رویاها و برنامه های سیاسیشان چیزی جز قبضه کردن قدرت سیاسی وجود ندارد؛ و نگاهی متفاوت به این پروسه انقلابی (مارکسیستی) را به عمد تبلیغ و ترویج میکنند. منادیان این نگرش عمدتاً بر روی سازماندهی حزبی تمرکز کرده، و در انتظار هر موقعیتی از شورشهای پوپولیستی - بی توجه به خاستگاه طبقاتی آن شورش - می نشینند تا به دخالتگری در آن پرداخته (به بهانه دخالتگری لنینیستی) و با هژمون کردن خود (بی شک استفاده ابزاری همزمان از طبقه کارگر) قدرت مطلق سیاسی را به چنگ آورند.
در چنین شرایطی از تصاحب غیر کارگری قدرت سیاسی، حزب یا احزاب چپ تازه به قدرت رسیده چارهای ندارند مگر سرکوب و اعدام گسترده مخالفین، منتقدین، و رقبای سیاسیشان (بی توجه به بورژوا بودن، سرمایه گرا بودن، و حتی کمونیست بودن یا نبودنشان) را تحت بهانه قهر انقلابی طبقاتی - که چیزی نیست جز سو استفادهای وقیحانه از مارکسیسم - توجیه کرده و در سطحی گسترده و بی رحمانه اجرا نمایند.
گرچه حتی در چنین مدلهایی از انقلاب چپ نیز نمیتوان بهانههای رایج گروههای سیاسی مبنی بر هرج و مرج، انقلابی بودن مردم، خشم جمعیت، کینههای ترکیده و نظایر آنان را به عنوان توجیهاتی برای اعدام و سرکوب پذیرفت.
بی شک در دل شرایط انقلاب و درگیریهای مسلحانه خیابانی که طرفین در حال شلیک گلوله حقیقی به طرف هم هستند وضعیت کاملا روشن است. اصلا دور از ذهن نیست که در میانه چنین انقلابهایی همواره گروه بزرگی از انسانها وجود داشته باشند که از شرایط انقلابی استفاده یا سواستفاده کرده و با تشکیل باندهای کوچک و بزرگ ، برای خونخواهی عزیزانشان و یا بعضا تنها اغنای روحی روانی و مالی خود دست به انتقام کشیهای شخصی بزنند که نتیجه ، خوب مشاهده صحنههای دهشتناکی از اعدام به شیوههای بعضا قرون وسطایی در خیابان خواهد بود - از تیرباران و آویزان کردن از تیر چراغ برق گرفته تا د و شقه کردن توسط اتومبیل وآتش زدن و در پارهای موارد تجاوزهای گروهی.
اما حتی در این حالت نیزاین سوال بزرگ و مهم پیش میآید:
پس گارد مسلح شده و آموزش دیده کمونیست وابسته به حزب یا سازمان چپ چه نقشی را در این آشفته بازار قرار است که ایفا کند؟؟؟؟
تمام وظیفه این گارد مسلح سرخ همانا جلوگیری از این فجایج خیابانی، دستگیری متهمان و مزدوران حکومت قبلی از دست مردم و تحویل آنها به محلیست برای نگاه داری تا زمان دادگاه. گارد مسلح کمونیست هیچ گاه نمیتواند به بهانه تشویق و یا احترام به خروش ملت، خودش مردم را به سوی جنایت و اعدام سوق دهد. این امر دقیقا نقطه سواستفاده ایست که بسایری از جریانات مدعی واژه اعدام انقلابی در حسرت دست یابی به آن هستند!!!! از لحظه دستگیری متهمین و مزدوران جهت انتقال به دادگاه، اصولاً طرح مقولهای به نام اجرای حکم اعدام - حال با یا بدون پیشوند و پسوند انقلابی - کاملا بلاموضوعیت بوده و به عنوان جنایت علیه بشریت تلقی میشود.
اعدام - در کلّ و در اینجا اعدام انقلابی - قتل عمد دولتیست، جهت پاشیدن و نهادینه کردن بزر ترس و وحشت و فرمانبری مطلق از سیستمی که به تازگی و یا به طور سنتی قدرت را در دست گرفته است.
ما اعدام انقلابی نداریم. بهتر است بدون تعارف، از واژه اصلی استفاده کنیم یعنی "ترور" هدفمند که برخی که ظاهراً با اعدام کلاسیک مخالفند، نام اعدام انقلابی بر آن نهاده اند. در شرایط خاصی از مبارزه که زبان اسلحه هم (به ناچار) دیگر وارد کارزار شده است، موقیتهایی پیش میآید که یک حزب، سازمان یا جریان سیاسی تصمیم به ترور و حذف فیزیکی پارهای از عناصر وابسته به رژیم حاکم میگیرد که از نظر آن حزب یا سازمان، حضورشان نمادی از ترس و وحشت را بر زندگی گروهی از انسانها که ووردشان به شرایط انقلابی، تحت تاثیر این سایه ترس به انفعال کشیده شده است، به وجود آورده. نوع انتخاب این اهداف معمولا بر اساس میزان بار نمادینیست که هر هدف به عنوان بخشی از پیکره قدرت، ایدئولوژی و خشونت سیستم حاکم با خود حمل میکند. به عنوان مثال یک قاضی و یا یک فرمانده سپاه ترور میشوند با این امید که مردم ازمیزان ترسشان از هیأت حاکمه کاسته شده، احساس امید یافته، قدرت پیدا کرده و به خیابان بریزند.
متاسفانه در نگاه و اندیشه اکثر جریانات چپ و میلیتانت ایرانی به مارکسیسم و انقلاب طبقاتی، فرمی از بشرستیزی و آنتی اومانیسم همواره در لوای انواع توجیهات و تفاسیر خود نمایی میکند. مثالها و نمونههای گوناگون این نوع از نگرش را در تمامی طول تاریخ چپ ایران از بدو پیدایش تا کنون میتوان یافت. از ضدیتی هیستریک با برنامه تلویزیونی رنگارنگ و شوهای تلویزیونی زنده یاد فریدون فرخزاد و موسیقی موج نو غرب گرفته تا علاقهای بتواره گون به اسلحه، جنگ چریکی، کشته شدن و کشتن، و زدودن زنانگی و پروژه کردن فرم خاصی از مردانگی به بهانه مبارزه با کالا شدن زن.این امر البته نه به سبب وجود ایرادی ژنیتیکی ویژه جنبش چپ ایران، بلکه به واسطه وجود بستر فرهنگی زخم خورده و آسیب دیده ایست که تک تک اعضای این جنبش (حال از هر گروه و دسته ای)، عمیقا ریشه در این بستر فرهنگی دارند.
جامعهای که در آن همچنان سیلی زدن نمادی پذیرفته شده از اعمال قدرت است؛ متهم غیر سیاسی لایق هر بلاییست که بر سرش میآید؛ مقولهای به نام حق فردی تقریبا فاقد هر نوع معناییست؛ خونخواهی یک ارزش به حساب میآید؛ علاقه وافر به زندگی مدنی غربی و همزمان غرب ستیزی تحت عنوان مخالفت با قدرتهای سرمایه داری غرب، همچون کلاف سر در گمی در هم تنیده است؛ تعدد ارتباطات جنسی ارزش به حساب میآید؛ به اقلیتهای جنسی حتی از نگاه بسیاری از روشنفکران به دیده بیمار یا منحرف نگریسته میشود؛ بحث از حقوق کودک، حقوق حیوانات و احترام به محیط زیست بسیار حاشیهای و از سر شکم سیری به حساب میآید؛ شکاف طبقاتی در طول قرنها تقریبا تبدیل به باوری اجتماعی فرهنگی گشه است؛ اعلام خبر اعدام و شلاق و سنگسار در ملا عام، جمعیت بی شماری را به محل اجرای حکم میکشاند؛ و فاجعه بار و شرم آور اینکه نسلی در انتهای قرن بیستم شاهد یکی از فجیعترین قتل عامهای سیاسی تاریخ خود میشود و سپس آگاهانه و با وجود ارائه مدارک فراوان، تصمیم به نشنیدن خبر آن گرفته و دست کمک به سوی خاتمی، معین، کروبی، موسوی، سازگارا، مهاجرانی و غیره دراز میکند!! و این درد و دل ادامه دارد.........
فعالین ایرانی حوزه چپ و مارکسیسم بهتر است این نکته مهم را به جّد در نظر داشته باشند که بسیاری از بحثهای انسان محور نظیر مخالفت با مجازات اعدام که همچنان برایشان در حوزه اما و اگر و بی جواب باقی مانده است، بعضا بیش از یک قرن است که در بسیاری از نظامهای لیبرال دموکراسی غربی نه تنها تبدیل به قانون بلکه در بطن فرهنگ جامعه نهادینه شده است. گرچه این انگشت اتّهام همواره به سوی لیبرال دموکراسی غرب نشانه رفته است که در جهت حفظ منافع سرمایه داریش اگر لازم باشد دست به اعدام هم میزند، پس رفقای چپ گرای ما که بر خلاف همسایگان لیبرال دموکرات خود، اندیشه حفظ و بست و گسترش سرمایه و سرمایه داری را نیز ندارند، دیگر نباید بهانهای برای توجیه عمل ضدّ بشری اعدام داشته باشند.
کمونیسم در پروسه تکامل فرهنگی بشر یعنی یک مرحله و گام از همه مراحل تا کنون پیموده شده جلوتر. یعنی متمدنترین فرم تا کنون (نه مدینه فاضله). اگر این اندیشه وعده دنیایی غیر خونین را میدهد، حداقل دیگر نمیتواند که با دست خود مسیری خونین را به سمت آن دنیای بهترعاری از اختلاف طبقاتی و استثمار، به وجود آورد. افتخار ما این است که هیچ گاه گلوله اول را ما شلیک نمیکنیم، بلکه این بورژووازیست که ابتدا و در برابر خواستههای به حق و انسانی ما، ماشه را میکشد. ما بی شک از خود دفاع میکنیم چرا که این امر حق مسلم و مشروع ماست، اما بورژووازی و تاریخش را نیز همواره نسبت به خونریز بودنش شرمسار و سرافکنده باقی گذاشته و به سوی مرحلهای متعالی تر راه خود را میپوییم.
و اما در پایان،
رادیکالیسم یعنی دست بردن به ریشه، و ریشه در نگاه مارکسیسم یعنی انسان. یعنی هیومنیسم یا اومانیسم (همان واژهای که متأسفانه در بسیاری از محافل چپ ابرازش را برنمی تابند و آن را با بورژووا زدگی و سانتیمانتالیسم یکی میپندارند). این امر یعنی بازگرداندن انسان به خویشتن خویش، که فلسفه انسانی مارکسیسم هم چیزی جز این نیست.
اومانیسم بخش جدایی ناپذیر مارکسیسم است و کسانی که این عمق اومانیستی مارکسیسم را بر نمیتابند و آن را مانعی جدی در برابر نیات سیاسی و بعضا عقده ها و ویژه گیهای روانپریشانه خود میپندارند، بهتر است تا به احترام بشریت هم که شده، با فضای مبارزات کارگری مارکسیستی خداحافظی کرده، آن را بهانهای جهت عقده گشایی شخصی قرار ندهند، و در اولین فرصت به درمان و پالایش جدی روح و روان خود بپردازند.
هیچ گاه این دو گفته پایین را از یاد نبریم آن هم از دو بزرگ این اندیشه:
نخست رزا لوگزامبورگ که درد و رنج زندان و شکنجه را با جسم و روح خود عمیقا تجربه کرد و جان خود را در راه انقلاب کارگری و در درون یکی از بزرگترین تظاهراتهای کارگری زمان خود از دست داد (اعدام شد!):
"انقلاب کارگری به تروریسم برای رسیدن به اهدافش نیازی ندارد و مدافعینش از جنایت متنفرند. این مقوله به هیچ یک از اینها نیازی ندارد زیرا که علیه سیستمها میجنگد نه علیه افراد، و به خاطر اینکه با تصور و ذهنیتی ناپخته وارد مبارزه نمیشود، نیازی به استفاده از ترور خونین برای انتقام گیری از ناامیدیهایش ندارد."
و در نهایت کارل مارکس که خود بنیانگذار این اندیشه است و موجودی کاملا زمینی بود و در اوج دوره انقلاب علمی و صنعتی اروپا می زیست:
"آیا الزامی وجود ندارد جهت بروز یک واکنش عمیق نسبت به جایگزین پیدا کردن برای سیستمی که خود مولد و پرورش دهنده این جرائم است، به جای اینکه جلاد را مورد احترام و افتخار قرار دهیم که مجرمین زیادی را اعدام میکند تا تنها اتاقی فراهم کند برای ورود مجرمین جدید؟" (کارل مارکس از New York Daily Tribune، ۱۸ فوریه ۱۸۵۳)
|