سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گذار تاریخی و نقش اپوزیسیون اسلامی در این روند


مسلم منصوری


• شعار سرنگونی رژیم در راستای تقسیم عادلانه ثروت و دست یابی به هویت انسانی اصولی ترین شعار در این مرحله است، چرا که در نهایت سرنگونی جمهوری اسلامی در این راستا نه تنها پتانسیل مردم ایران را آزاد می کند، بلکه این سیرک و نمایش ضد استکباری! را در همه جا به هم می ریزد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ آذر ۱٣٨۹ -  ۲۷ نوامبر ۲۰۱۰


آنچه که امروز از آن به عنوان بحران جهانی یاد می شود، چیزی نیست جز محصول رشد سرسام آور تکنولوژی و علوم فضایی و درماندگی انسان از زندگی در جهان الکترونیکی. این بحران نه فقط بحران اقتصادی که بحران هویتی و بحران مرحله گذار نظام سرمایداری به سوی دهکده جهانی است.

اما دستگاه های اطلاعاتی و تبلیغاتی ذهنیت جامعه را بیشتر درگیر بحران اقتصادی می کنند تا درگیر بحران اصلی و مرحله ای که سرمایه داری دارد از آن عبور می کند نشود. همزمان با فیلم های به ظاهر تخیلی هالیوودی زمینه ذهنی جامعه را بطور کنترل شده برای مرحله بعدی آماده می کنند.

همانطور که با استفاده از بحران اقتصادی سال ۱۹۲۹ در امریکا و زیر پوشش آن بحران، نظام جدید پولی را پایه ریزی کردند که با ایجاد کارت اعتباری و سیستم نوین بانکی و فروش خانه و اجناس به اقساط... نظام سرمایداری وارد یک مرحله پیچیده تری از بهره کشی شد. از آن پس مردم امریکا و غرب به اسارت بیشتری گرفتار و مجبور شدند با سرعت و زمان بیشتر بدوند تا بهره اقساط خانه و کالاهای مصرفی را بپردازند. ورود کالاهای مصرفی و غیر ضروری به بازار رشد فزاینده بخود گرفت و مصرف کاذب بخشی از زندگی عمومی شد. با ایجاد این سیستم مردم تشویق شدند درآمد آینده خود را پیشاپیش خرج کنند و این شروع اضطراب در جامعه بود. سیستم جدید طوری طراحی شد که آدمها تا آخر عمر خود نتوانند قسط خانه و کالاهای مصرفی را بپردازند. از گهواره تا گور کار کنند، مصرف کنند و بهره بانکی بپردازند. بردگی نوین درشکل تازه ای آغاز شد.

اما این دوره اکنون دارد وارد مرحله دیگری می شود. این روند جدید که در حال شکل گیری اولیه خودش است، هیچ ارتباطی با دوره های قبل از خود ندارد. حتی با وقوع انقلاب صنعتی – قبل از آنکه جهان وارد مرحله الکترونیک شود – یک وابستگی و ارتباطی به دوره قبل داشت. مثل سرعت اشیاء قابل حرکت مانند اتومبیل که یک تناسب هایی با کالسکه از لحاظ سرعت داشت. ولی بعدها بخاطر سیستم کارت اعتباری و خرید به شکل قسطی، رشد سود نسبت به دروه صنعتی افزایش بالایی پیدا کرد و این رشد سود به جهش تکنولوژی به مرحله الکترونیک منجر گردید، همانگونه که در مرحله الکترونیک دیگر سرعت حرکت موشک و جت چندان ربطی به قبل خود ندارد، مرحله بعدی که هم اکنون نشانه های آن را می بینیم هیچ ارتباط و شباهتی به این دوره نخواهد داشت. بشر از نقطه ای دارد کاملاً به نقطه دیگری پا می گذارد.

با رشد تکنولوژی و تسلطی که اربابان سرمایه و تکنولوژی بر فضا و سیارات و بر قوانین ژنتیک و انرژی پیدا کرده اند، ساختار فعلی نظام جهانی با همه ابعاد و ابزار آن کارآیی خودش را دارد از دست می دهد و رو به افول می رود. در قدم بعدی اربابان جهان دیگر نیازی به پلیس و ارتش و سازمان های جاسوسی و اطلاعاتی به شکل فعلی ندارند. این سازمان های عریض و طویل دیگر بدرد نمی خورند جای آنها و کار همه آنها را تکنولوژی فضایی در یک اتاق انجام می دهد. شیوه خرید و فروش و تولید بکلی دارد دگرگون می شود. تمامی این فروشگاه های بزرگ و زنجیره ای جایشان را به فروشگاه های اینترنتی می دهند. هم اکنون بسیاری از فروشگاه ها در حال تعطیل و جمع کردن شعبه های خود هستند.

برای دیدن فیلم دیگر کسی به سینما نمی رود. همه می توانند فیلم های جدید را در اتاق خود روی پرده کامپیوتر ببینند. کامپیوترهایی که می توانند هر طرف دیوار اتاق را به پرده سینما تبدیل کنند. حرفه فیلمسازی که تاکنون یک کار گروهی و دسته جمعی بوده، دارد به یک کار فردی تبدیل می شود. دیگر احتیاجی به بازیگر، فیلمبردار و وسایل صحنه نیست. به گفته یکی از مدیران کمپانی یونیورسال استودیو، می توانند با تکنولوژی کامپیوتری برای هر نقشی، بازیگر آن نقش را بیا فرینند. حتی بازیگران مرده را زنده کرده تا فیلم بازی کنند. بدون اینکه بیننده متوجه بشود که آنها واقعی هستند یا ماشینی. دانشگاه ها و مدارس درش تخته می شود. از همین حالا بسیاری از دانشگاه ها در امریکا دارد تعطیل یا نیمه وقت می شود و دانشگاه های اینترنتی جایگزین آن می گردد. تجمعات اینگونه خود بخود در آینده جمع می شود.

وسیله نقلیه ای که بر مدار انرژی حرکت می کند، جایگزین وسیله نقلیه کنونی می گردد. دیگر هواپیما حرکت نمی کند بلکه پرتاب می شود. اتومبیل هایی که مسیر حرکت آنها با ماهواره کنترل و هدایت می شوند... کشاورزی و تولید مواد غذایی جایش را به تولید غذای ژنتیکی می دهد. نوع خانه سازی تا تولید پوشاک تا روابط جنسی و عاطفی به کلی دگرگون و به چیز دیگری تبدیل می شود.

برژنیسکی مشاور امنیت امریکا در زمان "کارتر" در کتاب "بین دو عصر" می نویسد: "تکنولوژی روش هایی در اختیار ملت های بزرگ قرار می دهد که به کمک آنها می توان جنگ هایی برق آسا به راه انداخت، در حالی که تنها بخش اندکی از نیروهای امنیتی در جریان آن قرار دارند. ما شیوه هایی در اختیار داریم که می توانند سبب تغییرات آب و هوایی و ایجاد خشک سالی و توفان گردد و توانایی های یک دشمن بالقوه را تضعیف و او را به پذیرش شرایط مان وادار سازد."

این تکنولوژی که "هارپ" هم نامیده می شود، با استفاده از آن قادرند هر جای کره زمین که بخواهند بارندگی سیل آسا، خشک سالی، طوفان، سونامی و زلزله ایجاد کنند. از طریق همین سیستم می توانند کامپیوتر هر هواپیمایی را در هر جای آسمان از کار بیاندازند تا هواپیما سقوط کند. با ایجاد زلزله و سونامی جمعیت جهان را در هر جایی که مورد نظرشان باشد کاهش داده یا کشوری را تخریب و بافت اجتماعی آن را به هم بریزند.

چندی پیش نوکران متخصص سرمایه داری که محققان و دانشمندان نامیده می شوند، در دانشگاه برکلی امریکا مواد خاصی ساختند که اشیاء را نامرئی می کند. به گفته این نوکران، این فن آوری مثل آبی که سطح یک سنگ را می پوشاند، عمل می کند. می توان در آینده برای مقاصد نظامی و امنیتی از جمله نامرئی کردن تانک ها و اشیاء استفاده کرد.

کنترل و سرکوب انسان به درجه ای رسیده که تصویر و صدای هر کسی را بخواهند می توانند در همه جای زمین پیوسته داشته باشند. از دستکاری ژنتیکی طبیعت و انسان تا...   در واقع به سطحی از تکنولوژی و علوم فضایی و ژنتیکی دست پیدا کرده اند که اطلاعات عموم نسبت به آن اندک است. نه تنها اطلاعات ما نسبت به آن نا چیز است که به گفته برژنیسکی تنها بخش اندکی از نیروهای امنیتی در جریان آن قرار دارند.

مجله نیوساینتیست در آوریل ۲۰۰۴ می نویسد: "سلاح هایی در اختیار نیروهای پلیس در امریکا و اروپا قرار دارد که قادرند مردم را با ایجاد طیفی از امواج الکترونیکی در جا خشک کنند." یا سلاح هایی که می تواند مغز شهروندان را در یک آن فلج کند...

یکی از مستخدمین سرمایه در "ناسا" عنوان کرده که در حال تکمیل دستگاهی هستند که در صورت تکمیل این دستگاه الکترونیکی، مردم قادر خواهند بود آنچه را در خواب می بینند، بوسیله این دستگاه ضبط کرده و وقتی بیدار شدند خواب خود را تماشا کنند. او گفته حتی می توانیم آنچه را که آدمها دوست دارند در خواب به بینند، ما به خوابشان ببریم. در حقیقت خواب آدم را هم کنترل کرده و امیال و آرزوهای آنها را در خواب هم تعیین می کنند.

سال گذشته اعلام کردند که بیشتر از هزار نفر در کره ماه زمین خریده اند. سال هاست در کره ماه دارند نمونه سازی می کنند تا به شیوه ساختمان سازی در آنجا دست پیدا کنند. همین خبر نشان می دهد که این آدمهای برگزیده! تا کجا پیش رفته اند. نوع مهندسی ساختمان و متریال هایی که در آنجا با توجه به جو کره ماه بکار می ببرند و هتل های فضایی که در حال ساخت است، خارج از تصور ما است. توده های مردم جهان مثل زندانیانی می مانند که اطلاعی از بیرون زندان ندارند. این جا فقط بحث فاصله طبقاتی نیست، فاصله دو انسان با دو دنیای کاملاً متفاوت است.

بنظر می رسد در چند قدم بعد کره زمین بخش جنوب شهر دهکده جهانی محسوب بشود و برای کارکنان بماند و سیارات دیگر جزو بالای شهر برای برگزیده ها!

شغل ها و موسساتی که به این دوره تعلق دارند دیگر کارآیی ندارند، برای همین دارند از بین می روند. بحران بیکاری و به هم ریختگی مناسبات اجتماعی و شغلی محصول این دوره گذار است. یکی دو دهه گذشته کمپانی های فراملیتی در امریکا و در بعضی از کشور های غربی، مراکز تولیدی خود را به کشور هایی مانند چین، هند، سنگاپور... منتقل کردند. هدف از این انتقال فقط استفاده از زمین و کارگر ارزان آن کشورها نبود، در کنار آن در عمل بافت تولیدی در غرب و در آن کشورها را به هم ریختند. حالا دارند بافت تولیدی جدیدی را که متناسب با مرحله بعدی و با هدف جهانی سازی باشد در کشور خود می چینند. نقش نیروی کار ارزان چینی و هندی را در شکل و بافت تازه ای به لشگر بیکاران در امریکا و کشورهای غربی واگذار می کنند. در این مرحله گذار نه تنها بخش زیادی از مردم و کارگران که بخشی از سرمایداران هم نابود می شوند. در مرحله بعد فقط برگزیدگان سرمایداری می مانند و مابقی تنها کارکنان آنان خواهند بود.

نظام موجود جهانی دارد از رده خارج می شود و نظام نوین هنوز تثبیت و قوام نگرفته است. این مرحله گذار خود بخود ساختار نظام فعلی را دچار به هم ریختگی کرده است. این به هم ریختگی را در تمامی اجزای این نظام در زمینه های فکری، اجتماعی، اقتصادی، آموزشی، خانوادگی، ارتباط بین زن و مرد... می توان دید.

جهان اول، دوم، سوم، شرق، غرب، ملیت و تفاوت های فرهنگی دارد مفهوم خود را از دست می دهد. دیگر چنین تقسیم بندی ای در کار نخواهد بود. همه چیز به سمت یکسان سازی انسان ها و جهانی سازی پیش می رود. جهان یک دهکده کوچک خواهد بود و این دهکده یک کدخدا خواهد داشت، این کدخدا کسی نیست جز صاحبان کمپانی فراملیتی که کلیه سازمان های مهم و تأثیر گذار جهان را مثل سازمان ملل، سازمان تجارت جهانی، صندوق بین لمللی پول، بانک ها، رسانه های گروهی، دانشگاه ها و نظام آموزشی، هنر، ورزش و مذهب... را در اختیار و تحت کنترل خود دارند و کره زمین را می چرخانند.

یک جهان و یک دولت جهانی، که بایستی سلیقه و نوع رفتار اجتماعی همه توسط یک کدخدا تعیین و کنترل شود. بایستی فرهنگ های امریکای لاتین، اروپا، آسیا، آفریقا و همه دست آوردهای انسانی آنها نابود شود. از روستاهای چین تا افغانستان تا امریکای لاتین تا اروپا تا همه شهرها در همه کشورها، باید یک نوع فرهنگ، یک نوع قانون، یک نوع موسیقی، یک نوع سینما، یک نوع آرزو، یک نوع پوشش، یک نوع غذا، یک نوع شیوه مصرفی و یک الگوی زیستی داشته باشند.

برای همین ماهیت جنگ های امروز در عراق و افغانستان و جاهای دیگر با جنگ های گذشته امپریالیست ها متفاوت است. اگر جنگ های دیروز برای روی کار آوردن حکومت های دست نشانده و غارت منابع طبیعی و سلطه امپریالیستی بود، جنگ های امروز دیگر برای روی کارآوردن حکومت های دست نشانده و یا سلطه بر منطقه ای از جهان به شیوه گذشته نیست، بلکه جنگ های امروز برای به همه ریختن بافت اجتماعی و ریل موجود در مناطق مختلف جهان است، تا ریل جهانی سازی و یکسان سازی انسان ها و تغییر شیوه مصرفی در آن مناطق با سرعت بیشتری دنبال شود. جنگ های امروز برای آماده کردن نقاط مختلف جهان برای گذار به مرحله بعدی است. دیگر، کشورها نه وابسته که بایستی بخشی از یک سیستم مرکزی بوده و مثل ایالت های یک دولت مرکزی کار کنند.

موضوع این نیست که بعضی از کارشناسان و تحلیل گران عنوان می کنند که گروه ها ی نامرئی و مخفی دارند اهرم های قدرت را بدست می گیرند تا جهان را کنترل کرده و حکومت جهانی تشکیل دهند. این جهانی سازی ضرورت سرمایداری و رشد تکنولوژی در این مرحله است. نمی توان مثلاً در غرب ایستگاه های مدار انرژی برای پرتاب وسیله نقلیه ایجاد کرد، ولی افقانستان، ایران، عراق، ترکیه... در بافت قدیم خودش حرکت کند یا بخواهد قدم به قدم جلو برود. با این سیر رشد تکنولوژی دیگر فرصت قدم به قدم نیست. بافت اجتماعی آن منطقه باید به هم بریزد، حال با ورود نظامی یا بدون ورود نظامی.

به مرحله ای که اربابان تکنولوژی رسیده اند، خودبخود همه چیز به سمت یک جهان یک شکل با یک کدخدا پیش می رود. در این جهان فقط دو گونه انسان باقی خواهد بود، انسان سیر و انسان گرسنه. آنهایی که سیر هستند همه در یک مرکز قدرت قرار دارند، ندارها هم همه یک شکل با یک نوع سلیقه و آرزو... منتها چه سیر و چه گرسنه همه با تکنولوژی پیشرفته سر و کار خواهند داشت. همین حالا تلفن دستی و اتومبیل هایی به بازار آمده که دارای بیشتر از ٣۰۰ برنامه کامپیوتری هستند. عده ای زیادی از همین نسل قادر نیست با آنها کار کند. بخشی از یکی دو نسل موجود هم اکنون قدیمی شده و به حاشیه رانده شده است. نسل های بعد چه سیر و چه گرسنه متناسب با نظام جدید پرورش خواهند یافت.

با نگاهی به دو، سه دهه گذشته می بینیم طبقه حاکم تمامی ابزار های موجود از هنر تا تکنولوژی و دانش را زیر سلطه خود گرفته و به کمک این ابزار ها بستر اصلی روابط اجتماعی و خصوصیات جوامع را شکل داده و همه چیز را از جوهره ی اصلی خودش تهی کرده است.

اگر علم پزشکی در دوره ای نقش شفا بخش به دردهای بشر را هم با خود داشته، امروز کاملاً بر عکس وسیله ای برای چاپیدن بشر تبدیل شده است. کمپانی های داروسازی نه بر اساس درمان درد بلکه بر اساس سود بیشتر دارو تولید می کنند. بگونه ای دارو می سازند که درد را درمان نکند بلکه بطور موقت آن را تسکین دهد و بیمار مجبور باشد برای تسکین درد مدام دارو مصرف کند و بعد از مدتی عوارضی که بر اثر مصرف این دارو پیدا کرده، مجبور شود داروهای دیگری مصرف کند. در دانشگاه های موجود کسی بر اساس تشخیص درد و درمان آن دکتر نمی شود، بر اساس تشخیص کمپانی های داروسازی برای فروش بیشتر دارو دکتر می شود. علم پزشکی را کمپانی های داروسازی تعیین و به مراکز علوم ارایه می کنند. همچنانکه تمامی رشته هایی مثل روانشناسی، جامعه شناسی، ادبیات، تاریخ، هنر، فیزیک... را صاحبان کمپانی فراملیتی در اختیار دارند و مسیر علم و دانش را با هدفی که از شکل دهی جوامع دارند تعیین می کنند.

عامه مردم فکر می کنند افرادی که درس می خوانند، دکترا می گیرند یا تئوریسین هستند، آدمهای باسواد و تحصیل کرده اند، در صورتیکه همین ها بی سواد ترین اقشار جامعه اند. چرا که سواد آنها نه بر پایه نیازهای واقعی انسان و نه بر اساس دریافت از خود زندگی که بر پایه نیازهای اهریمنان است. این قشر بردگان متخصص این سیستم اهریمنی هستند. دریافت مادر بزرگ ها و پدربزرگ های ما از زندگی بسیار درست تر و با سوادتر از این استادان و تئوریسین ها بوده است. به جامعه اینگونه القاء کرده اند که هنرمندان و روشنفکران و متخصصین افراد خلاقی هستند درصورتیکه در همین دانشگاه ها خلاقیت و استعداد انسان را می کشند. فرقی نمی کند که یکی دانشمند باشد یا هنرمند، کاری که از اوخواسته می شود را باید انجام دهد. همه استخدام می شوند تا کاری را انجام دهند که بابت آن حقوق دریافت می کنند. خود بخود خلاقیت و استعداد و از همه مهمتر اختیار و آزادی انسان نابود می شود.

قبل از انقلاب صنعتی وحتی مدت ها بعد از آن، دانش و هنر تا حدودی جدا از سرمایداری بود و سرمایه سلطه کامل بر آن نداشت. از این رو بسیاری از دانشمندان و هنرمندان مقابل آن قرار داشتند. به همین جهت بحث هنر متعهد و هنر برای هنر معنا داشت. ولی حالا کل هنر و دانش را در اختیار گرفته و انحصاری کرده اند. در نتیجه دیگر هیج چیز در موسیقی و در سینما و در ادبیات ماندگاری ندارد . همه چیز مثل مک دونالد شده است، تولید برای مصرف، همه آثار هنری یک بار مصرف شده اند. رابطه ها هم یک بار مصرف شده است، دیگر کمتر آدمی با آدمی باقی می ماند.

مبارزات اجتماعی و سیاسی هم همین وضعیت را پیدا کرده است. در چند دهه اخیر اربابان جهان به اپوریسیون سازی گسترده ای در سطح جهان دست زده اند. هزاران نهاد حقوق بشری، دمکراسی خواهی، ان. جی. او، انجمن های مدافع جقوق زنان... درست کرده تا از شکل گرفتن جنبش های مستقل برای تغییرات بنیادین جلو گیری کنند و پتانسیل نیروهای فعال اجتماعی را در کانال های انحرافی به هدر دهند، از یک سری جیره خوارهای خود چهره می سازند و بزور جایزه ها و تبلیغات از آنها الگو سازی می کنند تا الگوهای واقعی مبارزه در جامعه رشد نکند. وظیفه این انجمن های دست ساز دنبال کردن همان هدف دهکده جهانی است. آنها در کشورهای آسیایی و آفریقایی و امریکای لاتین کار می کنند تا بافت سنتی زنان آن جوامع را به هم بریزند تا زنان این جوامع بتوانند کالاهای پیشرفته را مصرف کنند و از آنها برده کار و مصرف بسازند. مبارزه انسان در مقابل کلیت این سیستم را به سطح مبارزه زن با مرد تنزل می دهند. سیستم موجود را مردسالار می خوانند، در حالیکه در این روند نه مرد و نه زن هیچ کدام سالار نیستند، بلکه هردو اسیر سرمایه سالاری اند. نابرابری های اجتماعی که امروز بین زن و مرد جاری است، خود حاکمیت ها به شیوه های مختلف این نابرابری را حفظ و تداوم می دهند تا ذهنیت زن و مرد درگیر هم باشد و انرژی آنها در مقابل حاکمیت سرمایه آزاد نشود. این به اصطلاح آزادی سرمایداری به زنان، نه تنها زنان را از ستم بافت سنتی نجات نمی دهد، بلکه آنها را به اسارت و تنهایی کشنده تری می برد. هیچگاه دختران به اندازه امروز احساس ناامنی و ترس از دور خارج شدن و تنها ماندن نداشته اند و این همه قرص های ضداضطراب و ضدافسردگی مصرف و جراحی به اصطلاح زیبایی نکرده اند. همه این ها زیر پوشش دمکراسی و حقوق بشر دارد انجام می شود.

امروز دمکراسی و حقوق بشر دو ابزار اصلی دزدان گردن کلفت بین المللی برای بی راهه بردن افکار توده ها از ریشه اصلی درد است. دمکراسی، حقوق بشر، رای گیری و انتخابات، چون سمی است که بر پیکر جوامع تزریق می کنند. متاسفانه در این سیستم آگاهی بشر به نقطه ای افول کرده که هر چند سال تعدادی دزد را انتخاب می کنند تا این دزدان به وسیله قانونی که اربابان این دزدان تعیین کرده اند جامعه را بچاپند. در این دمکراسی رایج همه آزادند از بدبختی های خود بگویند، ولی داخل همین سیستم و نه فراتر و دل شان خوش باشد که هر چهار سال یک بار تعدادی مفت خور را به پارلمان ها بفرستند. تمامی این دهه های گذشته نشان داد که تمامی این پارلمان ها در دست دولت ها و دولت ها در دست سرمایداران بزرگ هستند.

پایه های بشریت را درهم کوبیده اند، آنوقت از حقوق بشر حرف می زنند. حقوقی که نه تضمین کننده حقوق انسان ها که تضمین کننده امیال اربابان است. در این به اصطلاح حقوق بشر همه آزادند هر عقیده ای داشته باشند تا جایی که به آزادی دیگران صدمه نزنند. فقیران آزادند فقیر باشند، پولداران هم آزادند آنها را بچاپند. زیرلوای آزادی و برابری، تمامی نابرابری های موجود را رسمیت می دهند و به آن لباس قانونی و حقوقی می پوشانند. هر کسی در مقابل آزادی بی قید و شرط دزدان بین المللی اعتراض داشته باشد و بخواهد در عمل مانعی برای آزادی عمل چپاولگران ایجاد کند، مجریان این حقوق بشر بجرم خرابکاری واخلال در امنیت ملی، بلایی به سرش می آوردند تا از بشر بودن خود پشیمان بشود.

در این حقوق بشر و دمکراسی رایج، ما آزادیم کار کنیم، ما آزادیم از صبح تا شب سگ دو بزنیم، ما آزادیم یک سوم از ساعت مفید روزانه مان را در شلوغی راه بندان بگذرانیم، ما آزادیم تا صورت حساب های مختلف را بپردازیم، آنها هم با چماق قانون آزاد هستند به انواع مختلف ما را بچاپند و به ریش آزادی ما بخندند. آنها آزادند اهرم های قدرت و مهار جامعه را در دست داشته باشند و سر نوشت همه را تعیین کنند. ما هم آزادیم تا ما را مهار کنند و به خدمت بگیرند. آنها آزادند تحت آزادی مطبوعات، تلویزیون، سینما و تبلیغات، افکار سازی کرده و ذهنیت همه را به دلخواه خود شکل دهند، ما هم آزادیم گله وار هر جا خواستند ما را ببرند و مثل مسخ شده ها باورکنیم که در نظام دمکراسی آزادی مطبوعات و آزادی بیان وجود دارد و نق زدن را آزادی بدانیم.

جان سویتون سردبیر روزنامه نیویورک تایمز در دهه ۵۰ هنگام خدا حافظی با این روزنامه می گوید: "مطبوعات آزاد وجود ندارد. شما دوستان من این را خوب می دانید و من هم می دانم. ما ابزار و نوکران قدرت های مالی بزرگ هستیم که پشت سرمان قرار گرفته اند. ما عروسک های خیمه شب بازی آنها هستیم، هنگامی که نخ هایمان را می کشند، خدمت و بازی می کنیم. همه دانش، توانایی و حتی زندگی ما به آنها تعلق دارد." تازه او این حرف را بیشتر از نیم قرن پیش گفته که با شرایط فعلی اصلاً قابل مقایسه نیست. حالا چنین آدمی حتی نمی تواند به درب ساختمان نیویورک تایمز نزدیک بشود، چه رسد به سردبیری آن. خبرنگاران، برنامه سازان و سردبیران امروز نه تنها اعتراضی به اینکه رسانه های گروهی در اختیار و در خدمت اربابان باشد ندارند بلکه افتخار می کنند که عروسک خیمه شب بازی آنها با شند، برای استخدام شدن در خوش خدمتی و خوش رقصی با هم رقابت می کنند. چون با روندی که تکنولوژی می رود، صاحبان آن قادرند انسان ها را هم از لحاظ فیزیکی وهم از لحاظ روانی و خصلتی کنترل و سرکوب کرده و به موجودی بیگانه و تهی شده تبدیل کنند. روی دیگر کنترل انسان که مکمل تکنولوژی عمل می کند، کنترل روانی و ذهنی توده ها از طریق نظام آموزشی، تبلیغاتی و تعیین قانون گوناگون بر رفتار انسان ها است.

برای نمونه به بهانه رشد سرطان، سیگار کشیدن را در بخش هایی از شهرها ممنوع کرده اند. در بخش هایی از شهر حتی کشیدن سیگار در داخل خانه ممنوع است. تا چند وقت دیگر اگر کسی در خانه خود پنهانی سیگار بکشد، از طریق ماهواره کنترل و جریمه می شود. این خیلی ساده انگارانه است که عده ای باور کنند غارتگران که در جنگ ها میلیون ها نفر را می کشند و تولید و توزیع مواد مخدر را در حجم های کلان در دست دارند، مواد غذایی را هورمونی و در قوطی کرده و غذای طبیعی را از انسان گرفته اند و با این کار عامل اصلی رشد سرطان هستند، حالا به فکر سلامتی آنها باشند. ممنوع کردن سیگار هم در راستای کنترل رفتار آدمها است. هرگونه رهایی درونی حتی به اندازه ای که فردی در کافه برای خودش سیگاری دود کند، بایستی از او گرفته بشود تا برای هر عملی مجبور باشد دهها قانون را رعایت کند. امروز اگر کسی در هواپیما نشسته باشد و هواپیما چند ساعت دیر حرکت کند، حق ندارد اعتراض کند. اگر بطور طبیعی از معطل ماندن در هواپیما کلافه شود و اعتراض کند، بجرم عدم "کنترل عصبانیت" دستگیر می شود. این مسئله فقط با دستگیر شدن تمام نمی شود. می فرستند به کلاس های "کنترل عصبانیت – انگرمنجمنت" تا هم صاحبان این کلاس ها سود برده و هم بتدریج اعتراض در درون آدمها کشته شود و انسان های آینده چیزی به عنوان اعتراض را نشناسند.

می خواهند خصلت های طبیعی انسان مثل خشم، اعتراض، خندیدن، گریه کردن، مهر ورزیدن... را از آدمها بگیرند تا بتوانند از آدم، آدمک بسازند تا همه به زور اسلحه ای بنام قانون بطور اتوماتیک کار کنند تا دیگر کسی بطور طبیعی خشمگین نشود، بطور طبیعی به خنده نیافتد... دیگر از آن قهقهه خنده از ته دل در گذشته خبری نیست. خنده را از آدمها گرفته اند جایش قرص های ضدافسردگی بدستش داده اند. دیگر کمتر در کوچه ها و خانه ها خنده می بینیم. فکر همه به قسط و بدبختی های خودشان مشغول است. همه سرگردان و پریشان کنار هم رد می شوند.

حالا همه چیز در خدمت این هدف که از انسان روبات بسازند بکار گرفته شده است. برای مثال موسیقی دیگر حالت انسانی به انسان نمی دهد. مثل قرص های ضد اضطراب عمل می کند. موسیقی رپ و راک جدید خوراک بچه های این نسل شده است. با موسیقی رپ مواد مخدر و سکس را عمومی کرده و با موسیقی راک خمودگی ذهنی را در نوجوانان و جوانان بوجود می آورند. ارتعاش سازها در موسیقی راک فراتر از توان دریافت سلول های مغزی جوانان از صدا است. این ارتعاش های قوی سلول های مغز را مختل کرده و ذهن را آماده می کند تا هر چیزی را که بنگاه های تبلیغاتی بخواهند در آن بریزند. روزانه دهها ساعت برنامه های تلویزیونی به این خوانندگان اختصاص دارد که دوست دختر فلان خواننده کجا ناخن هایش را درست می کند، کجا مو را آرایش می کند، چه مهمانی هایی می روند، کی با کی خوابیده... دیگر کمتر ترانه ای پیدا می شود که بویی از یک خصلت انسانی داشته باشد.

بازی های کامپیوتری برای بچه ها، تا خانه سالمندان و" آی فون" همین هدف را دنبال می کند. امروز اکثر نسل جوان هر کدام یک آی فون بدست، از صبح تا شب در حال راه رفتن، در حال خواب، در حال غذا خوردن با آن سرگرم هستند. تکنیک هایی که در مرغداری برای جوجه ها به کار می برند تا مدام به دانه ها نوک بزنند و ۲۰ روزه آنها را تبدیل به مرغ کرده و به بازار می فرستند، همین تکنیک را در مورد بچه های این نسل بکار می برند. اگر "ربای" یهودی پای دیوار "ندبه" هر یک جدا از دیگری سر در کتاب دارند و بدن خود را پای دیوار تکان می دهند و با آن تکان ها می خواهند به منبع اصلی انرژی هستی وصل شوند، امروز تکنولوژی با دادن تلفن های دستی به نسل جدید جای آن تکان ها را گرفته است. اگر در گذشته انسان ها دورهم جمع می شدند، با هم گفت و گو می کردند و از آرزوهای خود حرف می زدند و یک پیوند نامرئی و مشترکی بین آنها بود، حالا تکنولوژی با نیت خاصی این پیوند ها و بند ناف ها را قطع کرده است. حالا اگر دورهم جمع می شوند، نسل جدید سر در آی فون، پای دیوار دارند حرف می زنند و خود را تکان می دهند و کوچکترین حسی نسبت به آدمهایی که دور هم جمع شده اند ندارند. هر کسی با ابزار سر و کار دارد نه با انسان بغل دست خود. همه به جعبه کوچکی بنام بلک بری وصل هستند. هر یک جدا از دیگری در خود خزیده اند. همه در تردید و بی هدفی رها شده اند.

اعتقاد و باور به ارزش های انسانی و آرمان خواهی بطور سیستماتیک توسط رسانه های گروهی بمباران می گردد. این رسانه ها بطور مداوم با پخش اخبار ضد ونقیض درباره فجایع، جنگ و کشتار، همراه با تبلیغ کالاهای پر زرق و برق در میان اینگونه اخبار، با برگذاری میزگردها و بحث های کارشناسی... بگونه ای عمل می کنند که خود بخود همه دچار تردید و تزلزل در موضعگیری بشوند و از تصمیم گیری در مسایل اجتماعی و حتی مسایل شخصی مدام دچار تردید و سرگردانی و بی هدفی باشند. برای انتخاب هر چیزی و هر موضوعی آنقدر انتخاب های گوناگون بر سر راه گذاشته اند تا در نهایت امکان انتخاب را از آدمها بگیرند. همه در برزخ بسر می ببرند. شادی و آرامشی در میان نیست. فقط فرسودگی است و زوال.

فیلم های هالیوودی با تعویض برق آسای تصاویر و سریال های پر زرق و برق در ابعاد دیگری دارد همین کار را انجام می دهد. هر پدیده ای که می تواند برای جامعه اصالت و معنایی داشته باشد را به لجن می کشند. حتی شخصیت های اساطیری و تاریخی را. از اسپارتاکوس و چه گوارا تا رابین هود را به رمبو تبدیل می کنند. هر چیزی که می تواند در جامعه به عنوان یک سمبل، تاَثیری بر جای بگذارد، آن را تخریب کرده تا جامعه هیچ پیوندی با گذشته و با سمبل ها و الگوهای خود نداشته باشد. موضوعات تاریخی تا مسایل روز را آنگونه که کارشناسان آنها تعیین می کنند، بخورد مردم می دهند. بمب هایی که این فیلم سازان، کارشناسان، استادان و متخصصان در جهت اهداف اربابان بر سر جامعه می ریزند، بمراتب خطرناک تر و کشنده تر از بمب هایی است که هواپیما های جنگنده بر سر مردم فرو می ریزند. مارتین اسکورسیسی فیلم ساز امریکایی که حتی ادعای ضدیت با این سیستم را ندارد، چندی پیش در گفت و گو با ساندی تایمز می گوید :" دیگر از فیلم سازی در سیستم خشک و فرمایشی هالیوود خسته شده ام. حاکمان کاخ سفید نحوه فیلم سازی را به کارگردان هالیوود دیکته می کنند و برای آن نسخه می پیجینند. من فیلم ساز ضد امریکایی نیستم اما دوست ندارم بر اساس ایدئولوژی کاخ سفید فیلم بسازم."

اکنون که در میانه این راه و مرحله گذار هستیم، می بینیم که جوامع و ملل مختلف رو به نازایی می رود. دیگر از بتهوون، ونگوگ، کافکا، حافظ... و پا به پای آن نیز در سینما و در ادبیات و همین طور در مبارزه از رهبران واقعی مبارزه و از فرهنگ و هنر غنی اروپا، امریکای لاتین و شرق خبری نیست. جای آنها را هالیوود و کمپانی های داروسازی و هنر سازی و سیرکی بنام دمکراسی و حقوق بشر گرفته است .

وقتی بر می گردیم می بینیم، ادیان و اندیشه های کهن هنوز درک بهتری از قانونمندی زندگی و انسان را بدست می دهند تا علم و دانش امروز. تمامی این ادیان و اقوام با تفاوت ها و فاصله هایی که ازهم داشته اند و بدون اینکه به هم دسترسی داشته باشند، همه یک اندیشه را دنبال کرده اند. چون که منابع تفکر آنها از یک جا نشأت می گرفته و آن آمیختگی شان با طبیعت و زندگی بوده است. قانونمندی طبیعت و راز زندگی و انسان را بطور حسی گرفته اند. فکر و دانش آنها از حس و تجربه عینی شان نشاَت می گرفته نه از دانشگاه ها و کتاب ها.

آغاز گمراهی بشر، نوع دانش او است. دانشی که از ابتدا در مسیر رشد مالکیت و سرمایه و شکل دهی قدرت و حکومت پا گذاشت و همین مسیر به این روند اهریمنی و به رشد این نوع تکنولوژی کشیده شد که امروز کمر انسان را شکسته است. این روند همان میوه ممنوعه است که انسان نباید به سمت آن می رفت، اما رفت و به این سرنوشت دچار شد. زرتشت می گوید :" روزی زمین از انسان انتقام می گیرد." و امروز انتقام زمین را به چشم می بینیم که چگونه بشر از هستی و طبیعت جدا افتاده، در خود فرو رفته و اسیر دست کمپانی های فراملیتی شده است. هر چه در این مسیر علم و تکنولوژی جلو می رود، از درک و دریافت حیات و زندگی دور و دورتر می شود. بشر هیچگاه به اندازه امروز از پرندگان و طبیعت اطلاعات نداشته و هیچگاه هم به انداره امروز ارتباط اش با پرنده گان و طبیعت قطع نبوده است. اقوامی مثل سرخپوستان یک صدم اطلاعاتی را که امروز بشر از پرندگان دارد، نداشتند. اما پرندگان را درک می کردند و زبان باد، درخت، باران... را می فهمیدند و ارتباط زنده با طبیعت پیرامون خود داشتند و به همان میزان نیز به دانش و خرد واقعی نزدیک تر بودند.

با جاده سازی، شهر سازی، استخراج معادن و ذخایر زیرزمینی، هر بلایی که خواستند سر طبیعت آوردند. زندگی تمام موجودات و حتی زندگی باد، باران، درخت و گیاه را مختل و فضای تنفسی آنها را سخت کرده اند. چندی پیش در خبری اعلام کردند که امواج تلفن های دستی ، زنبورهای عسل را می کشد و زنبورهای عسل دارند از بین می روند. یا گفته می شود که پرندگان بخاطر آلودگی هوا به سمت جاهایی کوچ می کنند که هنوز فضای بهتری دارد، بخاطر محدود بودن فضا، سر لانه ساختن با هم درگیر می شوند و پرندگان ضعیف نمی توانند لانه داشته باشند. آنوقت سازمان های مدافع حقوق حیوانات درست کرده، سگ و گربه می فروشند، دکتر و روانشناس و کلنیک برای آنها راه انداخته اند، صد جور بلا سر این حیوانات می آوردند، اخته شان می کنند، حنجرشان را عمل می کنند تا صدا نداشته باشند، غذای بسته بندی شده برای آنها تولید می کنند، آنها را هم مثل آدمها از حالت و خصلت طبیعی شان خارج کرده اند، اسم این تجارت را حیوان دوستی می نامند. همه را سر کار گذاشته اند که بیرون آشغال نریزند تا طبیعت را حفظ کنند، ولی آشغال های کلان توسط همین نصیحت کنندگان و قانون گذاران هر روز در دریا ها و دره ها ریخته می شود.

سازمان ملل اخیراً به مناسبت نام گذاری دهه بیابان و مبارزه با بیابان زایی آماری منتشر کرده که: "در سطح جهان ۲۴ درصد زمین ها در حال از بین رفتن هستند که زندگی یک میلیارد و ۵۰۰ میلیون نفر کاملاً به این زمین ها بستگی دارد. نزدیک به ۲۰ درصد از زمین هایی که در معرض نابودی قرار دارند حاصلخیز و بین ۲۰ تا ۲۵ درصد از آن چراگاه هستند. زندگی بیش از یک میلیارد در ۱۰۰ کشور جهان به دلیل بیابان زایی در معرض تهدید است. "

اکثر این انسان های به حاشیه رانده شده که در مناطق فقیر زندگی می کنند، دیگر زندگی شان بدرد سرمایه داری نمی خورد و باید از میان برداشته شوند، چون توان مصرف محصولات تکنولوژی را ندارند. اینکه سازمان ملل این آمار و به اصطلاح مبارزه با بیابان زایی را اعلام می کند، طبیعی است که بدون اجازه اربابان چنین آمار هایی را اعلام نمی کند. فاجعه هایی از این دست را به عنوان خبر اعلام می کنند تا در جامعه زمینه سازی کرده و آن را عادی و طبیعی جلوه دهند، تا همه به این نوع فجایع عادت کنند و عده ای ساده اندیش را سرگرم کرده و با احساس انسانی آنها بازی کنند تا بروند برای کودکان آن مناطق پول جمع کنند و راه حل را در چنین کارهایی ببینند.

کافکا، یک قرن پیش بخوبی این مسیر را می بیند : " ما در عصر تورم انسان زندگی می کنیم. از سر به نیست کردن غیر نظامی ها که از سرباز و توپ ارزان ترند، عایدات کلانی نصیب می شود... ما در مردابی از دروغ ها و توهمات پوسیده زندگی می کنیم که هیولاهای وحشتناک به جهان می آورد، هیولاهایی که با چهره ای پر از محبت به دوربین عکاس ها لبخند می زنند ولی در همان لحظه – بی آنکه کسی متوجه شود – با بی خیالی میلیون ها انسان را چون حشره زیر پا له می کنند... تمدن جهان، فاجعه بار است. مشت آهنین تکنولوژی همه حصارها را درهم می کوبد."
   
دانش امروز بشر به طبیعت نه بر پایه درک و شناخت طبیعت که بر پایه سود جویی و سلطه بنا شده است. محصول اینگونه دانش را می بینیم که هر چه بیشتر بر طبیعت و هستی سلطه پیدا می کند به همان میزان انسان بدبخت تر، درمانده تر، بیگانه تر و به اسارت بیشتری می رود. در جایی خواندم که یکی از بزرگان سرخپوستان می گوید :" سفید ها از ما خواستند که زمین مان را به آنها بفروشیم، ما نشستیم فکر کردیم چگونه می توان طراوت هوا را فروخت، سرسبزی جنگل را فروخت، جاری بودن آب رودخانه را فروخت و در زمینی که ما با دیگر موجودات بطور مشترک زندگی می کنیم، چگونه می توانیم بدون اجازه موجودات دیگر، زمین مان را بفروشیم. پس ما نمی توانیم زمین را بفروشیم." این نگاه به زمین، نه یک نگاه سیاسی یا مثل جریان های مدافع محیط زیست امروزی، که یک نگاه ایدئولوژیک و یک دریافتی از درون به هستی و زمین است. دریافت و نگاهی که امروز در بشر رخت بربسته و کمتر جایی چنین نگاه و دریافتی برای انسان باقی مانده است.

تفکرات و آئین ها و جشن های تمامی این اقوام از دانش حقیقی تری نسبت به دانش اهریمنی امروز برخوردار بوده و با کار، با تلاش، با طبیعت، با حیات و زندگی آمیخته بوده است. به همان اندازه که از نظام طبقاتی و مالکیت خصوصی دور بوده اند، به همان میزان درک درست تری از زندگی داشته اند. هر چند که سرمایه داری در طول این روند آنها را از بین برده یا به خرافات تبدیل شان کرده است. تمامی آنان تا متفکرین انقلابی مثل مارکس یک اندیشه را دنبال کرده اند. مخاطب همه آنها نوع بشر بوده است. تغییر را نه در شکل کشوری، که در شکل جهانی و درهم شکستن این روند در نبرد آخر و نهایی دیده اند. و نبرد آخر بشر یعنی روند حرکت انسان از ظلمت به نور زمانی روی می دهد که انسان از این روند به خستگی کامل برسد. انقلاب آخر، زمانی فرا می رسد که آدمی از این مسیر و تمامی ابزار و مظاهر آن روی برگرداند و عطش و تشنگی بازگشت به هویت انسانی را در درون خود احساس کند. آنوقت است که چیز تازه ای و هوای تازه ای و اندیشه تازه ای نه از بیرون انسان که از درون انسان جوانه می زند. در آن نقطه است که همه چیز، هنر، عشق، علم و کار به مفهوم اصلی خودش باز می گردد و" کار" از شکل بیگاری برای صاحبان سرمایه به خلاقیت انسانی خودش بر می گردد.

باز از کافکا می گویم که اینگونه، کار را از بیگاری جدا می کند:" من کار کردن در کارگاه را دوست دارم. بوی چوب رندیده، صدای اره، ضربه های های چکش، همه مسحورم می کردند.
چیزی زیباتر از کار دستی پاک و ملموس و سودمند نیست. گذشته از نجاری قبلاً کشاورزی و باغبانی هم کرده ام. خیلی زیبا تر و با ارزش تر از بیگاری در اداره بود. آدم در اینجا به ظاهر چیز والاتر و بهتری است، ولی فقط به ظاهر. واقعیت این است که آدم فقط تنهاتر در نتیجه بدبخت تر است. همین وبس. کار فکری، انسان را از جامعه انسانی دور می کند، در حالی که کار دستی او را به انسان ها می پیوندد...
دنیای ماشینی یخبندانی است که رفاه و سودمند بودن ظاهری اش ما را روز به روز ناتوان تر و خوار تر می کند... می خواهیم از برکت فردیت خود، هرچه بیشتر مالک و مختار زندگی با شیم. این سرکشی، زندگی را از ما می گیرد. "

انقلاب بشر در نهایت علیه اینگونه علم و تکنولوژی خواهد بود. نه فقط انسان که همه مخلوقات باید آزاد
شوند. چرا که این نوع شهر سازی، این نوع جاده سازی، این نوع درس خواندن تماماً در چهارچوب رشد سرمایه و رشد نجومی سود است. سود رشد دهنده این تکنولوژی و این تکنولوژی رشد دهنده سود است.

اگر بشر گرفتار این روند نبود، نیازی به هیچ کدام از این ابزار ها و کالاهای مصرفی امروزی هم نداشت.اگر قرار باشد پایه زندگی بر اساس فطرت و نیاز واقعی انسان ساخته بشود، الگوی شهر سازی، جاده سازی، تکنولوژی، کارکردن، درس خواندن... چیز دیگری خواهد بود و قطعاً ابزارها و کالاهای مورد نیازش این نخواهد بود. باز از سرخپوستان مثال می آورم که به این دوره نزدیک ترند و اگر به تصویری که هالیوود از آنها می دهد توجه نکنیم قابل درک اند، ۵۰۰ سال پیش در همین امریکا قبل از آنکه اروپایی ها ورود کنند، سرخپوستان نه دادگاه داشتند، نه کارت اعتباری، نه بانک، نه اجاره خانه، نه پلیس، نه دانشگاه، نه کارخانه، نه تلویزیون، نه تلفن، نه کامپیوتر، نه قرص ضد اضطراب، نه اضطراب، نه کلاهبرداران و شارلاتان هایی به نام وکیل و روانشناس... اما آزادی و زندگی داشتند. بشر هر دوره ای که جلو آمده نسبت به دوره قبل به اسارت بیشتری گرفتار شده است.

مارکس در نامه ای به انگلس می گوید :" انسان غارنشین امتیازی به مراتب بیشتر از انسان امروز داشته است. " در سخنرانی در لندن در آوریل ۱٨۵۶ می گوید :" ماشین، تکنولوژی، ابزار پیشرفته تولید، دیگر نمایانگر تمدن نیستند، بلکه بیانگر استثمارند. انسان از یک سو ارباب طبیعت شده، اما از سوی دیگر برده انسانی دیگر یا برده مناسباتی غیر انسانی شده است. سلطه اش بر طبیعت او را خوشبخت نکرده است. میان صنعت و علم پیشرفته و انبوه مصیبت و تهی دستی انسان ها تضادی آنتاگونیستی به چشم می خورد." در نامه ی دیگری می گوید :" آن نگاه به طبیعت که زیر سیطره ی مالکیت خصوصی و پول باشد، تحقیر واقعی و تباهی عملی طبیعت است. "

مارکس بیشتر از ۱۵۰ سال پیش این روند را به درستی می بییند، در حالی که امروز بخشی از چپ وطنی و چپ جهانی هنوز در اوایل قرن بیستم گیر کرده و فقر را در شکل آن دوران می بینند و یا هنوز ورود تکنولوژی به یک کشوری را پیشرفت می دانند. در حالیکه امروز خیلی از فقیران لب تاپ و آی پاد... هم دارند، اما پیش از هر زمانی زیر فشار زندگی درهم کوبیده شده اند. این له شده گی انبوه آدمها و رشد نجومی سرمایه محصول به خدمت گرفتن علم و تکنولوژی و هنر است، نه محصول استثمار به شیوه گذشته. آنها مشکل را نه در خود این نوع تکنولوژی و این روند اسارت بار، که در این می بینند که چه کسی صاحب آن باشد. مایکروسافت بر اساس این ساخته شده که سود نجومی بیاورد و انسان را از هویت انسانی تهی کند، نمی توان این ابزار را در جهت غیر از ماهیت آن استفاده کرد. حتی اگر یک لحظه این تئوری فانتزی را قبول کنیم که مثلاً زحمتکشان بجای سرمایداران صاحب این ابزار بشوند، این ابزار از زحمتکشان هم اهریمن می سازد. مایکروسافت را نمی شود عادلانه تقسیم کرد، اینجا فقط بحث اقتصادی نیست، بحث تاًثیر اهریمنی است که بر زندگی می گذارد. بنابراین آنچه که باید هدف قرار بگیرد کل این مجموعه و در هم شکستن این روند است.

چیزی که اربابان جهان از آن وحشت دارند، فرو ریختن اعتقاد توده ها به سیستم موجود و مظاهر پوشالی آن است. تمام شگردها و ترفندهای آنان این است که جایی چشم اندازی بیرون این روند در توده ها جوانه نزند و نبرد نهایی و جنگ آخر را تا آنجا که می توانند به عقب اندازند. همچنان که تلاش تمامی مبارزان و انقلابیون برای جلو انداختن نبرد نهایی و آماده کردن زمینه رشدی آن بوده است. همانطور که حاکمیت ها در طول تاریخ این سیستم اهریمنی را دوره به دوره جلو برده اند، از سویی هم انسان های آگاه در هر دوره ای کوشش کرده اند، اندیشه و هویت انسانی را با مبارزات خود دوره به دوره حمل کنند تا مشعل آرزوهای راستین انسانی را به نبرد نهایی برسانند.

از ابتدا تا امروز تمامی اندیشه هایی که رگه هایی از ایدئولوژی انسانی را با خود حمل کرده اند، روی این قانونمندی تاَکید داشته اند که همیشه انسان های اندک و آگاه و راه یافته گان هستند که در عمل با فداکاری و با پرداخت بهاء همچون تک سلول زنده به سلول های دیگر جان دوباره می بخشند. تمامی اندیشه های کهن تا اندیشه های انسانی در این عصر، هیچگاه به صاحبان و اربابان این روند اصالت و بهاء نداده و آنها را میرا دانسته اند، نه امپراطوری ها را که انقلابیون و راه یافته گان را در نهایت تعیین کننده این روند دانسته اند.

همه این مبارزان در هر دوره ای خواستار درهم شکستن سیستم ها و حکومت ها بوده اند، نه خواستار اصلاح حکومت ها. چرا که در این روند اهریمنی چیزی اصلاح شدنی وجود ندارد. تا روند موجود درهم شکسته نشود، انسان از اسارت رهایی پیدا نمی کند. کسانی که در چهارچوب روند موجود خواستار اصلاح امور هستند، آگاهانه یا نا آگاهانه به ابزار سیستم تبدیل شده اند. بقول صادق هدایت :" جایی که منجلاب گهُ است، دم از اصلاح زدن خیانت است. اگر به یک تکه آن انتقاد شود، قسمت های دیگرش تبرئه می شود، چیز تبرئه شدنی وجود ندارد، باید همه را در بست محکوم کرد و با یک تیپا تو خلا پرت کرد."

اینجا مرز بین نیروها و افرادی که ابزار اهریمن هستند با کسانی که مقابل آن قرار دارند، مشخص می
شود. مرزبندی اینجا معنا و مفهوم پیدا می کند و مبارزه اصالت خود را نشان می دهد.از ابتدا تا به امروز در هر دوره ای نیروهایی با ایدئولوژی انسانی در مقابل نیروهای اهریمنی ایستاده و مبارزه کرده اند. تاریخ جنگ این دو بوده است.

امروز بخاطر دوران گذار، وضعیت اپوزیسیون هم در سطح جهانی به هم ریخته است. کمتر اپوزیسیونی است که بتواند دست حاکمیت ها را مثل گذشته بخواند و قادر باشد مثل گذشته حرکت اجتماعی را استارت
بزنند و جنبش توده ها را شکل دهد و کانالیزه کند. در حالیکه هیچ دوره ای به اندازه امروز خستگی و اعتراض نسبت به وضع موجود در توده ها تلنبار نبوده است. اما نیرویی نیست که قادر باشد این حجم عظیم پتانسیل اعتراضی را در بستر درست مبارزاتی کانالیزه کند. چرا که اپوزیسیون های موجود نتوانسته اند همسو با رشد و پیچیده شدن سرمایداری حرکت کنند. در نتیجه از یک نقطه ای جا مانده اند. برای همین قادر نیستند علارغم این شرایط، جنبشی را شکل دهند.

موسی ی فرعون دهکده جهانی هنوز شکل نگرفته است، هر چند نشانه های آن نمایان است. تنها جریان و افرادی که رو به آینده دارند و قدم بعدی این روند را می بینند، می توانند در این مرحله، تأثیر گذار باشند و زمینه رشد نیروی انقلابی را مهیا کنند. چرا که شکننده ترین دوران حاکمیت ها همیشه دوران گذار است. با اینکه اربابان سرمایه تمام تشکیلات عریض و طویل امنیتی و سرکوب و اهرمهای قدرت را در دست دارند، با این حال در وضعیت شکننده ای هستند.

امروز توده مردم در غرب از این روند و تکنولوژی آن خسته اند، از اینکه از صبح تا شب بدوند تا اقساط خانه، ماشین، تلفن، اینترنت و صدها کوفت و زهرمار دیگر را بپردازند خسته اند. از این تهی شدگی خسته اند. از درس خواندن در دانشگاه، از کار کردن در اداره و کارخانه خسته اند. اعتماد و اعتقاد آنها به علم، به هنر و به مظاهر لیبرالیسم و از همه مهمتر اعتقاد آنها به این دمکراسی و حقوق بشر پوشالی در حال فرو ریختن است. صاحبان سرمایه می دانند اگر چنین وضعیتی ادامه و عمق پیدا کند، آمادگی زایش نیروی انقلابی را هم از درون خودش پیدا می کند. برای همین صاحبان دهکده جهانی همه توان خود را بکار گرفته اند تا ذهنیت توده ها را به موضوعات و تضادهای کاذب سرگرم کنند تا بتوانند از این مرحله عبور کنند. یکی از ترفند های آنها مطرح کردن تضاد دنیای اسلام با دنیای غرب است.

از یک طرف به جریان های اسلامی پر و بال می دهند و به عنوان اپوزیسیون خود آنها را روی آنتن تبلیغات می آورند، از طرف دیگر با نشان دادن کثافت کاری های حاکمان اسلامی مثل سنگسار و قوانینی از این دست، برای خودشان مشروعیت می گیرند و مردم را بین بد و بدتر قرار می دهند. همچنین غیر مستقیم کمک می کنند بخشی از نیروی اجتماعی در غرب و منطقه و امریکای لاتین و افریقا به جریان های اسلامی گرایش یابند تا به هدر بروند. تعزیه راه می اندازند که در آلمان یا نیویورک مسجد ساخته بشود یا نشود، حجاب در غرب ممنوع باشد یا نباشد... تا دعوای اصلی به حاشیه برود و دعوای کاذب جهان اسلام با جهان غرب، جهان مسیحیت با یهودیت...   بالا بیاید.

با ماهواره ها شان که می توانند شن های صحرای عربستان را بشمارند، بن لادن و ملاعمر را در افغانستان پیدا نمی کنند !. امروز هر جا در اروپا و امریکا اعتراض اجتماعی و اعتصاب کارگری بالا می گیرد، خطر حمله تروریستی توسط جریان های اسلامی را مطرح می کنند تا تحت پوشش آن اعتراضات اجتماعی را بهتر کنترل کنند. وقتی احمدی نژاد رئیس جمهور حکومت ایران برای شرکت در سازمان ملل به امریکا می آید، امریکا رسانه های مهم خود را در بالاترین سطح در اختیارش قرار می دهد. در گفت و گوی های تلویزیونی پرسش ها بگونه ای طراحی می شود که در نهایت احمدی نژاد برنده از آن بیرون آمده و مورد توجه قرار گیرد. تا کنون سابقه نداشته که رسانه های امریکا با مخالفان واقعی خود اینگونه برخورد کرده باشند. آنها در این مقطع به اپوزیسیون اسلامی از نوع جمهوری اسلامی احتیاج دارند.

رژیم حاکم بر ایران از روز اول چند موضوع را خوب دیده بود، یکی اینکه امریکا و غرب به هیچ حکومتی حتی به نوکران خود وفادار نیستند و هر جا لازم باشد آنها را قربانی می کنند. دیگر اینکه جمهوری اسلامی از همان ابتدا خط اربابان جهان را به سمت دهکده جهانی بخوبی تشخیص داده بود و برای اینکه سر او را در این گذرگاه نبرند، بلکه بتواند یکی از مدیران منطقه ای آنها باشد، پیش از هر کشوری در منطقه خاورمیانه در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، بر اساس الگوی دهکده جهانی و جهانی سازی مورد نظر اربابان حرکت کرد و همزمان ابزارهای دفاعی خود را مانند حزب اله و، حماس و تشکل های اسلامی در منطقه و آفریقا و امریکای لاتین را ایجاد کرد تا اگر بازهم اربابان به او رضایت ندادند، بتواند با این ابزارها با آنها مقابله کرده و خودش را تحمیل کند. جمهوری اسلامی برای اینکه بتواند ریل جهانی سازی را برود و تمام پایه های هویتی جامعه ایران را نابود کند و به سرنوشت شاه دچار نشود، بهترین راه ممکن را برگزید و آن پوشیدن لباس اپوزیسیون سرمایداری و شعار های ضد امریکایی و ضد استکبار بود. در نقش اپوزیسیون توانست هدف نهایی امریکا و سرمایداری را با سرعت صدها برابر زمان شاه در جامعه ایران دنبال کند. برتن کردن لباس اپوزیسیون هم برای رژیم و هم برای امریکا تاکنون بیشترین منفعت را داشته است.

دعوای رژیم با غرب امروز خیلی مشخص است که بر سر چیست. اگر به خواسته های رژیم توجه کنیم به رسمیت شناختن آنها از طرف استکبار ! به عنوان مدیری خوب و کارآمد در کنار سایر مدیرانی است که قرار است در مجموع دهکده کوچک جهانی را برای " صاحبان " اصلی آن بچرخانند. این جمله سران رژیم که اگر امریکا از شیطنت و توطئه دست بردارد، ما منطقه خاورمیانه را برای آنها اداره می کنیم و جملاتی نظیر آن، بیانگر خواست نهایی رژیم و علت تمامی شاخ و شانه کشیدن ها و علت ساختن نیروهای علنی و شبکه های مخفی برون مرزی است. تضاد جمهوری اسلامی نه با ماهیت سرمایداری و دهکده جهانی آن، برای این است که در باشگاه آنها قرار داشته باشد تا سر او را مثل صدام نبرند. مشخص است که دعوایش با استکبار بر سر غارت جهان نیست. یک حکومتی که خودش در خط اول غارت جامعه خودش است، خنده دار است که مخالف غارتگران بین المللی با شد. نقش جمهوری اسلامی به عنوان پرچمدار اسلام ضد استکبار! در این گذرگاه تاریخی، نه مقابل آن بلکه نقش جاده صاف کن این گذرگاه را دارد. منتها می خواهد خودش هم در این گذرگاه صاف نشود و یکی از مدیران منطقه ای کدخدای جهانی باشد.

در این میان عده ای ساده اندیش سیاسی، بجای اینکه چشم های خود را باز کنند، گوش های خود را به خدمت تبلیغات کر کننده و بازی های سیاسی هر دو طرف باز کرده اند و به این باور رسیده اند که خط و استراتژی رژیم حاکم بر ایران جانشینی مدیریت فعلی جهانی است. نمی گویند با کدام تکنولوژی فضایی؟ با کدام توان نظامی؟ با کدام اقتصاد و منابع مالی؟ که بخواهند تکیه بر جای بزرگان! بزنند. یا اینکه شیادانی مثل میرحسین موسوی و دار ودسته اش، آگاهانه به این توهم دامن می زنند که اگر تضاد موجود میان رژیم و غرب به جنگ کشیده شود، بخاطر سیاست های غلط احمدی نژاد است، نه محصول منافع استراتژیک امپریالست ها. اگر جنگ ضرورت سرمایداری باشد، فرقی نمی کند که جمهوری اسلامی چه سیاستی را در پیش بگیرد. جمهوری اسلامی باآگاهی به این مسئله استراتژی کلی خود را بر اساس سیاست چماق و حلوا در تنظیم رابطه با غرب چیده است.

گروه های چپ دیگر کشورها و افرادی نظیر فیدل کاسترو، چاوز... نه از سر نا آگاهی، بلکه دقیقاً آگاهانه اینگونه تضاد بین جمهوری اسلامی و استکبار! را در راستای منافع ملی خود اصل مهمی می دانند، نه چرایی این تضاد را. در این مرحله برایشان مهم است که کسی به قلدر محله پرخاش کند، تا آنها از این منفذ تنفس کرده و به حل مسایل کشوری خود بپردازند. حال اینکه ماهیت پرخاش کننده چیست و چه هدفی از پرخاش دنبال می کند، برای آنها اهمیت ندارد. اما مسئله از دیدگاه ما، یعنی کسانی که نابودی و تباهی سیستماتیک بنیان های جامعه ایران را به نفع دهکده جهانی می بینند، رژیم ایران را با این نابودی اندازه گیری می کنند و نه با پرخاش های کشک سیاسی در عرصه تبلیغات.

با نگاهی به مقایسه الگوی مصرفی جامعه از غذایش تا لباسش تا موسیقی و هنرش با قبل از انقلاب و از آن پس تا امروز و با در نظر گرفتن اصلی ترین فاکتور در این مقایسه که همان انقلاب ۵۷ و اهداف آن می باشد، می بینیم که سر سوزنی به سمت اهداف اصلی انقلاب ۵۷ در هیچ زمینه ای حرکت نکرده اند، عمده ترین خواست انقلاب ۵۷، تقسیم عادلانه ثروت و مقابله با واردات کالاهای بنجل کمپانی ها ی غربی در ازای فروش نفت بود. درصورتیکه می بینیم امروز بر عکس با تخریب همه جانبه و سیستماتیک در تمامی زمینه های مادی و فرهنگی، روندی را در جامعه حاکم کرده اند که این روند در انتهایش به هدف مشخصی می رسد که این هدف چیزی بجز هدف نهایی استکبار جهانی که همان یکسان سازی انسان و یکسان سازی جهان و تبدیل آن به دهکده کوچک جهانی باشد، نیست.

ابعاد فجیع شخم زدن جامعه و از ریشه در آوردن هر چه که بویی از تاریخ و هویت زیسته شده آن جامعه را دارد، حاکی از تلاش سی ساله و بی وقفه رژیم در ساختن کشوری است که نعل به نعل مطابق با دکترین دهکده جهانی است. اگر می بینیم به تخریب مستقیم و غیر مستقیم بناهای تاریخی دست می زنند، همه تولیدات و محصولات داخلی قبل از انقلاب را به نفع واردات کالاهای استکبار ! از بین می برند، اگر رقص چوب عشایر چهار محال بختیاری را به بهانه اینکه "خشونت" را ترویچ می کند، قدغن می کنند و ساز سرنا و دهل را از آنها گرفته و به جایش ارگ را بدست مردم آن خطه می دهند، اگر به بهانه صرفه جویی در
آرد، نانوایی ها را جمع می کنند و نان را صنعتی و در بسته بندی ارائه می دهند، و در کنار آن آب آشامیدنی را در بطری تبلیغ می کنند و تبلیغ کالاهای تجاری را در تلویزیون و دیوار های شهر پر می کنند و والدین فقیری را که توانایی خرید کالاهای تبلیغ شده را ندارند، در ذهن کودکان مقصر و بی عرضه جلوه می دهند و به ناهنجاری های درون خانواده دامن می زنند... تمامی این تکه های به ظاهر از هم جدا، از تخریب سقف بازار کفاش های تهران تا دیگر بناهای تاریخی تا تخریب " خانه " به نفع آپارتمان و برج، تا تبدیل زمین های کشاورزی و مراتع به ویلا، تا احداث بزرگ راه ها و بزرگ کردن دایره صنایع مونتاژ اتومبیل بجای وسیله نقلیه عمومی تا ترویج موسیقی رپ تا مد کردن قرص های ضد افسردگی و روان پزشک تا به کاربردن لغات انگلیسی بجای فارسی در فیلم ها و سریال ها ... تماماً تکه های یک موزائیک هستند و این موزائیک چیزی نیست جز از بین بردن کامل " هویت " ما و جانشینی آن با هویت کاذب که این هویت از هویت تاریخی ما برنخواسته بلکه ساخته و پرداخته کمپانی های فراملیتی است که اداره زمین را بدست نمایندگان سیاسی خود در دست دارند.

هویت زدایی از ملت های مختلف و دادن هویت کاذب مصرفی و تبدیل انسان به روبات که هنرش، عملش، پوشش اش، خوراکش، تماماً از یک مرکز طراحی شود، این مهم برای اربابان بدست نمی آید، مگر اینکه ملل مختلف با سابقه تاریخی خود قطع کامل شوند. این سابقه تاریخی مجموعه ای است از فرهنگ و آداب و رسوم و هنر و در کل اندیشه یک فرد در کل جامعه. تا این سابقه تاریخی، به بهانه های مختلف مثل سنتی، ارتجاعی... دفن نشود، مقاومت و مبارزه در انسان باقی می ماند.

اگر بعضی حکومت ها در دیگر کشورها که ادعای مبارزه با استکبار را با خود حمل نمی کنند، مقاومتی حتی اندک در برابر پیاده شدن دکترین دهکده جهانی از خود نشان می دهند، اما رژیم حاکم بر ایران، چهار نعل در روند تخریب زمینه های مادی و هویت انسانی و ملی ما تا آنجا در حرکت است که صنایع دستی اصفهان و زیره کرمان را از چین وارد می کند، و زمین های چایکاری لاهیجان و مراتع کلاردشت را تبدیل به ویلا می کند، خصوصی سازی و بازار آزاد و سیستم بانکی ومالیات وبیمه را دقیقاً از امریکا کپی کرده و با سرعت بالا در حال جا انداختن الگوی زیستی و مصرفی جامعه با الگوی دکترین یکسان سازی جهان است. همان انقلاب سفید شاه را با سرعت دهها برابر دوران شاه در روستاها پیش برده است. آخرین کالاها و محصولات استکبارجهانی که هنوز به کشورهای دیگر نرسیده، در ایران مصرف می شود.

این همه داد و قالی که احمدی نژاد در رابطه با گسترش دانشگاه ها و علم به راه انداخته است که جوانان ایران قله های علم و تکنولوژی را فتح کرده اند، برای این است که باید تکنیسین تربیت کنند تا مواد خام مورد نیاز صاحبان دهکده جهانی را فراهم کنند. این علم و تکنولوژی که او از آن حرف می زند، صدها سال از غرب عقب است و قرار هم نیست که کشورهای دیگر به آن برسند. کشورهای دیگر وظیفه شان تأمین مواد خام مورد نیاز تکنولوژی اربابان و تربیت تکنیسین است. باید در آینده آدمها بتوانند کالاها و ابزار پیشرفته را مصرف کنند. صاحبان دهکده جهانی نوع سلیقه و مصرف و مسیر جوامع را تعیین می کنند، و نمایندگان سیاسی آنها هم باید متناسب با ابزار اربابان جامعه را تربیت کنند.

خط فرهنگی و سیاسی و اقتصادی رژیم در یک هدف و مکمل هم عمل می کند. در زمینه سیاسی هم به موازت ریل اقتصادی، بایستی فرهنک دمکراسی پوشالی را در جامعه جا اندازند. برای اینکه جامعه را به نقطه ای ببرند که دیگر توان پرورش و زایش افرادی چون صادق هدایت، غلامحسین ساعدی، شاملو...
و توان پرورش مبارزان واقعی و اعتقادی را نداشته باشد، به چهره ها و نوع زندانیان سیاسی! احتیاج دارند که بوسیله آنها " زندانی سیاسی " را از مفهوم واقعی خودش تهی کرده و اصل مبارزه را به سیرک و دلقک بازی تبدیل کنند. به چهره هایی احتیاج دارند که به عنوان زندانی از سلول انفرادی برای فیلم فستیوال کن نامه بنویسند و چند دقیقه بعد نامه آنها از طریق فستیوال کن به همه جا پخش شود. بایستی شیوه مبارزه قهرآمیز توده های تحت ستم را تغییر دهند، یعنی اعتراضات کارگری صرفاً صنفی باشد و کاری به کلیت حاکمیت نداشته باشد. اعتراضات دانشجویی در چهارچوب مسایل دانشجویی باشد، اینکه چه روزنامه ای چاپ بشود یا نشود. مبارزات زنان در چهارچوب حقوقی زیر چتر جمهوری اسلامی و هدفی که جمهوری اسلامی در همسویی با دهکده جهانی دنبال می کند باشد، بروند یک میلیون امضاء جمع کنند و از یک مشت دزد طلب اجرای قانون کنند و کاری به تغییر سیستم و حاکمیت نداشته باشند.

سال ها است با به راه انداختن بحث های فرعی و مزخرفاتی از این دست که اسلام با دمکراسی چند وجب فاصله دارد، یا اینکه مبارزه باید مسالمت آمیز باشد و هر گونه دفاع و مقابله مردم با ماشین سرکوب رژیم را خشونت جلوه داده و اصل سرنگونی حاکمیت را در ذهنیت جامعه تخریب و جامعه را بدنبال بحث های کشک روانه می کنند.

امروز اگر فیلم سازی در باره زنان تن فروش فیلم بسازد و نشان دهد که چگونه کمپانی های فراملیتی و دولت ها پشت تجارت جهانی سکس قرار دارند و با چه هدفی آن را کسترش می دهند، این فیلم کمتر جایی دیده می شود. ولی اگر راجع به تن فروشان فیلمی ساخته شود و موضوع فیلم پیرامون این باشد که تن فروشان بیمه باشند بهتر است یا نه... چنین فیلمی همه جا دیده خواهد شد. اگر فیلمی زندگی کارگران و استثمار آنها را از سوی چپاولگران تصویر کند و راه حل را در مبارزات اجتماعی نشان دهد، چنین فیلمی امکان ساخت پیدا نمی کند. اگر فیلم سازی بتواند به سختی فیلم کوتاهی در این رابطه بسازد، جایی برای نمایش ندارد. ولی اگر با کارگران صحبت کند و راه حل را در داشتن سندیکا زیر چتر جمهوری اسلامی نشان دهد و با کارشناسان حکومتی راجع به مشکلات کارگران مصاحبه شود و مثل خود هالیوود در نهایت مقصر اصلی را خود جامعه یا یک مسئول دولتی جلوه دهد که مثلاً شهردار عامل این بدبختی است، چنین فیلمی به عنوان یک فیلم " اجتماعی و انتقادی " در تلویزیون ها و فستیوال های غربی مطرح و پخش خواهد شد. جمهوری اسلامی با سینما و سریال های تلویزیونی، کالاها و فرهنگ مورد نظر کمپانی های فراملیتی را به همه شهر ها و روستاهای برده و ذایقه ها را تغییر می دهد. سینمای جمهوری اسلامی در تمامی زمینه های اجتماعی، خانوادگی، عشقی، پلیسی همان ریل هالیوود را می رود و دقیقاً کپی هالیوود است، منتها با روکش و پسوند اسلامی و با تکنیک سطح پایین، ولی همان تغییر ذایقه هایی را که هالیوود دنبال می کند، آنها هم دنبال می کنند. آثاری که همسو با این خط و هدف باشد، نهاد های دولت های غربی آن را جلوی چشم همه قرار می دهند. منتها جمهوری اسلامی با فریب کاری همزمان که چهار نعل و با سرعت خط دهکده جهانی را دنبال می کند، خودش هم به عنوان منتقد این خط ظاهر می شود، با این کار   هم مرزبندی ها را مخدوش کرده و مخالفان واقعی را خلع سلاح می کند و هم با این شیوه بهتر می تواند این خط را جلو ببرد.

جنایت بزرگ رژیم نه فقط کشتار زندانیان و سنگسار، که همه جامعه و نسل های بعدی را دارد به نابودی می کشد و در لباس اپوزیسیون غارتگران دارد بخشی از پتانسیل توده های به جان آمده منطقه خاورمیانه و جاهای دیگر را با استفاده از اهرم اسلام به نفع اربابان جهانی به هدر می دهد.

متأسفانه خواسته های بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی در چهارچوب همین هدف دهکده جهانی قرار دارد که در نهایت خود رژیم حاکم بر ایران در سطح بالایی دارد این خواسته ها را دنبال می کند. یا بخشی مشکل شان با رژیم و اسلام هنوز این است که محمد چند تا زن داشته یا ارث و میراث زن از مرد کمتر
است... و نمی بینند که رژیم جامعه را از چه گردنه ای دارد عبور می دهد و به کجا می برد. مجاهدین هم که عمده ترین آنهاست، همان التماس دعا و خواسته رژیم را از اربابان سرمایه دارد. منتها رژیم از موضع قدرت و با چماق و حلوا این خواسته را دنبال می کند، این یکی از موضع ذلت و خواری که هم سلاح تسلیم کرده و هم ایدئولوژی. علت اینکه از مجاهدین اسم می برم برای این است که نه تنها مهمترین تشکیلات مسلحانه زیرزمینی در تاریخ معاصر ایران بلکه در کل منطقه بوده است و بخاطر اینکه مدعی داشتن ایدئولوژی اسلامی آنهم از زاویه ضد امپریالیستی و ضد استثماری بوده، با توجه به بافت توده های ایران و منطقه، می توانست از بقیه جریلن ها تأثیرگذارتر باشد. اما بر عکس در عمل چنان هلهله زنان و با شتاب به سمت نوکری اربابان رفت که اصل مبارزه را به سهم خود به لجن کشاند و خودش هم به این فلاکت دچار شد.

با اینکه امروز مجاهدین و بخشی از جریان های اپوزیسیون، شعار سرنگونی رژیم را به مسخره و سیرک تبدیل کرده اند، با این حال سرنگونی تام وتمام این رژیم و برپایی یک مناسباتی که بر آمده از هویت انسانی و در مقابله با روند جهانی سازی باشد، وظیفه اصلی این نسل است. شعار سرنگونی رژیم در راستای تقسیم عادلانه ثروت و دست یابی به هویت انسانی اصولی ترین شعار در این مرحله است، چرا که در نهایت سرنگونی جمهوری اسلامی در این راستا نه تنها پتانسیل مردم ایران را آزاد می کند، بلکه این سیرک و نمایش ضد استکباری! را در همه جا به هم می ریزد.      

امروز بخاطر جهانی سازی و انحصاری شدن دانش و تکنولوژی، مقوله ای بنام سنت، تجدد، مدرنیته، پست مدرن، بورژوازی ملی... وجود خارجی ندارد و در کل به نفع سرمایداری جهانی محو شده است. وقتی این مقولات وجود خارجی ندارد، بنابراین الگوی " پیشرفت " چه در زندگی شخصی و چه در سرمایه گذاری کلان مملکتی یا باید تابعی از الگوی ساخته شده در دکترین یکسان سازی جهان از طریق یکسان سازی انسان ها باشد یا می بایست در برابر این " الگو" مقاومت کرد و به راه دیگری رفت که این در چهارچوب نظام اقتصادی سرمایداری غیر ممکن است. تنها با مسلح بودن به یک ایدئولوژی انسانی به مثابه نسخه راهگشا در درون انسان هاست که می توان به راه دیگری رفت و کمک کرد این روند اهریمنی در این مرحله گذار تاریخی درهم شکسته شود.

مسلم منصوری
۲۴/۱۱/۲۰۱۰

Utopia_film@yahoo.com
www.moslemmansouri.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست